جناب قانونپوه، سرور دانش،
دوست دارم بحث اعتماد جمعی را اندکی بیشتر باز کنم. گویا
این همان لُب کلام است که باید با هم در میان بگذاریم. شما نگرانید که با «روایت
یک انتخاب» سقف اعتماد جمعی فرو میریزد. در این نگرانی شما را حق میدهم. اما خوب
است بستر دیگری را نیز نشان دهم که شاید نگرانی تان را کم کند.
اعتماد سیاسی، همهی دار و ندار سیاستمدار است. اتوریته و
اقتدار از اعتماد گیر میآید. سیاستمداری که با اعتماد جمعی سبک و بیمبالات
برخورد کند، سیاستمدار نیست، شیاد است و گور خود و مردم را یکجایی میکند. سیاست،
اصولاً تمایزبخشی میکند و این تمایزبخشی، عمدهترین ستون اعتماد جمعی محسوب میشود.
تمایزبخشی یعنی صف ایجاد کردن، خطکشیدن، مرزها را برجسته کردن. بابه مزاری اگر
سیاست موفقی داشت به این دلیل نبود که دشمن و رقیب و مخالف نداشت. برعکس، دشمنان
خیلی جدی و مخالفان خیلی سرسختی داشت. با همهی اینها، او دوستان جدی و راستقامتی
نیز داشت. کسانی بودند که تشنهی خونش بودند و کسانی نیز بودند که با خون و گوشت و
استخوان خود او را حفاظت میکردند و دوست داشتند. دلیلش این بود که او با سیاستش
خط ایجاد کرده بود و تمایز خلق کرده بود. همه میدانستند که او کیست و چه میخواهد
و چه میکند. دوست و دشمن، حسابش را درک میکردند و کسی نبود که هوس کند با او
شوخی کند یا او را دست بیندازد.
بعد از بابه مزاری خط گم شد. صفها درهم برهم شدند. دوست
بود، اما دشمن تشخیص نمیشد. دشمن بود، اما دوست گم و گمنام و مهجور بود. این بود
که هم سیاستمدار بیچاره شد و هم سیاست به ابتذال افتید و هم مردم به زمین خوردند و
ذلت کشیدند. اعتماد جمعی در این سیاست گم شد و ستون و سقف اعتماد جمعی در این
سیاست فرو ریخت. امروز اگر میگوییم که سطح سیاست ما پایین افتاده است و اگر میگوییم
که کسی به ما اعتنا ندارد و قدرت و حکومت و همهچیز ثمن بخسی است که به آب دهان بز
هم نمیارزد، به دلیل همین دریغ است که گرفتارش شده ایم.
جناب معاون رییس جمهور،
«روایت یک انتخاب» سقف اعتماد جمعی را خراب نمیکند، برعکس،
این سقف را بلند میکند و استوار میسازد. اگر اعتماد جمعی اعتماد چند شارلتان
خدازده و بیآب و فاقد حیا و آزرم است، بگذار اعتماد شان از بیخ خراب شود تا دیگر
اصلاً دست دراز نکنند. بالاخره از این جماعت چه میخواهیم که چشمبین اعتماد شان
باشیم؟ اعتماد جمعی را برای نوالهخوار شدن نمیطلبند. اعتماد جمعی را برای سیاستی
میخواهند که در آن انسان حرمت بیابد و خون و جان و عزت انسان بها پیدا کند. بگذار
عصری که در آن «آسیابان سگی داشت و سگ او سگی داشت» به تاریخ سپرده شود. بگذار عصر
نو پدید آید؛ عصر خرد و هوش؛ عصر سنجش و محاسبه؛ عصری که هیچ بیچارهی راهماندهای
با سرنوشت و متاع سیاسی جامعه بازی نکند و با رنگ و روی پریده و چشمان خمشده به
سیاست و قدرت نبیند.
میدانم که «روایت یک انتخاب» سنتی جدید است و گلایه و
ناراحتی زیادی پدید آورده است. دوست و دوستانی هستند که «روایت یک انتخاب» را
پایان زندگی سیاسی من قلمداد کرده اند. میگویم شاید راست بگویند، اما مدلول سخن
شان پایان زندگی سیاسی در کنار کسانی است که سیاست را جز ابتذال و شرم و رسوایی
معنا نکرده اند. من از سیاست لوچکبازی نمیفهمم. از سیاست سرنوشت و عزت و خون و
جان آدم را حرمت میگذارم. تا حالا هم، به اجبار یا اختیار، از سیاستکردن مرسوم
بسی رنج برده ام و بسی تلخکامی کشیده ام و بسی به رو خورده ام. شاید من به رفو
کردن این کهنه ججیم فرسوده موفق نشوم، اما نسلی را میبینم که در راه اند و مطمینم
که برای خود سیاستی شایسته و برازندهی قامت استوار و بلند خود خواهند ساخت.
جناب قانونپوه،
بگذارید فصل تازهای از سیاست و اعتماد جمعی پدید آید. شاید
شما با این فصل خو نگیرید، اما مطمین باشید که نسل جدید ملت آن را به زیبایی عزت و
مناعت خود ایجاد میکند. نگران اعتماد جمعی نباشید، نگران خود باشید که بدرقم سقفی
را روی سر تان نگه داشته اید که نه اعتماد جمعی است و نه هیچ بلایی دیگر. شرم است
و رسوایی است و خفت است و بیچارگی است و ذلت است و دنائت است و سرخمی است و خسران
در خسران. شما چون خواسته اید، زیر این سقف بمانید. اما نگران نباشید. هیچ کسی
دیگر زیر آن نخواهد خزید و جا را برای شما تنگ نخواهد کرد.
جناب معاون رییس جمهور،
قصهی امروز را در همینجا پایان میدهم. قصهی فردا، قصهی
«امری است که واقع شده» است. شما در «اعلامیه»ی تان از مقام معاونت ریاست جمهوری،
گلهای قشنگی را به آب داده اید که خوب است یکی یکی جمع شوند و روی دست تان گذاشته
شوند. نمیتوانم از باز کردن این قصه، ممنون تان نباشم. قصهی ما، قصهی تلخ و
شیرین مردم ماست. شما هم ساکت نمانید و سهم تان در پربار کردن این قصه را اندک
اندک ادا کنید. (ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر