برداشتهای من از اشرف
غنی حاصل ماهها نشست و گفتوگویی بود که در یک فضای عاری از تعارف میان ما برگزار
میشد. دلیلی نداشتم که این سخنان را تنها تأویل سیاسی کنم که در حوزهی انتخابات
مطرح میشد. فکر میکنم اشرف غنی هم نظریات مرا از همین منظر میدید و به آن توجه
میکرد. ما به طرحی چشم دوخته بودیم که دورنمای آن برونرفت از یک وضعیت ناخوشایند
بود؛ وضعیتی که حد اقل برای هزاره، پشتون یا سایر اتنیهای افغانستان قابل قبول
تلقی نمیشد.
به نظر میرسید اشرف غنی
از جهانی که در آن تحصیل کرده و دانش آموخته بود، درک روشنی داشت. روزی که بررسیهای
خود از اثرات جهاد و جنگ بر جامعهی پشتون را یاد میکرد، کلماتش را شمرده شمرده
گفت: «جهان آزاد شده است؛ هم به خاطر فکر و اندیشههایی که بر آن حاکم است و هم به
خاطر تکنولوژیای که همهی مرزها را فروریخته است. اما جامعهی پشتون با این آزادی
و جهانی که در آزادی نفس میکشد، بیگانه است. این پیام هنوز به متن جامعهی پشتون
نرفته است. در این جامعه تفنگ و خشونت حکومت میکند. جهاد عقبگرد خطرناکی بود.»
اشرف غنی از سوختاندن
مکتب و کشتن معلم در مناطق پشتون تفسیر دیگری داشت: «این تنها طالب نیست. یک باور
است؛ باور منهدمکننده. چه قدر باید کار شود تا جامعه قبول کند که مکتب برای
سوختاندن و معلم برای کشتن نیست.»
روزی یکی از دردمندانهترین
سخنان اشرف غنی را از زبان وی شنیدم. زیر سایبان منزلش نشسته بودیم. برای من چای
ریخت. از «معرفت» قصه کرد و از تصویری که از معرفت داشت. بعد گفت: «نیرویی که به
سادگی تخریب کند، با فکر حکومت کردن بیگانه میشود. در مناطق پشتون، از آغاز جهاد
تا کنون، تنها فکر و رفتارِ تخریبکردن حکومت کرده است. پل و پلچک و مکتب و
شفاخانه و سرک را خراب میکنند. درد در همین جاست.»
***
شناخت من از اشرف غنی
نکتههایی داشت که در جریان یک کار مشترک به آن رسیده بودم. فکر میکردم اشرف غنی
را با بدبینی یا خوشبینی نمیتوان تحلیل کرد. صرفاً فتوا بر اینکه او «فاشیست»
است یا «متعصب» یا «عالم»، تصویر او را کامل نمیکند. فکر میکردم او یک نشانه است
از آنچه در عالیترین سطح فکر و اندیشه در جامعهی پشتون جریان دارد. اشرف غنی بر
قلهی فکر و اندیشهی جامعهی پشتون نشسته است. او سردستهی گروهی از تحصیلکردههای
پشتون است که زبان فارسی را خوب بلد اند و از فرهنگ و ادبیات فارسی بهرهی زیادی
گرفته اند. این گروه بعد از دوران جهاد، در بخشهای عمدهای از جامعهی پشتون در
حال انقراض است. اشرف غنی بارزترین چهره در میان این گروهِ در حال انقراض است. حد
اقل اکنون از او بالاتر نقطهای نمیتوان دید. «جامعهی پشتون را با اشرف غنی میشود
شناخت و از او میتوان به بحران و گرفتاریهایی که جامعهی پشتون دارد، راه برد». این
نکتهای بود که برای اعضای «اتاق فکر» بیان کردم. «با این جامعه چه کار میکنیم؟
مقاطعه؟ مصالحه؟ بیتفاوتی؟» ... فکر میکردم «هر راهی که قرار است با پشتون
پیموده شود، باید با اشرف غنی پیموده شود. زلمی رسول و گل آغا شیرزوی و قیوم کرزی
و دیگران اهل این همراهی نیستند. زلمی خلیلزاد نیز در این دسته شامل نمی شود».
***
برداشتهای کلی من از
اشرف غنی دقیقاً همان نکتههایی را در بر داشت که قبلاً با خلیلی نیز گفته بودم.
روزی که برای اولین بار خلیلی را ملاقات میکردم تا نظر و موضعش را در قبال
انتخابات بدانم، دو هفته از اولین صحبتهایم با اشرف غنی گذشته بود. خلیلی از تماسها
و صحبتهایش با اکثر رهبران و جناحهای سیاسی یاد کرد. از ائتلافی که قرار بود با
جمعیت اسلامی و حزب اسلامی داشته باشد. از کرزی و دلخونیهایش گفت. اولین بار بود
که در کلامش تعبیرات تلخی را میدیدم که نشان از آزردگیهای شدید او از ارگ و کاری
بود که با کرزی و سایر ارگنشینان انجام داده بود. گفت: «مدت زیادی است که با کرزی
ملاقات نکرده ام».
سوال من از خلیلی دقیقاً
حرفی بود که مبنای همراهیام با اشرف غنی شده بود: «آیا فکر میکنی که ظرفیت
فرهنگی جامعه انتقال قدرت از پشتون به غیر پشتون را بر میتابد؟» خلیلی مکث
معناداری کرد و ساده گفت: «نه؛ امکان ندارد.» توضیحات من مفصلتر بود: «امکان
انتقال هست. انتخابات و رأی میتواند این انتقال را ممکن سازد؛ اما حساسیت جامعهی
پشتون چگونه خواهد بود و بار این حساسیت را چه کسانی برخواهند داشت؟»
برای خلیلی گفتم که این سوال
را با صراحت برای اشرف غنی نیز مطرح کرده ام و مبنای کارم با او، پاسخ به همین
نگرانی بوده است.
خلیلی، بعد از این نشست، از
قرار گرفتن در جبههای که منازعهی قومی و اتنیکی را تشدید کند و هزارهها در آن
متحمل خسارت شوند، روگردان شد و بر امکان ائتلاف با عبدالله و همراهان او خط کشید.
در میان چهرههای پشتونی، همهی نامزدان احتمالی را مرور کردیم. از زلمی خلیلزاد
تا زلمی رسول. از جلالی تا اشرف غنی یا برادران کرزی. من دلایلی داشتم که اشرف غنی
را در میان سایر گزینههای پشتونی ارجحیت میداد. برای خلیلی گفتم: «اشرف غنی
دغدغهی پشتونی دارد؛ اما مشکل و درد پشتون را نیز میداند. من یک سخن را به صراحت
هم برای اشرف غنی و هم برای زلمی خلیلزاد گفته ام: سیاستی را مناسب هزاره نمیدانم
که بهای آن خون و رنج هزاره باشد. به همین دلیل، ترجیح من کار با پشتونی است که پشتون
را دوست داشته باشد؛ زیرا پشتونی که پشتون را دوست داشته باشد، حاضر نمیشود که خون
و حیاتش را رایگان هدر دهد. چنین نگرشی پشتون را در صلح با دیگران میخواهد نه در
جنگ و ستیز و نفرت با دیگران.»
***
بیان خاطرهها و برداشتهای
من از اشرف غنی آغازی بود در بررسی نقطههای مثبت و منفی در شخصیت و کارنامههای او.
از آن پس، این بررسی در تمام جلسات «اتاق فکر» ادامه یافت. اشرف غنی خبرسازترین
چهرهی انتخابات بود. به همین دلیل، بازنگری واکنشهای مختلف در مورد سخن یا موضع او،
نکتهای محوری در مباحث «اتاق فکر» محسوب میشد.
اسلم جوادی گفت: «چالشهایی
که اشرف غنی در انتخابات ایجاد میکند، با چالشهایی که خلیلی و دانش به همراه دارند،
تفاوت دارد. با خلیلی و دانش هم سابقهی آشنایی داریم و هم پیوندهایی که سخن ما را
با تمام شیرینی و درشتیهای آن قابل تحمل میسازد». وی با توضیحات مفصل از مطالبات
سیاسی هزارهها گفت: «ما در این انتخابات از خلیلی و دانش مطالبهی خاصی نداریم که
خود آنها پاسخ بگویند. با اینها مطالبات مشترکی داریم که قرار است در حوزهی
سیاست ملی به آن برسیم. اما اشرف غنی مرجع پاسخ به مطالبات ما محسوب میشود. با
خلیلی و دانش حساب مشترک داریم، اما تصفیه حساب نداریم. اما با اشرف غنی تصفیه
حساب داریم».
داکتر جواد صالحی به معضل
کوچی نیز تماس گرفت: «این معضل را تنها با اشرف غنی میتوانیم حل کنیم. کسی دیگر
قدرت حل معضل کوچی را ندارد.»
***
دیدارها و تماسهای من با
اشرف غنی صورت مکتوب و قراردادی نداشت. با هم توافق کرده بودیم تا در امر سرنوشت مشترک ملی کار کنیم. این
توافق شفاهی بود. در «اتاق فکر» نیز قبول شد که «برای تبدیل کردن توافقات شفاهی به
تعهدات عملی سیاسی، راهی در پیش داریم که با کمپاین انتخابات شروع میشود و با
ایجاد و مدیریت حکومت ادامه مییابد». (ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر