سفر بامیان و جاغوری نیز
مجالی نداد تا با اشرف غنی صحبت کنم. یکی دو سخن تعارفی، حمایت کلی من از کمپاین
تداوم و تحول و ابراز تمایل کلی به دیدگاهها و اهداف این تیم در مراسمهای بامیان
و جاغوری، همه برای آن بود که اشرف غنی با نشر منشور موافقت کند. اشرف غنی هیچ
تمایلی نشان نداد که مسألهی منشور یا اعتراضات مرا مورد اشاره قرار دهد. گویا این
مسأله برای او حایز اهمیتی نبود و یا اصلاً به عنوان یک مسأله آن را در ذهن خود
نداشت. معلوم بود که پردهای ضخیم فضای اعتماد متقابل میان ما را از هم جدا میکرد.
من هم تلاش نکردم که به طور غیر طبیعی از او بخواهم که بگوید چرا منشور را نشر نمیکند.
ضربالاجل نهایی من با
سلام رحیمی و سیما غنی قطعی بود: اگر تا روز دهم حمل منشور نشر نشود، من روز
یازدهم حمل به طور رسمی اعلام موضع میکنم و خودم منشور را نشر کرده، اشرف غنی را
به خاطر امتناع از چاپ و نشر آن مورد سوال قرار میدهم. سخنی که گفته بودم در
اعلامیهی رسمی خواهم گفت، کوتاه بود:
«کسی که از مردم رأی میخواهد، اما برنامهی حکومتداری خود را با مردم در میان نمیگذارد،
دغل است و به هیچ وعدهی او نمیشود اعتبار کرد»!
شام روزی که از سفر
بامیان و جاغوری بر میگشتم، در مسیر راه ابتدا به سیما غنی زنگ زدم و ناامیدیام
از نشر منشور را با او در میان گذاشتم. او ابراز نگرانی کرد، اما گفت که در زمینه
با سلام رحیمی صحبت میکند. با شهیر و بهادری و انجنیر عارف نیز تماس گرفتم و قرار
شد که شب را در شهرک امید سبز نشست کنیم و در مورد اقدام فردا تصمیم بگیریم.
***
باز هم یکی از شبهای سرد
با بحثی تلخ را تجربه کردیم. من بعد از سفر بامیان و جاغوری نه تنها احساس شکست میکردم،
بلکه نیش حقارت و اهانت را نیز بیشتر از پیش لمس میکردم. دعوا و بگومگو تا ساعت
11 شب دوام کرد. رسیدن به یک تصمیم قابل قبول برای همه دشوار بود. هر کسی از یک
جنبه به پیامدهای این تصمیم نگاه میکرد. نه با قطعیت میتوانستیم بگوییم که از
کمپاین بیرون میآییم و به صراحت اعلام موضع میکنیم و نه میتوانستیم سکوت و رضایت
در برابر عدم نشر منشور را قبول کنیم. بالاخره از روی ناچاری، فیصله کردیم که فردا
باید روی حرف خود بایستیم و با اعلام موضع در برابر اشرف غنی و تیم او، خلیلی و
دانش را نیز به خاطر موضع خنثای آنان در قبال رفتارهای اشرف غنی، مخصوصاً در مسألهی
کوچیها، محکوم کنیم. این تصمیم کفایت میکرد تا ذهن ما آرام شود و بتوانیم
استراحت کنیم.
***
حوالی یک نیمه شب از خواب
بیدار شدم. ذهنم درگیر مسایلی شده بود که نمیتوانستم به سادگی از کنار آنها
بگذرم. سوال سادهای مرا به خود مصروف کرده بود: گیریم در برابر اشرف غنی موضع بگیریم،
نتیجهی آن چه میشود؟ آیا پیروزی داکتر عبدالله یا زلمی رسول میتواند مشکلاتی را
که از آن بیم داریم، حل کند؟
این سوال مرا باری دیگر
ناآرام کرد. از بسترم برخاستم و به حمام رفتم تا دوش بگیرم. حس میکردم ذهنم با
ریزش آب آرامش میگیرد و به نقطههای مثبتتری میرسم.
***
وقتی
کتابچهی یادداشتهایم را روی دست گرفتم تا موضع فردا را روی کاغذ بنویسم، حس میکردم
انگشتانم با یک نیروی پنهان به حرکت میافتند. باز هم تصمیم گرفتم به اشرف غنی
نامه بنویسم و صاف و ساده بگویم که از هرگونه اعلام موضع در برابر او خودداری میکنم.
نامه را نوشتم و فردا، اول صبح، با هر سه همراهم در میان گذاشتم. حس کردم که آنها
هم از این موضع، احساس آرامش کردند. اصلاحیههایی در تعبیرات و لحن نامه پیشنهاد
شد و سرانجام به فیصلهی نهایی رسیدیم که آن را روی صفحه چاپ کنم و با امضای رسمی
از طریق سلام رحیمی و سیما غنی به اشرف غنی بفرستم:
***
به نام خدا
برادر گرامی، جناب داکتر احمدزی،
با
عرض سلام،
در
راهی که حدود ده ماه قبل آغاز کردیم، این نامه شاید آخرین برگهی رابطهی مکتوب در
روابط ما باشد. امیدوارم حس من در موقع نوشتن این نامه، تداعیکنندهی اولین جلسهای
باشد که برای یک کار مشترک سیاسی در روز سیزدهم جوزای سال 1392 داشتیم. از آن روز
تا کنون که دهم حمل 1393، یا شش روز قبل از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری است،
راه دراز و پرخاطرهای را طی کرده ایم. اینک به نظر میرسد آن راه به انجام خویش
نزدیک میشود.
یکی
از کارهای مشترک ما که هر دو جانب سخت به آن امید و دل بسته بودیم، منشور تحول و
تداوم بود. کار فشرده در جریان تدوین و آمادهسازی این منشور، برای من هم آموزنده
بود و هم هیجانانگیز. کار تسوید منشور در دوم حوت 1392 تکمیل شد و بعد از دو هفتهای
که نزد شما و آقای محمدی و کمیتهی تدوین برنامه قرار داشت، روز شانزدهم حوت 1392
با اصلاحیهها و نظریات تکمیلکنندهی شما نهایی شد و با مشوره و نظر شما در
اختیار آقای دانش قرار گرفت تا در وبسایت گذاشته شود. اما اینک که به تاریخ دهم
حمل 1393 رسیده ایم، به نظر میرسد که این منشور به چاپ و نشر نمیرسد. دلیل این
امر هر چه باشد، برای شخص من، علاوه بر شکست عاطفی، حامل یک شکست بزرگ سیاسی است.
حس
میکنم در وضعیت دشواری به سر میبرم که شبیه آن را در زندگی سیاسی خود هرگز شاهد
نبوده ام. هرگونه موضعی که در این لحظه اتخاذ کنم – مثبت یا منفی – پیامدهای سنگینی را به
همراه خواهد داشت. از لحظهای که کار روی این منشور آغاز شد، من آن را مهمترین
سند سیاسی در تاریخ سیاسی کشور و عمدهترین دلیل همراهی و همکاری خود با تیم تحول
و تداوم اعلام میکردم. وقتی کار نهایی شد، به وضوح میدیدم که این برداشت من برای
هر کسی که به این سند مهم دست مییافت، مطرح میشد. به همین دلیل، موضع من در دفاع
از تیم تحول و تداوم یکی از صریحترین و استوارترین موضعها در میان همهی دوستان
ما تلقی میشد. اکنون سکوت من در برابر عدم چاپ این منشور، ضربهی سنگینی بر
اعتبار و حیثیت سیاسی ام خواهد بود که هرگونه ادعا و حرکت سیاسی بعدیام را مخدوش
خواهد ساخت. در جانب مقابل، اگر در برابر عدم چاپ این منشور اعلام موضع کنم یا حد
اقل برای مخاطبانم اعلام کنم که منتظر منشور نباشند که به چاپ نخواهد رسید، ضربهی
سنگینی بر اعتبار و حیثیت سیاسی تیم تحول و تداوم، مخصوصاً شخص جنابعالی خواهد بود
که گویا از مردم برای حکومتی رأی میگیریم که حاضر نشده ایم برنامه و منشور
انتخاباتی آن را، برغم ادعا و اعلام مکرر از طریق تمام وسایل ارتباط جمعی، در
دسترس شهروندان قرار دهیم.
جناب
داکتر،
یقین
دارم که شما فشارهای سنگینی را که در این لحظه من تحمل میکنم، به وضوح درک میکنید
و این را هم میدانید که موضع منفی من، میتواند اعتبار و حیثیت سیاسی فردی ام را
نه تنها محفوظ نموده، بلکه در یک حد قابل توجه تقویت نماید. اما بگذارید اعلام کنم
که من اعتبار و حیثیت سیاسی شما را به عنوان نماد یک مدیریت علمی و روشنفکرانه بر
اعتبار و حیثیت فردی خود به عنوان یک مبارز و اصلاحگر سیاسی ترجیح میدهم. شما در
این انتخابات پیروز شوید یا شکست بخورید، مهم نیست، اما مخدوششدن اعتبار و حیثیت
علمی و مدنی شما تنها میتواند منفیترین و مبتذلترین گرایشها و جریانات را در
کشور تقویت کند. توجه به همین دریغ بزرگ است که کمرم را خم میکند و باعث میشود
که دندان روی جگر بگذارم و لب از لب پس نکنم.
جناب
داکتر،
پس
از اینکه از اولین جلسه با شما در روز سیزدهم جوزای 1392 به خانه برگشتم، این جمله
را در کتابچهی یادداشتم نوشتم: «آغاز یک راه. عهدی برای نجات یک کشور و نسلهای
آن. از خدا برای شکیبایی و استواری در این راه توفیق میطلبم.»
اکنون
که این یادداشت را مینویسم، شب دهم حمل است و عقربهی ساعت روی نقطههایی نزدیک
به چهارونیم شب میچرخد. از حدود یک نیمهشب که بیدار شدم، تمام ذهنم مصروف جنبههای
مختلف تصمیمی بوده است که باید اتخاذ کنم. باز هم با تصمیمی که گرفته ام، تلخی این
جمله را روی کتابچهی یادداشتم ریختم: «انجام یک راه. باز هم به خاطر عهدی برای
نجات یک کشور و نسلهای آن. از خدا به خاطر همهی کاستیها و قصوری که مرتکب شده
ام، مغفرت میطلبم.»
جناب
داکتر،
شما
را به خاطر ملت زخمخورده و منتظرم دوست میدارم و برای موفقیت تان دعا میکنم.
شاید نسلهای فردا بتوانند از این روزنه به فضایی از امیدواری و لبخند نایل آیند.
عزیز رویش
10 حمل 1393
(ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر