۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه



کوی دوست / شماره چهاردهم «قدرت»
طیبه خاوری از بامیان

با سلام به همه‏ي اهالي وخوانندگان محترم نشريه‏ي «قدرت» !
بار بار قلم به دست مي‏گيرم تا جملاتي را بنويسم اما باز همين‏که اندکي مي‏نويسم به بن بست مي‏رسم و ناگزير ادامه نمي‏دهم، لحظه‏ي بعد باز آتش درونم شعله مي‏کشد و از اين‏همه درد و محنت که در اطراف من است دودهايي عظيم در درونم بيداد مي‏کند، شکايت‏هايي از مادري دارم که ديگر نامهربان شده است و فرزندانش را به فراموشي سپرده است.
ميهن مانند مادر مي‏باشد که بايد هميشه آغوشش براي فرزندانش باز باشد. اما به هر طرفي که بنگري فرزنداني را مي‏بيني که بلاتکليف و سرگردان به دنبال يک لقمه‏ي نان به هر دري مي‏زنند و فرياد مي‏کنند و دست دراز مي‏کنند، فرزنداني را مي بيني که با لباس‏هاي پاره پاره، با چشماني اشک بار، با کفش‏هايي که ته آنان سوراخ شده اند و با وضعيت رقت بار، اما کسي نيست که صداي آنان را بشنود. کجاست آن مادر دلسوز که به اين فرزندان نازنينش رسيدگي نمايد. آيا اگر واقعا به درستي تعبيري را که از ميهن کرده اند درست است پس چرا چنين نيست؟، چرا اين مادر اينقدر نامهربان شده است، و به فرزندانش نمي انديشد، آنان را در آغوش پر مهرش نمي گيرد و با لالايي‏هاي پرمهرش آن‏ها را آرام نمي کند؟ وهزاران سوال ديگر.
آيا به راستي اين مادرمهربان اين گونه نامهربان شده است ويا نه؟ يا اينکه فرزندان اين مادر اين گونه به جان هم افتاده اند وبر سرو کله هم مي زنند. دوستي شکايت از صحنه‏هاي جنگ را دارد و مي گويد با وجود اينکه ما ديگر از جنگ بيرون شده ايم اما هنوز شاهد آثار بر جاي مانده از جنگ هستيم تنها آثار نه، بلکه صحنه‏هايي از جنگ واقعي. امروز نيز شاهد پر پر شدن عزيزان‏مان در هر گوشه وکنار اين مرزو بوم هستيم سران اين خطه به خاطر رسيدن به آرمان‏هاي شخصي‏شان در زد و بندهايي فرو مي‏روند و ضربه‏ي اصلي را افراد بي‏گناه و بي‏چاره مي‏بينند.
افغانستان مرکز پرورش دزدان، مواد مخدر، تروريزم، قاچاق، فساد، بيداد و... شده است. به خود مي‏شرمم چرا، چرا، آخر چرا؟ چرا بايد اين‏گونه باشد؟ مي‏نويسند افغانستان چيز گران‏بهايي را گم کرده، آن گم شده عقل‏شان است. به راستي اگر زياد از اصل قضيه به دور نرويم با يد اعتراف نماييم که اين گفته‏ي آخر کاملا درست، اگر اين گونه نمي‏بود هيچ گاهي اين همه دست کمک از هر کجا به سوي اين کشور دراز نمي‏شد واين کشور با وجود ثروت‏هاي عظيم و طبيعي که در اختيار دارد اين‏گونه منت بار جامعه جهاني نمي‏بود.
ما همگي فقط ياد گرفته ايم جرگه تشکيل بدهيم کنفرانس بگيريم و با شعارهاي صلح خواهي فقط خود را خوش نام در پيشگاه جامعه جهاني نشان دهيم. با وجود اينکه نتيجه‏ي هم نمي گيريم اما باز با بيشرمي براي حل گندهاي به با رآورده مان به کشورهاي بيگانه براي دريافت مثلا کمک دست گدايي دراز مي کنيم.
رهبران احزاب و اقوام که خود را هرکدام به تنهايي مغز متفکر مي دانند، مهره‏هايي هستند به دست افراد و کسان ديگر، طوري وابسته به گروهي هستند که به هيچ وجه نمي‏شود آن‏ها را جدا کرد و اگر جدا شوند احساس مي شودکه ديگر نمي توانند نفس بکشند، با وجود اين شرايط بحراني آن‏هم در اين دوره پر از تحول قرن بيست ويک، ديگر چه انتظاري از فرست طلبان و بهانه جويان مي توانيم داشته باشيم. با اين‏که همه مي‏دانيم مشکل از افغانستان نيست، مشکل از من است، از توست، از ماست، از همه مردم اين سرزمين است، اما هم‏چنان بي‏خبريم.
واژه صلح که امروز در افغانستان از هر گوشه وکناري بانک آن بلند است اما در عمل تاريک باقي مانده است. يکي از تعهداتي که رئيس جمهور در کنفرانس کابل به جامعه جهاني داده بود اين بود که امنيت و صلح را در افغانستان پياده مي‏کند فساد اداري را از بين مي‏برد و يکپارچگي را بين اقوام مختلف کشور ايجاد مي‏کند، اما به قول مولوي: «هر آن‏چيزي که در عالم هويداست / نشانش در تن وجان تو پيداست»، آن جناب در اين مدت چند ساله چه گلي به سر زده که حالا بتواند آبش دهد.
نه صلح، نه ثبات، نه امنيت و نه آرامي هيچ گاهي به وجود نمي‏آيد مگر زماني که فقر ريشه کن شود و مردم ما از اين بلاي خانمانسوز نفسي راحت بکشد. آنگاه که روستاييان ما با علاقه‏مندي بسيار به زرع وکشت‏شان رو آورند پدران و مادران ما فرزندان‏شان را با شکم‏هايي سير به بستر خواب روان نمايند، بيوه زنان ما در نگاه کردن به فرزندان‏شان اشک نريزند، کودکان ما در کوچه و پس کوچه‏هاي شهر وروستاي مان مشغول جمع کردن زباله‏ها نباشند و به عوض دست فروشي کردن به مکاتب بروند و خلاصه آنگاه که اقليت‏ها در جامعه ما مانند ديگران از حق وحقوق طبيعي‏شان برخوردارگردند در آن وقت صلح به ما رو آورده است.
اقليت‏ها به دليل عدم منزلت اجتماعي مناسب و محروميت از مهارت‏هاي فني وحرفه‏اي وتحصيلات عالي به بي کاري و فقر دچار هستند. فقري که در کشور ما وجود دارد و نابرابري که در بين طبقات است نتيجه‏ي تعصبات، فساد، قاچاق، دزدي و عوامل مختلف ديگري از قبيل جنگ، حوادث طبيعي، موقعيت جغرافيايي و غيره است. امروز در کشور ما احزاب سياسي، اتحاديه‏ها، انجمن‏هاي صنفي، شوراهاي محلي وتوده‏ي مردم کوچه و بازار که همه‏ي آن‏ها به نوعي در اداره کشور نقش دارند قد علم کرده اند و همه به گونه‏ي خود نمايي مي‏کند اما بايد اين را در نظر گرفت که اين موقعيتي که حالا پيش آمده بايد مدت‏ها قبل پيش مي آمد و تا حال بايد مرحله‏ي گزار را از سر مي گذراند.
اما تا زماني که افراد بيدار نشده اند واز حق خود دفاع وآن را مطالبه نکرده اند هيچ‏گاهي به نياز خود نمي رسند. اما بايد اضافه کرد که قدرت زماني در دست مردم قرار مي‏گيرد که مردم اين احساس را پيدا کنند که متعلق به همين مملکت هستند و براي سرزميني که زحمت کشيده اند بيگانه نيستند از آن‏جا که امروز بين شرق و غرب، شمال و جنوب اين کشور مرزهايي تعيين شده است و شمالي را جنوبي نمي خواهد و جنوبي را شمالي و همين‏طور اگر اندکي از مرز خود بيرونتر روند احساس مي کنند که وارد کشور ديگري شده اند چگونه مي‏توان اين اوضاع را سر و سامان داد؟
وقتي افراد يک جامعه نسبت به همديگر تا اين حد غريبه اند مسلما قدرت شان را در جهت منفي استفاده خواهند کرد. واقعيت اين است که معماران صلح بايد بيش از هر فعاليت ديگري سعي نمايند همين فرهنگ نظام چند قطبي تازه به بار آمده را به طريق صحيح آن تطبيق وحفظ نمايند وريشه‏هاي استبداد، تبعيض و محروميت را ابتدا از وجود خودشان پاک، و بعد از جامعه بر چينند. خودشان پيش قدم شوند تا ديگران به دنبال آنان بيايند.
يکي ديگر از خواست‏ها، ايجاد هويت ملي ورفع محروميت سياسي است و اين يکي از فکتورهايي ايست که مي‏تواند به رفع محروميت سياسي کمک نمايد، ايجاد وگسترش هويت ملي در افکار تک تک مردم افغانستان زماني شکل خواهد گرفت که من، تو، او همه با هم «ما» شويم.
سياستمداران، رهبران احزاب واقوام افغانستان تا به حال خود را اصلاح نکرده اند هنوز ريشه‏هاي قوم‏گرايي و نژاد پرستي در خود آنان موج مي زند گروه‏ها به خاطر بدست آوردن اهداف شخصي به راحتي در مقابل قانون اساسي کشور، قرار مي گيرند. با وجود چنين وضعيتي رسيدن به هويت ملي چه وقت پيش خواهدآمد خدا ميداند. مي‏بينيد همين مادر مهربان که اين‏گونه نامهربان شده است واقعا حق دارد، مشکل او نيست مشکل از فرزندانش است.
نشريه قدرت بسيار خوب مي نويسد که افغانستان کشوري منازعات اجتماعي‏اي در هم پيچيده است، دولت و ساير نهادهاي فعال، عاجز از تحليل منازعات واعتراضات هستند و با يک نگاهي به تحولات امروز کشور به راحتي پي به اين موضوع مي‏بريم ببينيد چگونه افرادي به نام کوچي با يک عده مردمان محلي دست به گريبان مي شوند و چه اغتشاشاتي را به بار مي آورند آيا اين موضوعات آن‏قدر مسئله‏ي سخت و غير قابل حل است که دولت از عهده‏ي آن برآمده نمي‏تواند يا اين‏که دولت و دولت مداران آن‏قدر بي اعتنا به اين موضوعات هستند که اصلا نمي خواهند مداخله‏اي داشته باشند و فقط يک طرف قضيه را مي بينند. خلاصه سرتان را به درد نياورم، اصلا دلم نمي‌خواهد تقصيرات را به دوش افغانستان بياندازم بل همانطور که گفتم مقصر خودمان هستيم و اين ما هستيم که دل‏مان به حال اين مادر غم ديده نمي‏سوزد ودائم براي او آبروريزي ايجاد مي‏کنيم. با احترام تا صحبت‏هاي ديگر و درد دل‏هاي ديگر بدرود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر