نامه
را ساعت سه بعد از ظهر، در فضایی از نگرانی و شگفتی، برای سلام رحیمی و سیما غنی
تحویل دادم. سیما غنی از تصمیم من برای عدم موضع مخالف استقبال کرد، اما تعبیر من
برای اینکه اعتبار و حیثیت سیاسی اشرف غنی را بر اعتبار و حیثیت سیاسی خود ترجیح
میدهم، غیرقابل قبول خواند. سلام رحیمی این تصمیم را بزرگترین قربانی عنوان کرد
و گفت که امروز اشرف غنی رفته است هرات. اما او به هر ترتیبی شده است با او تماس
میگیرد و محتوای نامه را برایش انتقال داده از وی میخواهد که منشور نشر شود.
رحیمی گفت: حالا چاپ منشور دیر شده، اما نشر انترنیتی آن نیز میتواند اعتبار
داشته باشد. او و سیما غنی گفتند که بعد از این نامه، اگر باز هم منشور نشر نشود،
آنها نیز از کمپاین بیرون میروند.
ساعت
حوالی نه و نیم شب بود که سیما غنی زنگ زد و از قول رحیمی مژده داد که اشرف غنی با
نشر منشور موافقت کرده و حتا با ناراحتی پرسیده است که چرا منشور تا کنون نشر نشده
است «در حالی که او دو روز قبل گفته بود که منشور نشر شود»!
سیما
غنی گفت که صورت کامپیوتری منشور از خانهی اشرف غنی برای او فرستاده شده و گفته
اند که هم از طریق ایمیل و هم از طریق وبسایتها نشر شود.
فردا
صبح وقتی منشور را از ایمیل سیما غنی دریافت کردم، بخشهایی از آن را مرور کردم تا
ببینم اشرف غنی در تأخیری که به خاطر نشر آن روا داشته است، چه تغییراتی را وارد
کرده است. شگفتیام وقتی بیشتر شد که دیدم حتا یک کلمه را هم از آنچه روز شانزدهم
حوت نهایی شده بود، کم و زیاد نکرده است. این سوال باری دیگر بر ذهنم سنگینی کرد:
اگر اشرف غنی نخواسته است تغییری در منشور ایجاد کند، دلیل تعلل او در نشر آن چه
بوده است؟ سلام رحیمی به این سوالم پاسخ داد: اشرف غنی با محتوای منشور مشکلی نداشت،
اما فشار حلقات و افرادی در اطراف او باعث میشد که نتواند به سادگی تصمیم بگیرد
آن را نشر کند.
***
نشر
منشور از طریق انترنیت، بار سنگینی را که روی دوش خود احساس میکردم، اندکی سبک
کرد. فکر میکردم باز هم گامی به جلو است. شام همان روز شهیر و بهادری با تکتهایی
که برگشتِ آنها را یک روز قبل از برگزاری انتخابات نشان میداد، به دفتر سرای
غزنی آمدند. پرسیدم: چرا نمیمانند که انتخابات بگذرد و بعد از آن بروند. گفتند:
«مأموریت و مسوولیتی برای خود قایل بودیم، تمام شد. دیگر دلیلی برای ماندن نیست.»
از
لحاظ عاطفی ضربهای سنگینتر از این نمیتوانستم انتظار داشته باشم. این سه یار
همراه، از میان دهها فردی که در لست دعوت من قرار گرفته بودند، آمده بودند تا با
من در پروسهی یک تصمیم دشوار و پرمخاطرهی زندگیام همراهی کنند. در طول زمانی
که کابل بودند، نه تنها مشاور لحظههای دشوار من برای تصمیمهای خطیر بودند، بلکه
به عنوان یک دوست و همفکر، گذر زمان را برایم معنادارتر میساختند. به همین دلیل،
روز چهاردهم حمل، وقتی با انجنیر عارف رفتیم تا شهیر و بهادری را به میدان هوایی
برسانیم، من خود را در زیر آسمان آبی کابل، یکی از خوشبختترین انسانهای دنیا
احساس میکردم: کسانی بودند که وزن خردکنندهی تنهایی را با من تقسیم میکردند.
***
انجنیر
عارف، حدود دو هفتهای دیگر هم ماند. باز هم فرصتی بود برای اینکه با هم حرف بزنیم
و قصه کنیم و از آنچه سرگذشت و سرنوشت ما را به هم وصل میکرد، تصویری خلق کنیم.
این روزها روزهای آرامبخشی بود. سوالهایی که در برابر خود داشتیم، از آنچه در
انبان ذهن خود گرد آورده بودیم، سنگینتر نبودند. با هم، گامهایی را که باید در
آینده برداریم، یکی یکی مرور میکردیم و کوشش میکردیم برای هر کدام تعریف و
معنایی خلق کنیم. حس میکردم قصه کردن، و برای قصههای خود مخاطبی داشتن، غنیمتی
بزرگ است که دست روزگار دریغش را هیچگاهی بر دامنم نریخته بود. این هم دلیل دیگری
بود که میتوانستم احساس آرامش کنم.
***
در
فاصلهای که به دست آوردم، دفتر پل سرخ را که در جریان کمپاین توسط اشرف غنی اجاره
شده بود، دوباره تسلیم دادم و تمام وسایل و تجهیزات آن را که به ارزش شصت و هفت
هزار دالر خریداری شده بود، به طور کامل و تقریباً دستنخورده، مسترد کردم. شهیر
مصارف کلی دفتر را تحت نظارت داشت و شریف شریفی مدیریت داخلی آن را برای دو ماه
پیش برده بود. هر دوی آنها با نمایندهی دفتر انسجام امور کمپاین نشستند و تمام
مصارف را با جزئیات آن تصفیه کرده و برای سیما غنی و سلام رحیمی فرستادند.
افرادی
که به معرفی ضابط نصرالدین، از هزارههای پنجشیر مسوولیت امنیتی دفتر را داشتند،
روز سیزدهم حمل از دفتر بیرون رفتند. آشنایی با ضابط نصرالدین و جوانان هزارهی
درهی پنجشیر نیز از دستاوردهایی بود که کمپاین انتخابات برایم فراهم کرد. این
دستاورد را ارج گذاشتیم و با جوانانی که در طول دو ماه، دشواریهای زمستان سرد در
یک دفتر فاقد کار و برنامه را تحمل کرده بودند، طی یک مراسم ساده خداحافظی کردیم.
***
من
با شرکت در انتخابات روز شانزدهم حمل 1393، از رأی خود برای حمایت از اشرف غنی
استفاده کردم. آخرین کمپاینهای خود برای موفقیت او را نیز انجام دادم و در رسانهها
از نتیجهی انتخابات و مشارکت گستردهی مردم به عنوان یک دستاورد بزرگ مدنی ملت
افغانستان حرف زدم.
تا
روز بیست و هفتم حمل، دو بار در دو مناسبت متفاوت در جمعی از دوستان دیگر با اشرف
غنی دیدار کردم. بار اول، بلافاصله پس از شانزدهم حمل بود. برگزاری موفقانهی
انتخابات را برایش تبریک گفتم و از نشر انترنیتی منشور، به طور ویژه تشکر کردم.
هنوز هم امیدوار بود که آرای او بیشتر از سایر رقیبان انتخاباتیاش باشد؛ اما از
احراز پنجاه فیصد جمع یک رأی اطمینان نداشت.
باری
دوم، روز بیست و چهارم حمل بود که او را در منزلش دیدار کردم. جمعی از اعضای کمیتهی
سخنگویان را خواسته بود تا در مورد موضعگیریهای بعدی مشوره کند. در این جلسه
اعلام کردم که پس از این در مبارزات انتخاباتی دور دوم سهم نخواهم گرفت و دوباره
به مکتب خواهم رفت.
***
روز بیست و هفتم حمل، آخرین نامهام را برای
خداحافظی رسمی با اشرف غنی، برایش فرستادم. نقلی از این نامه را به عنوان یک خاطره
برای سیما غنی و سلام رحیمی نیز دادم. به نظرم میرسید این نامه، در سلسلهی کاری
که با اشرف غنی انجام داده بودم، یکی از مهمترین یادگارها و اسناد همراهی ما
محسوب میشود. سیما غنی در یک پاراگراف کوتاه از این نامه و لحن و محتوای آن به
عنوان یک اقدام سخاوتمندانه و رفیقانه یاد کرد و از دوستیهایی که در جریان کمپاین
ایجاد کرده بودیم، به خوشی تمجید نمود.
نقل
دیگری از نامه را برای کلیر لاکهرت در امریکا فرستادم. او همکار اشرف غنی در موسسهی
حکومتداری موثر بود و از کسانی که سابقهی درازی از آشنایی و همکاری برای شکلبخشیدن
کارهایی در افغانستان جدید داشتیم. میدانستم که کلیر فارسی نمیفهمد. اما حفظ این
نامه، او را کمک میکرد تا اگر ضرورتش افتاد، راهی را که با یک دوست مشترک طی کرده
بودیم، بیشتر مرور کند و در اتخاذ تصمیم جدید من مبنی بر کنارهگیری از کمپاین و
حکومت اشرف غنی دچار ابهام نباشد.
اشرف
غنی، مانند همیشه، نامه را در سکوتِ بیپاسخ تحویل گرفت. اطمینان داشتم که مانند
نامههای گذشتهام، این نامه را میخواند و محتوای آن را به خاطر میسپارد. برای
من همین اطمینان، به طوری ناخواسته، رضایت خلق میکرد.
***
از
فردای نوشتن نامه، یعنی روز بیست و هشتم حمل 1393، ذهنم را از هرگونه درگیری
مستقیم در امور انتخابات و کمپاین فارغ ساختم و به مصروفیتها و مسوولیتهایم در
معرفت برگشتم. با این وجود، تبعات سهمگیری و مشارکتم در کمپاینهای دور اول،
آنقدر که خودم تصور داشتم، مرا فارغ نمیگذاشت. برخی میآمدند تا راهم را همچنان
در حمایت از اشرف غنی ادامه دهم و برخی میآمدند تا بگویند که حالا وقتی با اشرف
غنی نمیروم، خوب است از تیم مقابل او حمایت کنم. پاسخ من برای همه، صاف و ساده،
«نه» بود: از اشرف غنی حمایت نمیکردم و با او مخالفت نیز نداشتم، چون نه برای
حمایت دلیلی داشتم و نه برای مخالفت. با تیم رقیب او نیز همراه نمیشدم، چون از
این تیم هیچ چیزی به عنوان یک اثرگذاری مثبت در آیندهی سیاسی کشور انتظار نداشتم.
(ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر