رحیمی گفت: این همان چیزی بود که ما پیشتر میگفتیم. ببینید، ما یا به طرف
کامیابی میرویم یا ناکامی؛ اما اگر توانستیم که اساس یک حزب درست ملی را بگذاریم،
حتا اگر ناکام هم شویم، موفق هستیم.
من گفتم: باور من این است که این کار را میتوانیم. در جریان کمپاین میتوانیم
فرصت خوبی داشته باشیم تا ساختار یک تشکیلات منظم و اصولی را بریزیم تا در اجرائات
بعدی خود به گونهی حزبی عمل کنیم. حالا کافیست که طرح این تشکیلات را به طور خام بریزیم
و در جریانی که با کمپاین به پیش میرویم، این طرح را نیز پختهتر و اجراییتر
سازیم.
ساختار شبکهی ده جمع یک در ذهن من یک ساختار حزبی است. با این ساختار اگر هم
نگوییم که به یک حزب منسجم تبدیل میشویم، میتوانیم آن را به بهترین شبکههای
نفوذ خود تبدیل کنیم تا از طریق آن بهترین دوستان خود را شناسایی کرده و وارد حلقه
سازیم. باور من این است که در ختم این دو ماه، از مجموعهی افرادی که از طریق شبکهی
ده جمع یک کمپاین میکنند و رأی میآورند، فقط ده شبکه را با خود یکجا کنیم، ده
هزار نفر میشود. ده هزار نفر، هستهی یک تشکیلات بسیار بزرگ و نیرومند را ایجاد
میکند.
رحیمی گفت: سخن معروفی است که میگویند کسی که صاحب فکر باشد، از سنگهایی
که برای سنگسارکردنش به طرف او میاندازند، خانه میسازد. من شاهد بسیار چیزها
هستم. بدطینتی این نظام را دیده ام. مسوولیت پروسهی انتقال را برای اشرف غنی به
خاطر آن دادند تا اشرف غنی به عنوان یک حریف بالقوهی سیاسی تلف شود. داکتر این
چیزها را میدانست، اما ریسک گرفت. احتمال زیاد داشت که از این پروسه زنده بیرون
نشود. اما همین ریسک باعث شد که افغانستان او را شناخت و او افغانستان را. فرصت
یافت که به هر ولسوالی برود و با اردو، اداره و مردم داخل تماس شود.
خوب است که ما هم از این جریان یاد بگیریم. حالا وارد این پروسه شده ایم.
میدانیم که هر روز توهین و تحقیر میشویم. برای شما در فیس بوک مینویسند. برای
من به خدا قسم است که در پهلوی گوشم میگویند و سخن شان از بیخ گوشهایم تیر میشود.
میشنوم که برای من چه میگویند. آنهم کسی که برای من شرمآور است که با او
بنشینم. من شخص بزرگی نیستم و برای خود اعتبار خاصی قایل نیستم. شما هم مرا میبینید،
اما هر چه که هستم، برای خود شرم میدانم که با او بنشینم. اما میشنوم که چه میگوید.
حالا همین افراد کار را به جایی رسانده اند که ناگزیر میشوم همهچیز را به آنها
تسلیم کنم تا بروند و هر چه که دل شان میخواهد انجام دهند. اما در هر صورت، حالا
که وارد میدان شده ایم، قرار نیست که میدان را برای آنها به کلی رها کنیم. ما به
افغانستان و آیندهی آن نگاه داریم و آنها به حالا و منافعی که برای خود تصور میکنند.
***
من گفتم: حالا وقتی به اینجا رسیده ایم، خوب است که دامنهی بحث را جمع
کنیم. به نظر من دو کار کلان است که میتوانیم انجام دهیم: اول، برای اینکه داکتر
و کشور را در درازمدت از خطر نجات دهیم باید بر ایجاد یک حزب نیرومند و منسجم کار
کنیم. این کار را به عنوان یک ضرورت عاجل و مهم در نظر گیریم. میدانیم که داکتر
به طرف یک گودال آتش پیش میرود. اگر او را حفظ نکنیم، از یک شهروند خوب، و از یک فرد
نیکو به یک جلادِ بد تبدیل میشود. بیم آن وجود دارد که این آدمهایی که شما از آن
یاد میکنید، فردا به نام داکتر کاری کنند که بعد از آن، ما تنها بنشینیم و خون
گریه کنیم. آنچه میتواند ما و داکتر و افغانستان را نجات دهد، یک ساختار منظم و
تشکیلات سیاسی سالم است. افراد زیادی را در میان نخبگان دانشگاهی و فعالین مدنی با
خود داریم که ما را در ساختن این تشکیلات کمک میکنند و تعداد اینها هم کم نیست.
کافی است که ما زمینه را فراهم کنیم، این استعدادها و کادرها از هر جا بسیج میشوند.
به این ظرفیت اعتماد کنیم و آن را بارور سازیم.
رحیمی گفت: دشمنان ما و دشمنان مردم ما، همه در کمین نشسته اند که ما را به
سوی یک فاجعه بکشانند. باید از این فاجعه جلوگیری کنیم. راه مناسبش هم همین
تشکیلات است که باید به آن توجه کنیم.
من گفتم: کار دومی که باید انجام دهیم، طرح مرتبط با حل معضل کوچی است.
کمیسیونی را که شما پیشنهاد کردید، در منشور بگنجانیم و تمام مسایل مربوطهی آن را
با دقت در نظر گیریم تا هم معضل حل شود و هم حساسیت و مشکل تازهای خلق نکند.
***
گفتم: این یک یا دو هفتهای که سپری کردیم، زمان پرتنشی بود. درست مانند دوران
زایش یک نوزاد، دوران سختی بود. میدانیم که برای به دنیا آمدن یک طفل رنج و تحمل
زیادی به کار است. این دوره هم برای ما دورهی سختی بود. من از ابتدایی که کار
منشور را شروع کردیم، هیچ شبی دیرتر از ساعت دوازده یا دوازده و نیم شب نخوابیده
ام. فکر میکردم کار سنگینی است که باید قبل از آغاز کمپاین تکمیل شود. حالا این چند
شب اخیر است که آرام میخوابم. برخی از دوستانم که میپرسند، میگویم این فرصتی
است که آرام گردش کنم تا خود را دریابم. اما اعتراف میکنم که آرام نبوده ام و
هنوز هم آرامش نیافته ام. حس میکردم که خلیلی و دانش و اشرف غنی، هر سه نفر، مرا
به سختی غافلگیر کرده اند. اما حالا بعد از جلسهی امروز و نتیجهای که به دست
آوردیم، میدانم که این رنجهایم نیز قابل التیام و قابل جبران است. فکر میکنم
این مهمترین کاری است که برای آیندهی خود، برای آیندهی کشوری که به آن دل بسته ایم،
و برای نسلی که آن را دوست داریم، انجام میدهیم.
رحیمی گفت: تمام این رنجها به خاطر همان طفل دایمیردادی که آواره است، میارزد.
به خاطر مردمی که انتظار دارند این رنج شان خاتمه پیدا کند، میارزد. اگر این کار
را انجام دهیم، وجداناً آسوده میشویم و احساس آرامش میکنیم. حالا بیایید که این طرحها
را تکمیل کنیم تأیید داکتر را هم بگیریم و از همین حالا به طور جدی شروع کنیم و با
دقت به پیش برویم. به داکتر بگوییم که میفهمیم با رأی حق و حلال و سفید و روشن به
کامیابی نمیرسی. آنقدر آدمهای بد و بیراه دورت جمع شده اند که به زور پول هم رأی
میگیرند، به زور تفنگ، به زور تطمیع، به زور نفوذ قومی و هر وسیلهای دیگر رأی
میگیرند. این رأی را برای تو نمیگیرند، برای خود میگیرند. اما تو همهی اینها
را فراموش کن که فردا تو را همینها به رسوایی میکشند. برای داکتر بگوییم که ما
وقتی میتوانیم در برابر اینها ایستادگی کنیم که به شمار انگشت نباشیم، بلکه
نهادی داشته باشیم که ضمانت کند که قطار در خط درست راه میرود.
***
سیما با رضایتمندی گفت: من با اطمینان از این نتیجه که به دست میآریم، به
طرف تو آمده بودم. میدانم که بیهوده حساب نکرده بودم. حالا که نتیجهی خوب را
گرفتیم، پیشنهاد میکنم که همین امشب با داکتر مینشینیم و همهی این طرحها را
نهایی میکنیم. فعلاً سایر گروپها را نمیآوریم تا به نتیجه برسیم و بعد آنها را
در جریان قرار دهیم.
رحیمی گفت: نه تنها در تمام این زمینهها به نتیجه برسیم و تأیید داکتر را
بگیریم، بلکه باید از این لحظه به بعد، هر سه نفر ما یک مشورهی دوامدار داشته
باشیم تا بتوانیم همهی امور را به درستی و به گونهی مناسب مدیریت کنیم و به پیش
ببریم.
گفتم: اگر امشب این کارها تکمیل شود، من حاضرم سخنگویی کمپاین را هم بر
عهده بگیرم. برای ما هیچ چیزی مهمتر از این نیست که با رأی صاف و شفاف به پیروزی برسیم
و یک حکومت مشروع و مقتدر را ایجاد کنیم.
رحیمی گفت: وقتی میدیدم که کمپاین به یک باغ وحش تبدیل شده است، ایمان من
سخت آسیب خورده بود. حالا دوباره به همان باورمندی اول خود رسیده ام. مطمین هستم
که امشب، برای داکتر هم شب لذتبخش و پر از خوشی است.
سیما با خنده گفت: ما با اطمینان از این نتیجه، امشب ساعت هفت را برای
دیدار و نان شب در خانهی داکتر تعیین کرده بودیم. فردا هم جلسهی عمومی فعالین
کمپاین را گرفته ایم که تو و داکتر باید منشور را برای همه توضیح بدهید. حالا میرویم
و شب، ساعت هفت با هم میبینیم!
***
سیما غنی و سلام رحیمی رفتند. برف میبارید و زمین سفید شده بود. من آمدم
تا بهادری و شهیر را بیابم و آنها را از نتیجهی این گفتوگوی طولانی و امیدبخش
باخبر سازم.
(ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر