سال
گذشته برنامههایی داشتیم تحت عنوان «آشتی با خدا». درسی تفسیری بود و تلاش داشتیم
تا با مفهوم خدا آشنا شویم و درک کنیم که در این هستی که میگوییم خدا وجود دارد،
این خدا با ما چه نسبت دارد و ما با خدا چه رابطه داریم. اگر در جریان این درسها حد
اقل درک روشنتری از مفهوم خدا پیدا کرده باشید، گام بعدی این است که مفهوم خدا و
آشتی با خدا و خداگونگی را چگونه در زندگی خود تحقق میبخشید یا چگونه این مفهوم
را برای تان بیشتر قابل درک میسازید. این قسمت از کار، یک بحث دوامدار است که در
طول زندگی تان ادامه مییابد. بااینهم، اگر متوجه شده باشید که خدا به عنوان یک
مفهوم با شما به عنوان کسی که مُدرِک یا درک کنندهی مفهوم هستید، چگونه رابطه
دارد، در حقیقت راهی نسبتاً طولانی را طی کرده اید.
امسال،
بخش دوم این پروسه را در یک برنامهی ویژه که چیزی در حدود سیزده یا چهارده جلسهی
درسی را در بر خواهد گرفت، تحت عنوان «آشتی با قدرت»، به عنوان یک مفهوم دیگر، پی
میگیریم.
محتوای
درس «آشتی با قدرت» در واقع از درسهای «امپاورمنت» گرفته میشود که کاری است از
دیویدگرشان و گیل ستراب، دو چهرهی معروف آمریکایی که در این رشته خیلی کار کرده و
کتاب های متعددی نوشته اند.
در
«آشتی با قدرت» با مفهوم قدرت و قدرتمند شدن سر و کار داریم؛ اما از یک زاویهی دیگر.
تلاش ما بر این است که در درسهایی که مرتبط با قدرت و آشتی با قدرت داریم، رویکردی
متناسب با سطح کلاس داشته باشیم تا درک و تمرینهای آن برای اکثریت مخاطبان سهلتر
باشد. وقتی مفهوم قدرت را در نظر میگیریم، سعی می کنیم راهی را بیابیم که این
مفهوم را به طور روشنتر باز کنیم. به تعبیری دیگر، درست مثل مفهوم خدا که سال
گذشته آن را در تجربهها و درک شخصی خود قابل فهم میکردید، چگونه میتوانید قدرت
را هم برای تان قابل فهم بسازید.
هدف
این است که در ختم این برنامهها شناختی از قدرت بیابید که رابطهی تان با قدرت از
حالت دوگانه بودن بیرون شود. درست مثل مفهوم خدا. میدانیم که رابطهی ما با خدا
دوگانه نیست؛ یگانه است. وقتی میگوییم خدا در کل هستی هست، بدین معناست که خدا در
تمام ذرات هستی وجود دارد و هیچ چیزی نیست که فارغ از خدا باشد. یعنی اینگونه
نیست که گویا من یک جا باشم و خدا جایی دیگر؛ یا بین من و خدا فاصلهای وجود داشته
باشد.
همین
تمرین را در رابطه با قدرت نیز انجام میدهیم. یعنی باید تأمل و درنگ کنیم تا قدرت
را با خود به گونهای ارتباط دهیم که احساس دوگانگی از بین ما دور شود. قدرت به هر
معنایی که باشد، برای ما باید به گونهای قابل درک باشد و به گونهای ملموس شود که
احساس کنیم خود ما عین قدرت هستیم. یعنی هر چیزی را که بخواهیم، مطابق خواست خود،
بدون اینکه با مانع یا دشواری مواجه شویم، انجام دهیم. دقیقاً مثل آنکه در مفهوم خدا میگفتیم که اگر با خدا احساس یگانگی کنیم،
دقیقاً مثل خدا میشویم و هر چه را بخواهیم انجام میدهیم.
در
آشتی با قدرت در یک سو، از یک مفهوم حرف میزنیم و در طرفی دیگر از پذیرندهی مفهوم،
یا آن که این مفهوم را در زندگی و روابط و رفتارهای خود تجلی میبخشد. مفهوم عام و
نامحدود است؛ هیچ گونه حد و مرزی ندارد. اما وقتی خواسته باشیم برای مفهوم مصداق
تعیین کنیم و ظرف تحقق مفهوم را پیدا کنیم، محدود و کوچک و نسبی میشود.
می
دانید که ظرفیت متفاوت شما برای تحقق خدا در وجود تان، شما را از همدیگر تان
متمایز میسازد. تمام ذراتی که در هستی هستند، در ارتباط خود با خدا شأن مساوی اند.
خدا برای همه چیز و همه کس خدا است و نسبتی یکسان دارد. اما از جانبی دیگر، همهی
اینها در پذیرش خدا، و در تجلیبخشیدن خدا در خود از هم متفاوت میشوند؛ زیرا اینها
همه وجودهای متفاوت اند.
هر
وجود ظرف خاص خود را دارد. این مثال را در جاهای زیاد درک میکنید. مثلاً علم یک
مفهوم عام است. شما باید با علم به گونهای رابطه برقرار کنید که علم عین خود تان
باشد. علم یعنی آگاهی؛ و آگاهی یعنی تو. تو با آگاهی فاصله نداری که بگویی یک چیزی
به نام آگاهی در آن طرف است و یکی هم در این طرف تو هستی. آگاهی جزء وجود توست.
جزء هستِ توست؛ اما وقتی تحقق آگاهی را در نظر میگیرید، در همهی شما یکسان
نیست. هر کسی به تناسب ظرفیتی که دارد از آگاهی سهمی دارد. به همین علت، آدمها از
هم متفاوت میشوند.
بحثی
دیگر در رابطه با نسبیت است. احتمالاً در فزیک خوانده اید که از ابداعات مهم
انشتین یکی همین تیوری نسبیت است. در سخنانی که داریم درک میکنیم که نسبیت یعنی
چه؟
نسبیت
به معنای نسبی بودن؛ یعنی هر چیزی را که مورد مطالعه قرار میدهیم، یک امر نسبی
است؛ مطلق نیست. وقتی نسبیت مطرح شد، خود به خود مقایسه مطرح میشود: این یکی در
نسبت با آن یکی یا خورد است یا بزرگ؛ یا عمیق است یا سطحی؛ و امثال آن. اما در عین
حال، در خود مفهوم نسبیت یک معیار وجود دارد. شما نمی توانید چیزی را با چیزی دیگر
به گونهی هوایی مقایسه کنید. معنایش این است که در دوردست، در انتها، معیاری وجود
دارد که همه چیز را با آن معیار سنجش میکنید. بعد، رابطهای که بین آن معیار و آن
چیزی که پیش روی شما قرار دارد، معین میکند که شئ در کدام موقعیت قرار داشته و در
مقایسه با چیزی دیگر از چه ارزش خاصی برخوردار است.
مثلاً
درست است که بالا بودن یک مفهوم مطلق است؛ یعنی انتها ندارد. اما همین بیانتها
بودنش برای ما امکان میدهد که پدیدههایی را که در رابطه با من قرار دارند، در در
حالت مقایسوی سنجش کنم تا بدانم که کدام یکی با آن بیانتها نزدیکتر است تا عنوان
بالاتر برایش بدهم و کدام یک که از آن بیانتها فاصله دارد، تا پایینتر یا کوچکتر
خطاب کنم.
به
همین گونه است بزرگ یا کوچک. شما مفهومی از «بزرگ» در ذهن تان دارید که لایتناهی و
نامحدود است. بر اساس همین معیار سنجش میکنید که این چیز از آن نامحدود این قدر
فاصله دارد و آن چیزی دیگر، آن قدر. به همین دلیل است که میگویید این یکی بزرگ
است، آن یکی بزرگتر و آن دیگری باز هم بزرگتر. این یکی کوچک است، آن یکی کوچکتر،
و آن دیگری کوچکتر. علم نامحدود است، ولی وقتی که به انسانها رسید، به عنوان
ظرفی که علم در آن تحقق می یابد، مقایسه صورت میگیرد و نسبی میشود. یک فرد انسان
از علم نامحدود یک مقدار بهره دارد و یکی دیگر مقداری دیگر. یکی کمتر، یکی بیشتر.
به همین ترتیب، خوبی یک مفهوم است، اما تحقق آن در انسان نسبی است. هر کسی میزان
معینی از مفهوم خوبی را در خود انعکاس میبخشد. به همین گونه، خدا یک مفهوم است.
خدا را میگوییم قدرت یا روح حاکم بر هستی. هر آنچیزی که در هستی هست، نشانهای از
وجود خداست. به تعبیری دیگر، خدا در چیزهایی که در هستی هست، تجلی میکند؛ اما هر
تجلیگاه به اندازهی ظرف خود میتواند تجلیبخش باشد. یعنی اینگونه نیست که تمام
پدیدههای هستی به یک نسبت و به یکسان از آن مفهومی که از خدا در ذهن خود داریم،
نمایندگی کند.
قدرتی
که مورد بحث ما در امپاورمنت است، دقیقاً نامحدود است. میدانیم که قدرت بر هر
چیزی که در هستی هست، اطلاق میشود؛ اما وقتی به عنوان یک انسان، نگاه میکنیم،
اول، در هر یک از پدیدههای هستی میزان معینی از قدرت میبینیم؛ درست به دلیل آن
خصوصیتهایی که هستی دارد: یکی کمتر، یکی بیشتر. اما وقتی به خود میرسیم، تحقق
قدرتها را میبینیم. ظرفیت خود را توجه میکنیم که چگونه میتوانیم این قدرتها را
در خود جذب کنیم؛ و یا چه مقداری از این قدرت را در خود تمثیل میکنیم. بنابراین،
در بحث آشتی با قدرت دقیقاً همان پروسهای را دنبال میکنیم که سال گذشته در رابطه
با خدا طی کرده بودیم.
به
عنوان یک نکتهی کلیدی به یاد داشته باشید که رابطهی ما با قدرت دوگانه نیست.
یعنی اینگونه نیست که یکی ما باشیم و یکی دیگر قدرت. انسانها با ظرفیت متفاوت
خود از قدرت سهم معینی دارند. مهم این است که ظرفیت پذیرندگی خود را چگونه و چه
مقدار ارتقا میبخشیم تا مصداقهای بیشتری از قدرت در ما تجلی کنند و تحقق بیابند.
***
«میدیتیشن»
(Meditation) یکی از تمرینها برای تقویت و پالایش روح
است. این تمرین حالا جنبهی علمی و اکادمیک هم به خود گرفته است. سابقهی این
تمرین به راهبهای بودایی برگشت میکند؛ بعد از آن، به هندویسم و بعد راهش را باز
میکند به سوی چین. در چین بسیار گسترده و عمیق میشود. میدیتیشن امروزی، بیشتر با
موسیقی هماهنگ است و فلسفهی آن این است که ذهن ما را در برابر هجوم تصاویر بیرونی
محافظت کند.
میدانیم
که حواس پنجگانه دریچههای ذهن مایند. وقتی حواس ما بیدار باشند تصاویر وارد ذهن
ما میشوند. این بخش از تصویرگیری، هر چه باشد، در امپاورمنت با اصطلاح «In-breathe» یاد میشود. اما در عین اینکه شما تصاویر
را از بیرون می گیرید (In-breathe)؛ دوباره
تصاویر دیگری را از خود بیرون میدهید: «Out-breathe».
برای اینکه شما تصویر بگیرید، باید حواس پنجگانهی تان باز باشد. اما وقتی میخواهید
چیزی را بیرون دهید و با بیرون رابطه برقرار کنید، باید چیزی در درون خود داشته
باشید. در عین حال، شما چیزی را برای کسی دیگر داده میتوانید که از آن آگاه
باشید. «میدیتیشن» در واقع یک نوع تمرین است برای کشف کردن و پیدا کردن داشتههای درونی
تان. در میدیتیشن چشم تان را میبندید و گوشهای تان را به موسیقی آرامی میسپارید
که در فضا پخش میشود. موسیقی صداهای دیگر را که به شکل مزاحم به طرف ذهن تان میآیند،
مانع میشود. در حقیقت، موسیقی با یک ریتم خاص وارد ذهن تان میشود و این امر باعث
میشود که شما سفر درونی تان برای کشف و شناسایی خود را با بسیار آرامی دوام دهید.
بعضی
وقتها تمرین میدیتیشن سخت است. شما از هشت یا نه دقیقه تا نیم ساعت یا بیشتر از
آن به صورت مکرر و مداوم در یک جا مینشینید و با
یک تمرکز میروید به درون خود تان. اما به میزانی که این تمرین را بیشتر دوام میدهید،
قدرت تان برای تمرکز کردن بر خود تان خیلی رشد میکند. این یکی از تمرینهای بسیار
خوبی است برای پرورش روحی و روانی تان. در واقع نوعی از عبادت است. شما در عبادت
هم همین کار را میکنید. تمام حواس تان را در جریان نیایشی که میکنید، از بیرون
قطع میکنید و متمرکز میشوید به یک قدرت دیگر. خود را به خدا وصل میکنید. به
همین خاطر است که اکثر کسانی که نیایش راستین انجام میدهند، نیمههای شب، دور از
چشمان خلق، وقتی که دیگر هجوم و مزاحمت و شلوغی نیست، نیایش میکنند. به خاطر اینکه
در آن اوقات شما به معنای واقعی کلمه تنهایی را احساس میکنید. وقتی تنهایی را
احساس کردید، کسی دیگر یا قدرتی دیگر در درون تان بیدار میشود که شما با ا سخن میگویید
و حرف میزنید. یکی از معناهای عبادت را که انجام میدهیم، همین است. در میدیتیشن
همین تمرین را یک مقدار با تجربههای عینی و ملموس خود تان که دارید، ملموس و
مرتبط میسازید تا نیایش تان موثرتر شود.
***
درسی
که داریم، همانگونه که یادآوری شد، «آشتی با قدرت» نام دارد. آشتی رفع فاصله و
دوری است. وقتی شما با کسی آشتی میکنید، معنایش این است که یک فاصله بین شما بوده،
چیزی به نام کینه، نفرت، بدبینی و امثال آن حایل شده است. این فاصله را پس میزنید
تا با هم نزدیک شوید و یکی شوید. دو نفری که با هم نزاع دارند، یعنی از همدیگر
فاصله دارند. شما اینها را به هم نزدیک میکنید. وقتی نزاع را از بین تان دور میکنید،
به معنای آن است که عامل جدایی و فاصله را از خود دور کرده اید.
ما
حالا با قدرت آشتی میکنیم. معنای این حرف این است که حالا فعلاً آن معنای نزدیکی
را که باید از قدرت در خود احساس کنیم، احساس نمیکنیم. به همین خاطر است که خود
را ضعیف و ناتوان میگوییم. چه میتوانیم تا با قدرت آشتی کنیم یعنی با قدرت احساس
یگانگی کنیم، نه دوگانگی؟ اگر قدرت انرژی است، این انرژی در اختیار ما باشد. درست
مانند این انرژی که من حالا در دست خود احساس میکنم و هر چه بخواهم با دست خود
انجام میدهم. من انرژی یا قدرت را در چشم خود میبینم که با خواست خود آن را به
کار میاندازم. چگونه میتوانم با تمام عناصر و اجزای قدرت همین گونه رابطه داشته
باشم که هر وقتی کاری را خواستم انجام دهم، با مانع و محدودیت مواجه نشوم؟
فعلاً
چون این نوع رابطه را با قدرت نداریم، خود را ضعیف و ناتوان احساس میکنیم. پس
آشتی با قدرت یعنی احساس یگانگی کردن با قدرت. شما با این تمرینها در ختم روز به
جایی برسید که قدرت عین وجود شما تلقی شود. درست مثل آنکه گفته بودیم خدا را در
تمام ذرههای هستی باور کنیم، حتی در دستهای مان. با خدا احساس بیگانگی نکنیم. با
قدرت نیز همین گونه حس داشته باشیم. قدرت را تنفس کنیم. قدرت جزئی از جان و جزئی
از وجود ما شود. وقتی از قدرت حرف میزنیم، احساس کنیم که از چیزی حرف میزنیم که
مال خود ما است. مال خود ما نه، بلکه خود خود ما است. چیزی به نام فاصله بین ما و
قدرت نیست. در این صورت است که ادعای مطرح در امپاورمنت را به سادگی میتوانیم
تحقق بخشیم. (The art of creating your life as you want it.)
زندگی
را مطابق خواست خود شکل ببخشیم. برای اینکه زندگی را مطابق خواست خود شکل ببخشیم،
به قدرت ضرورت داریم. قدرت انرژی در اختیار ما قرار میدهد. مثلاً من میخواهم
خانهای داشته باشم که در آن نقاشیهای زیبا باشد. برای این کار به قدرت و انرژی
ضرورت دارم. این کار مفت و رایگان یا به طور تصادفی انجام نمیشود. من اگر خواسته
باشم که یک شهر زیبا داشته باشم، شهری که در آنجا انسانها به آسودگی زندگی کنند،
به انرژی ضرورت دارم. به قدرت ضرورت دارم. چه کار میتوانم که وقتی به ذهنم رسید
که شهری زیبا میخواهم، بلافاصله شهر زیبا داشته باشم؟
به
همین دلیل، در مفهومی که در امپاورمنت داریم در جستوجوی هنری هستیم که ما را با
قدرت یگانه بسازد. قدرت را به گونهای در اختیار ما قرار دهد که از آن مطابق خواست
خود استفاده کنیم و زندگی را مطابق خواست خود شکل ببخشیم.
قدرت
چیست که ما در جستوجوی آنیم؟ در تعبیراتی که داریم دو
معنای قدرت را استفاده میکنیم و دو خصوصیتش را. این به معنای آن نیست که شما
معناهای دیگری برای قدرت قایل شده نمیتوانید. اما در درسی که به عنوان امپاورمنت
داریم، این دو معنای قدرت همیشه با ما حرکت دارد و ما را کمک میکند که با همین
معنای قدرت، قدرت را جستوجو کنیم و وقتی از خصوصیت قدرت حرف میزنیم باز هم از دو
خصوصیتش حرف میزنیم. دو خصوصیتی که در امپاورمنت مورد نظر ماست. ممکن است شما
خصوصیتهای زیادی را نیز برای قدرت قایل شوید که عجالتاً از دایرهی نگاه و بحث ما
بیرون است.
دو
معنای قدرت کدام اند؟ وقتی دیکشنری یا فرهنگ زبان انگلیسی را باز کنید، یک معنای
قدرت را انرژی یا نیرو میگیرند. این معنای قدرت عامترین معنای قدرت است؛ یعنی
تمام اجزا و عناصر هستی را، هر آنچه که ما میگوییم هست، در بر میگیرد. هیچ چیزی
در هستی نیست که واجد قدرت به معنای انرژی یا نیرو نباشد. یعنی هر آنچیزی که در
هستی هست. وقتی میگوییم «هست»، یعنی چیزی که در ذهن من به عنوان یک انسان مطرح میشود
و من از هست و بودنش آگاه میشوم. هرگاهی که یک مفهوم در ذهنم پدید آمد و بر هستی
چیزی دلالت کرد، همان چیز واجد قدرت نیز هست. این چیز میتواند یک گرد باشد، یک
سنگ باشد، یک حیوان باشد، خود مفهوم باشد، و میتواند کلمه باشد. اما پیشتر گفتیم
که قدرت در تمام آن چیزی که ما میگوییم هست، یکسان تجلی نمیکند. یعنی قدرت در
تجلیهای خود یک اندازه ندارد. هر چیزی که هست، به اندازهی هست بودن خود، به
اندازهی وجودی که دارد، از قدرت بهره مند است. مثلاً گرد قدرت دارد، اما قدرت گرد
را من وقتی روی شانهام بنشیند، یا روی دستم، درک نمیکنم. اساساً درک نمیکنم که این چیست. اما میدانم که قدرتی که در گرد وجود
دارد، چیست. وقتی گرد به چشمانم خانه کرد، به قدرتش پی میبرم.
کلمه
قدرت دارد. وقتی من سخن میگویم، شما متأثر میشوید. شما به گریه یا خنده میافتید،
این معنای کلمه است. شما کسی را فرمان میدهید که بایست. ایستاد میشود. معنایش
این است که از کلمه به مثابهی انرژی و نیرو کار گرفته اید تا کسی را به حرکت
بیندازید. بنابراین، هر آنچیزی که میگوییم در هستی هست، به میزان معینی از قدرت
برخوردار است. چرا میگوییم به میزان قدرت؟ به خاطری که اشاره میکنیم به ظرف قدرتپذیر.
اشاره میکنیم که هر چیزی که هست، یک ظرفیت معین دارد و چون ظرفیت معین دارد از
این مفهوم نامحدود هم متناسب با ظرف خود، به اندازهی معین برخوردار میشود. گرد
قدرتش متفاوت است با یک صخره. شیر قدرتش متفاوت است با آهو. باز قدرتش متفاوت است
با ماکیان. شما اینگونه مثالها را در اطراف تان به وفور میتوانید جستوجو و
پیدا کنید. فقط به این نکته توجه کنید که قدرت به معنای انرژی و نیرو هر آن چیزی
را که در هستی هست، شامل میشود.
وقتی
چنین باشد، پس هستی مالامال از قدرت است. بنابراین، هر آنچه هست، قدرت است و ما
هم در هستی هستیم. پس ما در در درون دریایی از قدرت زندگی میکنیم؛ درست مانند ماهی
که در بین آب است. هیچ چیزی در اطراف ما نیست که بگوییم هست و قدرت نداشته باشد.
پیامد
و نتیجهی عملی این نکته در رفتار ما اثر میگذارد. قبلاً گفته بودیم که ما برای
اینکه بتوانیم زندگی را مطابق خواست خود شکل ببخشیم، در جستوجوی قدرتیم. بنابراین،
وقتی در درون دریایی از قدرت شناور باشیم دیگر ضرورتی نیست تا به خاطر قدرت
سرگردان شویم و یا از یک جا به جایی دیگر برویم. قدرتهای بیشمار و نامحدود در
اطراف ما هستند. آنچه در این میان مهم است، دریافت قدرتی است که بتواند قدرتهای
دیگر را به نفع ما و به سمت ما جذب میکند. اگر این قدرت ویژه را در خود کشف و
شناسایی کنیم، ظرفیتی را در خود ایجاد میکنیم که بر اساس آن، قدرتها به طرف ما
میآیند و ما از قدرت به گونهای نامحدود بهرهمند میشویم. اما اگر این ظرفیت نباشد،
قدرت در اطراف ما هست؛ ولی ما از آن بهرهمند نمیشویم.
به
عنوان مثال، همهی شما در رابطه با حرفهایی که من میگویم یک گونه نسبت دارید؛ اما
همهی شما از قدرتی که این درس تولید میکند، یکسان بهرهمند نمیشوید. هر کدام
شما به اندازهی ظرفیتی که در اینجا خلق میکنید، یا ظرفیتی که از خود نشان میدهید،
از این قدرت بهرهمند میشوید. وقتی درس تمام شد، اگر از شما پرسیده شود که بیایید
از حرفهایی که گفته شد، چه مقدار بهره گرفته اید، همهی شما به یکسان جواب نمیدهید.
هر کدام شما به میزان ظرفیت متفاوتی که دارید، از قدرتی که این درس برای شما خلق
کرده است، بهرهمند میشوید.
بنابراین،
در جستوجوی قدرت سرگردان نشویم، ظرفیت قدرتپذیر خود را رشد دهیم و بالا ببریم.
قدرت را در هر چیزی که ببینیم همین نکته را با خود دارد. قدرت بیانگر یک مفهوم
است. یکی از مصداقهای قدرت و یا یکی از منابعی که شما قدرت را در آنجا میبینید،
علم است. شما گاهی تصور میکنید که اگر من به هاروارد بروم و از آنجا فارغ شوم،
علم را میگیرم. این حرف در یک نسبت شاید درست باشد. شما وقتی به هاروارد بروید،
در آنجا چون منبع بزرگتر و پالایشیافتهتری از علم هست، شاید بتوانید علم بیشتری
به دست بیاورید. اما اگر با چشم و گوش بسته یا ظرفیتی که شایستهی محیط اکادمیک ها روارد است، به آنجا نروید، شاید از رفتن به هاروراد بهرهی
گرفته نتوانید.
اگر
شما ظرفیت پذیرندگی علم را داشته باشید، هیچ کسی نمیتواند شما را قدرت علم محروم کند.
شما به راحتی به آنجا وارد میشوید. هر ظرفیتی را که در برابر خود مییابید،
میزان معینی از قدرت را در اختیار دارد که برای تان هدیه کند. اگر به این نکته دقت
کنید و به رشد ظرفیت پذیرنده ی خود توجه به خرج دهید، در هر جایی که باشید، از اینجا
تا هر نقطهی جهان دهها دانشمند و متفکر در اطرف تان وجود دارند که هرکدام شان از
علمی بهرهمند اند که تو به آنها نیاز داری. تو میتوانی همهی اینها را با
ظرفیتی که در خود پرورش میدهی، بگیری. چه بسا که شاید هیچ ضرورتی نیفتد که از اینجا
بیرون شوی و در جستوجوی قدرت به امریکا یا جای دیگری سرگردان شوی.
اگر
کسی این معنای ظریف را درک نکند، به جای این که علم برایش اهمیت و ارزش داشته
باشد، مکان علم برایش مهم میشود. چنین است که فکر میکنند اگر من بورسیه گرفتم و
رفتم خارج، موفق میشوم؛ اما اگر بورسیه نگرفتم، شکست میخورم و ناکام میمانم.
بسا آدمهایی بوده اند که بورسیه گرفته و رفته اند، ولی به علم نرسیده اند. اینها
در واقع بدبخت شده اند. بسا آدمهای دیگر هستند که بورسیه نگرفته و مانده اند، اما
با کار و تلاشی که به خرج داده اند، بسیار قشنگ رشد کرده و قدرتمند شده اند. شما
در جریان زمان میبینید که این شخص به شخص نیرومندی تبدیل شده است.
بنابراین،
دقت کنیم که این سخنان به معنای آن نیست که شما به جستوجوی علم حرکت نکنید. اما
پیش از اینکه به جستوجوی علم حرکت میکنید، خوب است در ابتدا ظرفیتی را بالا
ببرید که تشنگی شما را برای علم نشان میدهد. «آب جو تشنگی آور به دست / تا بجوشد
آبت از بالا و پست». آبجُستن ظرفیت شما را که زود به اقناع و رضایت میرسد، نشان
میدهد. اگر شما فقط آب جستوجو کندید، آب میپالید. این آب اگر آب زمزم بود، خوب؛
اگر نبود، آب چاه؛ اگر آب چاه نبود، آب نل؛ اگر آب نل نبود، آب جوی؛ اگر آب جوی
نبود، ممکن است آب نلی که از تشنابهای خانههای تان بیرون میشود، برای شما آب
باشد! زیرا شما آب میپالید، اما ظرفیتی که آب را در یک حرمت نگاه کند و برایش ارزشی
متفاوت قایل باشد و آن را بگیرد و تصفیه کند و تشخیص کند، در شما نیست. «آب کم جو
تشنگی آور به دست / تا بجوشد آبت از بالا و پست».
در
رابطه با خدا هم که حرف میزنید، همین گونه است. یعنی ضرور نیست که در جستوجوی
خدا به آسمانها بروید؛ به کوه بروید؛ به مغاره بروید. مهم این است که ظرفیت وجود
تان را به خاطر گرفتن و درک خدا بالا ببرید؛ چهار طرف تان نشانههای بی شماری از
آن چیزی میبینید که قدرت و حضور خدا در آن تجلی میکند. بنابراین، یکی از معناهای
قدرت انرژی و نیرو است. با این معنا تمام آنچه در هستی هست، واجد قدرت است و شما
با همین منبع بیکرانهی قدرتها سر و کار دارید.
دومین
معنای قدرت توانایی عمل است (The ability to do
something). توانایی عمل یعنی کاری را که شما باید
انجام بدهید. عملی را که در اینجا میگوییم، به
معنای مطلق کار یا کنش و رفتار نیست. عملی است معطوف به آگاهی، شناخت، اراده و
تصمیم. به همین خاطر، این معنای قدرت اختصاص به انسان پیدا میکند. یعنی دیگر
موجوداتی که ما در هستی خود میشناسیم، هیچکدام از قدرت به معنای توانایی عمل
برخوردار نیستند. دلیلش این است که دیگر موجودات واجد این خصیصهی قدرت نیستند.
یعنی دارای قدرت آگاهی و شناخت و اراده و تصمیم نیستند.
انسان
با توانایی عمل خود میتواند قدرت به معنای انرژی و نیرو را به خواست خود به حرکت
بیندازد. وقتی میگوییم زندگی را مطابق خواست خود شکل ببخشیم، به هر دو معنای قدرت
توجه داریم. انرژی و نیرو را به عنوان وسیله یا امکانی میبینیم که ما را کمک میکند
تا کاری را انجام دهیم و زندگی را مطابق خواست خود شکل بخشیم؛ اما با توانایی عمل
از طرح خود حرف میزنیم و میگوییم که من
چگونه زندگی میخواهم بسازم. با توانایی عمل نحوهی برخورد خود با قدرت، و نحوهی استفادهی
خود از قدرت را معین میکنیم. به همین خاطر نیاز داریم که در پروسهی آشتی با قدرت
هر دو معنای قدرت را توجه داشته باشیم.
قدرت
دو خصوصیت دارد. خصوصیت یعنی ویژگیای که به یک «ذات»، یا به یک «وجود» نسبت میدهیم
و این خصوصیت آن را از ذات و وجود دیگر متمایز میسازد. مثلاً میپرسیم این دانشآموز
از آن دانشآموز دیگر چه فرق دارد؟ به خصوصیتهای شان برگشت میکنید: این دانشآموز
در کلاسِ درس میخوابد؛ آن دانش آموز در کلاس درس قصه میکند. این دانشآموز در
کلاس درس دری کیمیا میخواند؛ آن دانشآموز دیگر در کلاس نوتبرداری
میکند؛ آن یکی خشن است و این یکی مهربان. میبینید که خصوصیت دانشآموزان آنها
را از همدیگر شان متمایز میسازد. میگوییم هر آنچه در هستی هست، قدرت است. قدرت
خودش هم «هست». وقتی قدرت را در رابطه با وجودهای دیگر یا مفاهیمی که به ذهن ما میرسند،
مقایسه می کنیم، میپرسیم که قدرت چیست؟ با بیان خصوصیتهای قدرت، قدرت را از سایر
مفاهیمی که به ذهن میرسند، تفکیک میکنیم و تمیز
میدهیم.
قدرت
دو خصوصیت مهم دارد که در درسهای امپاورمنت از نقش مهمی برخوردارند: اول، قدرت «Magnetic» است؛ یعنی جذاب. جذاب بودن، کشش ناک بودن،
از خصیصهی مهم قدرت است. هیچ چیزی را در هستی نداریم که وجود داشته باشد، ولی
انرژی و نیرو نداشته باشد یا از این خصوصیت مقناطیسی قدرت بیبهره باشد. (Magnetic Characteristic of power)؛ یعنی خصوصیت مقناطیسی قدرت. این سخن بدان
معناست که قدرتها وقتی در ارتباط با همدیگر قرار میگیرند، همیشه یا جذب میکنند
یا جذب میشوند. به همین خاطر، قدرتها یا تمام اجزای هستی به طور مداوم در حال
حرکت و سیالیت اند. هیچ چیزی را در این هستی نمییابیم که ثابت و ساکن در یکجا باشند.
اینها همه قدرت اند و قدرتها در رابطهی خود کشش خلق میکنند. قدرتها به طرف همدیگر
کشانده میشوند.
به
همینگونه، قدرتهای دیگری که در وسط دو قدرت بزرگتر قرار میگیرند، در اثر فشاری
که جذاب یا «Magnetic» بودن قدرت
ایجاد میکند، به حرکت میافتند. مثلاً وقتی رابطهی بین زمین را با خورشید و
مهتاب در نظر میگیرید، میتوانید راز توفانها و تلاطم و جذر و مد دریاها را درک
کنید یا بدانید که باد چرا به حرکت میافتد؛ و گردبادها چرا ایجاد میشوند. میبینیم
که اینجا قدرتهایی هستند که با همدیگر تعامل میکنند. با هم در نسبتی قرار دارند
که یکی باید دیگری را به سوی خود بکشاند و جذب کند. فشاری که در وسط این قدرتها
خلق میشود، وضعیتی را ایجاد میکند که بقیهی قدرتهای کوچک را به حرکت میاندازند.
همین
عملیه در بین انسانها هم به طور مداوم جریان دارد. پروسهی جذب شدن و جذب کردن بدون
انقطاع است. شما کسی را میبینید که صاحب علم یا شخص هوشیار و خردمندی است. از
خانه حرکت میکنید و به طرف او میروید تا از خرد او بهرهمند شوید. میبینید که
آنجا قدرتی در آن شخص هست به نام خرد وآگاهی. شما میروید از مشورهاش بهره مند میشوید. یک کسی ثروتمند است. شما به طرف او
کشانده میشوید تا بروید از قدرت او یعنی ثروت بهرهمند شوید.
بنابراین،
تمام اجزای هستی، تمام عناصری که در هستی هستند، در رابطهی مداوم جذب شدن و جذب
کردن قرار دارند. اینها ثابت و ساکن در یک جا نیستند.
خصیصهی
دوم قدرت اغواکنندگی آن است. اغواکنندگی یعنی فریبدهندگی قدرت. یکی از خصوصیتهای
قدرت این است که اغواکننده است. یعنی همین که کشش دارد و شما را به طرف خود جذب میکند،
میتواند فریبدهنده هم باشد. اما این خصیصهی قدرت اختصاص به انسان دارد. چون
انسان فکر میکند؛ انسان شناخت و آگاهی دارد؛ ممکن است در شناخت خود دچار اشتباه
شده باشد. وقتی یک قدرت را در نظر میگیرید، ممکن است خصوصیت آن را درست تشخیص
نکرده باشید و همین امر ممکن است باعث فریب شما شده باشد. شما فکر میکنید که پول
قدرت دارد و وقتی پول پیدا کردم، خوشبخت میشوم. به پول دسترسی پیدا میکنید،
اما پول شما را ناآرام و ناراحت میکند، بدبخت میکند و ممکن است مایهی هلاکت شما
شود.
در
مثالی دیگر، شما دوست تان را میبینید و به طرف او کشانده میشوید. احساس میکنید
که این دوست میتواند برای شما ممد واقع شود و شما را کمک کند. اما وقتی نزدیک میشوید،
همین دوست مایهی گمراهی و انحراف شما میشود. شما را به فساد میکشاند و بدبخت
میکند.
به
همین گونه، شما علم را قدرت احساس میکنید؛ اما وقتی به علم میرسید، به جای اینکه
خوشبخت شوید، بدبخت میشوید. مغرور میشوید. آدمی سر به هوا میشوید. بسا افرادی که
عالم هستند، ولی انسانهای بینهایت پست و بسیار کوچک. بنابراین، قدرت وقتی در
رابطه با انسان قرار گرفت، میتواند خاصیت اغواکنندگی داشته باشد. این خصیصهی
قدرت اختصاص به قدرتهای خاص ندارد. یعنی هر قدرت وقتی در رابطه با انسان قرار
گرفت، میتواند اغواکننده و فریبدهنده شود. اما سطح و کیفیت و چگونگی فریبدهندگی
هر قدرت ممکن است تفاوت کند. این تجربه را میتوانید در زندگی تان، در مواردی
مختلف دنبال کنید. میبینید که هر آن چیزی که قدرت است و کسی را به طرف خود کش میکند،
ممکن است اغواکننده و فریبدهنده هم باشد.
بنابراین،
در پروسهی آشتی با قدرت هم دو معنای قدرت را باید مورد توجه قرار دهیم و هم دو
خصوصیت قدرت را. وقتی میخواهیم قدرت را حاصل کنیم، باید دقیقاً بدانیم که کدام
قدرت را بگیریم؛ به کدام میزانی از قدرت نیاز داریم؛ و با قدرت چگونه رابطه برقرار
کنیم. در غیر آن صورت، اگر قدرت را درست نشناسیم یا رابطهی خود را با قدرت درست
تنظیم نکنیم و از قدرت به طور درست استفاده نتوانیم، احتمال دارد از قدرت فریب
بخوریم و با قدرت هلاک شویم. بسیاری از انسانهایی که در زندگی خود شکست میخورند
و خورد میشوند، به دلیل این است که قدرت اینها را خورد میکند و در هم میشکند. زیرا:
یا قدرت را درست نشناخته اند و یا رابطهی خود را با قدرت درست تنظیم نکرده اند.
***
تشکر
درس امروز در همینجا به پایان میرسد. امیدوارم تا برنامهی بعدی تمام نکتههایی
را که به ذهن تان میرسد و برداشتهای خود تان است، بنویسید و مرور کنید. همچنین،
اگر مثال یا شرح متفاوتتری به ذهن تان میرسد، بنویسید تا در فرصتهای بعدی آنها
را مرور کنیم.
(ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر