دیدگاه های داکتر رنگین دادفر سپنتا در رابطه با طالبان، مبارزه با تروریسم، سیاست های جامعه جهانی در افغانستان و آینده کشور را در پیوند ذیل دنبال کنید:۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه
آقای سپنتا مواضع سیاسی افغانستان در برابر طالبان و تروریسم را تبیین می کند..
دیدگاه های داکتر رنگین دادفر سپنتا در رابطه با طالبان، مبارزه با تروریسم، سیاست های جامعه جهانی در افغانستان و آینده کشور را در پیوند ذیل دنبال کنید:
کوی دوست / شماره چهاردهم «قدرت»
طیبه خاوری از بامیان
طیبه خاوری از بامیان
با سلام به همهي اهالي وخوانندگان محترم نشريهي «قدرت» !
بار بار قلم به دست ميگيرم تا جملاتي را بنويسم اما باز همينکه اندکي مينويسم به بن بست ميرسم و ناگزير ادامه نميدهم، لحظهي بعد باز آتش درونم شعله ميکشد و از اينهمه درد و محنت که در اطراف من است دودهايي عظيم در درونم بيداد ميکند، شکايتهايي از مادري دارم که ديگر نامهربان شده است و فرزندانش را به فراموشي سپرده است.
ميهن مانند مادر ميباشد که بايد هميشه آغوشش براي فرزندانش باز باشد. اما به هر طرفي که بنگري فرزنداني را ميبيني که بلاتکليف و سرگردان به دنبال يک لقمهي نان به هر دري ميزنند و فرياد ميکنند و دست دراز ميکنند، فرزنداني را مي بيني که با لباسهاي پاره پاره، با چشماني اشک بار، با کفشهايي که ته آنان سوراخ شده اند و با وضعيت رقت بار، اما کسي نيست که صداي آنان را بشنود. کجاست آن مادر دلسوز که به اين فرزندان نازنينش رسيدگي نمايد. آيا اگر واقعا به درستي تعبيري را که از ميهن کرده اند درست است پس چرا چنين نيست؟، چرا اين مادر اينقدر نامهربان شده است، و به فرزندانش نمي انديشد، آنان را در آغوش پر مهرش نمي گيرد و با لالاييهاي پرمهرش آنها را آرام نمي کند؟ وهزاران سوال ديگر.
آيا به راستي اين مادرمهربان اين گونه نامهربان شده است ويا نه؟ يا اينکه فرزندان اين مادر اين گونه به جان هم افتاده اند وبر سرو کله هم مي زنند. دوستي شکايت از صحنههاي جنگ را دارد و مي گويد با وجود اينکه ما ديگر از جنگ بيرون شده ايم اما هنوز شاهد آثار بر جاي مانده از جنگ هستيم تنها آثار نه، بلکه صحنههايي از جنگ واقعي. امروز نيز شاهد پر پر شدن عزيزانمان در هر گوشه وکنار اين مرزو بوم هستيم سران اين خطه به خاطر رسيدن به آرمانهاي شخصيشان در زد و بندهايي فرو ميروند و ضربهي اصلي را افراد بيگناه و بيچاره ميبينند.
افغانستان مرکز پرورش دزدان، مواد مخدر، تروريزم، قاچاق، فساد، بيداد و... شده است. به خود ميشرمم چرا، چرا، آخر چرا؟ چرا بايد اينگونه باشد؟ مينويسند افغانستان چيز گرانبهايي را گم کرده، آن گم شده عقلشان است. به راستي اگر زياد از اصل قضيه به دور نرويم با يد اعتراف نماييم که اين گفتهي آخر کاملا درست، اگر اين گونه نميبود هيچ گاهي اين همه دست کمک از هر کجا به سوي اين کشور دراز نميشد واين کشور با وجود ثروتهاي عظيم و طبيعي که در اختيار دارد اينگونه منت بار جامعه جهاني نميبود.
ما همگي فقط ياد گرفته ايم جرگه تشکيل بدهيم کنفرانس بگيريم و با شعارهاي صلح خواهي فقط خود را خوش نام در پيشگاه جامعه جهاني نشان دهيم. با وجود اينکه نتيجهي هم نمي گيريم اما باز با بيشرمي براي حل گندهاي به با رآورده مان به کشورهاي بيگانه براي دريافت مثلا کمک دست گدايي دراز مي کنيم.
رهبران احزاب و اقوام که خود را هرکدام به تنهايي مغز متفکر مي دانند، مهرههايي هستند به دست افراد و کسان ديگر، طوري وابسته به گروهي هستند که به هيچ وجه نميشود آنها را جدا کرد و اگر جدا شوند احساس مي شودکه ديگر نمي توانند نفس بکشند، با وجود اين شرايط بحراني آنهم در اين دوره پر از تحول قرن بيست ويک، ديگر چه انتظاري از فرست طلبان و بهانه جويان مي توانيم داشته باشيم. با اينکه همه ميدانيم مشکل از افغانستان نيست، مشکل از من است، از توست، از ماست، از همه مردم اين سرزمين است، اما همچنان بيخبريم.
واژه صلح که امروز در افغانستان از هر گوشه وکناري بانک آن بلند است اما در عمل تاريک باقي مانده است. يکي از تعهداتي که رئيس جمهور در کنفرانس کابل به جامعه جهاني داده بود اين بود که امنيت و صلح را در افغانستان پياده ميکند فساد اداري را از بين ميبرد و يکپارچگي را بين اقوام مختلف کشور ايجاد ميکند، اما به قول مولوي: «هر آنچيزي که در عالم هويداست / نشانش در تن وجان تو پيداست»، آن جناب در اين مدت چند ساله چه گلي به سر زده که حالا بتواند آبش دهد.
نه صلح، نه ثبات، نه امنيت و نه آرامي هيچ گاهي به وجود نميآيد مگر زماني که فقر ريشه کن شود و مردم ما از اين بلاي خانمانسوز نفسي راحت بکشد. آنگاه که روستاييان ما با علاقهمندي بسيار به زرع وکشتشان رو آورند پدران و مادران ما فرزندانشان را با شکمهايي سير به بستر خواب روان نمايند، بيوه زنان ما در نگاه کردن به فرزندانشان اشک نريزند، کودکان ما در کوچه و پس کوچههاي شهر وروستاي مان مشغول جمع کردن زبالهها نباشند و به عوض دست فروشي کردن به مکاتب بروند و خلاصه آنگاه که اقليتها در جامعه ما مانند ديگران از حق وحقوق طبيعيشان برخوردارگردند در آن وقت صلح به ما رو آورده است.
اقليتها به دليل عدم منزلت اجتماعي مناسب و محروميت از مهارتهاي فني وحرفهاي وتحصيلات عالي به بي کاري و فقر دچار هستند. فقري که در کشور ما وجود دارد و نابرابري که در بين طبقات است نتيجهي تعصبات، فساد، قاچاق، دزدي و عوامل مختلف ديگري از قبيل جنگ، حوادث طبيعي، موقعيت جغرافيايي و غيره است. امروز در کشور ما احزاب سياسي، اتحاديهها، انجمنهاي صنفي، شوراهاي محلي وتودهي مردم کوچه و بازار که همهي آنها به نوعي در اداره کشور نقش دارند قد علم کرده اند و همه به گونهي خود نمايي ميکند اما بايد اين را در نظر گرفت که اين موقعيتي که حالا پيش آمده بايد مدتها قبل پيش مي آمد و تا حال بايد مرحلهي گزار را از سر مي گذراند.
اما تا زماني که افراد بيدار نشده اند واز حق خود دفاع وآن را مطالبه نکرده اند هيچگاهي به نياز خود نمي رسند. اما بايد اضافه کرد که قدرت زماني در دست مردم قرار ميگيرد که مردم اين احساس را پيدا کنند که متعلق به همين مملکت هستند و براي سرزميني که زحمت کشيده اند بيگانه نيستند از آنجا که امروز بين شرق و غرب، شمال و جنوب اين کشور مرزهايي تعيين شده است و شمالي را جنوبي نمي خواهد و جنوبي را شمالي و همينطور اگر اندکي از مرز خود بيرونتر روند احساس مي کنند که وارد کشور ديگري شده اند چگونه ميتوان اين اوضاع را سر و سامان داد؟
وقتي افراد يک جامعه نسبت به همديگر تا اين حد غريبه اند مسلما قدرت شان را در جهت منفي استفاده خواهند کرد. واقعيت اين است که معماران صلح بايد بيش از هر فعاليت ديگري سعي نمايند همين فرهنگ نظام چند قطبي تازه به بار آمده را به طريق صحيح آن تطبيق وحفظ نمايند وريشههاي استبداد، تبعيض و محروميت را ابتدا از وجود خودشان پاک، و بعد از جامعه بر چينند. خودشان پيش قدم شوند تا ديگران به دنبال آنان بيايند.
يکي ديگر از خواستها، ايجاد هويت ملي ورفع محروميت سياسي است و اين يکي از فکتورهايي ايست که ميتواند به رفع محروميت سياسي کمک نمايد، ايجاد وگسترش هويت ملي در افکار تک تک مردم افغانستان زماني شکل خواهد گرفت که من، تو، او همه با هم «ما» شويم.
سياستمداران، رهبران احزاب واقوام افغانستان تا به حال خود را اصلاح نکرده اند هنوز ريشههاي قومگرايي و نژاد پرستي در خود آنان موج مي زند گروهها به خاطر بدست آوردن اهداف شخصي به راحتي در مقابل قانون اساسي کشور، قرار مي گيرند. با وجود چنين وضعيتي رسيدن به هويت ملي چه وقت پيش خواهدآمد خدا ميداند. ميبينيد همين مادر مهربان که اينگونه نامهربان شده است واقعا حق دارد، مشکل او نيست مشکل از فرزندانش است.
نشريه قدرت بسيار خوب مي نويسد که افغانستان کشوري منازعات اجتماعياي در هم پيچيده است، دولت و ساير نهادهاي فعال، عاجز از تحليل منازعات واعتراضات هستند و با يک نگاهي به تحولات امروز کشور به راحتي پي به اين موضوع ميبريم ببينيد چگونه افرادي به نام کوچي با يک عده مردمان محلي دست به گريبان مي شوند و چه اغتشاشاتي را به بار مي آورند آيا اين موضوعات آنقدر مسئلهي سخت و غير قابل حل است که دولت از عهدهي آن برآمده نميتواند يا اينکه دولت و دولت مداران آنقدر بي اعتنا به اين موضوعات هستند که اصلا نمي خواهند مداخلهاي داشته باشند و فقط يک طرف قضيه را مي بينند. خلاصه سرتان را به درد نياورم، اصلا دلم نميخواهد تقصيرات را به دوش افغانستان بياندازم بل همانطور که گفتم مقصر خودمان هستيم و اين ما هستيم که دلمان به حال اين مادر غم ديده نميسوزد ودائم براي او آبروريزي ايجاد ميکنيم. با احترام تا صحبتهاي ديگر و درد دلهاي ديگر بدرود.
هدف جنگ افغانستان؛ نابودی القاعده یا طالبان؟

ضیا ضحاک
(برگرفته از شماره چهاردهم «قدرت»)
(برگرفته از شماره چهاردهم «قدرت»)
جو بايدن، معاون رييس جمهور ايالات متحده، هفتهي گذشته گفت که جنگ به رهبري ايالات متحده در افغانستان در حال نتيجه دادن است. هدف جنگ افغانستان آن گونه که در استراتيژي بارک اوباما، رييس جمهور ايالات متحده، در مورد افغانستان و پاکستان تعيين شده بود و جو بايدن هم آن را يادآوري کرده است، مختل کردن، برچيدن و نابود کردن شبکهي القاعده در افغانستان و پاکستان است.
پناه گرفتن اسامه بن لادن، رهبر شبکهي القاعده، در افغانستان و نسپردن اسامه به ايالات متحده توسط طالبان، پس از رويدادهاي يازده سپتمبر، ايالات متحده را به لشکرکشي به افغانستان واداشت. هدف هم دستگيري اسامه بن لادن و فروپاشي القاعده بود و طالبان تنها به دليل پناه دادن به اسامه مغضوب ايالات متحده شد؛ اما ايالات متحده در نه سال گذشته با طالبان در افغانستان جنگيده است، نه القاعده. گزارش دو هفته پيش نيويارک تايمز در مورد سهم ناچيز القاعده در جنگ افغانستان هم همين امر را نشان ميدهد. با نگاه به اين گفتهها، پرسشهاي زير در مورد نتيجهي جنگ افغانستان مطرح است. يک اينکه ايالات متحده موفق به مختل کردن، برچيدن و نابودکردن شبکهي القاعده در افغانستان و پاکستان شده است که جوبايدن از نتيجه دادن جنگ افغانستان سخن ميگويد؟ دو اينکه با درنظرداشت اين واقعيت که جنگ ايالات متحده در افغانستان تا اکنون، عمدتاً جنگ با طالبان بوده است؛ آيا ميتوان از نتيجهي جنگ بدون توجه به فروپاشي و نابودي طالبان سخن گفت و آيا طالبان و القاعده تفاوتي باهم دارند؟ سرانجام اينکه اگر بدون توجه به طالبان از نتيجه دادن جنگ افغانستان سخن گفته شود و ايالات متحده هم بدون توجه به قدرتمند شدن دوبارهی طالبان افغانستان را ترک کند، آيندهی افغانستان چه خواهد شد؟
پاسخ پرسش يکم منفي است. اگر معيار مختل کردن و نابودکردن شبکهي القاعده را در افغانستان و پاکستان دستگيري و يا کشتن رهبران القاعده در افغانستان و پاکستان بگيريم؛ ايالات متحده موفق به دستگيري و کشتن هيچ يک از رهبران اصلي القاعده در افغانستان و پاکستان نشده است و رهبران القاعده هنوز هم در منطقه پنهان اند. اگر معيار مختل کردن و نابود کردن شبکهي القاعده را در افغانستان و پاکستان، کاهش بنيادگرايي و جلوگيري از رشد تروريزم در منقطه بگيريم، باز هم ايالات متحده موفق به اين امر نشده است و بنيادگرايي و تروريزم در افغانستان و پاکستان، به ويژه در دو سوي خط ديورند، که پناهگاه اصلي القاعده دانسته ميشود رو به رشد بوده است.
در پاسخ پرسش دوم ميتوان گفت که در شروع جنگ افغانستان، جدايي القاعده و طالبان مطرح نبود و طالبان يکي از شاخههاي القاعده دانسته ميشد. هنگامي که از جنگ با تروريزم و القاعده سخن گفته ميشد و هدف جنگ نابود کردن تروريزم و القاعده در افغانستان و پاکستان عنوان ميشد، نابود کردن طالبان را هم دربر ميگرفت. اما در اين اواخر که کارآمدي استراتيژي ايالات متحده در افغانستان مورد پرسش قرار گرفته است، سخن از جدايي طالب و القاعده گفته ميشود و اينکه با جداکردن طالبان از القاعده ميتوان بر بنيادگرايي و تروريزم در افغانستان و پاکستان پيروز شد و القاعده را در اين منطقه نابود کرد. اما سياستها و عملکردهاي طالبان نشان داده است که اين گروه با القاعده تفاوتي ندارد. جدا از مشابهتهايي که در اهداف اين گروه و القاعده وجود دارد؛ ادعاي استقرار حکومت اسلامي و جهاد با ايالات متحده و متحدان غربياش و پيگيري اين ادعا با خشونت و ارعاب، امر ديگري است که نبود تفاوت ميان طالبان و القاعده را ثابت ميکند. سخن گفتن از جدايي طالبان و القاعده و نتيجه دادن جنگ افغانستان، بدون توجه به قدرتمند شدن دوبارهي طالبان، چيزي جز گريز از جنگ افغانستان نيست و نميتواند معنايي جز ناکامي در اين جنگ داشته باشد.
سرانجام اينکه اگر ايالات متحده، همانگونه که جو بايدن تاکيد کرده است و پيش از او رابرت گيتس، وزير دفاع ايالات متحده، تاکيد کرده بود که نيروهاي ايالات متحده در جولاي 2011 آغاز به ترک افغانستان خواهند کرد، بازگشت طالبان امر حتمي است. هماکنون حکومت افغانستان جز بر مرکز ولايتها و ولسواليها در مناطق جنوبي و شرقي کشور فرمانروايي ندارد و فرمانرواي عملي آن مناطق طالبان اند. حتا در سراسر کشور، همانگونه که چندي پيش سرپرست وزارت داخلهي کشور گفت، بيشتر مناطق کشور ناامن بوده و تنها 9 ولسوالي در کشور امن است. زمينهي برگشت طالبان با ناامنيهاي موجود و حمايت آشکار کشورهاي همسايه از طالبان و جود دارد و همانگونه که جنرال جيمز کانوي، فرمانده سپاه تفنگداران دريايي ايالات متحده گفته است، طالبان منتظر بيرون شدن ايالات متحده از افغانستان است تا قدرت را دوباره به دست بگيرند و افغانستان را به سالهاي سياه امارت اسلامي برگردانند. اگر اين امر تحقق پذيرد، بدون شک القاعده و ديگر تروريستان که در پاکستان پناه گرفته اند به افغانستان برخواهند گشت و حملاتشان را بر گوشه و کنار جهان از اين کشور سازمان خواهند داد، که چالشي جدي براي منطقه و جهان خواهد بود.
رقابت سالم سیاسی ضامن سلامت پروسه و نظام سیاسی است
واحد سیاسی قدرت
(برگرفته از شماره چهاردهم «قدرت»)
وقتی از منظر سیاسی به مسایل و واقعیتهای زمان خود نگاه میکنیم، به تفاوتهای بنیادینی میرسیم که زمان ما را از گذشته متمایز میسازد. سياست جدید در كشور ما نه در خلا جريان دارد و نه هم با تلقينات و ديدگاههای ايدئولوژيك رهبري ميشود. وقتی وارد حوزهی سیاست میشویم، با ده رقیب زنده مواجه میشویم که نفسسوخته به انتظار ما ایستاده اند و هر حرف و گام و عمل ما را با هر حیله و وسیلهای که در اختیار داشته باشند، تهدید میکنند. البته در زمان گذشته هم رقابت سیاسی داشتیم، اما فضای اختناق و استبداد مجال رقابت باز و آزاد را برای هر کسی میسر نمیساخت. حالا میدان باز شده است و هر کسی که فکر کند حق دارد برای سرنوشت خود بیندیشد و تصمیم بگیرد، رقیب میدان سیاست محسوب میشود. به همین ترتیب، زمان ما زمانی نیست که بتوان با تلقینات و یا تحکمهای ایدئولوژیک کسی را سر جایش نگاه کرد و از بیان حرف و یا موضع رقیبانهاش جلوگیری کرد. در ایدئولوژی و ارزشهای ایدئولوژیک تلقین و تحکم و فتوا جا دارد، اما در میدان سیاستی که اکنون در برابر ما باز شده است، با این حربه نمیتوان به مصاف حریف رفت.(برگرفته از شماره چهاردهم «قدرت»)
از اختناق و استبداد گذشته میتوان مثالهای زیادی را بیان کرد که بر شیوهی مبارزهی ما در گذشته تأثیر میگذاشتند. استبداد و اختناق دیروز، از پشتوانهی یک ساختار قدرتمند و ریشهدار در تمام عرصههای زندگی با برهنگي تمام بر عليه هرگونه طرح و اقدام اصلاحگرانه ايستادگي ميكرد. زندان و شکنجه پاداش دم زدن از سیاست بود. جامعه هم نهادی نداشت که از مبارزان سیاسی حمایت کند و مجال رقابت سیاسی برای آنان را فراهم سازد.
امروز اين دريغ از برابر مبارزان اصلاحگر برداشته شده است. نه اینکه استبداد و اختناق وجود ندارد، بلکه به طور صریح و علنی امکان ایستادگی ندارد. اكنون در كشور خود قانوني داريم كه حد اقل براي اهداف و ديدگاههاي فاشيستي و يا انحصارطلبانه مجالِ بروز علنی نميدهد. در اين قانون، هيچ قدرتي نميتواند كسي را از سخن گفتن، طرح ريختن، تلاش كردن، سياست كردن، نقد كردن و عمل كردن مانع شود.
نسل كنوني ما وارد عرصهاي شده كه قانونمنديهاي آن را اصول دموكراسي و جامعهي مدني پيريزي ميكند. اصل در اينجا رقابت است نه دشمني. در دنياي رقابت، فعالين سياسي ناگزير ميشوند با تمام نيروهايي كه در بازي اشتراك دارند، وارد تعامل شوند. در رقابتهاي دموكراتيك، بر نيتهاي افراد تأكيد نشده، بلكه نيتها با معيار عملكردها اندازهگيري ميشود. در عرصههاي دموكراتيك، نيروها ناگزيرند با هرگونه نيتي كه داشته باشند، قواعد و اصول رقابت دموكراتيك را احترام كنند. بنابرين، فعالين سياسي دموكراتيك، در هر مرحلهاي حق مييابند تا بر قواعد و اصول فعاليتها و رقابتهاي سياسي نظارت داشته باشند و با اصلاح کردن و کاراساختن این قواعد و اصول، بازی را خوشگوارتر سازند. منطق نفی و خشونت و رقیبستیزی بیانگر ضعف بازیگران سیاسی است. مبارزان دموکراتیک، اجازه نمیدهند که قلدران سیاسی با مغشوش ساختن فضا و ایجاد رعب و وحشت و نفرت، حق نظارت و قضاوت سیاسی را از مردم سلب کنند.
خوب است از این حرفها وقتی در جامعهی خود سخن میگوییم، فوراً به این نتیجه نرسیم که گویا همه چیز رو به راه است و با دنیای پر از گل و بلبل و سبزه طرفیم. چنین نیست. تنها از بستر و فضایی حرف میزنیم که در برابر ما گشوده شده است. این بستر و این فضا با تهدیدات زیادی مواجه است. هنوز هم کسانی که از رقابت سالم و باز دموکراتیک دچار وحشت و هراس میشوند کم نیستند. اتفاقاً اینگونه دستهها و گروهها هنوز هم بر سریر قدرت تکیه دارند و میتوانند به نام دموکراسی و در پوشش و لفافهی دموکراتیک، چهرهها و نیتهای واقعی خود را پنهان کنند. اما وجود این امر نباید مبارزان دموکراتیک را از مسئولیت آنها برای حفاظت میدان و زمینههای دموکراتیک بیگانه سازد. دنیای سیاست دنیای تعامل است و دموکراسی و ارزشهای مدنی میدان سالم برای این تعامل را مساعد میسازد. اگر دموکراسی مورد سوء استفاده واقع میشود و اگر به نام جامعه و ارزشهای مدنی سیاهکاریهای زمان ما پنهان میشوند، باید تلاش کنیم تا از این سوء استفاده و پنهانکاریهای ضد دموکراتیک جلوگیری کنیم نه اینکه بر ضد دموکراسی و ارزشهای مدنی اقدام نماییم.
فراموش نکنیم که در دنیای سیاست، بدیلی برای دموکراسی وجود ندارد. شکل تحقق و تطبیق دموکراسی را میتوان به طور مداوم بازنگری و تجدید نظر کرد، اما ماهیت نظام دموکراتیک با احترام به حق حضور و ارادهی هر فرد، تنها امکان برای جلوگیری از استبداد و توتالیتاریسم است. وقتی دموکراسی نباشد، دشنام و تهدید و اهانت و بستن و کشتن مهارناپذیر میشود. فرقی نمیکند استبداد پوشهی مقدس دینی و مذهبی داشته باشد، یا داعیهی دفاع از ستمدیدگان و محرومان. استبداد استبداد است و بنیاد استبداد همانا نفی حق مشارکت سیاسی مردم است. آنانی که به خود حق میدهند بدون رأی و اجازهی آگاهانهی مردم، در مقام تصمیمگیری برای سرنوشت سیاسی آنان قرار گیرند، هیچ دلیلی جز تأکید بر موقف قلدرانه و انحصارطلبانهی خود ندارند.
عدالت سیاسی اولین بنایش همین پذیرش نورمهای رقابت سالم سیاسی است. با رقابت سالم سیاسی، امکان برای تحدید قدرت و مشروط ساختن استفاده از قدرت فراهم میشود. فساد سیاسی ناشی از قدرت مطلقهای است که در فقدان بازخواست و پیگرد، اندام نظام سیاسی را میپوشاند. در یک مقایسهی ساده میان حکومتهایی که اتهام فساد را با خود دارند و حکومتهایی که از این اتهام تا حدودی زیاد مبرایند، میتوان به میزان استحکام و قدرتمندی اصول و نورمهای دموکراسی پی برد. امریکا و جاپان و اغلب کشورهای اروپایی در پابندی خود نسبت به اصول و ارزشهای دموکراتیک در یک رده قرار ندارند. میزان سوء استفاده از قدرت و امکانات دولتی در هرکدام از این کشورها، مقام آنها را در اخذ اعتبار دموکراتیک آنها تعیین میکند.
افغانستان بدون شک با مشکلات و دشواریهایی زیاد در امر رهبریت و مدیریت سیاسی خود مواجه است. مسئولیت درست کردن امور و سازگار ساختن آنها با ارزشها و اصول دموکراتیک، بر عهدهی مبارزان اصلاحگر زمان ما قرار دارد. اگر اجازه داده شود که عناصر و نیروهای ضد دموکراسی، شرایط و زمینهها را برای حرکت و رقابتهای سالم سیاسی محدود سازند، برگشت استبداد و اختناق اجتنابناپذیر میشود. تنها با رقابت سالم سیاسی میتوان هم پروسهی سیاسی را سالم نگه داشت و هم در جهت سالم ساختن نظام سیاسی حرکت کرد.
توزیع محرومیت با عصبیت قبیلوی

حسین سرامد
(برگرفته از شماره چهاردهم «قدرت»)
با آنکه تا برگزاري انتخابات پارلمانيِ کشور کمتر از يک ماه باقي مانده است، اما مسايل فراواني وجود دارد و هرروز، خواسته يا ناخواسته برآن مسايل افزوده ميشود، که مردم را نسبت به نتايجي که از آن انتخابات خواهند گرفت نگران ميسازند. گسترش ناامني در مناطقي از کشور و تهديد و حملات روزافزون طالبان، غوغاي تقلب در انتخاباتهاي گذشته که نگراني آن در اين انتخابات همچنان وجود دارد، توزيع بيحساب کارتهاي رايدهي در مناطق خاصي از کشور که شايبهي تقلب را بيشتر کرده است، توزيع نشدن کارت راي دهي در مناطقي ديگر که باعث محروميت شمار زيادي از شهروندان از حق راي دهي شان خواهد شد، بسته شدن تعدادي از مراکز راي دهي در مناطقي از کشور که هيچ دليلي غير از برخورد دوگانهي مقامات مسئول نميتواند آن را توجيه کند، و سرانجام نيز تعدد پرشمار کانديداها و قومي-قبيلهاي شدن انتخابات که از يکسو –با سيستم راي غير قابل انتقالي که در نظام انتخاباتي کشور پذيرفته شده است- باعث ضايع شدن رايهاي بيشماري خواهد شد و از سوي ديگر امکان گزينش بهتر را از شهروندان ميگيرد و توان مانور کانديداها را نيز در درون منطقه و قبيلهي خود شان محدود ميسازد. اينها مسايلي اند که انتخابات را به چالش مواجه ساخته است و مردم را نسبت به سلامتي و موثريت آن نگران ميسازد. مردم نسبت به انتخابات به عنوان يک تجربهي جديد سياسي با حساسيت و جديت شديد نگاه ميکنند زيرا انتخابات در اين کشور در واقع دوران آزمايشي خود را سپري ميکند، آن هم پس از رنجهاي فراوان استبداد، تعصب، نفرت، خشونت و جنگهاي طولانياي که اين کشور پشت سر گذاشته است. وقتي مردم ببينند که سازوکار انتخابات در اين آزمايش پيروز از آب درنميآيد، نسبت به مديران و برگزارکنندگان آن شک خواهند کرد و به آنان نفرت پيدا خواهند نمود. يکي از دلايل سير شديد نزولي در ميزان مشارکت مردم از انتخابات اول در شش سال پيش تا انتخابات رياست جمهوري سال گذشته نيز همين بود. اگر انتخابات پيشرو نيز به يک تجربهي ناکام براي مردم تبديل شود، مردم انتخابات را بيشتر از يک بازي و حتا يک فريب سازمانيافتهي سياسي از سوي سياستمداران ارزش و حرمت نخواهند گذاشت.(برگرفته از شماره چهاردهم «قدرت»)
رهبران و مديران سياسي ما شايد اين نکته را زياد جدي نگيرند و به آن وقعي نگذارند، اما واقعيت اين است که اين حالت يک خطر و يک چالش کلان براي نظامهاي مردم سالار و دموکراتيک به شمار ميآيد. زيرا نظامهاي سياسي دموکراتيک هم مشروعيت خود را از رضايت و پشتوانهي مردمي ميگيرند و هم قدرت و ثبات آنها منوط به حمايت مردم است. از اينرو سياستمداران همواره در تلاش آنند که افکار عمومي را با خود داشته باشند. مديران و رهبران سياسي ما، مخصوصاً مسئولين برگزاري انتخابات پيش رو، در برگزاري انتخابات بايد اين نکته را به جد بگيرند و نقش تعيين کنندهي خود را در تاريخ سياسي کشور و روند حکومتسازي و تقويت نهادهاي حکومتي فراموش نکنند، زيرا سياست و مديران سياسي در واقع رهبري روند دموکراسي و مدنيت را در جامعه به دوش دارند.
به عنوان يک توضيح ضمني بايد تذکر دهيم که ما به هيچ وجه از نقش ساختارهاي اجتماعي و الگوهاي فرهنگي در تداوم وضعيت ناگوار گذشته منکر نميشويم، اما تأکيد ما بر اين است که مديران و رهبران سياسي ميتوانند در گذار مسالمت آميز جامعه به سوي الگوهاي جديد و مدني نقش بسيار مهم بازي کنند. شايد در جوامعي که الگوهاي مدني نهادينه شده است، نقش مديران و رهبران جامعه به اين اندازه حساس نباشد، اما در جوامع درحال گذار، مثل افغانستان، نقش آنان بسيار مهم و حياتي خواهد بود.
با اين همه به نظر ميرسد که مديران و رهبران سياسي ما عمداً نميخواهند به اين نکته توجه کنند. برخوردهاي غيرمسئولانه در قسمتهاي زيادي از عملکردهاي دولت وجود داشته است، از گسترش فساد در تمام بدنهي دولت تا گسترش روز افزون ناامني و کشت و قاچاق موارد مخدر و... همه نشاندهندهي عدم جديت مسئولان حکومتي در امر حکومتسازي و حکومتداري خوب است. تقلب گسترده در انتخاباتهاي قبلي، عدم توزيع عادلانهي مراکز رايدهي، عدم توزيع عادلانهي کارتهاي راي دهي و سرانجام نيز مسدود ساختن غيرمسئولانه و بيدليل تعدادي از مراکز رايدهي نيز اين انتباه را خلق کرده است که شايد کسي نميخواهد انتخابات نقش اصلي و شايستهي خود را به صورت موثر بازي کند. به نظر ميرسد نتيجهي ناگزير اين نارساييها بيعلاقگي روزافزون مردم نسبت به سياست و مشارکت سياسي و عدم اشتراک آنها در انتخابات و سرانجام نااميدي مردم از تجربهي انتخابات و دموکراسي و شکست اين روند خواهد بود.
اين مسأله البته بعد از تجربهي هشت- نُه سال حکومتداري گذشته بر مبناي اصول دموکراتيک به هيچ وجه به معناي آن نخواهد بود که تاريخ عيناً برگشت کند و ساختار جامعه و سياست دقيقاً مطابق گذشته بازسازي شود، زيرا جوامع محروم با تجربهي دموکراسي، آرمان عدالتخواهانهي خود را تجربه ميکنند و در سايهي قانونيت و نظام دموکراتيک به حقوق و امتيازات نقض شدهي خود دست مييابند. بنابراين آنها به هيچ وجه اين نقش انتخابات، دموکراسي، قانونيت و مدنيت را از ياد نخواهند برد. پس شکست تجربهي انتخابات و دموکراسي در اين کشور به هيچ وجه به معناي پشت کردن جامعهي افغانستان، مخصوصاً اقشار و گروههاي محروم جامعه، به دموکراسي و ارزشهاي مدني نيست، بلکه صرفاً به معناي قطع علاقه و اميد به حکومتي خواهد بود که حامي و حافظ اين ارزشها پنداشته ميشود و حالا نشان ميدهد که نه تنها توانايي حفاظت از آن را ندارد، بلکه ارادهي حفظ و حمايت از آن را نيز ندارد. ناکامي تجربهي دموکراسي و انتخابات ناکامي رهبران و مديراني است که اين روند را رهبري ميکردند و قضاوت تلخ مردم نيز آنها را در وجدان و تاريخ آيندهي کشور به محاکمه خواهد کشاند. حسرت داشتن دموکراسي و مدنيت در وجدان انساني مردم باقي خواهند ماند و همين حسرت است که هرلحظه زمامداران را به محاکمه خواهد کشاند. فراموش نکنيم که عبدالرحمان و نادرشاه و ملاعمر، مثل تمام مستبدان تاريخ، در مقابل اين وجدان انساني نميتوانند خود را توجيه کنند و شايد نتوان انسان سالمي را سراغ گرفت که مثلاً از عبدالرحمان يا ملاعمر دفاع کند؛ همانگونه که هيتلر و استالين در وجدان انساني مردم جهان منفور و محکوم شناخته ميشوند.
مردم افغانستان مثل هرجامعهي استبداد زده يک جامعهي محروم بوده است. محروميت آنها در عرصههاي مختلف زندگي آنان تبلور يافته است؛ فقر اقتصادي، بيسوادي گسترده، عقبماندکي و انحطاط فرهنگي، اسارت در مرزهاي محدود سنتهاي قبيلوي، غيبت از صحنههاي سياسي و انفعال و اسارت آنها در دست سرنوشت حقارتبار استبدادزدگي همه از محروميتهايي اند که نظامهاي استبدادي بر مردم تحميل کرده اند.
استبداد و انحصار، محروميت را به صورت عام و گسترده توزيع ميکند، يعني نميتوان گفت با منطق استبداد و انحصار بخشي از جامعه بر مبناي تعلقات خاصي از محروميت نجات خواهند يافت. متأسفانه تصور غالب در جامعهي افغاني اين بوده است که محروميت در اثر استبداد صرفاً به بخشهاي خاصي از جامعه تعلق خواهد گرفت. چيزي که باعث اين تصور ناصواب شده است، شکافهاي عميق اجتماعي بر مبناي تعلقات قبيلوي، قومي، زباني، مذهبي و سمتي و تعصبات ناشي از آن است. يعني اقوام و قبايل خاص، يا سخنگويان زبان مشخص و يا متعلقان مذهب و سمت خاص فکر ميکنند که در اثر انحصار و استبداد فقط افراد برونگروهي شان از لحاظ اين شکافهاي اجتماعي، قرباني اين محروميت خواهند شد و خود آنها به دليل تعلق قومي، يا قبيلوي، يا زباني و مذهبي و سمتي با انحصار طلبان از محروميت نجات خواهند يافت.
اما اين يک تصور اشتباه است چون انحصار هيچ محدودهي خاصي نميشناسد و محروميت را نيز به هر اندازه که شدت انحصار بيشتر باشد به همان اندازه گستردهتر و عميقتر توزيع ميکند. اين نکته ناشي از آن است که ساخت قدرت بر اساس الگوي استبداد و انحصار ساخت عمودي است و موقعيت افراد نسبت به همديگر نيز سلسلهمراتبي است. پس توزيع محروميت نيز به صورت سلسله مراتبي و نظر به موقعيت افراد از بالا تا پايين صورت خواهد گرفت و هيچ کسي از آن مثتثنا نخواهد بود. تنها ممکن است نسبت اين محروميتها متفاوت باشد. ممکن است بعضي از جوامع در تاريخ افغانستان محروميت بيشتر کشيده باشند، اما کدام بخش از جامعه را ميتوان سراغ گرفت که از محروميت در امان بوده باشند؟ فقر، بيسوادي، عقبماندگي، استبدادزدگي و اسارت در چنگال سرنوشت رنجبار سياسي، همهي گروههاي اجتماعيِ جامعهي افغانستان را رنج داده است. از آغاز تاريخ معاصر اين کشور تا هنوز اين رنجها همانقدر که بر هزاره يا تاجک و ازبک تحميل شده است، به همان اندازه بر پشتون نيز وارد شده است. اتفاقاً در خيلي از موارد، از جمله در عرصههاي فرهنگي محروميت انسان پشتون بسيار بيشتر نيز بوده است، چون عقبماندگي و بيسوادي او براي تحکيم حاکميت استبداديِ قبيلهسالار و قوممحور زمامداران مستبد يک امر ضروري شمرده ميشد. اما بايد پرسيد که مسئوليت بيسوادي، عقبماندگي، فقر و بيپناهي سياسي او را چه کسي بايد پاسخ گويد؟ طالب با هژموني قومي و مذهبي دست به انتحار و انفجار و وحشت و آدمکشي ميزند و مکاتب را آتش ميزند و معلم و دانشآموز ميکشد و يا آنها را مسموم ميکند، اما بايد پرسيد که جواب وحشت، ويراني، قتل، بيسوادي را در مناطق جنوبي کشور چه کسي خواهد داد؟ بنابراين استبداد و انحصار به دليل ماهيت تمرکز طلبانهي خود در هيچ حدي محدود و محصور نميشود و محروميت را بنابر ضرورت انحصار قدرت، بر فردفرد جامعه تحميل ميکند.
با توجه به نکات بالا، منطق جوامع محروم، منطق دموکراسي و مدنيت است، زيرا دموکراسي، حقوق بشر، انتخابات و ارزشهاي مدني ديگر، آنان را از رنج محروميت تاريخي و درد استبداد و انحصار نجات ميدهد. هرچند شکافها و تعصبات اجتماعي ممکن است در راه نهادينه شدن مدنيت و ارزشهاي مدني سد ايجاد کند و مانع سهمگيري فعالانهي مردم براي تقويت آن شود، ولي مديران و رهبران سياسي جامعه ميتوانند مردم را براي گذار از اين بحران کمک کنند و راه آنان را در اين مسير هموارتر سازند. همين نقش را روشنفکران و نخبگان فکري جامعه نيز ميتوانند بازي کنند و از موقعيت خود در گذار سالم جامعه از سنتها و مناسبات متعصبانهي قبيلوي و استبدادي به سوي مدنيت کمک کنند. اما متأسفانه تعصب و گرايشهاي هژمونيک قومي، قبيلوي، مذهبي و امثال آن اين ديد منطقي را از اين نخبگان نيز ميگيرد و آنان را نيز در باطلاق گرايشات منحط استبداد قبيلوي و انحصار غرق ميکند.
مديران و رهبران سياسي جامعهي افغانستان، و نيز انديشمندان و متفکران ما، با خيال انحصار و توزيع محروميت، از يک سو افغانستان را به گذشته برگشت خواهند داد و منازعات اجتماعي را تشديد خواهند کرد و از سوي ديگر در سلسله مراتب عمودي ساختار قدرت، خود نيز قرباني محروميت خواهند شد. مسئولين کميسيون انتخابات کشور نيز بايد در اجراي مسئوليتهاي شان به اين نکات توجه کنند. برخوردهاي غيرمسئولانه با انتخابات، عدم شفافيت در برگزاري انتخابات، محروم ساختن عمدي تعدادي از مردم بنابر تعصبات قومي و قبيلوي از حق مشارکت در انتخابات و غيره ميتواند اعتماد و باور مردم را نسبت به مديران و مسئولان کشور و به ويژه مديران اين کميسيون ضربه بزند و آنان را در قضاوت وجدان و تاريخ اين کشور رسوا و بدنام سازد.
دموکراسی و صورتبندی نخبگان سیاسی

فضل الله مهریار
(برگرفته از شماره چهاردهم «قدرت»)
(برگرفته از شماره چهاردهم «قدرت»)
سخن آغازين:
شايد حفظ دموکراسي نيمبند در افغانستان، دستاوردها و ارزشهاي به ظاهر جهانشمولِ بشري از قبيل دموکراسي، يکي از مهمترين دغدغهها و نگرانيهاي موجود در سطح ملي و در ميان جامعهي بينالمللي است. از اينرو، همواره به تفاريق در محافل اکاميک- سياسي، مطبوعات، رسانهها، از دستاوردهاي افغانستان در اين دورهي 9 ساله به افتخار ياد و نخبگان سياسي در کشور از آنها به عنوان پشرفتهاي مهم ياد ميکنند و موانع و خطرات تهديدکنندهي اين ارزشها را گوشزد مينمايند. اما اين پرسش همواره مطرح است که آيا اين دموکراسي پايدار و دوامدار است. آيا نهادهاي دمکراتيک در اين کشور همان کارکردهايي را دارند که در ساير کشورها دارند؟ و بالاخره نقش نخبگان سياسي در اين باب چيست.
نخبگان در اين باب چه نقشي دارند و از ايفاي چه نقش و يا نقشهايي در فرايند گذار، بسط و تعميق دموکراسي و نهادينه کردن آن برميآيند. به خصوص در افغنستان، که شبيه ساير کشورهاي منطقه، محور و مدار همه چيز را سياست و چگونگي سياستورزي سياستمداران، ميدانند. اگر توقع و انتظاري دارند، اين توقعات و انتظارات را از درِ ارباب سياست و خوان سياستمداران برآورده ميبينند و بالعکس. گويي سياست شاهکليد گشودن همهي درهاي ناگشوده و گشودن راز سربهمُهر اين سِرّ نهان است. هرگاه به انتظارات و نوع نگرش و نگاه مردم به سياست و کنشگران سياسي ميانديشيم، به وضوح درمييابيم که سياست و نخبگان سياسي از چه قدر و منزلتي در پهنهي نگاه مردم برخوردار است. اين نوع رويکرد به سياست و کنشگران سياسي را سياستزدگي مينامند. به نظر ميرسد، به رغم وجود نقصان و کاستيهاي بسياري که در اين رويکرد به سياست وجود دارد، نميتوان از توان تبييني و تحليلي اين رويکرد به اغماض گذشت و آن را هنگام بحث و فحص در باب گذار، نهادينهکردن دموکراسي مدنظر قرار نداد. وقتي به تاريخ نيز نگاهي ميافکنيم ميبينيم که تاحدودي حق با مردم و موجهسازي اين نگرش به ظاهر سطحينگرانه است. اين نبشته داراي دو بخش است. بخش نخست به تمهيد مقدمات تئوريک ميپردازد. بخش دوم با اتخاذ يک نوع نگاه ابژکتيو –عيني به کاربست اين مقدمات در مورد افغانستان و صورتبندي نخبگان سياسي در کشور اهتمام خواهد ورزيد.
تمهيدات تئوريک:
چشم اندازهاي گذار به دموکراسي داراي دو وجه تئوريک و نظري اند. نخست نظريات و ديدگاههايي که نوعاً و بيشتر ساختاري، کلان و درازمدت اند. چنين نظرياتي دموکراسي را تابعي از وجود و يا فراهم شدن متغيرهاي کلان فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي ميدانند. اين نظريات در ذيل نظريات کلاسيک گذار به دموکراسي قرار ميگيرند. ميتوان از عوامل و متغيرهايي مانند، ميزاني از رشد اقتصادي- شکل گيري بورژوازي- ميزان شهر نشيني، نرخ و کيفيت سواد، درامد سرانهي ملي، تکوين عرصهي عمومي و وجود و فعاليت احزاب و تشکلهاي سياسي و مدني به عنوان حلقهي واسط و نقطهي وصل ملت به دولت و بالعکس، از اين جمله به شمار آورد.
دوم، نظرياتي که برعوامل کوتاهمدت مانند بروز و ظهور عوامل سياسي، شکلگيري اعتراضات سياسي، نقش ايدئولوژيها، احزاب و تشکلهاي سياسي، وهلهها و شرايط خاصي که در تاريخ سياسي يک کشور به صورت اتفاقي و تصادفي پيش ميآيند، انگشت تأکيد مينهند. اين نظريهها و ديگاهها را ديدگاههاي جامعه محور تلقي ميکنند و به اين نام ميخوانند. زيرا، گذار، تحقق و نهادينه شدن دموکراسي را منوط و مربوط به وجود و فراهم آمدن عوامل و متغيرهايي ميدانندکه بايد از قبل در جامعه متکون شده باشند.
در کنار اين دو رويکرد کلان- ساختاريِ جامعه محور، نظريه و رويکرد ديگري قرار دارد که که برنقش نخبگان و نحوهي صورتبندياي که اين نخبگان سياسي پيدا ميکنند تأکيد ميورزند. در ادبيات موجود در زمينهي فرايند دموکراتيزاسيون در جوامعي داراي ساختارهاي سياسي غيردموکراتيک و يا اقتدارگرا، اين نظريه و رويکرد را رويکرد و نظريهي دولتمحور مينامند. به همين دليل ساده که نخست برعوامل کوتاه مدت و در قدم دوم بر نقش نخبگان سياسياي که به نحوي قدرت را در اختيار دارند، تأکيد ميگردد. وجه مميزهي ديگر اين نوع نظريات و ديدگاهها اين است که به جاي تأکيد از پايين که متکاي آن وجود و تکوين مجموعهاي از علل و متغيرهاي کلان و پيچيدهتر شدن ساخت اجتماعي- اقتصادي و فرهنگي جامعه است، تأکيد نمايد، به شکلگيري و تسريع فرايند دموکراتيزاسيون از بالا انگشت تأکيد مينهد. بنابر اين، مطابق اين نظريات و ديدگاهها، چنين نيست که نخبگان هيچ نقشي در تکوين و تکوّن فکر و فرايند دموکراسي نداشته باشند. بلکه نخبگان سياسي و نحوهي صورتبندي آنها در درون ساخت قدرت، ميتواند نقش سرنوشت ساز و سرنوشت سوزي براي دموکراسي و ديکتاتوري داشته باشند.
بدينترتيب روشن ميشود که نخبگان سياسي نقش انکارناپذيري در تحقق آرمانها و ايدآلهاي دموکراتيک مردم داشته و از همين رو، ميتوانند هم فرصت سوز باشند و هم فرصت ساز. معمولاً دو نوع ويژگي براي نخبگان سياسي و نحوهي صورتبندي آنها جهت گذار، تحقق و نهادينه شدن دموکراسي، بيان ميکنند. در صورتي که نخبگان سياسي از اين دو ويژگي برخوردار نباشند، بناي دموکراسي از پايبست ويران است. اين دو ويژگي عبارت اند از انسجام ساختاري و انسجام ارزشي. با توجه به اين دو مؤلفه، در صورتي که نخبگان سياسي، به طور همزمان از انسجام ساختاري و ارزشي برخوردار باشند، به تسريع و تحقق دموکراسي مدد ميرساند و در صورتي که چنين نباشد، مانع جدي بر سر راه فرايند دموکراتيزاسيون در جامعه است. انسجام ساختاري نخبگان سياسي ناظر به اين خصوصيت است که اجزاي تشکيل دهندهي نخبگان حاکم در يک کشور از حيث پايگاههاي اجتماعي با يک ديگر شباهت – دستکم شباهت خانوادگي- داشته باشند و داراي پيوندهاي ارگانيک و ارتباطي باشند و در دنياهاي گوناگون از حيث اجتماعي بهسر نبرند و جماعتي را هرچند پراکنده با تنوعات تشکيل بدهند. انسجام ارزشي بدين معنا است که نخبگان سياسي حاکم از ارزشهاي مشترک حمايت و پيشتيباني نمايند. به تعبير ديگر، گفتمانهاي سياسي متفاوت و غير قابل جمعي با هم نداشته باشند.
افغانستان و صورتبندي نخبگان سياسي:
اکنون با توجه به آنچه در اين باب تذکار و تذکر رفت، ميتوان در باب افغانستان نيز سخن گفت و از چالشها و فرصتهايي که نخبگان سياسي- کنشگران سياسي حاکم و غير حاکم نحوهي صورتبندي اينها، براي دموکراسي فراهم ساخته است و يا اين فرصتها را از مردم افعانستان ربوده اند، سخن راند و برآفتاب افکند. از اين رو، نخبگان سياسي و نحوهي صورتبندي آنها را از همان دو منظر انسجام گروانه- ساختاري و ارزشي- شکافته و واکاوي ميکنيم.
انسجام ساختاري:
به نظر ميرسد نخبگان سياسي در افغانستان يکي از نا متجانسترين گروههاي سياسي و اجتماعي به شمار ميروند. هرگاه به انسجام ساختاري اين گروه نگاه ميکنيم به روشني دريافته ميشود که نخبگان سياسي در افغانستان داراي پايگاههاي اجتماعي متفاوت و عقبههاي تاريخي گوناگون اند. به دليل شکافها و گسستهاي اجتماعي ديرينهسال در کشور و فقدان شکلگيري و يا کندي در فرايند ملتسازي و هويتيابي، دستهبندي و صورتبندي نخبگان سياسي حول مشخصات و هويت يابيهاي قومي – زباني و يا هويتها و عقبههاي مدرن که هيچگونه سنخيت و يا تجانسي ميان اين دو ساخت، و جود ندارد، فصاي کدِر و غبار آلودي به وجود آورده است. اتکاء به ساختهاي پارينهسان به عنوان عقبههاي حمايتي، خود گسستها و شکافهاي ساختاري را بيشتر و بيشتر ساخته است و به همينسان امکان تکوين و شکلگيري تفاهم و همگرايي حداقلي را نيز ازميان برادشته است.
اگر به ساخت و صورتبندي نخبگان سياسي کشور نگاه کنيم در مييابيم که اين صورتبندي بازنمود روشني از تفرق و انشقاق ساختاري نخبگان سياسي است. از همين رو است که افعانستان همواره محل تلاقي و اصطکاک اين هويتهاي اجتماعي و ارتقاء آن به سطح سياسي است و در نتيجه فقدان شکلگيري سياستهاي دموکراتيک و نهادهاي مدرن است. ابتناء و اتکا به اين هويتها و ساختهاي اجتماعي به شدت نامتجانس و انتاگونيست، روشن ميسازد که چگونه فضاي سياسي در افغانستان مسخر و به سخره گرفته شده است و به دليل همين خصلت هژمونيک، امکان بروز و ظهور هويتهاي مبتني بر ساختهاي اجتماعي برخوردار از ظرفيتهاي لازم جهت ايجاد پيوندهاي ارگانيک و ارتباطي، سلب و يا به حاشيه رانده شده اند. گشورهاي پسامنازعه و درگير شکافها و درگيريهاي داخلي، دراي سطوح بالايي از شکاف و تفرق ساختاري ميان نخبگان سياسي است.
انسجام ارزشي:
بر اساس همان دليل پيشگفته، نخبگان سياسي در کشور هنوز به انسجام ارزشي دست نيافته اند. گفتارها وگفتمانهاي متفاوت و آشتي ناپذير و علقههاي فکري گوناگون، سبب شده است که ما هنوز به انسجام ارزشي دست نيافته ايم. تفرق و گسستهاي ارزشي در سطح نخبگان سياسي را ميتوان با برشمردن چندين مؤلفه به اختصار هرچه تمامتر توضيح داد:
1- مؤلفه و عنصر نخست به تلقي و نگرش نخبگان سياسي نسبت به خود دموکراسي برميگردد. به نظر ميرسد يکي از مؤلفههاي تکوين، شکلگيري و يا توفيق در فرايند دموکراتيزاسيون نوع نگاه نخبگان سياسي به دموکراسي و ارزشهاي دموکراتيک است. به نظر ميرسد اين مؤلفه در افغانستان و در ذهن و ضمير بسياري از نخبگان سياسي مفقود و غايب است. سخن پردازيهاي نخبگان سياسي در باب ارزشهاي دموکراتيک، به معناي باور آنها به دموکراسي و مفروضات آن نيست. فشارهاي بينالمللي و حضور جامعهي جهاني سبب شده است که اينان خويشتن را با دموکراسي و ارزشهاي آن توزين و عيار سازند.
2- تفکيک قوا و تقسيم قدرت يکي از ارکان رکين دموکراسي به شمار ميرود. به دليل فقدان انسجام ارزشي ميان نخبگان سياسي، همواره تعيين حدود و ثغور اقتدار و اختيارات نهادهاي گوناگون محملي براي بروز و ظهور تفرق و انشقاق ارزشي بوده است. تداخل و دست انداريهاي قواي گوناگون در حيطهي کاري همديگر، تنش و بروز اختلافات بر سر تفسير قانون نمادي از اين فقدان و غيبت انسجام ارزشي است.
3- تعريف، مبارزه و اتخاذ روشهاي مبارزاتي با تروريزم يکي ديگر از مواردي است که نشان ميدهد نخبگان سياسي ما چه قدر از دستيابي به انسجام ارزشي بهدور، و اين ارزش چقدر دست نيافتني مينمايد. چرخشهاي سمانتيک- زبانشناختي در اين چند سال نشان ميدهد که چگونه فهم و برداشتهاي ما از دشمن دچار صيرورت و دگرگوني شده است. گذار و عبور از تروريزم، شورشي، مخالفين، برادران ناراضي و... همه حکايت از تشويشهاي ذهني دارند که گريبان ذهن و ضمير نخبگان سياسي مارا گرفته است.
4- دريافتهاي گوناگون از ساير ارزشهاي دموکراتيک مانند حقوق بشر، نقش و جايگاه زنان، آزادي بيان، نقش جامعهي مدني، و همچنين فقدان تعريف مشترک در باب مفاهيم فربهي چون هويت ملي و منافع ملي، نمادي از فقدان انسجام ارزشي و از همين رو، دشواريهاي دستيابي به انسجام ارزشي است.
با توجه بامطالب فوق، به نظر ميرسد نخبگان سياسي در افغانستان هم به لحاظ ساختاري و هم به لحاظ ارزشي انسجام لازم را در جهت فرايند دموکراتيزاسيون ندارند. در اين زمينه چهار حالت بيشتر قابل تصور نيست. در صورت تداوم فقدان انسجام ساختاري و ارزشي، نخبگان سياسي به تکافو و هم سنگ بودن ميرسند؛ به اين معنا که هيچ کدام همديگر را نميتواند از عرصهي سياسي بيرون نمايد. از اين رو، بايد به قواعد بازي دموکراتيک تن در دهند. اين مؤلفه هنوز در افغانستان به وجود نيامده است و اگر وجود دارد بسيار ضعيف است و نقش تعيينکندهاي را در ساماندهي به سياست و عرصهي سياسي ندارد. دوم، بسيج نيروهاي حامي يکسان و برابر باشد. اين ويژگي نيز وجود ندارد. رهبران و نجبگان سياسي از قدرت بسيج کنندهي مردمي به قدر کافي برخوردار نيستند. سوم، عدم وابستگي زياد به فشارهاي تودهاي. اين امر به دليل گزارهي دوم نيز وجود ندارد. و بالاخره بحران عاجل درشرف وقوع. اين مؤلفه پس از سقوط طالبان به وجود آمد و زمينهساز ايجاد نهادهاي دمکراتيک درکشور گرديد. اما اين بحران نيز نتوانست زمينه و بسترهاي لازم را براي ايجاد انسجام ساختاري و ارزشي بين نخبگان سياسي ايجاد و آنها را به رعايت قواعد بازي دموکراتيک، ملزم سازند.
حال بر سر دموکراسي چه ميآيد؟ به نظر ميرسد، درغيبت انسجام ساختاري و ارزشي در ميان نخبگان سياسي حاکم، سرنوشت دموکراسي همچنان رو ابهام و تيرگي است و هر روز اين تفرق و شکافها بيشتر و عميقتر ميشود. ايجاد و شکلگيري يک جنبش و جريان جديد ملتزم به ارزشها و قواعد بازي دموکراتيک، جهت ايجاد تعادل در سطح نخبگان و صورتبندي جديد، راه حلي است که در حال حاضر، معقول و موجه به نظر ميرسد. پس بايد منتظر ماند.
جنبههای روانشناختی عدالت و خشونت (13)
پروفیسور دیوید ان. برگ
یادداشتهایی از دانشگاه یل
جنبههای روانشناختی عدالت و خشونت
دیوید ان برگ، دارای چندین دکترا از دانشگاههای مختلف در رشتههای مختلف روانشناسی است. درسهای او فعلاً در دانشگاه یل، از منزلت و اعتبار بالایی برخوردار است و یک بار در سال 1990جایزه بهترین مدرس را نیز از این دانشگاه اخذ کرد. رشتهی اختصاصی او تدریس جنبههای روانشناختی سازماندهی و مدیریت است و تلاش میکند میان جهان اندیشهها و جهان عمل پیوند برقرار کند. او نویسندهی مقالات و کتابهای زیادی است که مشهورترین آنها «پارادوکس زندگی گروهی»، «ناکامی در رشد و تغییر سازمانی» و «بازیابی گروهها» است.جنبههای روانشناختی عدالت و خشونت
وقتی پشت میز نشست، از ابتدا گفت: دو چوکی که در کنار او خالی است باید آخرین افراد روی آنها بنشیند. همه حرف او را جدی گرفتند و هر کسی که اولتر میآمد کوشش میکرد غیر از آن دو چوکی، جای دیگری را انتخاب کند. وقتی همه نشستند، این خود یکی از شگردهای اعمال نفوذ بر دیگران است. وقتی شما در جایی قبلتر از دیگران موقعیت میگیرید، از این موقعیت خود سوء استفاده میکنید تا دیگران را در ردهای بعدتر از خود و در نتیجه تابع خود قرار دهید. من وقتی گفتم: آخرین افراد اینجا بنشینند اگر یکی از شما جرأت میکرد و میپرسید چرا؟ ... تمام مسأله دگرگون میشد.
نحوهی آغازکردنش به بحث و گفتوگو خیلی جالب بود. همین خود باعث شد که همه ذهن خود را آمادهی گرفتن مطالب مهمی کنند که در جریان درس و گفتوگوها طرح میشد. دیوید گفت: ما برای درسهای خود متن و برنامهی خاصی نداریم. اینجا تلاش میکنیم همه به نوعی رابطههای خود را کشف کنیم و پرورش دهیم. هدف این درسها بیشتر آن است که شما همدیگر را به نحو بهتری درک کنید و از آنجا بروید به سوی حل معضلاتی که خاص زندگی گروهی اند و هر کسی که وارد گروه باشد مسئولیت دارد آنها را حل کند.
دیویدبرگ گفت: زندگی گروهی آمیزهای از رقابت و سازش است و در این راستا، درک کسانی که در گروه عضویت دارند، عالیترین دستاورد به شمار میرود. رهبری گروهی نیز به معنای آن است که شما چگونه میتوانید افراد و مجموعهها را برغم تفاوتهایی که دارند پیوند دهید. در میان گروه همیشه افراد و مجموعههایی هستند که دارای دیدگاههای فوقالعادهای هستند و رهبری موفق کارش این است که زمینه را برای کشف، باروری و رشد این دیدگاهها مساعد میسازد.
آقای برگ گفت: کسانی که در شرایط جنگی بزرگ میشوند با یک مفهوم خیلی زود انس میگیرند: مبارزه یا مرگ. این وضعیت رفته رفته فرد را در موقعیتی قرار میدهد که تمام زندگی برایش مبارزه یا مرگ میشود. دنیایش تقسیم میشود میان کسان و شرایط و زمینههایی که برای مبارزهاش مساعدت میکنند و یا در پی کشتن و نابود کردن اویند. او گفت: این واقعیت را در اکثر بخشهای تاریخ بشری میتوان متوجه شد و ماهیت زمان ما را نیز تا حدی زیاد همین امر تشکیل میدهد.
آقای برگ از هر کسی که در جلسه بود خواست که خود را به طور ساده معرفی کنند و حد اقل یک یا دو سوال مهمی را که دارند مطرح کنند تا دیگران در مورد آن ابراز نظر داشته باشند. سوالها با توجه به دیدگاههایی که افراد داشتند فرق میکرد. سوال مهمی که مطرح شد یکی نفرتی بود که به عنوان یک سایهی سیاه در روابط انسانها پدید میآید و اعتماد را از میان میبرد. از آن پس هر گاه رابطهای شکل میگیرد و یا پیمان و عهدی بسته میشود، به طور پنهان خوف و هراسی را نیز در روان انسانها حفظ میکند که نسبت به همدیگر به نحوی بدبین باشند. این بدبینی اساساً چیست و چگونه میشود در ایجاد روابط سازمانیافته میان افراد و مجموعههای انسانی از این سایهی سیاه نجات یافت. سوال دیگر از میآکیل بود که جنبهی روانشناختی عدالت و خشونت را پرسید. در جریان مباحث سوالات زیادی روی میز آمد:
- مدیریت مردم برغم انگیزههای مختلف آنها؛
- راوابط میان گروهی: چگونگی مقابله با «ترس» از دیگران؛
- من کی هستم و بعد از تکمیل کارها من چه خواهم بود؛
- زمان ما زمان بازتابهای مداوم و تغییر است. میخواهم کجا بروم؛
- چگونه میتوان دوام و استمرار کارهایی را که شروع شده است، تضمین کرد؛
- ریسکهای تجارت و تشبثات کوچک چیست و چگونه میتوان مردم را قادر ساخت کاری را انجام دهند که خود برای انجام آن به حد کافی شوق و تعهد داریم؛
- رابطهی مهاجمان و قربانیان را چگونه میتوان تنظیم کرد؛
- انصاف، عدالت، دموکراسی و مصالحه با هم چه رابطه و چه پیوندی دارند؛
- قدرت و اتوریته با هم چگونه رابطه مییابند و چگونه از هم تفکیک میشوند؛
- الزام رهبری و تحمل بار رهبری؛
- چگونه میتوان گروهی را سامان بخشید که اعضای آن نسبت به همدیگر فکر میکنند؛
- مدیریت مردم: زیردستان و خواستههای آنان؛
- رهبریت چیست، مهارتها، خصوصیتها، کارکردهای رهبری چیست، رهبران اصولاً کی هستند و چگونه تلقی میشوند؛
- کاوشگری در مورد انسانهای دیگر، چگونگی تداوم رابطه با دیگران؛...
- خصوصیتهای گذار به دوران بلوغ و سازگاری دورهی های زندگی با همدیگر؛
- جاهطلبیهای ما و نتایج آنها؛
- پیروی از دیگران (آیا کسی میخواهد پیرو دیگران باشد؟)
آقای برگ از همه خواست تا یکی از عمدهترین مشکلاتی را که فکر میکنند در زندگی گروهی خود با آن مواجه هستند بیان کنند. نکتهای را که من و کیل باری دیگر طرح کردیم مربوط به جامعههایی بود که از تاریخ طولانی جنگ و نفرت عبور کرده اند. برگ نخواست جواب دهد و در عوض خواست که خود ما آنچه را میخواهیم بپرسیم باز کنیم و او و دیگران گوش کنند. من از افغانستان یاد کردم: تاریخی که با اراده و خواست یک امیرآهنین و سیاستهای دو ابرقدرت زمان (روسیه تزاری و هند برتانوی) شکل گرفت. قتل عام و غارت و نفرت در روان مردمی که تازه میخواستند با هم آشنا شوند و این آشنایی با لبهی تیز شمشیر امیر ایجاد شد. فصل بردگی، حقارتهای اتنیکی و مذهبی، مفهوم دست دوم و دست سوم بودن در روابط اجتماعی، برخورد قبیلوی و کینهتوزانه در برابر خواستههای در حال رشد اقوام و گروههای اجتماعی، نفرتهای ایدئولوژیک، خشونتهای بیوقفه، ... تا حالا که مردم خسته از گذشته تلاش میکنند آیندهای را فارغ از بیم و ترس سایههای گذشته بنا کنند، اما هر تلاش شان برای نزدیکی به جدایی بیشتر و نفرتهای عمیقتر منجر میشود، یکی باور کرده که دیگران او را به چشم حقارت نگاه میکند ولی نمیداند که چگونه از این موقعیت بیرون شود، و دیگری باور کرده که نسبت به دیگری بهتر و رشدیافتهتر و انعطافپذیرتر است اما دیگری او را درک و تحمل نمیکند، ... درست است یا غلط، مهم نیست، اما سایهای پنهان همه را ازهم دور نگه میدارد، چگونه میشود از این سایه دور شد و چگونه میشود از ورای این سایههای ترسناک اعتمادی را میان همه خلق کرد که بتوانند برای سرنوشت بهتر و آسودهتر جمعی با همدیگر کنار بیایند؟
میآکیل از سرنوشت لبنان و مردم خاورمیانه یاد کرد. خشونت اوج میگیرد برای اینکه عدالت تأمین شود. هر کسی میگوید که مورد بیعدالتی واقع شده است و به همین دلیل با خشونت بیشتر وارد عمل میشود تا این بیعدالتی را جبران کند. میگویند گذشته را فراموش کنیم و دور یک میز با هم جمع شویم. حرف درستی است. اما من از سن نه ده سالگی با فضای خشونت و بمبارد رشد کرده ام. این خشونت و بمبارد برای من به بهای قربانی شدن نزدیکانی از خانواده و عزیزترین کسانم تمام شده است، من میتوانم همه چیز را فراموش کنم، اما آیا آن زخمهایی که روانم را آزرده ساخته اند با فراموشکاری من ترمیم میشوند؟ ... از جانبی دیگر من نمیتوانم به بهانهی این عدالت، این چرخهی بیعدالتی را دوام دهم و بخواهم که یکی پی دیگر افرادی بیایند و مورد انتقامجویی و مجازات قرار بگیرند. از این مرحله چگونه میتوان عبور کرد؟
ماروین نکتهی عمیق دیگری را مطرح کرد: چگونه میتوان از تاریخ با توصیهی فراموشکردن همهچیز فاصله گرفت؟ مگر ممکن است تاریخ به فراموشی سپرده شود؟ ... او استدلال کرد که تاریخ چیزی زمانی فرورفته در هستی و وجود فعلی من نیست. چگونه میتوانم با یک توصیه یا حکم ساده از این هستی و وجود خود فاصله بگیرم؟....
برگ سخنان کوتاهی گفت و از همه خواست تا جلسهی بعدی که او همهی این نکتهها را یادداشت کرده و برای بحث آماده میکند در مورد نکتههایی که توسط همراهان مطرح شد، فکر کنند.
او گفت: عشق و نفرت همواره کس دیگری را در ورای شخصیت و ذهن آدمی پرورش میدهند. این همان کسی دیگر است که به جای خود ما عمل میکند. کنترل یافتن بر این کس دیگر کار آسانی نیست و گاهی فکر میکنیم این کس، آشناتر و خودیتر از خود ما با ما است. او آنچه را من به عنوان «سایه»ای یاد کردم که در عقب افراد و گروهها پنهان میشود، دارای هویت مستقلی تعریف کرد که در جریان زمان همپا با خود ما رشد میکند و بزرگ میشود. او گفت: کسانی که دورههایی را در جنگ و خشونت و نفرتهای نژادی و مذهبی و ایدئولوژیک به سر برده اند، از این سایه بیشتر میترسند.
برگ گفت: جنگ و نفرت همیشه در هالهای از تقدس جا میگیرند. هیچگاه جنگ و نفرت در حد غیرقابل کنترل نمیرسد مگر اینکه هالهی تقدس بر روی آن بیشتر کشیده شود. در ابتدا شاید کسانی باشند که این هاله را برای مقاصدی میکشند، اما روان آدمی در این مرحله باقی نمیماند و به زودی این هاله را همچون جوهرهای مقدس نگاه میکند که هرگونه شک و تردید در مورد آن را مساوی با کفر و گناه میشمارد. کسی به برتری نژادی باور میکند. ابتدای باور او خطرناک نیست. تنها یک ذهنیت است که بر پایهی برخی تصورات اولیه بنا شده است، اما در جریان زمان، بدون اینکه خود بداند، به مقدس بودن پوشهی نژادی خود باورمند میشود و حتی نمیبیند که جفاها و خطاهای بزرگی در پوشهی این قداست و برتری نژادی مرتکب میشود. او مثال نازیهای آلمان را در این مورد برجستهتر از همه قلمداد کرد.
برگ گفت: تبعیض را هم میدانیم که چیست. تبعیض نیز از همین هالهی خودبرتربینی مقدس بیرون میشود. مردان تاریخی طولانی بر زنان تبعیض روا میداشتند و حتی حالا در بسیاری از جوامع به شدت زنان را عقب میرانند. در عقب این تبعیض همان هالهی مقدس خودبرتربینی مذکر وجود دارد. فرق نمیکند که گاهی شما توجیه آن را از دین و مذهب بگیرید و گاهی از ویژگیهای فزیولوژیک زنان و یا خصوصیتهایی که در سنتها و فرهنگ خویش دارید. مهم این است که به خود حق میدهید که این تبعیض را روا دارید.
برگ گفت: روان آدمی در پیچیدهساختن هر امری به شکل معجزهآسا عمل میکند. شاید نباید اجازه دهید که هیچ امری روانی از کنترل بیرون شود. اگر کنترل خویش را بر امری از دست دادید بار دیگر برای تان مشکل میشود که حتی راهی برای نجات از آن پیدا کنید. او خطاب به من گفت: سایههایی که شما را در روابط اجتماعی تان اذیت میکند برای مدتی زیاد چالش عمدهی کار و رهبری تان در روابط جامعه خواهد بود. شما نمیتوانید به مردم حکم کنید که از نفرت و سایههایی که همچون اشباح در عقب ذهن و روان شان پنهان شده است فاصله بگیرند. اما نباید اجازه دهید که این سایهها شما را در گرو خویش داشته باشد. برگ نکتهی ظریفی را اشاره کرد: رهبری کردن مردم در دورههای پس از جنگ و خشونتهای مداوم فوقالعاده دشوار و حساس است. کسانی که بدون درک و شناخت بر رهبری مردم در دوران پس از جنگ قرار میگیرند، با هر اقدام و هر عمل خود مردم را بیشتر به قهقرا میکشانند.
دیوید برگ گفت: اینها تنها اشارههایی به اصل بحث اند که در جلسهی آینده باید روی آنها تمرکزی بیشتر صورت بگیرد. تنها گفت: در همچون موارد خوب است که یک بار از خود فاصله بگیرید و تلاش کنید خود را برای خود تان تعریف کنید: کی هستید، چه میخواهید، شرایط و زمینههایی که در آن قرار دارید چیست، و ... آنگاه تلاش کنید که دیگران را نیز در موقعیتی که خود قرار دارید به عنوان اجزایی از جامعه و گروهی که با همدیگر ناگزیر در ارتباط و تعامل قرار دارید، تعریف کنید. به این ترتیب، روزنهای پیدا میکنید که گامهای تان آرام آرام به سوی حل برخی معضلات روانی برداشته شود.
۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه
موسیقی و هنرهای زیبا در یل (12)



یادداشتهایی از دانشگاه یل
موسیقی و هنرهای زیبا در یل
موسیقی و هنرهای زیبا در یل
دانشگاه یل به موسیقی و هنرهای زیبا اهمیت خاصی قایل است. مدیران دانشگاه میگویند که این اهمیت به دلیل تأکیدی است که لیبرال آرتس بر پرورش ذهن و تفکر دانشجویان دارد. موسیقی و هنرهای زیبا این بخش از هدف اساسی دانشگاه را تقویت میکند. وقتی در جریان بیانیهی رسمی خود از وضعیت جامعهی پس از جنگ سخن گفتم و اینکه با چه وسیلهها و شیوههایی میشود جامعه را از گذشتههای تلخ و رنجبار آن بیرون آورد، متوجه شدم که افراد بیشماری علاقه نشان دادند که تجربهها و دیدگاههای شان را با من شریک سازند. مثلاً چگونه میتوان مردم را به فکر کردن آرام تشویق کرد؛ چگونه میتوان حس مالکیت بر کشور و سرمایههای آن را در روان مردم تزریق کرد (امری که در جریان جنگ و خشونت شدیداً آسیب میبیند)؛ چگونه میتوان ظرافت نگاه و لطافت حس را در آدمها زنده کرد و پرورش داد (امری که باز هم در جریان جنگ و خشونت شدیداً آسیب میبیند)؛ چگونه میتوان امیدواری نسبت به آینده را در مردم تقویت کرد و آنها را از بدبینی و یأس که الزاماً به سرخوردگی منجر میشود، بیرون آورد....
برخی از جنبههای مثبت تجربههای معرفت را در برنامههای هنر نقاشی و موسیقی یاد کردم و دیدم که این نکته در ذهن اغلب همراهان ورلدفیلوز، به خصوص آنانی که شرایط ناگواری همچون افغانستان را تجربه کرده بودند، قابل درک است. شعر، داستاننویسی، طنز، مسابقات دوستانه که حس رقابت گروهی را تقویت کند، از طرف همهی همراهان مورد تأکید قرار گرفت. به طور مثال، لبنان با این سوال بزرگ مواجه است که چگونه میتوان جنبههای روانشناختی برخورد با عدالت را در جوامعی که گرفتار بیعدالتی و اتفاقات ناگوار و غیرعادلانه اند، درک کرد. می آکیل، دختری که از سن هفت هشت سالگی در جنگ و خشونتهای لبنان بزرگ شده است، این سوال را با جدیت مطرح میکند که آیا مفهوم عدالت خود باعث هولناکترین جنایتهای بشری نشده است؟ او در دفتر رفیق حریری، رییس جمهور لبنان که در فبروری 2005 در یک انفجار هولناک به قتل رسید، کار میکرد و اکنون نیز سکرتر امور مطبوعاتی نخست وزیر لبنان در روابط بینالمللی است. میآکیل دختر جسور و صریحاللهجهای است. او میگوید: هر کسی که در جنگ شرکت میکند داعیهی عدالت دارد و هر کسی که بیشتر و خشنتر میکشد بیشتر از همه داعیهدار عدالت است. هر کسی احساس میکند که عدالت در حق او رعایت نشده است، و با استناد به همین احساس، هر عملی را از جانب خود قابل توجیه میداند و از جانب مقابل نه.
نکتههای میآکیل را با فلسفه و حکم و فتوا و معاملههای سیاسی نمیتوان پاسخ گفت. بحث روانشناختی در رابطهی عدالت و خشونت است. وقتی از خشونت بیرون میآییم، اولین ضرورت بازسازی روانی مردم است. این بحث را در درسهای ویژهی پروفیسور دیویدبرگ به تفصیل طرح کردیم و من در یادداشت جداگانه به آن میپردازم. اما اینجا رابطهی ظریف موسیقی، هنرهای زیبا و سایر نرمافزارهایی که در فرهنگ جامعه پرورده میشوند، با بازسازی روانی مردم را مد نظر دارم.
یل در این زمینه تجربههای گرانقدری دارد و به طور دقیق فرصتی فراهم میکند که دانشجویان و همهی فعالین آن در پرورش این تجربه سهیم شوند. جان ترومبول، یکی از هنرمندان معروف امریکایی در سال 1832 تمام آثار نقاشی خود را به موزیمی در یل هدیه کرد. این آغاز کار بخش هنرهای زیبا در یل نیز هست. از آن تاریخ تا کنون آثار متعددی از گوشه و کنار جهان جمعآوری شده و در موزیم هنرهای زیبای یل نگهداری میشود. شمارهی این آثار در مجموع فعلاً از مرز 185000 قطعه تجاوز میکند که از کشورهای مختلف آسیایی و افریقایی و اروپایی و امریکای لاتین گرد آمده اند و یا در خود یل خلق شده اند.
دیویدبرگ، استاد روانشناسی در پاسخ به یک سوال من گفت: موسیقی و هنرهای زیبا اساساً با طبع لطیف و آرام انسان سر و کار دارد، اما این بدان معنا نیست که شما از آنها برای بیان خشونت و جنگ استفاده نمیتوانید. این هنر به همان اندازه که میتواند طبع آدمی را لطافت و آرامش بخشد، میتواند لطافت و آرامش را نیز از آدمی بگیرد. مهم است که بدانیم کشورهای پس از جنگ، از هنرهای زیبا و موسیقی چگونه برای تلطیف روان زخمخورده و ناآرام مردم استفاده میکنند. امریکا پس از جنگهای استقلال و جنگهای داخلی، با مناقشات خونبار در داخل مرزهای خود مواجه نبوده است. این فرصت برای دانشگاه یل و سایر مراکز علمی و فرهنگی اجازه داده است تا بر حفاظت از فضایی که آرامش و لطافت روانی مردم را تأمین کند، توجه خاصی داشته باشند. امریکاییها تنها از کسری در حساب بانکی و یا پایین افتادن قیمت خانه و جایدادهای شان هراس دارند. یکی از همراهان ورلدفیلوز با شوخی گفت: این همان جایی است که آرامش روانی امریکاییها را مخدوش میسازد.
مدیریت یل: تقویت اعتماد به نفس در همه (11)


یادداشتهایی از دانشگاه یل
مدیریت یل: تقویت اعتماد به نفس در همه
اینکه در دانشگاه یل تعداد کارمندان حقوقبگیر بیشتر از تعداد دانشجویان است، ذهنم را به خود مصروف کرد. چرا چنین است؟ ... در جستجوی پاسخ به این سوال با هر کسی که میتوانستم سر و کله زدم. شاید در دید اول بتوان گفت که چون اینجا پول بیحساب است، بهانه میگیرند که جایی و کسی را بیابند که این پول را آنجا گم و گور کنند تا از شرش خلاص شوند! ... اما چنین نیست. پول نه تنها زیاد نیست، بلکه به دست آوردن و حفظ کردن پول در اینجا به نوعی دغدغهی وسواسگونهی مردم تبدیل شده است. امریکاییها بیش از همه پول پرداخت میکنند و بیش از همه نیز به خاطر این پرداخت پول خود شکایت و نق نق دارند. با هر کسی که صحبت کنی از میزان بالا و کمیت بیحساب مالیاتی که به نامهای گونهگون پرداخت میکنند شاکی اند. سهولت زیاد است، اما دیده میشود که سهولت را دیگران به عنوان یک کالا برای مردم میفروشند....مدیریت یل: تقویت اعتماد به نفس در همه
***
شبی رفتم بیرون تا آشغالهای آشپزخانه را به صندوق آشغال بریزم. نمیدانستم که کلید حتماً در دستم یا در جیبم باشد، وگرنه دروازه به محض اینکه از بیرون بسته شد، بدون کلید باز نمیشود. از دم دروازه تا صندوقی که آشغال را میریختم فاصلهی زیادی نبود و به همین دلیل دلهرهی خاصی حس نکردم که باید مواظب کلید باشم. به محض اینکه برگشتم و دستم را بردم روی دستگیرهی دروازه، دیدم که باز نمیشود: یعنی قفل شده است!همسایهی بغلدستیام را که دانشجویانی از مردم آسیای جنوبی اند، مزاحمت کردم تا بپرسم چارهی کارم چیست. جوان خوشسیما و مهربانی بیرون شد و گفت: تنها چاره این است که به ایمرجنسی (خدمات عاجل) زنگ بزنی و بخواهی که بیایند و دروازه را باز کنند. گفتم: آن بالا پنجره را برای هوای تازه نیمه باز گذاشته ام، اگر نردبانی باشد میتوانم بروم و دروازه را باز کنم. گفت: نه، این کار درست نیست. کسی حق ندارد از پنجره داخل اتاق شود. گفتم: اینکه مشکلی ندارد. منزل خودم است و تو هم شاهدم. خندید و گفت: نه، امکان ندارد. ایمرجنسی را باید خبر کنی.
از تلفن خود او به ایمرجنسی زنگ زدیم و گفتند که تا لحظاتی نفر میفرستند تا مشکل را حل کند. از همسایهام پرسیدم که ایمرجنسی چقدر بابت این خدمت پول مطالبه میکند، گفت: اوه، خیلی زیاد، حد اقل پنجاه دالر! تازه فهمیدم که اینجا بیهوشی هم جریمه دارد و ناچار باید پرداخت.... دیری نگذشته بود که مأموری آمد و با مهربانی دروازه را باز کرد و وقتی از پول قابل پرداخت پرسیدم، با لحنی مودبانه گفت: اینش مهم نیست، روی چارج عمومی حساب میکنند و باید بلش را تصفیه کنی.... این بود یک خدمت، ولی باید در ازای این خدمت بهایی هم پرداخت کرد. از این مثال میتوان فهمید که اینجا خدمت و سهولت را چگونه عرضه میکنند.
***
یل هم خدمت و سهولتهای چشمگیری عرضه میکند، اما میخواستم بدانم که دلیل این همه مصرف بالا در یل چیست. در جستجوهایم با افراد مختلفی گفتوگو کردم. اما مهمتر از همه مرد بلند قدی بود که از همکاران بخش اداری در ورلد فیلوز محسوب میشود. شخصی مهربان و خوشبرخورد و آمادهی صحبت کردن آرام در هر فرصتی که تو بخواهی از او چیزی بپرسی. اسمش دانیل است. بعد از ختم صحبتهای ماری، در فاصلهی زمانی که برای وقفهی چاشت بود، او را گیر آوردم. دایم در صحبتهایش با خوشخلقی تحویل میگیرد و به آدم جرأت میبخشد که با او بنشیند و از او بپرسد. در جریان صحبتهای خانم ماری، او هم آنسو نشسته بود و آرام گوش میداد. در همان مراحل اول گفتوگو درک کردم که معلوماتش از ساختار و چگونگی کارکرد یل خیلی بیشتر از هر کسی دیگر است. به دلیل تعلق کاریاش در مورد مکتب معرفت نیز تحقیق و جستجوی زیادی کرده بود. از خیلی چیزها باخبر بود و روزی که من بیانیهی رسمی خود در مورد فعالیتهای معرفت و دیدگاه بنیادی در عقب فعالیتهای آموزشی آن را ارایه میکردم و در مورد ساختار و کارکردهای مکتب توضیح میدادم، با دقت گوش میداد و در ختم آن گفت که در فرصت مناسب بیشتر میبینیم و صحبت میکنیم. من هم منتظر بودم و این فرصت بالاخره پیش آمد. تا پیشنهاد کردم که میخواهم با او صحبت کنم، با کمال میل پذیرفت و اتاقش را محل ملاقات تعیین کرد.***
از ساختار اداری و تشکیلاتی دانشگاه یل پرسیدم. توضیحات جالبی داد. نوبت رسید به اینکه بپرسم: چرا حقوقبگیران یل بیشتر از دانشجویان اند؟ گفت: اولاً این همه حقوقبگیران همه با حوزهی درسی دانشگاه ارتباط ندارند. هر کسی را شامل میشود که در حوزهی یل مشغول کار و خدمتی هستند. کسی میتواند در شمار مأمورین مراقبت از محیط زیست باشد یا خدمات عاجل. بخش امنیتی باشد یا همکار کتابخانه. میتواند مراقبت از لوازم لابراتواری را داشته باشد یا استاد همکار باشد.... به طور همزمان، همهی کسانی که در یل مشغول خدمت اند و این دانشگاه در فعالیتهای خود به نحوی به آنان نیازمند است، همین کمیت بلند را تشکیل میدهند. گفت: درس تنها بخشی از کار دانشگاه است، هرچند بخش مهم و کلیدی آن. اما برای اینکه همین بخش درست و اصولی عمل کند، باید تمام کارهای دیگری که در جنب آن هستند رسیدگی شوند.***
یل بالاترین کیفیت درسی را عرضه میکند. اما برای این کیفیت به منابعی ضرورت دارد که باید به آن رسیدگی کند. مدیریت یل خیلی جالب است. اعتماد به نفسی در هر یک از اعضای دانشگاه، در ردههای مختلف، وجود دارد که آنها را به افراد مبتکر و جسور در دانشگاه تبدیل میکند. کسی بر کسی مراقبت حضوری ندارد، اما حس میکنی که هر کسی کارش را در نهایت دقت و مراقبت انجام میدهد. وقتی با فردی در یک ردهی خیلی پایین مواجه میشوی، میبینی که در حوزهی کار خود با صلاحیت و اعتماد کامل برخورد میکند.این شیوهی رهبری و مدیریت با آنچه ما در کشورهای شرقی داریم کاملاً متفاوت است. آنجا ساختارها به گونهای شکل میگیرند که افراد در محوریت قرار میگیرند و نظام در حول همین افراد چرخش میکند. توجیه سادهاش همین است که اینها برای رسیدن تا این مرحله صدها سال راه طی کرده اند. حرف درستی است، اما مفهوم آن نیست که ما هم باید صدها سال را طی کنیم تا به اینجا برسیم. روستار ترکی در برنامهی پرگار بی بی سی دقیقاً از همین منطق برای توجیه وضعیت موجود و تفاوتی که ما به عنوان یک جامعهی قبیلوی با کشورها و جوامع مدنی داریم سخن میگفت: دیگران وضعیت شان متفاوت است و ما باید ساختار قبیلوی موجود خود را حفظ کنیم و با همین ساختار برویم به طرف بهبودی و انکشاف و ترقی. این منطق، منطق عام ماست و به همین دلیل است که فکر میکنیم تجربهی هر جامعه مال خود آن جامعه است و ما وقتی خواسته باشیم حرکت کنیم باید تجربهی خود را سپری کنیم. حتی یک لحظه هم توجه نکرده ایم که میشود صورت ذهنی تجربهی دیگران را برای عبور از مراحلی استفاده کرد که دیگران برای عبور از آن هزینههای زیادی را مصرف کرده اند.
به هر حال، ما داریم برخی از موارد را متوجه میشویم ولی تنها به عنوان یک اندوختهی علمی در ذهن میگیریم و میگذریم. مدیریت و رهبری نظام نیز از همین جنس است. میدانیم که دیگران چگونه عمل میکنند و چگونه بر مشکلات خود غلبه میکنند، اما فکر نمیکنیم که ما هم میتوانیم از همین نقطه شروع کنیم و مشکلات و دشواریهای خود را حتیالامکان کمتر سازیم.
تقسیم کار دو گونه صورت میگیرد: یکی، کسی یا گروهی آن بالا مینشینند و بعد کارها را تقسیم میکنند و به هر کسی کاری میسپارند و بعد خود در مقام ناظر و داور، بر هر کاری نظارت میکنند و از هر کاری حساب میگیرند. درست مانند نظام شاهی در گذشته. دومی، اینکه نظامی ساخته میشود که برای هر بخشی از آن کاری تعریف میشود و بعد افراد معین با ویژگیهای متناسب با همان بخش کار میآیند و انجام آن را بر دوش میگیرند. اینجا باز هم تقسیم کار است، اما تقسیم کاری که در چوکات یک نظام صورت گرفته و مراقبت و بازخواست آن نیز توسط نظام صورت میگیرد. ما با نوع اول تقسیم کار مواجهیم و اینجا با نوع دوم آن.
یل چگونه دانشگاهی است؟ (10)




یادداشتهایی از دانشگاه یل
یل چگونه دانشگاهی است؟
وقتی نیوهیون (New Haven) را از بلندی تپهای که در سمت جنوبشرقی آن واقع شده است، تماشا کنی، مسحور زیبایی آن میشوی. شهری مملو از درخت و سبزی و خانهها و اپارتمانهای زیبا. دانشگاه یل، تقریباً در مرکز نیوهیون واقع شده است. شهر به ندرت همواری دارد. از هر سمت که بگیری، شهر مجموعهای از تپههایی است که در ارتفاع نه چندان زیاد نقاط مختلف آن به تفریحگاهی شبیه است که برای جلب سیاحان زینت یافته باشند. در سمت شرق، دریای اتلانتیک واقع شده است که دیدرس را تا افق اروپا کش میدهد. موج دریا هوای شهر و سرسبزیهای آن را به طور مداوم نوازش میکند و باران هم تنها برای شستن غبار دود و گاز موترها میبارد و وقتی بند میافتد، هوای آفتابی برای گشت و گذار آزاد در زیر سایهروشنهای کناره جاده دلپذیرتر میشود.یل چگونه دانشگاهی است؟
دانشگاه یل اکنون ساحهای بزرگ به وسعت هزاران جریب زمین را در وسط تپهها احاطه میکند. در حال حاضر مجموع دانشجویانی که در این دانشگاه در رشتههای مختلف از کارشناسی تا دکترا مشغول تحصیل اند، حدود 11250 نفر میشود، اما جالب این است که حقوقبگیران دانشگاه، البته همهی کسانی که به نحوی از دانشگاه حقوقی دریافت میکنند، بالغ بر سیزده هزار نفر اند. یعنی تعداد کسانی که درس و زمینههای درسی را فراهم میسازند از دانشجویان بیشتر است! وقتی ماری میلر و جین ادواردز، دو تن از اعضای ارشد هیأت رهبری دانشگاه، از این نکتهها سخن میگفتند، آثار حیرت و شگفتی از چهره و صدای تمام همراهان ورلدفیلوز آشکار بود.
تأسیس بنیاد اولیهی دانشگاه یل در سال 1701 بیشتر به منظور آن بود تا برای عهدهدار شدن وظیفهی کشیشی و خدمات ملکی افرادی را پرورش دهد. اما در طول 300 سال بعد از این تاریخ، یل آموزگار شخصیتهای بزرگی بوده است که همه از رهبران تأثیرگذار امریکا و جهان محسوب میشده اند. حد اقل پنج رییس جمهوری امریکا (به شمول چهار تن از شش آخرین روسای جمهور این کشور)، 45 وزیر، بیش از 500 عضو کنگره، و هزاران تن دیگر از مقامات ارشد حکومتی، قضات، دیپلوماتها و افسران نظامی تربیتیافتگان یل اند. یل مفتخر از آن است که 25 دانشآموختهی آن در اولین کانگرهی قارهای که اساس تشکیل امریکای امروزی را گذاشت، اشتراک کردند و چهار تن از دانشآموختههای آن امضاکنندگان اعلامیهی استقلال امریکا بودند.
در جنگهای انقلاب امریکا، دانشگاه یل به جرم حمایت از انقلاب مورد خشم نیروهای بریتانیایی قرار گرفت. دانشجویان برای دفاع از شهر آماده شدند، اما ادموند فنینگ، که سکرتر قوماندان نیروهای بریتانیایی و از فارغان دانشگاه یل بود، نیروهای بریتانیایی را قناعت داد که شهر نیوهیون را بدون آتش زدن، ترک کنند.
دانشگاه یل به تأسی از اسم ایلیهو یل (Elihu Yale) نامگذاری شده است. او کسی بود که برای اولین بار مقدار معتنابهی کتاب و کلاهای دیگر را به دانشگاه هدیه کرد. از آن پس رسم هدیهکردن به دانشگاه ادامه پیدا کرد، اما اسم یل، افتخار هستهگذاری کمک به این مرکز علمی را با نام او پیوند داده است. قرنهای نوزدهم و بیستم برای یل سالهای رشد واقعی در حد دانشگاه به شمار میرود. اکثریت رشتههای مهم دانشگاهی از طب تا هنر و جامعهشناسی و حقوق و موسیقی و جنگلداری و محیط زیست و نرسنگ و درامه و مهندسی و مدیریت و ژورنالیسم، یکی پیهم، البته از 1810 الی 1969 تأسیس شدند.
دانشجویان بینالمللی با ورود اولین دانشجوی امریکای لاتین راه خود را به یل باز کردند. اولین دانشجوی چینی در سال 1850 به یل آمد. حالا به گفتهی مدیران دانشگاه، دانشجویان بینالمللی حدود 16 درصد مجموع دانشجویان یل را تشکیل میدهند. از سال 1869 اولین دستهی دختران وارد دورهی کالج شدند، اما دورهی کارشناسی تنها در سال 1969 دانشجوی دختر را جذب کرد.
دانشگاه یل در مودل آموزشی خود بیشتر از دانشگاههای آکسفورد و کمبریج لندن پیروی کرده و در سیستم تحصیلی آن دانشجویان دوره کارشناسی را به دوازده شعبهی متفاوت تقسیم میکند که هر کدام حدود 450 دانشجو میگیرد. کالجهایی که هر یک از شعبههای مختلف یل را در خود جا میدهند دارای ساحهی وسیع و تجهیزات و امکانات کافی اند.
مدیران دانشگاه ادعا دارند که اکنون یل از بزرگترین و بااعتبارترین دانشگاههای جهان است. این نکته را میتوان اعتبار کرد. حدود 11000 دانشجوی آن از تمام پنجاه ایالت امریکا و 108 کشور دنیا به اینجا سرازیر میشوند. ساحهی مرکزی دانشگاه حدود 125 هکتار زمین را در بر میگیرد که اگر خواسته باشیم با پای پیاده ابتدا و انتهای آن را قدم بزنیم باید از خیر خیلی کارهای عاجل دیگر گذشته باشیم.
به تأیید مدیران دانشگاه، یل از گرانترین دانشگاههای امریکا است. در برخی از رشتهها مانند طب دانشجو باید حد اقل سالانه چهل و پنج هزار دالر و یا چیزی در حول و حوش آن پرداخت کنند. در عین حال، یل بالاترین رقم مساعدت تحصیلی برای دانشجویان را نیز دارد. پرویز، دانشجوی افغان که با بلندترین نمره جایزهی ورود در یل را در رشتهی طب دریافت کرده است، باید برای هشت سال تحصیل خود بالاتر از هفت صد هزار دالر پرداخت میکرد. حالا این مبلغ به عنوان بورسیه به پرویز اهدا شده است و مصارف دیگر خود را نیز میتواند به اعتبار دانشگاه از بانک به عنوان قرضه دریافت کند و بعد از ختم تحصیل و دریافت شغل به طور منظم بازپرداخت کند.
مدیران دانشگاه از نظام آموزشی لیبرال آرتس به عنوان نقطهی ممتاز نظام آموزشی امریکایی یاد میکنند که یل نیز از همین نظام پیروی میکنند. لیبرال آرتس هنر یادگرفتن و تفکر خلاق را به عنوان محور آموزش در تمام عرصههای علمی در نظر دارد. شاید این سخن بیان نغز دیدگاهی باشد که در عقب پردهی لیبرال آرتس نهفته است، اما خانم ماری میلر آن را با ظرافت نیکویی بیان کرد: تصور بر این است که جهان ما از جاهای مختلفی درز برداشته و در هم شکسته است. ماییم که باید این شکستگی را ترمیم کنیم. لیبرال آرتس با همین دیدگاه دانشجویان را تشویق به آموختن و تحقیق کردن میکند.
حلقهی مفقوده در سیاست افغانستان کدام است؟
(نگاهی به مقاله آقای داکتر رنگین دادفر سپنتا در واشنگتن پست و هشت صبح)
برگرفته از هفته نامه «قدرت» - شماره چهاردهم
عزیز رویش
برگرفته از هفته نامه «قدرت» - شماره چهاردهم
عزیز رویش
وقتی مقالهی آقای داکتر رنگین دادفر سپنتا، مشاور امنیت ملی و وزیر خارجهی اسبق کشور را در صفحهی انترنیتی هشت صبح میخواندم، دو خاطرهای را که از آمدن در ایالات متحدهی امریکا داشته ام در ذهنم مرور میکردم: یکی خاطرهی درایوری که مرا از میدان هوایی جان اف کندی تا دانشگاه یل همراهی کرد و یکی سوالاتی که روز دوشنبه اول سنبله، بعد از ختم سخنانم در جمع اعضای برنامهی ورلدفیلوز، از سوی همراهان، به خصوص سرگی لگودینسکی، اهل جرمنی، مطرح شد و همه تقریباً همان «حلقهی مفقوده»ای را نشانه میرفتند که در مقالهی آقای سپنتا مورد اشاره قرار گرفته است.
درایور همراه من میگفت: ما چرا باید پول خود را در جایی مصرف کنیم که با دیدگاه و شیوهی زندگی ما موافق نیستند و ما چه حق داریم که آنها را به زور وادار کنیم که مکتب بروند و زنان خود را اذیت و آزار نکنند و یا نظام دموکراتیک داشته باشند؟ او بسیار ساده و صریح گفت: این کار احمقانه است و من هیچ نمیدانم که چرا باید این حماقت را مرتکب شویم. او برای تقویت حرف خود از بینی بریدهی عایشه تا سنگسار و اعدام و صد مورد دیگر یاد میکرد که اگر زمینه و پشتوانهی مردم در داخل افغانستان را نداشته باشند، اصلاً ممکن نیست اتفاق بیفتند.
روز دوشنبه، وقتی در جریان سخنرانی رسمی، برای همراهان ورلدفیلوز از تغییراتی یاد کردم که در افغانستان اتفاق افتاده است، سوال مشخص همه، بهخصوص، آقای سرگی لگودینسکی، این بود که در غرب و سایر بخشهای جهان که با افغانستان درگیری مستقیم دارند، از این تغییرات اصلاً کسی چیزی نمیداند و رفته رفته این سوال بزرگ میشود که ما پول و جان سربازان خود را در حالی هدر میدهیم که هر روزه پاداش آن را به طور منفی و باژگونه پس میگیریم؟ سوال عمدهی آقای سرگی و دیگر ورلد فیلوها این بود که ما چگونه میتوانیم مردم خود را از این تغییراتی که شما یاد میکنید و برای ما هیجانانگیز است باخبر سازیم و آنها را قناعت دهیم که ترک افغانستان به معنای از دست دادن همهی دستاوردهایی است که در نه سال گذشته داشته ایم و این دستاوردها میتوانند تمام فشار جنگ در برابر طالبان را جبران کنند؟
آقای سرگی لگودینسکی، در سیاست خارجی جرمنی، روابط فرااتلانتیک، امنیت جهانی و قوانین بینالمللی، تخصص دارد و کارمند برجستهی موسسهی سیاست عامهی جهانی و عضو حزب سوسیال دموکرات جرمنی است. او یکی از کسانی است که به دلیل کار شایسته و تحسینبرانگیز خود جایزهی ورلد فیلوز را نصیب شده و حالا به دانشگاه یل آمده است. سخنان و نظریات سرگی لگودینسکی، «حلقهی مفقوده»ی آقای سپنتا را بهتر از هر کسی دیگر نشان میدهد. چون آقای سپنتا قبلتر از هر کسی دیگر مخاطب نظریات و سخنان آقای سرگی لگودینسکی بوده میتواند. آقای لگودینسکی به طور صریح چیزی را در افکار عامه و سیاستهای رسمی کشورهای خود انکار میکند که آقایان سپنتا و کرزی به عنوان «امر مشترک» از آنها سخن میرانند.
آقای سپنتا میگوید «جهان و مردم افغانستان مصمم بودند تا این خطه و این منطقه را از حضور القاعده، طالبان و طالبانیاندیشی رها سازند.» وی از «اصول و ارزشهای سیاسی توافق شده، مانند: ایجاد یک دولت کارا، مبتنی بر قانون و مشروعیتهای دموکراتیک بر پایهی اصول شهروندی» و «حمایت آنها از بازسازی و توسعه و حقوق و آزادیهای شهروندی و پیریزی یک نظام مبتنی بر قانون» حرف میزند. حالانکه آقای سرگی لگودینسکی، به تأکید میگوید که از این سخنان در کشورهای غربی برای مردم هیچ گفته نشده و کسی از این حرف چیزی نمیداند. یا شنیدن این قضاوت، آقای سپنتا شاید بیشتر از من متعجب گردد. من حرف آقای لگودینسکی را تأیید نمیکنم اما میگویم که «حلقهی مفقوده» یکی هم این است که صدا و قضاوت آقای سپنتا حتی در کشوری شنیده نشده است که خود پروردهی آن بوده و زبان مردمانش را میداند و برای دانشجویانش تدریس کرده است و اسمش در ردیف هر سیاستمدار دیگر آن کشور روی صفحهی مطبوعات و یا بر امواج رسانههای الکترونیک چرخش داشته است.
آقای سپنتا وزیر خارجهی افغانستان بوده و در زمان وزارت خود، حد اقل در تعیین خطوط سیاست خارجی دست باز داشته و با هیچ مانعی از طرف آقای کرزی و یا کسی دیگر مواجه نبوده است. سوال این است که چرا آنچه امروز به عنوان دستاورد بزرگ نهساله بر زبان آقای سپنتا جاری میشود در سطح جهانی، به خصوص در جرمنی، انعکاس نداشته و افکار عامه از آنها بیخبر نگهداشته شده اند؟
به نظر میرسد «حلقهی مفقوده» در سخنان آقای سپنتا باید پاسخ آقای لگودینسکی نیز باشد. آقای سپنتا باید به یاد داشته باشد که تقریباً تمام کشورهای غربی در چهار سال آینده با انتخابات رو به رویند. هر حزب و جناحی تلاش میکند که با جلب افکار عامه پیروزی خود در انتخابات را ضمانت کند. چه موضوعی حادتر و جلبکنندهتر از پاسخ به سوال حضور در افغانستان است؟ افغانستان هم پول مردم را میبلعد و هم جان فرزندان شان را. شاید زمامداران افغانستان بگویند که نیروهای نظامی بینالمللی این و آن اشتباه را مرتکب شده و پول آن به این مقدار و آن مقدار به دولت افغانستان داده شده و بقیه توسط مافیای بینالمللی غارت شده است، اما این حرف در نتیجهی قضاوت و تصمیم مالیهپردازان کشورهای غربی تأثیری نمیکند. نتیجه همان است که هست: چرا باید افغانستان بهانهای باشد که سربازان ما در آن مرتکب اشتباه شوند و یا پول ما در جیب چند مافیای غارتگر بیفتد؟
عامهی مردم در کشورهای غربی از این شکایت ندارند که چرا کارهای درست سربازان شان نادیده گرفته شده و یا چرا پول شان به مردم افغانستان نرسیده است. شکایت از این دارند که چرا سربازان شان آنجا هستند و چرا باید مالیات شان به جای اینکه برای خود آنها مکتب و شفاخانه و سهولتهای رفاهی بیاورد میرود و در باتلاقی دیگر غرق میشود؟
شاید من یا کسی دیگر شبیه من مسئول پاسخ گفتن به این سوالات نباشیم. اصولاً ما برای پاسخ گفتن به این سوال و دلهرهها به ایالات متحدهی امریکا نیامده ایم. ما نه دیپلوماتیم و نه عضو پارلمان و نه سخنگوی دولت افغانستان. وقت برای پاسخگویی به تردیدها و انتقادات را نیز به حد کافی داریم و هیچ عجلهای در کار نیست که گویا اگر امروز یا فردا پاسخی روشن ندهیم سیاست دگرگون میشود و اگر پاسخی روشن و قاطع و قناعتبخش بدهیم سیاست مسیر درست و اصولی خود را پیدا میکند. اما آقای سپنتا و کرزی و سایر مقامات حکومت افغانستان، بر عکس ما، هم مسئولیت دارند به این سوالها به طور مشخص پاسخ دهند و هم پاسخ شان میتواند مبنای تصمیم روشن و قطعی قرار گیرد.
آقای کرزی و سایر زمامداران افغانستان در تمام زمینهها از موضعی سخن میگویند که تنها میتوان اسم آن را «توجیه استیصال» خود قلمداد کرد و نه اینکه دلیلی باشد برای آنکه دیگران از موضع دولت افغانستان حمایت کنند. آقای سپنتا هنوز باید به حرف خودش وفادارتر باشد که صراحت لهجه و گفتمان روشن میتواند جهان را قناعت دهد که در افغانستان بمانند و از سیاست فعال در برابر تروریزم حمایت کنند. مثلاً وقتی حضور امریکا هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ نظامی ریسکی بزرگ برای سیاستمداران بزرگ این کشور در تأثیرگذاری بر انتخابات آینده باشد، این کشور به چه دلیلی باید فشار بر پاکستان را بیشتر سازد که گویا از تروریسمی که به افغانستان صادر میکند، دستبردار شود؟ چرا باید حکومت اوباما سیاستی را تقویت کند که پای امریکا را هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ نظامی در باتلاق افغانستان بیشتر فرو میبرد و رأیدهندگان امریکایی را هر چه بیشتر ناراضی میسازد؟
اگر تروریسم تهدیدی برای ایالات متحده و دیگر کشورهای غربی نباشد، مشکلی که برای افغانستان خلق میکند به این کشورها چه ربطی دارد که بهای آن را باید پرداخت کنند؟ زمامداران افغانستان طالبان را به جایی کشانده اند که حالا وقتی آقای سپنتا تعبیر «ستم و سبعیت بیمانند» و «تروریسم» را در عقب اسم طالبان میچسباند، برای همه تعجبانگیز و نشانی از دودستگی در صف زمامداران افغانستان تلقی میشود. مگر واقعاً طالبان وحشی و تروریست اند و جهان مراقب آنها باشد؟ ... پس «برادران ناراضی» که آقای سپنتا تعبیر «روستازادگان ناراضی» را نیز جاگزین آن میسازد، به کی برگشت میکند؟ شورای علمایی که آقای کرزی برای حل مشکل خود با طالبان به سراغ شان رفته بود، به صراحت یاد میکردند که طالبان یا فرزندان مایند یا از حرف ما اطاعت میکنند و در نهایت توصیه کردند که برای جلب رضایت آنان باید احکام شریعت توسط حکومت افغانستان نافذ شود، یعنی باید سر بریدن و بینی بریدن و سنگسار و اعدام از روستاهای جنوب به پایتخت نیز کشانده شود. اینها کی اند؟ ... «وحشی» و «تروریست»؟... یا «برادر» و نافذ کنندهی شریعت و احکام خدا و مدافع استقلال و تمامیت ارضی کشور؟
آقای داکتر سپنتا باید صریحتر از اینها که هست باشد. او مشاور رییس جمهور است و حرفش از نزدیکترین فاصله به رییس جمهور میرسد. رییس جمهور باید این سوال را تأمل کند که آیا خروج نیروهای بینالمللی به معنای سپردن همه چیز به طالبان و پاکستان است یا باز هم ضمانتی وجود دارد که افغانستان جریان کنونی حرکت خود را حفاظت میکند و دستاوردهای نه سال گذشتهاش را از نابودی نجات میدهد؟... آقای کرزی و همهی زمامداران افغانستان نیروهای بینالمللی را به صراحت عامل اصلی شکست در جبهات نظامی و گسترش فساد در ادارات دولتی قلمداد میکنند. تعبیر «خارجیها» در زبان آقای کرزی به صراحت برائت طالبان و تخطئهی حضور بینالمللی در افغانستان است. بنابراین، «حلقهی مفقوده» چیزی جز تعبیرات هوشمندانه و مدیریت سالم سیاسی در اداره و نظام سیاسی افغانستان نیست. بحث مداخلهی پاکستان را کنار بگذاریم که این بحث تنها دهان سیاستمداران و زمامداران افغانستان را آب میاندازد. از خود و موقف خود حرف بزنیم که داریم دیگران را با صد زبان دشنام میدهیم و در ختم میخواهیم که هنوز هم بنشینند و دشنامها و اهانتهای بیشتر ما را توأم با «احمقپولی»های خود که پرداخت میکنند، دوام بخشند.
افغانستان فرصت زیادی ندارد که با آن خود را دلگرم نگه دارد. وقتی من برای همراهان ورلد فیلوز میگفتم: شما ارزشهایی همچون حقوق بشر و دموکراسی و جامعهی مدنی را نیز در اهداف خود داشتید که هنوز در جای خود باقیست و اگر اندکی در جبههی نظامی و ساختن حکومت عقبگرد داشته اید در این عرصه تغییرات و تحولات زیادی را ملاحظه میکنید، با تعجب میگفتند: سیاستمداران ما اصلاً نگفته اند که ما در افغانستان برای دموکراسی و حقوق بشر و جامعهی مدنی رفته ایم، تنها میگفتند رفته ایم تا تهدیدات امنیتی از خاک خود را برطرف سازیم. مردم حالا میبینند که ما داریم در برابر طالبان شکست میخوریم و حضور ما دوامدار شده است، باید برگردیم و دفاع خود را در خاک خود ادامه دهیم و ضرورتی نیست که در افغانستان مصروف بمانیم. آقای سپنتا راست میگوید که کشورهای دوست ما قربانی میدهند اما باید این را هم علاوه کند که این قربانی دادن اکنون به حدی سنگین شده است که تحمل آن برای یک لحظه هم کمرشکن است. حالا حضور در افغانستان حضور یک کشور خاص نیست، حضور یکپارچهی همهی کشورهای غربی است و خسارات و ضایعات آن نیز به طور یکپارچه به همهی این کشورها برگشت میکند. فرقی نمیکند که امریکا چند کشته و زخمی دارد و سویدن چند؟ ... مهم نیست که انگلستان چند دالر هزینه میکند و فنلاند چند؟ ... مهم این است که همهی اینها روزانه محاسبه میشوند و روزانه تمام کشورهایی که به نحوی در افغانستان بند مانده اند در این محاسبه خود را شریک احساس میکنند.
افغانستان باید از خواب بیدار شود. سیاست کشور مسئولیت دارد که «حلقهی مفقوده» را پیدا کند و اگر چه نتواند آن را در جایش نصب کند حد اقل آن را برای همه نشان دهد و همه را بگوید که در شناسایی و نشاندهی این حلقه صداقت و شفافیت دارد. طالبان را برادر خطاب کردن و برای جنگ با آنها دنیا را جلب کردن معجزهای است که حضرت فیل را باید برای انجام آن به میدان آورد. فساد را از سر تا پای حکومت گسترش دادن و پول دنیا را برای بازسازی و بهسازی افغانستان تقاضا کردن عین حکم را دارد. سیاستمداران افغانستان باید در پاسخگویی به سوالات و دلهرههای بینالمللی درنگ نکنند. این پاسخ، پاسخ به ملت افغانستان نیز بوده میتواند.
«حلقهی مفقوده» در سیاست افغانستان در دست آقای سپنتا و آقای کرزی است. اینجا نه نظامی است که بتوان گفت پاسخگو باشد و نه افراد دیگری هستند که کارهای محسوب شوند. اینجا افراد اند که باید هم سکه را به نام خود ضرب کنند و هم حساب سکهها را پس دهند، هرچند هزینهی آن را به همهی مردم کشور حواله کنند. آقای سپنتا راه نیکویی را باز کرده است که با لحن صریح از برخی کاستیها پرده بر میدارد. اما در نشان دادن مصداق «حلقهی مفقوده» باید صادقتر و شفافتر و صریحتر از این عمل کند. «حلقهی مفقوده» به سادگی قابل نشاندهی است. به شرط اینکه منافع و سرنوشت ملت بالاتر از منافع و سرنوشت افراد و حلقاتی خاص در نظر گرفته شود.
درایور همراه من میگفت: ما چرا باید پول خود را در جایی مصرف کنیم که با دیدگاه و شیوهی زندگی ما موافق نیستند و ما چه حق داریم که آنها را به زور وادار کنیم که مکتب بروند و زنان خود را اذیت و آزار نکنند و یا نظام دموکراتیک داشته باشند؟ او بسیار ساده و صریح گفت: این کار احمقانه است و من هیچ نمیدانم که چرا باید این حماقت را مرتکب شویم. او برای تقویت حرف خود از بینی بریدهی عایشه تا سنگسار و اعدام و صد مورد دیگر یاد میکرد که اگر زمینه و پشتوانهی مردم در داخل افغانستان را نداشته باشند، اصلاً ممکن نیست اتفاق بیفتند.
روز دوشنبه، وقتی در جریان سخنرانی رسمی، برای همراهان ورلدفیلوز از تغییراتی یاد کردم که در افغانستان اتفاق افتاده است، سوال مشخص همه، بهخصوص، آقای سرگی لگودینسکی، این بود که در غرب و سایر بخشهای جهان که با افغانستان درگیری مستقیم دارند، از این تغییرات اصلاً کسی چیزی نمیداند و رفته رفته این سوال بزرگ میشود که ما پول و جان سربازان خود را در حالی هدر میدهیم که هر روزه پاداش آن را به طور منفی و باژگونه پس میگیریم؟ سوال عمدهی آقای سرگی و دیگر ورلد فیلوها این بود که ما چگونه میتوانیم مردم خود را از این تغییراتی که شما یاد میکنید و برای ما هیجانانگیز است باخبر سازیم و آنها را قناعت دهیم که ترک افغانستان به معنای از دست دادن همهی دستاوردهایی است که در نه سال گذشته داشته ایم و این دستاوردها میتوانند تمام فشار جنگ در برابر طالبان را جبران کنند؟
آقای سرگی لگودینسکی، در سیاست خارجی جرمنی، روابط فرااتلانتیک، امنیت جهانی و قوانین بینالمللی، تخصص دارد و کارمند برجستهی موسسهی سیاست عامهی جهانی و عضو حزب سوسیال دموکرات جرمنی است. او یکی از کسانی است که به دلیل کار شایسته و تحسینبرانگیز خود جایزهی ورلد فیلوز را نصیب شده و حالا به دانشگاه یل آمده است. سخنان و نظریات سرگی لگودینسکی، «حلقهی مفقوده»ی آقای سپنتا را بهتر از هر کسی دیگر نشان میدهد. چون آقای سپنتا قبلتر از هر کسی دیگر مخاطب نظریات و سخنان آقای سرگی لگودینسکی بوده میتواند. آقای لگودینسکی به طور صریح چیزی را در افکار عامه و سیاستهای رسمی کشورهای خود انکار میکند که آقایان سپنتا و کرزی به عنوان «امر مشترک» از آنها سخن میرانند.
آقای سپنتا میگوید «جهان و مردم افغانستان مصمم بودند تا این خطه و این منطقه را از حضور القاعده، طالبان و طالبانیاندیشی رها سازند.» وی از «اصول و ارزشهای سیاسی توافق شده، مانند: ایجاد یک دولت کارا، مبتنی بر قانون و مشروعیتهای دموکراتیک بر پایهی اصول شهروندی» و «حمایت آنها از بازسازی و توسعه و حقوق و آزادیهای شهروندی و پیریزی یک نظام مبتنی بر قانون» حرف میزند. حالانکه آقای سرگی لگودینسکی، به تأکید میگوید که از این سخنان در کشورهای غربی برای مردم هیچ گفته نشده و کسی از این حرف چیزی نمیداند. یا شنیدن این قضاوت، آقای سپنتا شاید بیشتر از من متعجب گردد. من حرف آقای لگودینسکی را تأیید نمیکنم اما میگویم که «حلقهی مفقوده» یکی هم این است که صدا و قضاوت آقای سپنتا حتی در کشوری شنیده نشده است که خود پروردهی آن بوده و زبان مردمانش را میداند و برای دانشجویانش تدریس کرده است و اسمش در ردیف هر سیاستمدار دیگر آن کشور روی صفحهی مطبوعات و یا بر امواج رسانههای الکترونیک چرخش داشته است.
آقای سپنتا وزیر خارجهی افغانستان بوده و در زمان وزارت خود، حد اقل در تعیین خطوط سیاست خارجی دست باز داشته و با هیچ مانعی از طرف آقای کرزی و یا کسی دیگر مواجه نبوده است. سوال این است که چرا آنچه امروز به عنوان دستاورد بزرگ نهساله بر زبان آقای سپنتا جاری میشود در سطح جهانی، به خصوص در جرمنی، انعکاس نداشته و افکار عامه از آنها بیخبر نگهداشته شده اند؟
به نظر میرسد «حلقهی مفقوده» در سخنان آقای سپنتا باید پاسخ آقای لگودینسکی نیز باشد. آقای سپنتا باید به یاد داشته باشد که تقریباً تمام کشورهای غربی در چهار سال آینده با انتخابات رو به رویند. هر حزب و جناحی تلاش میکند که با جلب افکار عامه پیروزی خود در انتخابات را ضمانت کند. چه موضوعی حادتر و جلبکنندهتر از پاسخ به سوال حضور در افغانستان است؟ افغانستان هم پول مردم را میبلعد و هم جان فرزندان شان را. شاید زمامداران افغانستان بگویند که نیروهای نظامی بینالمللی این و آن اشتباه را مرتکب شده و پول آن به این مقدار و آن مقدار به دولت افغانستان داده شده و بقیه توسط مافیای بینالمللی غارت شده است، اما این حرف در نتیجهی قضاوت و تصمیم مالیهپردازان کشورهای غربی تأثیری نمیکند. نتیجه همان است که هست: چرا باید افغانستان بهانهای باشد که سربازان ما در آن مرتکب اشتباه شوند و یا پول ما در جیب چند مافیای غارتگر بیفتد؟
عامهی مردم در کشورهای غربی از این شکایت ندارند که چرا کارهای درست سربازان شان نادیده گرفته شده و یا چرا پول شان به مردم افغانستان نرسیده است. شکایت از این دارند که چرا سربازان شان آنجا هستند و چرا باید مالیات شان به جای اینکه برای خود آنها مکتب و شفاخانه و سهولتهای رفاهی بیاورد میرود و در باتلاقی دیگر غرق میشود؟
شاید من یا کسی دیگر شبیه من مسئول پاسخ گفتن به این سوالات نباشیم. اصولاً ما برای پاسخ گفتن به این سوال و دلهرهها به ایالات متحدهی امریکا نیامده ایم. ما نه دیپلوماتیم و نه عضو پارلمان و نه سخنگوی دولت افغانستان. وقت برای پاسخگویی به تردیدها و انتقادات را نیز به حد کافی داریم و هیچ عجلهای در کار نیست که گویا اگر امروز یا فردا پاسخی روشن ندهیم سیاست دگرگون میشود و اگر پاسخی روشن و قاطع و قناعتبخش بدهیم سیاست مسیر درست و اصولی خود را پیدا میکند. اما آقای سپنتا و کرزی و سایر مقامات حکومت افغانستان، بر عکس ما، هم مسئولیت دارند به این سوالها به طور مشخص پاسخ دهند و هم پاسخ شان میتواند مبنای تصمیم روشن و قطعی قرار گیرد.
آقای کرزی و سایر زمامداران افغانستان در تمام زمینهها از موضعی سخن میگویند که تنها میتوان اسم آن را «توجیه استیصال» خود قلمداد کرد و نه اینکه دلیلی باشد برای آنکه دیگران از موضع دولت افغانستان حمایت کنند. آقای سپنتا هنوز باید به حرف خودش وفادارتر باشد که صراحت لهجه و گفتمان روشن میتواند جهان را قناعت دهد که در افغانستان بمانند و از سیاست فعال در برابر تروریزم حمایت کنند. مثلاً وقتی حضور امریکا هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ نظامی ریسکی بزرگ برای سیاستمداران بزرگ این کشور در تأثیرگذاری بر انتخابات آینده باشد، این کشور به چه دلیلی باید فشار بر پاکستان را بیشتر سازد که گویا از تروریسمی که به افغانستان صادر میکند، دستبردار شود؟ چرا باید حکومت اوباما سیاستی را تقویت کند که پای امریکا را هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ نظامی در باتلاق افغانستان بیشتر فرو میبرد و رأیدهندگان امریکایی را هر چه بیشتر ناراضی میسازد؟
اگر تروریسم تهدیدی برای ایالات متحده و دیگر کشورهای غربی نباشد، مشکلی که برای افغانستان خلق میکند به این کشورها چه ربطی دارد که بهای آن را باید پرداخت کنند؟ زمامداران افغانستان طالبان را به جایی کشانده اند که حالا وقتی آقای سپنتا تعبیر «ستم و سبعیت بیمانند» و «تروریسم» را در عقب اسم طالبان میچسباند، برای همه تعجبانگیز و نشانی از دودستگی در صف زمامداران افغانستان تلقی میشود. مگر واقعاً طالبان وحشی و تروریست اند و جهان مراقب آنها باشد؟ ... پس «برادران ناراضی» که آقای سپنتا تعبیر «روستازادگان ناراضی» را نیز جاگزین آن میسازد، به کی برگشت میکند؟ شورای علمایی که آقای کرزی برای حل مشکل خود با طالبان به سراغ شان رفته بود، به صراحت یاد میکردند که طالبان یا فرزندان مایند یا از حرف ما اطاعت میکنند و در نهایت توصیه کردند که برای جلب رضایت آنان باید احکام شریعت توسط حکومت افغانستان نافذ شود، یعنی باید سر بریدن و بینی بریدن و سنگسار و اعدام از روستاهای جنوب به پایتخت نیز کشانده شود. اینها کی اند؟ ... «وحشی» و «تروریست»؟... یا «برادر» و نافذ کنندهی شریعت و احکام خدا و مدافع استقلال و تمامیت ارضی کشور؟
آقای داکتر سپنتا باید صریحتر از اینها که هست باشد. او مشاور رییس جمهور است و حرفش از نزدیکترین فاصله به رییس جمهور میرسد. رییس جمهور باید این سوال را تأمل کند که آیا خروج نیروهای بینالمللی به معنای سپردن همه چیز به طالبان و پاکستان است یا باز هم ضمانتی وجود دارد که افغانستان جریان کنونی حرکت خود را حفاظت میکند و دستاوردهای نه سال گذشتهاش را از نابودی نجات میدهد؟... آقای کرزی و همهی زمامداران افغانستان نیروهای بینالمللی را به صراحت عامل اصلی شکست در جبهات نظامی و گسترش فساد در ادارات دولتی قلمداد میکنند. تعبیر «خارجیها» در زبان آقای کرزی به صراحت برائت طالبان و تخطئهی حضور بینالمللی در افغانستان است. بنابراین، «حلقهی مفقوده» چیزی جز تعبیرات هوشمندانه و مدیریت سالم سیاسی در اداره و نظام سیاسی افغانستان نیست. بحث مداخلهی پاکستان را کنار بگذاریم که این بحث تنها دهان سیاستمداران و زمامداران افغانستان را آب میاندازد. از خود و موقف خود حرف بزنیم که داریم دیگران را با صد زبان دشنام میدهیم و در ختم میخواهیم که هنوز هم بنشینند و دشنامها و اهانتهای بیشتر ما را توأم با «احمقپولی»های خود که پرداخت میکنند، دوام بخشند.
افغانستان فرصت زیادی ندارد که با آن خود را دلگرم نگه دارد. وقتی من برای همراهان ورلد فیلوز میگفتم: شما ارزشهایی همچون حقوق بشر و دموکراسی و جامعهی مدنی را نیز در اهداف خود داشتید که هنوز در جای خود باقیست و اگر اندکی در جبههی نظامی و ساختن حکومت عقبگرد داشته اید در این عرصه تغییرات و تحولات زیادی را ملاحظه میکنید، با تعجب میگفتند: سیاستمداران ما اصلاً نگفته اند که ما در افغانستان برای دموکراسی و حقوق بشر و جامعهی مدنی رفته ایم، تنها میگفتند رفته ایم تا تهدیدات امنیتی از خاک خود را برطرف سازیم. مردم حالا میبینند که ما داریم در برابر طالبان شکست میخوریم و حضور ما دوامدار شده است، باید برگردیم و دفاع خود را در خاک خود ادامه دهیم و ضرورتی نیست که در افغانستان مصروف بمانیم. آقای سپنتا راست میگوید که کشورهای دوست ما قربانی میدهند اما باید این را هم علاوه کند که این قربانی دادن اکنون به حدی سنگین شده است که تحمل آن برای یک لحظه هم کمرشکن است. حالا حضور در افغانستان حضور یک کشور خاص نیست، حضور یکپارچهی همهی کشورهای غربی است و خسارات و ضایعات آن نیز به طور یکپارچه به همهی این کشورها برگشت میکند. فرقی نمیکند که امریکا چند کشته و زخمی دارد و سویدن چند؟ ... مهم نیست که انگلستان چند دالر هزینه میکند و فنلاند چند؟ ... مهم این است که همهی اینها روزانه محاسبه میشوند و روزانه تمام کشورهایی که به نحوی در افغانستان بند مانده اند در این محاسبه خود را شریک احساس میکنند.
افغانستان باید از خواب بیدار شود. سیاست کشور مسئولیت دارد که «حلقهی مفقوده» را پیدا کند و اگر چه نتواند آن را در جایش نصب کند حد اقل آن را برای همه نشان دهد و همه را بگوید که در شناسایی و نشاندهی این حلقه صداقت و شفافیت دارد. طالبان را برادر خطاب کردن و برای جنگ با آنها دنیا را جلب کردن معجزهای است که حضرت فیل را باید برای انجام آن به میدان آورد. فساد را از سر تا پای حکومت گسترش دادن و پول دنیا را برای بازسازی و بهسازی افغانستان تقاضا کردن عین حکم را دارد. سیاستمداران افغانستان باید در پاسخگویی به سوالات و دلهرههای بینالمللی درنگ نکنند. این پاسخ، پاسخ به ملت افغانستان نیز بوده میتواند.
«حلقهی مفقوده» در سیاست افغانستان در دست آقای سپنتا و آقای کرزی است. اینجا نه نظامی است که بتوان گفت پاسخگو باشد و نه افراد دیگری هستند که کارهای محسوب شوند. اینجا افراد اند که باید هم سکه را به نام خود ضرب کنند و هم حساب سکهها را پس دهند، هرچند هزینهی آن را به همهی مردم کشور حواله کنند. آقای سپنتا راه نیکویی را باز کرده است که با لحن صریح از برخی کاستیها پرده بر میدارد. اما در نشان دادن مصداق «حلقهی مفقوده» باید صادقتر و شفافتر و صریحتر از این عمل کند. «حلقهی مفقوده» به سادگی قابل نشاندهی است. به شرط اینکه منافع و سرنوشت ملت بالاتر از منافع و سرنوشت افراد و حلقاتی خاص در نظر گرفته شود.
خرج آخرت در کار دنیا

(درنگی بر استفادهی ابزاری از مذهب در مبارزات انتخاباتی)
برگرفته از شماره چهاردهم «قدرت» رضا کیان
هر روز با نزديکتر شدن به برگزاري دومين دور انتخابات پارلماني در کشور، فضاي انتخابات نيز داغتر ميشود. کانديداهاي پارلمان دوم با استفاده از شيوهها و ابزارهاي گوناگون تقلا دارند تا با جلب توجه مردم راه رسيدن به پارلمان را براي شان هموارتر بسازند. استفاده از شعارهاي عجيب و غريب و گاه بالاتر از صلاحيت يک نمايندهي پارلمان، دامن زدن به احساسات قومي-مذهبي، استفاده از پول و نان و هزاران شيوه و ترفند ديگر از جمله شگردهايي است که بيشترين کاربرد را در کارزارهاي انتخاباتي کانديداهاي پارلماني دور دوم دارند. هرچند اين دومين تجربهي انتخابات پارلماني براي مردم افغانستان است که تلاش ميکنند با فرستادن نمايندگان شان در پارلمان کشور ارادهي شان را در قدرت تمثيل کنند، ولي مردم با کسب تجربهي اندک از انتخابات اول پارلماني و کارکرد نه چندان موفق نمايندگان شان در پارلمان اول، و نيز غوغاي مأيوس کنندهي تقلب گسترده در انتخاباتهاي قبلي و حتا نگراني از ادامهي آن تقلبها در انتخابات پيشرو، به نظر ميرسد ديگر با آن شور و هيجان اولين انتخابات پارلماني، در دومين دور انتخابات شرکت نکنند. انتخابات اول پارلماني بيشتر يک انتخابات درون قومي بود تا يک انتخابات ملي. چون ساليان طولاني بياعتمادي بين مردم افغانستان و محروم بودن بعضي از اقشار کشور از ابتداييترين حق سياسي شان باعث مشارکت گستردهي مردم در انتخابات شد. شايد تنها دليل مشارکت گستردهي مردم در انتخابات قبلي، ابراز و تثبيت هويت سياسي بعضي از اقوام کشور بود. تلاش براي ابراز هويت بعضي از اقوام در سياست کشور از يک طرف و بي اعتمادي گسترده بين اقوام افغانستان از طرف ديگر باعث شد که مردم نتوانند فارغ از پايبستهاي قومي و مذهبي وارد کارزار انتخاباتي شوند. بنابراين تمامي مبارزات و کمپاينهاي انتخاباتي در سطح کوچک اقوام منحصر ماند. ودر کنار اين مسئله يک تعداد از کانديداها با درک اين حساسيت، تلاش کردند با دامن زدن به حساسيتهاي قومي و مذهبي راه رسيدن به کرسي پارلمان را برايشان هموارتر بسازند. در کنار استفاده از احساسات قومي، امر معمول ديگر در مبارزات انتخاباتي استفاده از احساسات مذهبي مردم در کمپاينهاي انتخاباتي کانديداها ميباشد که در دور اول انتخابات نيز به وفور مشاهده شد. استفاده از سمبولهاي مذهبي در عکسها، استفاده از شعارهاي مذهبي، استفاده از ادبيات مذهبي در مبارازت انتخاباتي و ساختن مساجد واماکن مذهبي از جمله نمونههاي معمول استفاده از مذهب در مبارزات انتخاباتي است که کانديداها تلاش دارند براي رسيدن به يک موقف کاملا سياسي از مذهب سود جويي کنند. ولي سوال اين جاست که آيا استفادهي ابزاري از مذهب در انتخابات ميتواند يک امر معقول و يا حداقل داراي نتايج خوب باشد يانه؟ افغانستان يک کشور مذهبي است و دين و مذهب نفوذ فراوان و تعين کنندهاي در افکار و رفتار مردم دارد. اگر خواسته باشيم تأثير باورهاي مذهبي را در رفتار افراد جامعهي افغانستان بررسي کنيم شايد از کوچکترين و بياهميتترين رفتار تا بزرگترين و مهمترين رفتارهاي افراد به نحو مستقيم و يا غير مستقيم متأثر از مذهب و باورهاي مذهبي اند. رفتارهاي سياسي، اجتماعي و حتا فرهنگي مردم بر مبناي ارزشها و باروهاي مذهبي آنان شکل گرفته اند. در ميان اين حوزههاي مشخص، سياست يکي از حوزههاي بااهميت است که معمولا در طول تاريخ سياسي کشور مذهب به گونههاي مختلف تأثيراتاش را در جهتدهي آن به جا گذاشته است. حرکتها و جريانهاي فکري و سياسياي که اندکترين تقابل را با باورهاي مذهبي مردم در رفتارهاي سياسي شان نشان داده اند، با مقابلهي سخت و شديد مردم روبرو شده و گاهي منجر به شعلهور کردن آتش خشونتهاي ويرانگر در کشور شده است. و برعکس جريانهايي که ولو فقط به نام مذهب خواسته اند قدرت را در دست بگيرند و به قدرت شان مشروعيت مذهبي ببخشند، توانسته اند به سادگي براريکهي قدرت تکيه بزنند. مذهب به دليل آنکه از يکسو تاحدود زيادي براي عموم مردم دور از دسترس استدلالهاي عقلاني قرار دارد و از سوي ديگر، و نيز به همين دليل، متوليان رسمي و انحصاري دارد، زمينهي استفادهي ابزاري از آن نيز براي کساني که برآن توليت انحصاري دارند بسيار زياد است. روشنترين نمونههاي استفادهي ابزاري از آن در سياست را ميتوان در جوامعي ديد که سياست با توجيهات مذهبي عمل ميکند. بايد توجه شود که اصولاً سياست با مسايل عرفي و دنيايي و روزمرهترين مسايل زندگي انسانها سروکار دارد. ولي وقتي براي آن توجيه مذهبي ميتراشند تلاش عمده برآن است که آن را از دسترس عموم مردم دور نگهدارند. دوران امارت اسلامي طالبان روشنترين نمونهي اين نوع استفاده از مذهب در سياست است. بادر نظر داشت اين واقعيت امروز يک تعداد از کانديداهاي پارلمان تلاش دارند با استفاده از مذهب برايشان موقف و مقام سياسي دست و پا کنند. نمونههاي زيادي وجود دارد از اين که مثلا يک کانديد براي مردم يک شهرک مسجد ساختهاست، و مردم شهرک تعهد سپردهاند که نبايد به کسي ديگر غير از همان فرد رأي بدهند، مهم نيست که اين کانديد آدم مناسب براي نمايندگي آنان در پارلمان است يانه، مهم اين است که براي مردم مسجد ساخته است. ساختن مسجد، مثل هرکار عامالمنفعهي ديگر، ولي استفاده از اين وسيله براي رسيدن به قدرت و دربند درآوردن مردم با وجدان مذهبيشان به هيچ وجه قابل دفاع نيست. استفادهي ابزاري از مذهب براي رسيدن به قدرت به دلايل متعددي که در ادامه خواهد آمد قابل توجيه نيست. اولاً مذهب يک حوزهي مستقل از سياست است و مداخلههاي نه چندان ضروري يک حوزهي مستقل در امور حوزهي مستقل ديگر به جاي اين که مفيد واقع شود، در خيلي از موارد آنگونه که تجربه شده است پيامدهاي منفي غيرقابل کنترولي را ايجاد ميکند. تاريخ سياسي بشر و حکومتهاي ديني امروزي همه مؤيد اين واقعيت اند که رسيدن به قدرت با استفادهي ابزاري از مذهب فاجعه خلق ميکند. شايد بيجا نباشد که ادعا کنيم در تاريکترين برهههايي از تاريخ بشر سوء استفاده از مذهب بيشتر از هميشه وجود داشتهاست. يعني استفادهي ابزاري از مذهب عامل اصلي فاجعه و ويرانگري بوده است. اروپاي قرون وسطي يک نمونهاي از اين واقعيت است. و امروز نيز نمونههايي از اين واقعيت تلخ وجود دارند که چگونه با استفادهي ابزاري از مذهب در سياست، فاجعههاي وحشتناکي خلق کرده اند. ثانيا، اولين قرباني استفادهي ابزاري از مذهب در سياست، عقلانيت سياسي است. عقلانيت سياسي حکم ميکند که مردم آزادانه به کسي رأي دهند که شايستگي رفتن در پارلمان را داشتهباشد، فارغ از دخيل کردن قيد و بندهايي که امکان انتخاب آزادانه را از مردم بگيرند. مهم نيست که يک فرد مسجد ساخته است يا نه، مهم اين است که اين فرد مي تواند يک نمايندهي شايسته در پارلمان باشد؟ ولي استفادهي ابزاري از مذهب در انتخابات، مثل سوء استفاده از هر ارزش ديگر، ميتواند عقلانيت و هوشياري سياسي را از مردم سلب کند و در نتيجه مردم بجاي اينکه معيارهايي چون تخصص، توانايي، شايستگي و تعهد کانديداها را در انتخاب شان در نظر بگيرند، به کساني رأي ميدهند که مثلاً برايشان مسجد ساختهاند. مردم نبايد فراموش کنند که کساني که فقط در هنگام انتخابات به ساختن مسجد و اماکن مذهبي براي مردم ميپردازند، فقط در پي به دست آوردن راي مردم اند، نه بيشتر. زيرا مردم حق دارند اين سوال را از آنان بکنند که چرا در زماني ديگر دست به اين اقدامات خيرخواهانه نزده اند. پس بايد گفت که اين يک معامله يا «خريد» راي است نه بيشتر. همچنان بايد دقت کرد که مردم با راي شان سرنوشت سياسي خود را رقم ميزنند. بنابراين فروش راي، به هرقيمت و با هرتوجيه که باشد، در واقع به معناي فروش سرنوشت سياسي شان خواهد بود. لاجرم مردم ميدانند و حوادثي که در طول سالهاي اخير از سرگذرانده اند به آنها به روشني فهمانده است که سرنوشت سياسي شان در گرو تصميمهاي عقلاني سياستمداران متعهد و باشعور و آگاه آنان ميباشد. پس فروش راي، به هر قيمتي که باشد، به زيان مردم خواهد بود. ثالثا، کانديداها راههاي مختلفي براي برنده شدن شان به کار خواهند بست. مهمترين آنها عبارتند از: اول، ارايهي يک منطق سياسيِ قوي و قابل قبول براي جامعه. دوم، پول، و سوم، اقناع مذهبي يا استفاده از باورهاي مذهبي مردم به نفع خود. کساني که با يک منطق سياسي قابل قبول و قابلدرک وارد کارزار انتخاباتي شدهاند، تلاش ميکنند با ارايهي اين منطق، شايستگي خود را اثبات کنند و با احترام به حق انتخاب مردم، خود را به عنوان يک گزينهي برتر نشان دهند. حضور اين کانديداها در مبارزات انتخاباتي در هر صورت نفعي براي جامعه دارد؛ چه برنده شوند يا نشوند، زيرا اگر برنده شدند به قول معروف «نور علي نور»، مردم نمايندهي شايستهي خود را يافته اند. ولي اگر به پارلمان راه نيافتند حداقل توانسته اند منطق سياسي را در جامعه تقويت کنند. ولي کساني که فاقد منطق سياسي قوي اند، چون ميدانند که از اين طريق نميتوانند رأي بدست آورند، شروع ميکنند به مصرف کردن پول يا استفادهي ابزاري از باورهاي مذهبي مردم. يکي از راههاي موثر براي آنها استفادهي همزمان از اين دو امکان است، يعني پول را براي اقناع و شکار باورها و اعتقادات مذهبي مردم استفاده ميکنند. مثلاً نه تنها راي مردم را با پول ميخرند، بلکه ميروند براي شان مسجد و منبر ميسازند تا هم آنها را در گرو پول شان بياورند و هم در گرو احساسات و باورهاي مذهبي خود شان. تأکيد ميکنيم که ساختن مساجد و اماکن مذهبي در نفس خود نه تنها کار بدي نيست بلکه بسيار شايسته هم هست، ولي آنچه که قابل نقد ميباشد اين است که بعضي از کانديداها ميکوشند با اين کار، ضعفشان را در ارايهي يک منطق قوي سياسي براي مردم بپوشانند. بنابراين بايد به اين نکته توجه کرد که چه کسي ميتواند نمايندهي شايستهاي در پارلمان ميباشند. صرفاً اين مساله کفايت نميکند که کسي براي گرفتن راي به مردم کمک کند، نان بدهد، مسجد بسازد و... برگرفته از شماره چهاردهم «قدرت» رضا کیان
دو افغانستان: افغانستان فریده و افغانستان ملاعمر


شمس سوشیانت (برگرفته از شماره چهاردهم «قدرت»
ما ميدانيم که همزمان در يک جهان، جهانهاي بيشماري وجود دارد. حتا در هستيِ فردي يک شخص، جهانهاي فروان و متنوعي وجود دارد. همين گونه، دوگانگي جهاني و يا جهان دوگانه و يا جندگانه بخش مهم از هستي آدمها را ميسازد؛ اما ممکن است بسياري وقتها اين دو جهان و يا جهانهاي دوگانه در تضاد باهم واقع شوند. در چنين وضعيت است که مسالهي انتخاب، مسووليت، تصميم، تفکر و عمل به ميان ميآيد. دوگانگي در زندگي بشر زياد است؛ مثل جنگ و صلح، خير و شر، نيک و بد، خوب و زشت از جمله مثالها و مصداقهاي جهانهاي دوگانهي انسانها هستند. اما انسانهاي عاقل، جهان انسانيتر و اخلاقيتر را انتخاب کرده براي بِهسازي جهان کار و تلاش ميکنند. ممکن است جهان يک جهانِ انسانيتر به سود و منفعت آدمها نيز باشد. و اما کساني هم هستند که از يک جهان پست و وحشتبار حمايت کرده و متناسب با آن همان طور فکر ميکنند. به هرحال، در افغانستان نيز، ما با چهرههاي بيشماري از اين کشور مواجه هستيم. يعني، چندين افغانستان وجود دارد: افغانستان صلصال و شمامه که دلالت بر تاريخ بلند مدنيت در اين کشور دارد؛ افغانستان مولانا که همدلي را از هم زباني برتر ميدانست؛ افغانستان عبدالرحمان خان که دلالت بر کله منار و قتلعام دارد؛ افغانستان امانالله خان که دلالت بر ترقي، مدنيت، قانونيت و آزاي دارد؛ افغانستان عايشه که گوش و بينياش بريده شد و دلالت بر وحشت دارد؛ افغانستان رابعه که دلالت بر خواست و جسارت زنانه در برابر تاريخ و فرهنگ مذکر دارد؛ افغانستان شيرين که دلالت بر «نه» گفتن زنان اين سرزمين در برابر تجاوز و کنيزي دارد؛ ... و سرانجام افغانستان فريده و ملاعمر. اما چرا من ميخواهم از افغانستان فريده و ملاعمر صحبت کنم؟ افغانستان فريده و ملاعمر نيز دلالت بر دونوع افغانستان در شرايط حاضر دارد؛ افغانستان فريده براي زندگي است و افغانستان ملاعمر براي مرگ؛ که در واقع حکايت از يک شکاف فرهنگي و گفتماني دارد که براي افغانستان تهديد کنده است. روز چهار شنبه عدهاي در شرق کابل در «مکتب طوطيا» گازهاي زهري پخش کردند تا دختران دانشآموز را مسموم کرده و به جرم مکتب رفتن نيست و نابود کنند. اما معلوم نيست که اين «عده« چه کساني بوده اند؟ اما مطمئناً که غير طالبان کسي ديگر نبوده اند؛ همانهايي که رييس جمهور کشور آنها را «برادران آزرده خاطر» نام نهاده است. در اين حادثه، بيش از 50 دانش آموز مسموم شدند. خبر نگار بيبيسي با اين دانشآموزان و والدين آنها مصاحبه کرده اظهارات آنها را به سراسر جهان مخابره کرد. اما حرفها و اظهار نظرهاي فريده –يکي از دانشآموزان مسموم شده– واقعا چشمهاي آدم را اشک ريزان ميکرد. فريده با وجودي که به شدت مسموم شده و خطر مرگ را تجربه کرده بود، با خبرنگار بيبيسي گفت: «هيچ کس نميتواند مانع آموزش من شود. حتا اگر به قيمت جانم هم تمام شود بازهم دست از مکتب رفتن بر نميدارم. ميخواهم در آينده داکتر و يا روزنامهنگار شوم». بله، فريده همهي اين حرفها را در افغانستان ميگويد، او ميداند که در افغانستان زندگي ميکند، او ميداند که شرايط چگونه است. اما ميخواهد از يک افغانستان ديگر نمايندگي کند. همهي ما با شرايط کنوني افغانستان آشنا هستيم؛ در افغانستان هم جريانهاي فکري و نظامي زنستيزانه وجود دارد و هم فرهنگ مردسالار فضا را براي زنان و دختران خفقانآور کرده است. در جغرافياي افغانستان، مردان زيادي گوش وبيني زنان شان را بريده اند و دست و پايشان را شکسته اند؛ تجاوز جنسي بر زنان و دختران به کرات اتفاق افتاده است که هيچ گونه محاکمه و پيگرد قانوني را به دنبال نداشته است؛ زنان و دختران در اين کشور امنيت فزيکي، رواني، اجتماعي و اقتصادي ندارند. تمامي آرزوهاي زنان و دختران اين مملکت در گِرو جهالت، خشونت و وحشت طالباني و ديگر ساختارها و آموزههاي فرهنگ مردسالار و خشونتپرور اسير است که عمدتا اين آروزها بر باد ميروند. در چنين شرايطي است که سخنان فريده، آدم را تکان داده اشکريزان ميکند و اما شجاعت بينظيرش اميدوار. نمادها و سمبولهاي اکنوني و تجربههاي تاريخياي زنستيزي و دشمني با مدنيت و انسانيت، عبارت از «ملا عمر» و «طالبانيانديشي» است. مسلماً کساني که دانشآموزان دختر را به خاطر جلوگيري از آموزش مسموم ميکنند، طالباني ميانديشند. تيزابپاشي به صورت دختران دانش آموز در غزني و قندهار، سر بريدن معلمان و دانشآموزان در قندهار، غزني و ديگر ولايات کشور، مواردي از وحشت اند که طالبان رسماً مسئوليت آنها را بر عهده گرفته اند. تفکر طالباني و وحشيگري، ايديولوژي ضد مدنيت و انسانيت است که مبارزه بر عليه آن نيازمند کار فرهنگي، روشنگري و درايت سياسي است. طالبانيزم به مثابهي يک ايديولوژي و جهالت خودبنياد، رابطهاي با «آزرده خاطري برادارن ناراضي» ندارد. نارضايتي و آزرده خاطري اين نيست که به صورت دختران تيزاب بپاشند و در فضاي مکاتب دخترانه زهر پخش کنند. در واقع تبرئهي طالبان و تفکر طالباني و يا مسامحه با تفکر طالباني، در واقع خود نوعي سمپاتي و همدلي با طالبانيزم است و بدبختانه اين سمپاتي با طالبانيزم هم در حکومت، هم در پارلمان و هم در بسياري از هستههاي سياسي-اجتماعي کشور وجود دارد که خود زنگ خطري براي «افغانستان فريده» است. در شرايط کنوني ما با دوگونه جهان مواجه هستيم. يکي جهان فريده که در آن زندگي، پيشرفت، آرزوهاي انساني و مدنيت موج ميزند و نويدبخش يک فرداي سبز و انساني براي افغانستان است. دوم، جهان ملاعمر که در آن بايستي فقط دود و آتش، خون و سنگسار، ويراني و انتخار، بربريت و مدنيتستيزي باشد و انسانها بايد به سوي ماقبل تاريخ حرکت کرده دوباره به عصر جنگل و دنياي وحش بازگردد. پس، جهان فريده و جهان ملاعمر، دو جهان متضاد اند در دو سوي خط طولاني تاريخ. ما نيز جزء اين دو جهان متضاد هستيم. سوال اين است که در جهان فريده بايد زندگي کرد يا در جهان ملاعمر؟ در حقيقت، با دو افغانستان مواجه هستيم: يکي افغانستان فريده است و ديگري افغانستان ملاعمر. افغانستان فريده با تمام شهامت با وجود درد و زخمهاي فراوان ميخواهد پيشرفت کند، مترقي و متمدن شود. اما افغانستان ملاعمر با تمام سماجت و جهالت ميخواهد «افغانستان فريده» را نابود کرده به سوي قهقرا، بدبختي و وحشيگري سوق بدهد. دولت افغانستان و جامعهي جهاني ادعاي حمايت از افغانستان فريده را دارند. اما کشورهاي عربي، پاکستان و سرمايه داران عرب، از افغانستان ملاعمر حمايت ميکنند. بايد سوال کرد که ائتلاف جامعهي جهاني و در کنار آن دولت افغانستان، چقدر براي پيروزي و شکوفايي افغانستان فريده تلاش ميکنند و ميرزمند؟ در حالي که دولت افغانستان، گوشهي چشمي با دنياي ملاعمر نيز دارد! جرات و شهامت دختراني که با وجود تهديدها به مکتب ميروند، در واقع حکايت از يک افغانستان ديگر ميکنند که خواهان پيشرفت و ترقي است. حرفهاي فريدهي مسموم شده، نشان ميدهد که افغانستان ترقيخواه پيروان دلير و با شهامت زيادي دارد. با وجودي که دنيا افغانستان را افغانستان ملاعمرها ميداند؛ فراموش نکنيم که افغانستان فريدهها نيز وجود دارد. هرگونه معامله با افغانستان ترقيخواه که فريدهها براي آن قرباني ميدهند، خيانت نابخشودني به انسانيت و انسان اين سرزمين است. دولت افغانستان و جامعهي جهاني بايد افغانستان ترقيخواه را به رسميت بشناسد و از آن به صورت جدي حمايت کند و با سرنوشت آن قمار نزند. کسي حق ندارد به خاطر «برادران ناراضي»، مزدور و جاهل، به خواهران عاقل و ترقيخواه خيانت کند و فرصت زندگي مدني و انساني را از آنها بگيرد. گزارش مربوط به حمله به دانش آموزان را در پیوند ذیل دنبال کنید:
حمله با گاز سمی به دختران دانش آموز در کابل: سایت بی بی سی
اشتراک در:
نظرات (Atom)

