۱۳۹۶ آذر ۱۸, شنبه

نامه به ذکی و خیری به خاطر نشر منشور (85)

بعد از آنکه نامه‌ام را به اشرف غنی فرستادم، با ذکی و خیری به عنوان اعضای ارشد تیم جنرال دوستم در کمپاین تحول و تداوم تماس گرفتم. هر دوی آن‌ها در تخار بودند. ناگزیر شدم سخنانم را در قالب نامه بنویسم. امید زیادی نداشتم که نامه بتواند تأثیری خلق کند. بااینهم، به امید اینکه هر وسیله‌ای که در دسترس دارم، نیازموده باقی نماند، نامه را نوشتم. لحن و محتوای نامه، حاکی از یک ناراحتی شدید بود که از آن رنج می‌بردم. قبلاً منشور را برای مطالعه‌ی ذکی به او رسانده بودم و مطمین بودم که او از محتوای آن آگاه است و می‌تواند با دیدی روشن از آن دفاع و حمایت کند.

***

بعد از یک خوش‌بینی زودگذر، حس می‌کردم خوره‌ای از یک بدبینی تازه در درونم شکل می‌گرفت: «شکست و ضعف من، بیشتر از اینکه محصول خواست و ذهنیت اشرف غنی یا افرادی دیگر در اطراف او باشد، معلول همراهی با دانش و خلیلی و شیوه‌ی سیاست‌ورزی‌های آنان است». این جمله را قبل از اینکه به نوشتن نامه برای ذکی و خیری شروع کنم، در کتابچه‌ی یادداشت‌های روزانه‌ام نوشتم. گویی با این جمله با خودم محاسبه‌ای انجام می‌دادم.

تصویرهای کولاژمانندی در یک حرکت برق‌آسا از صفحه‌ی ذهنم عبور کردند. تعامل و نحوه‌ی سخن و رفتار من با اشرف غنی و اطرافیان او با تعامل و نحوه‌ی سخن و رفتار خلیلی و دانش درهم‌برهم شدند. تصور می‌کردم اشرف غنی با مقایسه‌ی این تصویرها، به این نتیجه رسیده است که هزینه‌ی من و همراهانم برای سیاست‌های او در مقابل خلیلی و دانش سنگین‌تر است. این‌ها «سیاستمداران واقعی» هزاره بودند و من، تنها نشانه‌ای برای یک امید یا بیم در آینده. اشرف غنی در همین مقایسه تصمیم می‌گرفت.

روگردان شدن اشرف غنی از چاپ و نشر منشور برای من نه قابل درک بود و نه قابل توجیه. بالاخره او با این منشور گردنش را در برابر حریفان انتخاباتی‌اش بلند می‌گرفت و هیچ نقطه‌ای در آن وجود نداشت که برای او ضعف و کاستی خلق کند. نمی‌دانستم که چرا تصمیم گرفته بود با روگردان‌شدن از چاپ و نشر منشور، اتهام دروغ‌گویی و یاوه‌سرایی را از زبان حریفان انتخاباتی خود بخرد و تمام کاری را که در تهیه‌ی منشور انجام یافته بود، به زمین بریزد. درست مانند آنکه نمی‌دانستم چرا خلیلی و دانش از حل معضل کوچی و نشر منشور این‌همه ساده عبور می‌کنند و لب از لب پس نمی‌کنند.

داشتم به بحرانی فکر می‌کردم که «اعتماد» را هم‌چون سرطانی در پیکر جامعه متلاشی کرده بود. من با خلیلی و دانش و اتاق فکر و اشرف غنی نخی را می‌تنیدم که اسم آن را «اعتماد» گذاشته بودم. حالا گویی همه از همدیگر می‌ترسیدیم و همدیگر را با نگاهی توأم با شک و بدبینی نگاه می‌کردیم. جلسات «اتاق فکر» به هم خورده بود. در جلسات شورای سیاسی یا کمیته‌ی سخن‌گویان وقتی می‌نشستیم می‌دانستیم که چیزی را در درون ذهن خود از همدیگر پنهان می‌کنیم. کاری بزرگ در حد رقابت برای ریاست جمهوری کشور، اما در سایه‌ی سنگینی از بی‌اعتمادی و هراس و شک!

این حس برای من که نوشتن و سخن‌گفتن را با جوهر اعتماد و محبت و خوش‌فهمی و مثبت‌اندیشی معنا می‌کردم، تلخی آزاردهنده‌ای داشت. تصمیم گرفته بودم که فردا در جلسه‌ی شورای سیاسی و کمیته‌ی سخنگویان این پرده را کنار بزنم و از همه بخواهم که صاف و راست بگویند که از همدیگر چه می‌فهمند و چه توقع دارند. فکر می‌کردم ذکی و خیری از کسانی اند که می‌توانند مرا در این معرکه یاری کنند. به همین دلیل، این کورسوی امید را در برابر چشمانم باز نگه داشتم و نامه‌ای در حجم 1818 کلمه به آدرس هر دوی آن‌ها نوشتم که به تاریخ 27 حوت، یعنی فردای شبی که اشرف غنی برایم زنگ زد، فرستاده شد.

***

نامه با پاراگراف تلخی آغاز می‌شد:

«امشب تلفونی دریافت داشتم از داکتر اشرف غنی احمدزی که می‌گفت منشور نباید در وبسایت دانش و انترنیت نشر می‌شد. دلیل وی این است که منشور هنوز نهایی نشده است. این حرف ادامه‌ی حرف‌هایی است که در جلسات روز شنبه و دوشنبه‌ی هفته‌ی جاری از جانب اتمر مطرح شد که ادعا می‌کرد منشور هنوز نهایی نشده و داکتر در مورد مسأله‌ی کوچی و برخی موارد دیگر ملاحظاتی دارد. از آقای عبدال محمدی نیز گواهی می‌گرفت که داکتر گفته است منشور نهایی نشده است. من این حرف داکتر را نوعی اتهام بر خود تلقی می‌کنم که گویا از زبان او دروغ گفته و منشوری را که نهایی نشده است، در اختیار دانش و سایر علاقمندان قرار داده ام».

در ادامه‌ی نامه از گذشته‌ی رابطه‌ای که با اشرف غنی احمدزی داشته ام یاد کردم و از ضرورت و اهمیت این رابطه که سرانجام به تشکیل تیم تحول و تداوم و تکت انتخاباتی منجر شد و تا نوشتن منشور و جنجال معضل کوچی و راه‌حل نهایی آن پیش رفت. کاری که بعد از حل معضل کوچی‌ها انجام شده بود و اصلاحیه‌ی نهایی در منشور و نشر آن از طریق وبسایت دانش و وبسایت تحول را نیز شرح دادم.

بالاخره نوشتم: «موضع امشب او (اشرف غنی) در مورد منشور آخرین مورد از نشانه‌هایی است که دورویی یا سوء مدیریت او را برای من گوش‌زد می‌کند. امشب در صحبت تلفونی با آقای دانش و سایر دوستان نیز گفتم که در مرحله‌ی کنونی، هیچ نوع دست‌کاری در منشور، مخصوصاً در مورد کوچی‌ها برای من قابل قبول نیست و رفتار اشرف غنی که برای من اجازه‌ی نشر منشور را می‌دهد و بعد انکار می‌کند، بدترین اهانتی است که از همین حالا رابطه‌ام با حکومت و مدیریت سیاسی وی را تعیین می‌کند».

در بخش پایانی نامه نوشتم:

«به نظر می‌رسد حد همراهی و همکاری من با اشرف غنی احمدزی به پایان رسیده است و دیگر دلیلی برای ادامه‌ی این راه وجود ندارد. بااین‌هم، اگر او منشور را بدون دست‌کاری نشر کند، ترجیح خواهم داد که این پایان همراهی را با سکوت سپری کنم، اما اگر بخواهد در آن دست‌کاری کند، موضوع را با همه در میان خواهم گذاشت. باور من این است که دروغ‌گویی و دورویی زمامدار بدترین نشانه از دغلی او در برابر مردم است و من این خصوصیت را در اشرف غنی قابل تحمل نمی‌دانم».

و در آخر به عنوان یک نکته و توقع رفیقانه از ذکی و خیری نوشتم:

«موضوع را با شما در میان گذاشتم تا مرا در این مرحله‌ی دشوار یاری کنید. هنوز هم ترجیح می‌دهم که تیم تحول و تداوم به دلیل کاری که برای آن صورت گرفته و دوستانی که در ترکیب آن گرد آمده اند، به پیروزی برسد و تجربه‌ی سیاسی خود را از موضع مدیریت قدرت سیاسی به ثبت رساند، هرچند من به طور انفرادی از معرکه کنار بروم و لب از لب پس نکنم. اما اگر اشرف غنی به دست‌کاری منشور اقدام کند یا از چاپ آن خودداری ورزد، برای من نشانه‌ی کامل دغلی اوست و ناگزیر باید در برابر آن ایستادگی کرد».

در نامه هم‌چنان نوشتم:

«ما بر اساس یک توافق مشخص سیاسی کنار هم آمده ایم. دلیل اینکه من تمام حساسیت‌ها به خاطر حمایت از اشرف غنی را تحمل کرده ام، توجه داشتن به سرنوشت مشترکی است که به عنوان شهروندان یک ملت داریم. اما اگر اشرف غنی نشان ندهد که شایسته‌ی کار برای این هدف بزرگ است، هیچ دلیلی ندارم که آتشی را زیر دیگدان او روشن کنم. من، از موضع یک فرد، نه هیچ جریان سیاسی، با اشرف غنی راه رفته ام و خودش نیز می‌داند که نقش من تا رساندن او به مرحله‌ی کنونی چه بوده است. هنوز هم تا انتخابات یک ماه وقت داریم. اشرف غنی دچار خوش‌باوری زیادی خواهد بود اگر احساس کند که بر اریکه‌ی زمامداری به گونه‌ی راحت و آرام تکیه می‌زند و با قورت دادن مگس زنده، چشم مردم را خیره می‌سازد».

و آخرین توقعم را با این جملات پایان دادم:

«از شما انتظار دارم که در این راه دشوار و این نبرد حساس، دستم را رها نکنید. من موضوع را در جلسه‌ی امروز که در دفتر اتمر داریم، مطرح می‌سازم و حرفم را به صراحت می‌گویم. امیدوارم شما نیز در جلسه حضور یابید».

***

نامه را فرستادم و ساعت هشت صبح در دفتر سرای غزنی با انجنیر عباس نویان، شهیر، بهادری و انجنیر عارف نشستیم تا بگوییم که در جلسه‌ی شورای سیاسی و کمیته‌ی سخنگویان چه موضعی اتخاذ کنیم. 

(ادامه دارد)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر