۱۳۹۶ آذر ۱۸, شنبه

چه کسانی دشمن داکتر اند؟ (69)



رحیمی گفت: «از جایی که شما مسایل را می‌بینید، دید تان کاملاً روشن است و درست هم است. ولی دشمن داکتر شما نیستید. هزاره نیست. دشمن داکتر پشتون است. کدام پشتون؟ پشتونی که با پول این ملت درس خوانده است. او داکتر را نشانه می‌گیرد. هزاره بیشترین دشمنی را که با داکتر می‌تواند این است که بر او اعتماد نکند و برایش رأی ندهد. بیشتر نه دست و پای داکتر را قلم می‌تواند و نه فرزندانش را کشته می‌تواند. اما دشمن داکتر پشتون است. پشتونی که در ارگ می‌نشیند. در صدر وزارت‌خانه‌ها نشسته است. در رأس اقوام نشسته است. در بین خود احمدزی‌ها نشسته است. کسانی که به نام کوچی و به نام اسلام جیب‌های خود را پر کرده و انسان کشته، اما هیچ کسی از او پرسان هم نتوانسته است. وقتی مولوی تره‌خیل آدم کشت، کسی پرسان هم نتوانست. 

اگر داکتر می‌گوید که من نام فرمان را اینجا گرفته نمی‌توانم، از ترس هیچ کسی نیست، غیر از این دشمنان داخلی خودش. در جایی که داکتر قرار دارد، اطراف خود را تاریک می‌بیند. آیا فکر می‌کنید که احدی از دل‌خوشی کنارش نشسته است. او فرعونی است که پیش خدا هم سر خم نمی‌کند. خدا می‌داند که در درونش چه آتشی است که پیش اشرف غنی سر خم کرده است. وقتی حزبش آمد، ناچار شد خودش هم بیاید. کرزی که در آن بالا نشسته است، مسایل خطرناکی را که شما حتا فکرش را هم نمی‌توانید، دامن می‌زند.

این است که داکتر مسأله‌‌ی فرمان را نمی‌تواند به این‌گونه انجام دهد. هر طرح دیگری را می‌تواند انجام دهد، مثل بودجه اختصاص دادن، تعهد بیشتر برای حل موضوع و امثال آن.»

سیما غنی در ادامه‌ی حرف‌های رحیمی گفت: «این عهد را هم کرد و گفت که وقتی به قدرت برسم بیشتر از فرمان کارهایی را انجام می‌دهم. چیزهایی را که حتا به فکر رویش هم نباشد».

رحیمی گفت: «من و سیما کمر را بسته کرده ایم که در راه حل این موضوع هر کاری که از دست ما بیرون شود، انجام دهیم.... حالا، باید واقع‌بینانه فکر کنیم و محاسبه کنیم. لغو فرمان در بین پشتون‌های خاص می‌تواند حساسیت زیادی خلق کند و بهانه برای تبلیغات زیاد ایجاد کند. اما در بین هزاره‌ها ضمانت ندارد که حتماً بر رأی تأثیر خاصی می‌گذارد. دلیلش روشن است: هزاره‌ای که فرزندش حلال شده و خانه و زندگی خود را از دست داده، در یک شب باور نمی‌کند که ملایکه‌ای از آسمان نازل شده و برای او رحمت آورده است. پروسه‌ی اعتماد وقت می‌گیرد. شما کار کرده اید. خلیلی کار کرده است. داکتر منفورترین چهره بوده در میان هزاره‌ها. به عنوان یک قوم‌پرست مشهور بوده است. این چهره حالا تغییر کرده است. اما باز هم در ذهنیت هزاره فرشته نشده است. حالا هم احتمال قوی می‌دهم که آقای محقق اگر بیشتر از این کمپ رأی نیاورد، رأی مساوی می‌گیرد. به همین دلیل، بیایید که او را مجبور نکنیم کاری کند که سودش کم است و زیانش برای همه زیاد.

اینکه چه ضمانتی وجود دارد که داکتر وقتی به قدرت رسید این کار را انجام می‌دهد، می‌گویم هیچ ضمانتی وجود ندارد. همان‌طوری که ضمانتی وجود ندارد که ما از این اتاق زنده بیرون می‌شویم. این هم یک واقعیت است که داکتر با اضافه شدن هر حزب و شخصی که به کمپاین می‌آید، یک بار از مرکز ثقل خود شور می‌خورد. ولی من باور نمی‌کنم که مرکز ثقل خود را رها کند. به خاطری که خودش به آن عقیده دارد و می‌خواهد که این کار را انجام دهد. اگر روی کاغذ نوشته شود، باز هم ضمانت اجرایی ندارد. اما اگر شما در پهلویش باشید، همان‌گونه که امروز می‌توانید در کنارش جدی حرف بزنید، فردا هم می‌توانید دوام بدهید. ما با هم می‌توانیم دوام بدهیم. اما اگر پهلوهایش را خالی کنیم باز هم به خواست ما و شما هیچ کمکی نشده است. اگر او بدون ما کامیاب هم شود، ما چیزی را به دست نیاورده ایم. حفظ کردن فضا و فرصتی که ایجاد شده است، مهم است. گیریم که شما از هم جدا شدید، آیا کسی دیگری که بیاید، به اندازه‌ی داکتر تعهد شخصی دارد تا کار بهتری انجام دهد؟ اگر هست بگویید تا همه با هم برویم. اگر این سوال‌ها جواب ندارد، با یک اعلانِ لغو فرمان مشکل حل نمی‌شود.

در این پروسه، من یکی از آخرین افراد بوده ام که آمده ام. بعد از من تنها جرگه‌ی فکر و عمل آمده است. اگر ما انسجام و حضور خود را در کنار داکتر حفظ کنیم، امکان آن را داریم که خیلی از کارها را به کمک هم انجام دهیم. اما اگر رها کنیم، شاید همه‌ی ما ضعیف شویم. داکتر معتقد است که لغو فرمان از نظر سیاسی یک انتحار است. اما سایر تعهدات را عملی کنیم و هر روز بایستیم و از او پرسان کنیم که این کار چه شد؟ بودجه و صد راه عملی دیگر».

سیما غنی باز هم در ادامه‌ی حرف‌های رحیمی گفت: «داکتر به صراحت می‌گوید که من همه‌ی این کارها را انجام می‌دهم، اما اجازه دهید که به آن‌جا برسم. اگر نتوانم به حکومت برسم، هیچ کدام از این تعهدات را عملی نمی‌توانم.»

سلام رحیمی گفت: «اگر او حتا ناکام باشد، اما با او باشیم، شاید بتوانیم با او تشکیلات و جریانی را به راه بیندازیم...»

***

سخن که به این‌جا رسید، من پرسیدم: راه حل چیست؟ ... ما در هر دو طرف با حساسیت‌های ریشه‌داری مواجه هستیم که متأسفانه به یک معضل روانی تبدیل شده اند. جبران خلیل می‌گوید: «با استدلال ذهن مجاب می‌شود، اما روان عقب‌نشینی نمی‌کند».

راه حل ما چیست؟ یک طرف حساسیت کوچی است که هر سال به خاطر این حرف خود حاضر است خون بدهد. معنایش این است که برای او یک مسأله‌ی ساده نیست. یک طرف حساسیت هزاره است که هر سال به خاطر آن خون می‌دهد، تمام جایداد و هستی‌اش در آتش می‌سوزد، اما رها نمی‌کند. ما در هر دو طرف با این حساسیت مواجه هستیم. پشتوانه‌ی این حساسیت را تا هر جا تعقیب کنیم، یک تاریخ پر از خون و استبداد است. داکتر در مقدمه‌ی کتاب من می‌گوید که بعد از دوره‌ی استبدادی امیرعبدالرحمن و سرکوب سنگینی که بر هزاره‌ها روا داشت، این تاریخ سرکوب مداوم روی شان تحمیل شد. 

رحیمی پرسید: «کدام کسی دیگر را شما پیدا می‌کنید که اینگونه حرف را روی کاغذ بگذارد آن‌هم در مقدمه‌ی کتاب بگذار نفس بکشم؟»

سیما غنی در تأیید او گفت: «کتاب خطرناکی مثل کتاب شما»؟

گفتم: بلی، حرف من در همین جا است. از همین جا است که من داکتر را یک استعداد و یک ظرفیت برای افغانستان می‌دانم و معتقدم که نباید او را به سادگی از دست داد. وقتی که من یک و نیم ماه پیش در صفحه‌ی فیس‌بوک خود شروع کردم که حرف بزنم، هنوز موضع خود را اعلام نکرده بودم، سر و صدا بلند شد. ظرف یک و نیم یا دو ساعت، بیش از هشت هزار نفر پُست مرا خوانده بودند، بیش از یک صد و هفتاد نفر کمنت دادند، اما شاید یکی دو نفر استثنائاً توصیف کرده و یا پرسیده بودند که چه می‌کنید یا راه حل چیست؛ بقیه‌اش چیزی پایین‌تر از دشنام نبود. دشنام‌هایی به مادرم، به همسرم، به خودم، به هر چیزی دیگر. چهار نفر از دوستان نزدیکم را بلاک کردم به خاطر دشنام‌های زشتی که نوشته بودند. وقتی در صفحه‌ی تایم‌لاین آمدند و پرسیدند که چرا بلاک کرده‌ام، نوشتم که بسیار بی‌ادب و بی‌تربیه بودید! بقیه‌ی نظریات را به عنوان یک خاطره گذاشته ام. 

این راه را دوام دادم. به هیچ کسی هم پاسخ شدیدی نگفتم. به بسیاری از دوستانم می‌گفتم که این حساسیت هر وقتی باشد، بلند می‌شود؛ اما اگر یک ماه قبل‌تر از کمپاین شروع کنیم تا زمان کمپاین تمام حرف‌ها آرام می‌شود و آن وقت گرایش به طور عمومی و به صورت گسترده آغاز خواهد شد. حالا آخرین پُست خود را برای تان نشان می‌دهم که بیشتر از سیزده هزار نفر آن را دیده اند و تا لحظه‌ای قبل‌، بیش از صد نفر نظر داده اند. در تمام این پُست همه می‌نویسند که «ما به تو افتخار می‌کنیم» و «تو راه نجات ما هستی» و مثل این. این تغییر به معنای انجام یک کار است. در طول این همه دیر کسی که مرا دشنام هم داده است، به صفحه‌اش رفته و با حوصله‌مندی به او جواب داده ام. کسانی هستند که قسم می‌خورند که هر چه استدلال کنی، رأی نمی‌دهم. من می‌نویسم که تو رأی می‌دهی، چون بدون رأی تو من نمی‌توانم حکومت تشکیل دهم! تو باید رأی دهی! آخرش می‌نویسد که «من می‌روم خانه می‌نشینم!»

چرا این حرف‌ها را یاد می‌کنم؟ چون داکتر را درک می‌کنم و با او به آینده‌ی متفاوتی نگاه می‌کنم. در کار این منشور، داکتر حرف می‌زند؛ کُدهای پراکنده‌ای از حرف در ذهنش است که پی‌هم می‌آیند. اغلب اوقات ظرف غذایش را روی زانوهای خود دارد و در همان حالی که غذا می‌خورد، حرف می‌زند. حرف‌هایش قطعاً پراکنده است؛ اما شما وقتی منشور را بخوانید این پراکندگی را در هیچ جای آن متوجه نمی‌شوید. من از درون حرف‌های پراکنده، منطق داکتر را درک می‌کنم و می‌دانم که او چه می‌خواهد بگوید. ما با هم بیش از هفت ماه به طور مستمر نشست کرده و جزئیات مسایل را صحبت کرده ایم. 

(ادامه دارد)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر