دوگانههای امپاورمنتی (بخش اول)
در سلسله درسهایی که در امپاورمنت
داریم، با اصطلاحات خاصی آشنا میشویم که ما را کمک میکنند تا مفاهیمی را که در
امپاورمنت هستند، در حالت مقایسوی درک کنیم. به تعبیر هنرمندان، بین آنها یک نوع کانتراست و
تناظر خلق میکنیم که در
مجموع تحت عنوان دوگانههای امپاورمنتی یاد میشوند.
در تمام بخشهای کاری که داریم، درست
مثل آنکه انسان با دو پای خود حرکت میکند، در امپاورمنت با همین دوگانهها گام
به گام به پیش میرویم. به تعبیری دیگر، جریان خاصی را در امپاورمنت داریم که با این
دوگانهها در حقیقت به نوعی توازن میرسد. این دوگانهها را در جریان زمان کشف میکنیم.
مثلا برای ورود به جریان بحث، ابتدا
قدرت را با دو معنا و دو خصوصیت آن مطالعه میکنیم. برای قدرت دو معنا در نظر
گرفتیم و گفتیم که بقیهی معانی قدرت را عجالتاً کار نداریم. ممکن است شما معانی
زیادی را برای قدرت مطرح کنید؛ اما در امپاورمنت دقیقاً همین دو معنای قدرت مورد
توجه ماست: یک، قدرت به معنای «انرژی» و «نیرو» که میگوییم هر آنچه در هستی هست،
میزان معینی از قدرت دارد. دو، قدرت به معنای «توانایی عمل» که اختصاص به انسان
دارد؛ زیرا در عمل که اینجا از آن حرف میزنیم، با مفهوم آگاهی و شناخت و تصمیم و
اراده سر و کار داریم و انسان تنها موجودی است که از این قدرت برخوردار است.
وقتی از خصوصیت قدرت حرف میزنیم، باز
هم دوخصوصیت قدرت را مورد توجه قرار میدهیم. در اینجا هم ممکن است شما خصوصیتهای زیادی را به قدرت نسبت دهید؛ اما
در امپاورمنت تنها همین دو خصوصیت قدرت اند که ما را کمک میکنند تا بفهمیم که با
کدام خصیصهی قدرت روبهرو هستیم: اول، قدرت جذاب و کششناک (magnetic, attractive) است؛ یعنی هر چیز در موقعیتی که قرار دارد،
خصوصیت جذبکنندگی یا جذب شوندگی دارد. مانند مقناطیس، به طور مداوم، با قدرتهای دیگر
در حالت جذبشدن یا جذبکردن است. تمام قدرتها اینگونه اند. به همین خاطر است که
مثلاً گرد در جای خود نمیماند؛ یعنی در حال حرکت است. موج، جانوران، انسانها...
همه در حال حرکت مداوم اند. هر چیزی را که در هستی درک میکنید، از این خصوصیت
برخوردار اند؛ یعنی چیزی چیزی دیگر را به سمت خود میکشاند. یک پرنده وقتی حرکت میکند
تا به طرف دانه برود یا به طرف جوجهاش، به معنای این است که قدرتی در دانه یا
جوجهاش وجود دارد که او را به سمت خود میکشاند. ما در رابطههای سادهی روزانهی
خود از یک جا به جایی دیگر میرویم؛ مثلاً
به دیدن شخص دانشمندی میرویم تا از او چیزی بپرسیم. این بدان معناست که در آن
شخص چیزی وجود دارد که میتواند مرا در انجام کارم کمک کند. به همین خاطر من حرکت
میکنم و به سوی او میروم تا از قدرتی که در او هست، بهرهمند شوم. در یک مثالی
دیگر، من طبیبم و در مطب خود نشسته ام. کسی مریض میشود. نزد من میآید تا از علم
و تخصص من قدرت بگیرد و خود را مداوا کند.
وقتی به این نکتهها دقت کنیم، متوجه
میشویم که همهی آنچه در هستی وجود دارند، در حالت گردش مداوم اند. این گردش
مداوم گردش قدرتها است؛ یعنی قدرتی به طرف قدرتی دیگر کشانده میشود؛ قدرتی قدرتی
دیگر را به طرف خود جذب میکند.
***
در امپاورمنت یکی از تعبیرهای کلیدی،
تعبیری است به نام قدرت درونی (inner power)
که از آن در شرح امپاورمنتی با تعبیر «خود» (self) یاد میکنیم. «خود» هسته و اساس قدرت
امپاورمنتی برای «من» است. در امپاورمنت از انسان حرف میزنیم و منظور از
امپاورمنت یا «توانبخشی»، امپاور کردن یا توانبخشیدن انسان است. در امپاورمنت با
گرگ و گاو و گوسفند و زمین و گیاه و امثال آن سر و کار نداریم. آنها همه قدرت اند،
اما قدرتی که «خود» مستقل و آگاه ندارند. به همین خاطر هیچ درختی، گیاهی، حیوانی
طرح نمیریزد که حیوانی دیگر را به طرف خود جذب کند. ما این قدرتها را به عنوان
قدرتهای منفعل در نظر میگیریم. قدرت بی «خود»، قدرت منفعل است. یعنی «انرژی»
است؛ اما «توانایی عمل» نیست. انرژی است و تو میروی و آن را به طرف خود جذب میکنی
و آن را از «خود» میسازی. اما وقتی که از انسان سخن میگوییم، از «خود» حرف میزنیم.
«خودِ» انسان همان قدرت مرکزی است که دیگر قدرتها را به طرف خود جذب میکند.
در امپاومنت «خود» (self) را همیشه با «دیگری» (other) سنجش میکنیم. این دوگانهی دیگری در
امپاورمنت است: self and other
یعنی چه؟ یعنی تو باید «خود» باشی، ولی همین «خود» به قدرت ضرورت دارد. «خود» قدرت
است؛ اما برای اینکه بارور و
توانمند شود، به قدرت ضرورت دارد. در نتیجه، تو با دیگری در ارتباط میشوی. این
«دیگری» میتواند هر چیزی دیگر باشد. میتواند سنگ و چوب و حیوان و گل و گیاه
باشد؛ میتواند انسان باشد. هر کدام از اینها به میزان معینی از قدرت، و از قدرتی
خاص برخوردار اند. قدرتی را که در یک گرد سراغ داریم، عین قدرتی نیست که مثلاً در
یک حیوان میبینیم. قدرتی که در اسب میبینیم، عین قدرتی نیست که در گاو میبینم.
قدرتی را که در فیل میبینیم، عین قدرتی نیست که در یک مرغ و یک ماکیان میبینیم.
هر کدام اینها «چیز»هایی از هستی اند
که «وجود»های متفاوت اند و به تناسب «وجود»بودن خود قدرتهای متفاوتی دارند. انسان
با آگاهی خود این قدرتها را میشناسد و بعد، با «توانایی عمل»ی که دارد، این قدرتها
را در اختیار خود قرار میدهد، طرح میریزد و برنامه میریزد و از هر کدام آنها
مطابق خواست خود استفاده میکند. مثلاً انسان معین می کند که از اسب برای چه کار و
در کجا استفاده کند؛ از مرغ برای چه کار، در کجا و در چه حد استفاده کند. از گیاهی
خاص برای چه کار و در کجا استفاده کند.
می بینیم که انسان قدرتی دارد که همین
قدرت قدرتهای دیگر را به سوی او جذب میکند و میکشاند. رابطهی «تو» با «دیگری»
به همین شکل تعیین میشود. یعنی «تو» خود را به عنوان یک نقطهی مرکزی میگیری، اما
برای اینکه بتوانی قدرتمند شوی، باید «دیگری» را بشناسی. به همین خاطر، «خودآگاهی»
ملازم است با «دیگرآگاهی».
در امپاورمنت «خودخواهی» داریم. شما
باید خودخواه باشید. خودخواه بودن عیب نیست. به خاطر اینکه خودخواه بودن خودشناسی
است. آگاه بودن بر خود و احترام کردن به خود است. با خودخواهی، تو در واقع همان
نقطهی مرکزی را در خود توجه میکنی؛ اما این خودخواهی به معنای چشم پوشیدن بر
دیگری نیست. به عبارتی دیگر، تو با «خودِ» خود، «خود» دیگری را نفی نمیکنی. در
امپاورمنت این نکتهی ظریف را هم با عنوان «تعامل» (interaction) و «تقابل» (confrontation) مطالعه میکنیم. دقت کنیم که در زبان
انگلیسی معادل کلمهی «تعامل» یا (interaction)
کلمات (communication,
contact, collaboration, interface, dealing) را به کار میبرند و در برابر، برای مترادفهای
کلمهی «تقابل» یا (confrontation)
کلمات (hostility,
clash, battle, skirmish, conflict)
استفاده میشود.
در «تقابل» تو خودِ دیگری را کاملاً از
بین میبری و آن را به خود جذب میکنی. با این کار، در واقع تو قدرتی را از بین
برده ای. در حالی که در تعامل تو قدرتی دیگر را بارور میسازی؛ و بعد از آن، قدرت
بارورشده را در اختیار خود قرار میدهی و با او تعامل میکنی. یعنی قدرت میدهی و
قدرت میگیری. برای شرح و درک این مسأله مثالهای زیادی داریم که از زندگی عادی و
روزانهی خود میگیریم.
بنابراین، خودخواهی همیشه با دگرخواهی
یا دگراندیشی یا احترام به دیگری همیشه ملازم است. این هم یکی از دوگانگیهای
امپاورمنتی است. یعنی تو خود را میخواهی، به خود توجه میکنی، به خود رغبت نشان
میدهی؛ ولی از دیگری غافل نمیشوی و دیگری را نادیده نمیگیری. به همین گونه، در
زبان فارسی تعبیر دیگری داریم که رساتر و فصیحتر است: «تکبر» و «تواضع».
تکبر و تواضع یعنی چه؟ در تکبر شما خود
را بزرگ میدانید؛ اما خودبزرگبینی در این معنای امپاورمنتی چیز بدی نیست. شما
باید متکبر باشید. در عین حال، چیزی که جنبههای منفی تکبر را در شما تعدیل و
اصلاح میکند، تواضع شما است. تواضع «تو» را در ارتباط با «دیگری» معنا میکند.
یعنی تو در عین حالی که خود را احترام میکنی و به خود توجه داری، دیگری را هم نفی
نمیکنی و نادیده نمیگیری. این میشود تواضع. در تواضع به «دیگری» احترام میکنی،
در تکبر به «خود». به اینگونه، یک حد ایجاد میکنی که در حول آن، از خود به دیگری
مرتبط می شوی و از دیگری به خود. از اینجاست که رابطهی تعاملی قدرت پدید میآید.
***
وقتی به خصوصیت جذابیت قدرت میرسیم، یکی
دیگر از دوگانگیهای امپاورمنتی را مییابیم: «جذب» و «دفع». جذب و دفع یعنی چه؟
یعنی برخی از قدرتها هستند که تو او را جذب میکنی تا از آن قدرت انرژی و نیرو بگیری؛
نیرویی فعال که در تو تقویت و بارور شود و تو را به حرکت بیندازد. در عین حال،
قدرتهای دیگری هستند که تو آنها را جذب میکنی و آنها را کنار خود فعال میسازی
تا در اطراف تو یک نیروی مدافعه خلق کنند. زیرا قدرتها وقتی که با هم در حالت
تعامل یا تقابل قرار میگیرند، الزاماً رابطهی آنها رابطهی متعادل و برابر
نیست. قدرتها در یک سطح قرار ندارند. یک قدرت از شدتی بیشتر برخوردار است و یک
قدرت از شدتی کمتر. یک قدرت قویتر است و یک قدرت دیگر کوچکتر و ناتوانتر. در
نتیجه، تو به عنوان یک انسان، وقتی به قدرتی فکر میکنی که میخواهی آن را جذب
کنی، باید مراقب باشی که قدرتهای دیگری آنجا هستند که شاید برای تو مزاحمت و یا
خطر ایجاد کنند. ممکن است آنجا قدرتهای کلانی باشند با این نیرو و انرژی که
بخواهند تو را نابود کنند. یا ممکن است قدرت هایی باشند که ذاتاً مضر و خطرناک
اند، مانند میکروبها و ویروسهایی که تو را بیمار میکنند.
بنابراین، تو باید هم به جذب قدرت
بیندیشی، هم به دفع قدرت. برخی از قدرتها را تو ضرورت داری. این گونه قدرتها را
باید جذب کنی. برخی از قدرتها را باید دفع کنی؛ یعنی در برابر آنها برای خود یک
قدرت مدافعه ایجاد کنی. این هم یکی از دوگانههای امپاورمنتی است. وقتی بحث قدرت
مطرح شد، فکر نکنید که گویا وقتی در درون دریایی از قدرت شناور هستیم یا هر آن
چیزی که در هستی هست قدرت است، این قدرت به درد من میخورد یا این قدرت الزاماً
مورد ضرورت و نیاز من است. چنین نیست. شما تمام قدرتها را کار ندارید. توانایی شما
برای جذب قدرتهای دیگر در حدی نیست که بتوانید همهی قدرتها را در خود جذب کنید
یا بگیرید. شما به میزان معینی از قدرت ضرورت دارید. قدرتهای دیگر را باید دفع
کنید یا در حالت و فاصلهای با خود نگه دارید که برای شما مزاحمت خلق نکنند.
برای درک این مسأله، نمونههای زیادی
را میتوانید در نظر گیرید؛ مثلاً غذایی که میخورید. شما در هر چیزی که به عنوان
غذا میشناسید، قدرتی به معنای انرژی و نیرو میبینید؛ ولی الزاماً شما همهی غذاها
را یک بارگی قورت نمیکنید. شما همان میزانی از قدرت را میگیرید که آن را ضرورت و
نیاز دارید. میزان دیگری از غذاهای تان را دفع میکنید، پس میزنید، نمیخورید. یا
آنها را در یک فاصلهی معین از خود نگه میدارید. همین که غذای تان را برای یک
زمان دیگر ذخیره میکنید، به معنای این است که شما انرژی را در آن غذا میبینید،
ولی الزاماً فعلاً به جذب آن نمیاندیشید. فعلاً ضرورت ندارید که آن را بگیرید. آن
غذا را برای زمانی بعدتر حفظ میکنید. همین عمل شما در نفس خود نوعی از برخورد
امپاورمنتی است.
در یک مثالی دیگر، همهی آدمهایی که
در اطراف تان هستند، قدرت اند؛ اما این بدان معنا نیست که گویا شما همهی آدمها را
در اطراف تان جذب کنید؛ یا همهی آدمها را به یک میزان به خود جذب کنید. چنین
چیزی اصلاً نه ضرورت است نه ممکن. شما آدمها را بر اساس شناخت خود تان ردهبندی
میکنید. بعد از آن، برای خود تان در ارتباط با این آدمها اولویت تعیین میکنید و
تصمیم میگیرید که با یک شخص در یک حد تماس میگیرید و با شخصی دیگر در حدی دیگر. با
برخی از افراد بر اساس برخی از ضرورتها تعامل میکنید و با برخی افراد دیگر بر
اساس ضرورتهای دیگر. میبینید که شما نسبت به قدرتهای دیگر یک نوع حالت گزینشی ایجاد
میکنید و به اینگونه است که امپاور و قدرتمند میشوید.
گاهی ممکن است به این غلطفهمی بیفتید
که گویا تمام انسانهایی که در اطراف من هستند، قدرت دارند و یکی از کارهای من این
است که با تمام این انسانها به گونهای برخورد کنم که با همه دوست باشم و همه به سوی
من جذب شوند. در حالی که در امپاورمنت این یک امر غیر طبیعی و غیر ضروری است. کسی
شما را توصیه نمیکند که با همهی آدمها در هر حالت با محبت رفتار کنید و یا کوشش
کنید که همه ی آدمها را به هر قیمتی که هست، به سوی خود جذب کنید. امپاورمنت،
برعکس، برای تان میگوید که شما باید خودی داشته باشید که این «خود» آگاه باشد؛
یعنی موقعیت زمانی و مکانی خود را به درستی بداند و بر اساس همین آگاهی از خود،
تشخیص کند که من در این موقعیت خود با این شخص به این مقدار تعامل میکنم و او را
دوست میدارم، زیرا این مقدار قدرت را از او میگیرم. اما این شخص دیگر را این قدر
از خود دور نگاه میکنم تا به من ضرر و آسیب نرساند.
اعضای خانوادهی تان همه در یک نسبت با
شما قدرتبخش و توانبخش نیستند. همهی آنها به یک میزان برای شما نیرو نمیدهند.
برخی از اعضای خانوادهی تان خیلی ممد و مساعد اند؛ برخی دیگر نیز شاید آدمهای مزاحم
باشند؛ یعنی قدرتهایی را که در شما هستند، آسیب میرسانند. به همین خاطر شما به
طور طبیعی میان اعضای خانوادهی تان نیز ردهبندی میکنید و با همه در یک نسبت
رابطه برقرار نمیکنید. در این حال، شخص امپاورمنتی در خانواده کسی است که موقعیت
خود را در درون خانه به گونهای تنظیم و مدیریت میکند که افراد در ردههای مختلف
بتوانند با او تعامل کنند، بدون اینکه کسی در آن میان احساس خفقان، دورافتادگی یا ستم
دیدگی کند.
شما نباید هیچ قدرتی را در اطراف تان تحت فشار
قرار دهید. این یک کار امپاورمنتی است. شما اگر کسی را تحت فشار قرار دادید، به
معنای این است که قدرت را نابود میکنید و آسیب میرسانید. بالعکس، شما باید قدرت
را بارور بسازید. در عین حال، باروری هر قدرت به دلیل این که هر قدرت از ظرفیت
خاصی برخوردار است، بر اساس همان ظرفیتش صورت میگیرد. شما یک شخص را در درون خانه
بیش از حد مورد محبت قرار داده نمیتوانید. اگر محبت را یک نیاز میبینید و یک
قدرت، شما در حدی معین با آدمها محبت میکنید، نه بیشتر از آن. با محبت بیش از
اندازه در مورد یک شخص، وی را خراب میکنید و فاسد میسازید. شما در درون خانه به
اعضای خانواده پول میدهید تا نیازهای خود را رفع کند. اما شما این پول را با سنجش
و به میزان ضرورت هر فرد میدهید. مثلاً میفهمید که این کودک پنج روپیه ضرورت
دارد، باید برایش پنج روپیه بدهم تا بتواند نیازش را رفع کند. این یکی دانشآموز
است و به بیست روپیه ضرورت دارد. این یکی دانشجو است و به صد روپیه ضرورت دارد. به
همین ترتیب، این شخص دیگر که فعالیتهای اجتماعی، سیاسی و امثال آن انجام میدهد،
ممکن است پنج هزار روپیه ضرورت داشته باشد و شما برایش این پول را تأمین کنید.
نقش شما در موقعیت یک شخص محوری در
درون خانواده، نقش قدرت ثباتبخش است. شما همهی اعضای خانواده را به عنوان
دارندگان قدرتهای مختلف در خانواده، در جاهای شان تنظیم میکنید و با تثبیت
موقعیت هر کدام، هم برای آنها قدرت میدهید
و هم از آنها قدرت میگیرید. بحثی دیگر که در فرصتهای آینده روی آن بیشتر کار
خواهیم کرد، بحث رهبری است که دقیقاً تجربهی همین کار امپاورمنتی است. یعنی شما
در رهبری تمام افرادی را که در اطراف تان هستند، با فرصتها و امکاناتی که در
اختیار دارید، به گونهای مدیریت میکنید که هر کدام آنها بتوانند ممد قدرت و
حرکت قدرت در روابط شما باشند و مناسبات قدرت را به شکل درست و سالم تنظیم کنند.
این عمل را میگویند رهبری.
در غیر آن، در هر جایی که دچار نقصان
میشوید و در هر جایی که کاستی میبینید، یک بخشی از قدرت را آسیب میرسانید. شما
یا قدرتها را در حالت منازعه و تزاحم در برابر هم قرار میدهید یا قدرتها را تحت
فشار میگذارید و برای قدرتها محدودیت خلق میکنید. در نتیجه قدرت را آسیب میرسانید.
این است که رهبری یا ظرفیت رهبری تان زیر سوال میرود.
بنابراین، در امپاورمنت بحث جذب و دفع،
جذب و دفع قدرت است. شما باید برخی از قدرتها را جذب و برخی از قدرتها را دفع
کنید. امپاورمنت شما را یاد میدهد که قدرتها را بشناسید و هر کدام از آنها را
به میزان معینی جذب کنید و به میزان معینی نیز دفع کنید. نور خورشید را توجه کنید.
شما به نور خورشید ضرورت دارید. انرژی زیادی در نور خورشید وجود دارد که باید
بگیرید. اما شما میدانید که چه مقداری از این نور برای شما قابل گرفتن است و برای
شما آسیب نمیرساند. شما خود را بیش از حد نیاز در معرض تابش نور خورشید قرار نمیدهید.
مثلاً چشم تان را، مشخصاً، خیلی زیاد در معرض تابش مستقیم نور خورشید قرار نمیدهید.
زیرا تابش مستقیم نور خورشید شما را آسیب میرساند. همیشه یک گارد ایجاد میکنید،
یک نیروی محافظتی، تا شما را در برابر این نور حفاظت کند. این کار را هم در تعبیر
دوگانگیهای امپاورمنتی درک میکنیم. یعنی یک بخشی از کار ما در امپاورمنت تشخیص
کردن همین نکته است: کدام قدرت را به چه مقدار و چگونه بگیریم و کدام قدرت را به
چه مقدار و چگونه از خود دفع کنیم. میبینیم که به تدریج جای و موقعیت خود را در
امپاورمنت مییابیم و میدانیم که از کجا به کجا میرویم.
***
در امپاورمنت واقعیت داریم و آیدیال.
واقعیت چیست؟ واقعیت یعنی آنچیزی که فعلاً
داریم؛ چیزی که واقع است؛ چیزی که بیرون از «من» است؛ چیزی که فعلاً من با آن سر و
کار دارم. همین میشود واقعیت. اما آیدیال چیست؟ آن چیزی که میخواهم: جایی که من
میخواهم به آنجا بروم، آیدیال من است.
آیدیال و و اقعیت، هر دو در امپاورمنت مطرح اند. مثلاً شما از «خود» تان حرف میزنید.
این «خود» را در واقع در وسط «واقعیت» و «آیدیال» خود تعریف میکنید. مثلاً به این
خط نگاه کنید: «خود» را با این خط دو تقسیم میکنیم. من «خود»ی دارم که یک بخشی از
آن «واقعیت بالفعل» است. اسم این «واقعیت بالفعل» را باز هم با یک تعبیر
امپاورمنتی میگذاریم «وضعیت موجود» (Status Quo).
در عین حال، من چیز دیگری در خود دارم که «خواست» من است. این «خواست» مرا به سمت
آینده کش میکند: وضعیت مطلوب (Ideal Situation).
این سخن یعنی چه؟ یعنی من «خود» را میشناسم و «خودآگاه» میشوم. یکی از معانی
خودآگاه این است که من خود را در «موقعیت» خود درک میکنم. در همین لحظه، همین
اکنون، من این آدم هستم؛ این توانمندیهای من است؛ این مقدار ثروت و امکانات دارم.
این مقدار فرصتها را در اختیار دارم. همهی اینها «واقعیت» کنونی من اند؛ یعنی «وضعیت
موجود» مرا برایم شرح میدهند و قابل درک میسازند. در عین حال، من، به عنوان یک
انسان، «خود»ی دارم که این خود در «وضعیت موجود» خلاصه نمیشود. یک بخش بسیار مهم
من آیدیالهای من است.
شما در واقع برای دیگران دو گونه تعریف
میشوید: یک گونهی تعریف شما، تعریف همین چیزی است که فعلاً هستید. گونهی دیگری
از تعریف تان این است که میگویید من این چیز را میخواهم. شما خود را بر اساس «خواست»
خود هم برای دیگری تعریف میکنید. با آدمها که رفیق میشوید، یک بار وضعیت موجود
شان را میبینید به همان گونه که فعلاً هستند. بعد، از وی میپرسید که تو چه طرح
داری؟ چه برنامه داری؟ چه میخواهی؟ مثلاً در آینده میخواهی به کجا برسی؟ با این
سوالها در واقع او را بیشتر میشناسید. بعد، با او رابطه تعیین میکنید. شما هم
با وضعیت موجود آدمها رابطه دارید و هم با آیدیالش. خیلی از وقتها آدمهایی در
اطراف تان وجود دارند که واقعیت بالفعل شان خیلی جذاب است؛ اما شما با آنها رفیقی
نمیکنید. زیرا او را در آینده سنجش میکنید و میبینید که آیندهاش خراب است؛ چون
خواست بد دارد. این آدم فعلاً آدم مهربان و قدرتمند و خوبی است؛ اما برای شما میگوید
که میخواهم سه یا چهار سال بعد گروهی بسازم که فلان گروه یا فلان دسته از انسانها
را قلع و قمع کند؛ و یا میخواهم قاچاق مواد مخدر کنم. حالا ممکن است این حرفها
را صاف و ساده برای شما بگوید یا نگوید؛ اما شما میتوانید برخی از این حرفها را از
ورای حرفها و طرحها و ذهنیت او کشف کنید. اینجا درستی و نادرستی درک و برداشت
شما را ارزشگذاری نمیکنیم. بحث اصلی بر «خواست» یک فرد است که به آینده ارتباط
میگیرد. شما با این نوع نگاه، در واقع برای خود تعیین میکنید که خواست این فرد
واقعاً چیست. این فرد گروهی را که تشکیل کرده است، در ختم روز میخواهد به کجا
برود. وقتی شما دریابید که در ذهن این فرد قاچاقبری مواد مخدر یا قتل گروهی از
انسانها امری مطلوب است، می توانید تشخیص کنید که آیندهاش به کجا میکشد و آیا
شما حاضرید با چنین شخصی وارد تعامل و همکاری شوید یا نه.
در زندگی شما، چنین چیزی به طور مداوم اتفاق
میافتد. زیرا هر شخصی که در ارتباط شما قرار میگیرد، در دو عرصه قابل دید است:
یکی در واقعیت موجودش که مربوط زمان حال است؛ و یکی هم در خواستش که به آینده
ارتباط مییابد. در امپاورمنت، این دوگانگی را تحت عنوان «وضعیت موجود» و «وضعیت
مطلوب» یا تحت عنوان «واقعیت» و «آیدیال» مطالعه میکنیم.
توازن امپاورمنتی در اینجا هم مطرح
است؛ یعنی شما بین «واقعیت» و «آیدیال» خود توازن برقرار میکنید. درک واقعیت شما
را واقعنگر میسازد. واقعنگری یک صفت بسیار خوب در انسان است. انسان واقع نگر
خود را فراموش نمیکند؛ خود را به جای چیزی دیگر نمیگیرد. هر آنچیزی را که فعلاً
دارم، واقعیت من است. من این واقعیت را درک و احترام میکنم. این یعنی واقعنگری. در
عین حال، واقعنگری محض میتواند شما را به ابنالوقتی نیز گرفتار کند. گیرماندن
در ابنالوقتی مثل آن استکه در یک گرداب میچرخید؛ صرفاً برای زمان حال هستید، نه
برای آینده. اما آیدیال شما را به طرف نقطهای دیگر کش میکند که مطلوب است. آیدیال
نقطهای در ذهن شماست. آیدیال خواست شماست. آیدیال در آینده تحقق مییابد؛ اما
آیدیال این خصوصیت را نیز دارد که شما را از واقعیت موجود تان جدا میکند و با خود
به سمت وضعیت مطلوب میکشاند. آیدیال داشتن به معنای این است که تو در وضعیت موجود
راضی نیستی. اگر در وضعیت موجود راضی شدی، مثل آب گندیده میشوی که راکد در یک
نقطه میمانی و فاسد میشوی و در زمین جذب میشوی و از بین میروی. اما وقتی به
حرکت افتادی، تصفیه میشوی. چه چیزی تو را تصفیه میکند؟ همان نقطهی کششی که برای
خود به عنوان آیدیال یا رویا ایجاد میکنی؛ به عنوان یک آرمان و یک خواست. تعبیر
سادهی آیدیال همان «خواست» است. شما میگویید من این خواست را دارم؛ و چون این
خواست را دارم به این واقعیت خود قناعت نمیکنم. من به حرکت میافتم.
میبینید که آرمان یا خواست، شما را از
واقعیت تان، از ابنالوقتی، از اینکه در گردابی از واقعیت بیفتید یا در جایی راکد و پوسیده شوید و به گندیدگی دچار
شوید، نجات میدهد. اما در جانبی دیگر، اگر آیدیال تان را با واقعیت تان مرتبط
نکنید، باز هم به آن سوی خط میافتید و خیالباف میشوید. با رویا یا آیدیال محض،
شما صرفاً در ذهن خود زندگی میکنید. تو میگویی که من این چیز را میخواهم؛ اما باید
دقت کنی که آیا این خواست تو با واقعیت تو سازگاری دارد یا نه. مثلاً تو میگویی
که من میخواهم رییس جمهور افغانستان باشم. این یک خواست خوب است. خواست بد نیست. این
خواست تو را از وضعیت موجودی که حالا داری، یعنی انسان فقیر بیچارهی ناتوان هستی،
نجات میدهد تا برای برونرفت از آن تلاش کنی. اما اگر صرفاً بخواهی که رییس جمهور
افغانستان شوی، ولی واقعیت خود را در اینجا درک نکنی، ممکن است مانند کسی باشی که
از یک بلندمنزل بخواهد بدون بال پرواز کند. با این پرواز، طبعاً به پایین میرسی،
اما نابود میشوی. زیرا خیال تو عین واقعیت نیست. خیال تو باید با واقعیت مرتبط
شود؛ یعنی باید برایت نشان دهد که چگونه از واقعیت موجود به آن خیال یا آیدیال میتوانی
برسی. مثلاً من میخواهم شهر نو بروم. این خواست من است. معنای این حرف آن است که
من اینجا نمینشینم و از اینجا حرکت میکنم. اما واقعنگری من این است که به من
میگوید که فعلاً اینجا و داخل این اتاق هستم و برای رفتن به شهر نو، اول باید از
این دروازه بیرون شوم، از راهپلهها پایین بروم، به سرک بروم، موتر بگیرم، از
مسیر پل سوخته حرکت کنم و به همین گونه بروم تا به شهر نو برسم. این رابطه را
رابطهی متعادل بین واقعیت و آیدیال میگوییم. در نتیجهی این تعادل، تو یک آدم
امپاورمنتی هستی. یعنی هم وضعیت کنونی خود را درک میکنی و هم آیندهی خود را. هم
واقعنگر هستی و هم آیدیالگرا. در واقعیت خود محو نمیشوی؛ زیرا آرمان داری و به
خاطر آرمان خود تلاش میکنی. در عین حال، در آرمان خود هم محو و گم نمیشوی، زیرا
تو واقعیت خود را مورد توجه قرار میدهی و میگویی که من این هستم. از همین جا
حرکت میکنی و بالاخره به آن آیدیال میرسی. این یکی دیگر از دوگانهها یا
اصطلاحات خوبی است که در امپاورمنت استفاده میکنیم.
(ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر