



یک صد و نوزده روز
یادداشتهایی از دانشگاه یل (36)
رشد و امنیت در افغانستان
صحبت در کالج حقوق، در جمع مخاطبانی که از این دانشکده و سایر بخشهای دانشگاه یل برای گرفتن تصویری از ماهیت تغییر در افغانستان اشتراک میکردند، اولین تجربهی حضور من در یک فضای اکادمیک بود. قبلاً برای اینکه بتوانم از این فرصت استفادههای بهتری داشته باشم، با جمعی از همکاران و دوستان مشورههایی کرده و نظریات شان را گرفته بودم. از اولین روزهای آمدنم در دانشگاه یل متوجه شده بودم که تصویر افغانستان، با همهی اهمیتی که در سیاستهای خارجی ایالات متحدهی امریکا دارد، در محیطهای اکادمیک و افکار عامهی این کشور بازتاب روشن و واقعبینانهای ندارد. حداکثر کسانی را که تا کنون، البته خارج از ردههای رسمی سیاستگذار در امور افغانستان، دیدار کرده بودم، معلومات شان از محدودهی چند تکه گزارش کوتاه سیانان و نیویورک تایمز و واشنگتن پست فراتر نمیرفت. شاید بالاتر از دو سوم کسانی را که در مدت اقامتم در دانشگاه یل دیدار کرده ام، افرادی بوده اند که اصلاً نمیدانستند افغانستان چقدر نفوس دارد، ترکیب جمعیتی آن چگونه است، وضعیت حقوق بشر و حقوق زنان و آموزش و پرورش چگونه است، طالبان چه بخشی از واقعیت کشور را تشکیل میدهند، امکانات رشد و زندگی در کشور چگونه است و چه تعداد نیروهای بینالمللی در افغانستان حضور دارند.... مایکل کپیلو، رییس برنامهی ورلدفیلوز در پاسخ به سوال توأم با شگفتی من در این زمینه گفت که این خصوصیت جامعهی امریکایی است. هر کسی کاری دارد که به آن میرسد. کسی به مسایل خارجی اهمیت زیادی نمیدهد. اینجا در بخش سیاستهای خارجی، مردم به حکومت اعتماد میکنند و تا زمانی که وضعیت خیلی بد نشود، اصلاً به خود زحمت نمیدهند که نسبت به آن تحقیق و جستجو کنند. وقتی پرسیدم «وضعیت بد» چه چیزی است، گفت: وضعیت بد آن است که رسواییهای آن تمام رسانهها را فرا بگیرد و یا اثرات اقتصادی و امنیتی آن در زندگی روزانهی مردم دیده شود. تید ادوارد، همکار برنامههای ورلدفیلوز و دانشجوی دورهی کارشناسی ارشد در کالج حقوق میگوید: دانشگاه یل، برنامههای درسی خود را به گونهای تنظیم میکند که برای دانشجویان وقت کمی میماند که خارج از حوزهی مشخص اکادمیک خود به چیز دیگری علاقمندی نشان دهند. تنها کالج حقوق است که تحقیقات منظمی را جزء برنامههای رسمی خود در بخش سیاستهای خارجی دارد، اما آنهم، حوزههای معینی را برای هر دانشجو در نظر میگیرند که به طور تخصصی روی آن کار میکنند. تا کنون من کسی را در این دانشکده ندیده ام که در مورد افغانستان پروژهی تحقیقی داشته باشد و یا با من برای گرفتن معلوماتی بیشتر داخل تماس شده باشد. این در حالی است که دانشجویان علاقمند به امور جنوبشرق آسیا، هند، پاکستان، خاورمیانه، ایران و کشمیر را دیده ام که با جستجوی آدرس من در وبسایت دانشگاه و یا بعد از اشتراک در یک برنامهی عمومی، تماس گرفته و خواهان صحبت شده اند. دانشجویانی که از افغانستان اند، حدود پنج شش نفری هستند که تنها یکی از آنها امسال از کابل وارد دانشگاه شده و بقیه همه دانشجویانی اند که شهروندان افغان-امریکایی حساب میشوند و در همین کشور به دنیا آمده اند. این دانشجویان به همراهی جمعی از دانشجویانی که به امور جنوبشرق آسیا علاقه دارند انجمنی را به نام انجمن دانشجویان افغان در دانشگاه یل ایجاد کرده اند که هر چند گاه یک بار با هم مینشینند و برخی برنامههای مشترک اجرا میکنند. من در اولین روزهایی که وارد یل شدم، با رییس این انجمن که دختری به نام شترین است، ملاقاتی داشتم و قرار است چند روز بعد جلسهی دیگری با جمعی بیشتر از این دانشجویان نیز داشته باشیم. گذشته از این، علاقهی خاصی در این انجمن به شنیدن از افغانستان ملاحظه نکرده ام. یادداشتهایی از دانشگاه یل (36)
رشد و امنیت در افغانستان
***
خبر جلسهی کالج حقوق را در وبسایت دانشگاه انتشار دادند و تید ادواردز و مایک قبلاً برایم گفته بودند که اکثر کسان علاقمند اند از تجربهی کار معرفت و اهمیت آن در پروژههای رشد و امنیت در افغانستان بشنوند. برخی از نکتههایی را که قبلاً در جلسات و مناسبتهای مختلف در مورد افغانستان بیان کرده بودم، برای تید و مایک جالب بودند و میگفتند که این نکتهها میتواند تصویر بهتری از افغانستان ارایه کند. ورلد فیلوها، هر کدام در کالجهای مختلف برنامههای منظمی را دارند که در مورد تجارب و دیدگاههای خود سخن میگویند. ترتیب و تنظیم این برنامهها اغلب توسط کسانی صورت میگیرد که در دانشگاه جا و مقامی دارند و یا میتوانند اجازهی برگزاری جلسه را بگیرند و مصرف و هزینههای آن را نیز تأمین کنند. تأمین هزینهی جلسات علمی در اینجا کار دشواری است و معمولاً باید کسانی باشند که به طور رسمی متقبل شوند که این هزینه را پرداخت میکنند. هزینهی برنامهی مرا انجمن مطالعات خاور میانه متقبل شده بود. برنامه باید تا حد امکان صورت غیررسمی و دوستانه میداشت. این درخواست من از تید و مایک و ناینا بود که مسئولیت تنظیم و اجرای برنامه را بر عهده داشتند. دلیل من این بود که برای من، بدون داشتن هرگونه تجربهی حضور در محیطهای اکادمیک، اکت و ادای رسمی درآوردن راحت نیست و بهتر است فضایی داشته باشیم که به عنوان یک شاهد از افغانستان، وارد گفتگوی صمیمانه و دوستانه با مخاطبان خود در دانشگاه یل شوم. مجموع برنامه برای زمانی در حدود یک و نیم ساعت تنظیم شده بود که بخشی از آن به صحبتهای مقدماتی من اختصاص داشت و بقیه به سوال و جواب. قبل از اجرای برنامه، مایک، تید و ناینا عکسهایی را که از مکتب معرفت با خود داشتم، روی دیوار و جاهای مختلف تالار کالج حقوق نصب کرده بودند. تالار شبیه نمایشگاه عکس شده بود و هر کسی که وارد سالن میشد، لحظهای را با دیدن آنها مصروف میماند. عکسها را قبلاً برای نمایشگاه عمومی ورلدفیلوز آماده کرده بودم. تید و ناینا که این عکسها را قبلاً دیده بودند میگفتند برای جلب توجه اشتراک کنندگان محفل، این عکسها آغازگر خوبی اند. مایک معرفی من و کارهای گذشته و برنامههای معرفت را بر عهده گرفته بود. او سربازی است که حدود یازده ماه در کنر بوده و معلوماتش از افغانستان، فاصلهای میان میدان هوایی بگرام و پایگاه نظامی کنر را احتوا میکرد. از جنگ با طالبان خاطرههای بدی داشت. کوههای کنر برایش زیبا بودند اما زندگی در محیط نظامی و همیشه با خوف و هراس از دشمنی که نه تو او را میشناختی و نه او تو را، لذت حظ بردن از زیباییهای طبیعت را خدشهدار میکرد. در صحبتهایی که قبلاً با هم داشتیم نسبت به کار و دیدگاههای او آشنایی یافته بودم و او هم از کار و برنامههایی که من داشته ام چیزهای زیادی را میدانست. ***
صحبت مقدماتی من برای سی دقیقه در نظر گرفته شده بود. من از بیان رابطهی متقابل رشد و امنیت در کشوری مثل افغانستان سخن گفتم و تصویر مختصری از آنچه به عنوان واقعیتهای گذشته و کنونی کشور شمرده میشوند، ارایه کردم. فشردهی سخنان من این بود که افغانستان با سقوط طالبان، دورهای از جنگها و ناامنیهای طولانیمدت را پشت سر گذاشت و وارد مرحلهی تازهای از زندگی مدنی خود شد. افغانستان قبل از تهاجم اتحاد شوروی نیز با نظام سیاسی دموکراتیک آشنایی نداشت، اما هر چه بود نظام بود و نوعی قانونیت و حکومت مردم را به هم مرتبط میساخت. جنگ نظام سیاسی را در هم ریخت و روابط اجتماعی مردم در حول نظام سیاسی از هم فرو پاشید. پس از خروج نیروهای اتحاد شوروی و سقوط رژیم کمونیستی، افغانستان وارد یک دهه منازعات خونبار اتنیکی و مذهبی شد. در آخرین سالهای قرن بیستم، طالبان با ظهور و تسلط خود بر بخشهای عظیمی از کشور، دورانی را در تاریخ افغانستان ثبت کردند که شاید هیچ کسی اندکترین تصوری هم از آن نداشت. سیاهترین واقعیتها به نام دین و فرهنگ افغانی در کشور رونما گردیده و افغانستان به پرورشگاه تروریستهای بینالمللی تبدیل شد. بعد از سقوط طالبان، با افغانستان جدیدی رو به رو شدیم. همه چیز از نو آغاز شد. در افغانستان مفاهیم تازهای مطرح شد و قدرت و حکومت و امنیت از دیدگاه مدنی و حقوق بشری و ارزشهای دموکراتیک مورد بازتعریف قرار گرفت. پدیدهی طالبان و نحوهی باور و رفتارهای مذهبی و سیاسی آنان نیز در همین دیدگاه جدید میتواند قابل درک باشد. من با ذکر برخی از تحولات مهمی که در نه سال گذشته اتفاق افتاده است، گفتم که حالا در جایی قرار داریم که هم در داخل و هم در خارج افغانستان دو دیدگاه کاملاً متفاوت، اما هر دو آمیخته با یأس و سرخوردگی ملاحظه میشود. دیدگاه خارج از افغانستان این است که بعد از نه سال حضور سنگین نظامی و کمکهای اقتصادی در این کشور به کجا رسیده ایم: ادامهی جنگ و ناامنی، حکومت فاسد و ناکارامد، قاچاق مواد مخدر، بریدن بینی دختران و سنگسار کردن زنان و سوختاندن مکاتب، ... آیا همین بود نتیجهی این همه هزینه و قربانی در افغانستان؟ دیدگاه داخل افغانستان نیز رویهی دیگر این تصویر را انعکاس میبخشد: حضور جامعهی بینالمللی برای ما چه آورده است: هنوز هم هراس برگشت طالبان و اعادهی حاکمیت قرون وسطایی آنان، فساد اداری، تبعیض و ستم و زورگویی و نقض حقوق بشر و مشکلات سرپناه و بیکاری و فقر ... سوال این است که آیا این دو دیدگاهِ حاکی از یأس و سرخوردگی واقعبینانه است؟ ... پاسخگفتن به این سوال شاید برای من دشوار باشد. من در موقف نمایندگی رسمی از افغانستان یا جامعهی بینالمللی قرار ندارم تا بتوانم با ارایهی فاکتها و آمارهای دقیق سخن بگویم. اما میتوانم بگویم که این دو دیدگاه، از دو انتظار بزرگ نیز حکایت میکنند که پس از سقوط طالبان در رابطه با افغانستان خلق شد. انتظار جامعهی بینالمللی این بود که حضور آنها در افغانستان تغییر جدی و برجستهای را به بار بیاورد. حالا بعد از نه سال کاملاً طبیعی است که جامعهی بینالمللی به تجدید نظر بپردازد و نتیجهی کار خویش را مرور کند. جامعهی بینالمللی مسئولیت ادارهی دایمی افغانستان و رسیدگی به مشکلات درازمدت این کشور را نداشته است و حسابگیری و دقت بر اجرائات کوتاهمدت آن بعد از نه سال، باید نتیجههای روشن و قابل قبولی را برای آن نشان دهد. مردم افغانستان نیز انتظار داشتند که با سقوط طالبان و ایجاد حاکمیت جدید وضعیت زندگی آنان به سرعت تغییر کند. در ابتدای حضور جامعهی بینالمللی در افغانستان، بحث تشبیه کردن وضعیت افغانستان با آلمان و جاپان و کوریای جنوبی پس از دوران جنگهای ویرانگر در این کشورها به وسعت روی زبانها بود. مردم فکر میکردند که فصل زندگی خوشبخت و مرفه آنان نیز فرا رسیده است. در خلق و تشدید این خوشبینی هم مقامات بینالمللی و هم زمامداران و سیاستمداران افغانستان نقش زیادی داشتند. آنچه در این میان کمتر مورد توجه قرار گرفت، میزان مشارکت و سهمگیری مسئولانهای بود که جانب افغانی نیز باید به آن رسیدگی میکرد. خستگی دو و نیم دهه جنگ و آوارگی و بیخانمانی، مردم را به نوعی وانهادگی کشانده بود که پخش خوشبینیهای غیرواقعبینانه بر آن دامن زد و مردم را بیشتر از آنکه به مسئولیتهای خود آنان راغب سازد، به مساعدتهایی دلگرم ساخت که از طرف جامعهی بینالمللی به افغانستان سرازیر میشد. در بخشی از سخنان خود من از انعکاس تحولات و حرکتها در افغانستان یاد کردم و گفتم: افغانستان کشور بزرگی نیست. نفوس رسمی آن را چیزی در حدود 25 الی 30 میلیون تخمین میکنند. حالا چیزی بیشتر از یک سوم این جمعیت در شهرهای بزرگ از کابل تا جلال آباد و مزار و هرات و کندهار زندگی میکنند. سخن از کمکهای هنگفت بینالمللی و حضور دهها کشور و سازمان امدادرسانی و شرکتهای مختلف توقع تغییر را در مردم بالا برده بود. اما بعد از نه سال، وقتی در پایتخت، مردم با مشکل ابتدایی آب و برق و صحت دچار بوده و بیکاری را معضل مهم زندگی خود تلقی کنند، وقتی وضعیت مکاتب و دانشگاهها غیرقابل قبول باشد، وقتی فاصلهی طبقاتی، تفاوت زندگی اکثریت مردم را با اقلیتی که هنوز در ذهن مردم عاملان فاجعه و نابودی کشور محسوب میشوند، به حد سرسامآور نشان دهد، و وقتی تهدید طالبان و عملیاتهای انتحاری و حمله بر مکاتب دخترانه و امثال آن خبر عاجل هر روز باشد، به طور طبیعی مردم به یأس و سرخوردگی کشانده میشوند. ***
سر کلاف کجا گیر مانده است؟ در پاسخ به این سوال، من از خلاهای مختلفی یاد کردم که در قضیهی افغانستان وجود داشته است، اما در صدر همه مسئولیت زمامداران و سیاستمداران افغانستان را مورد تأکید بیشتر قرار دادم و گفتم: آنکه باید حضور نیروهای نظامی و کمکهای اقتصادی جامعهی بینالمللی را در مسیر درست به کار میانداخت سیاستمداران و زمامداران افغان بودند که متأسفانه نتوانستند رهبری و مدیریت سالم و مدبرانهی خود را به اثبات برسانند. من گفتم که افغانستان، از روزی که کنفرانس بن ایجاد شد، باید تاریخ جدید خود را با مناسبات و سنتهای جدید آغاز میکرد. باید تفکر جدید برای ساختارهای مدنی و دموکراتیک کشور احترام میشد. اما سیاستمداران و زمامداران افغانستان، پروسهی جدید را با معیارها و ضوابط گذشته وادار به عقبگرد کردند. برگشتدادن جنگهای اتنیکی در داخل نظام سیاسی کشور، تأویلات اتنوسنتریستیک از هرگونه برنامهی جدید برای رشد و بازسازی و انکشاف، ادامهی سیاستهای تبعیضآمیز و غیردموکراتیک، معاملهگری و بهرهبرداریهای اقتصادی از موقعیتهای سیاسی، و رشد سرسامآور مافیاهای خانوادگی در سیاست و اقتصاد کشور باعث شد که فرصتهای جدید به سادگی به انحراف کشانده شوند. خلای دوم، تأکید بر جنبهی نظامی جنگ علیه ترور، و غفلت از جنبههای پیامرسانی و بازسازی ایدئولوژیک جامعه بود. طالبان، نیروی برجسته و چشمگیری نیستند که باعث وحشت و هراس باشند. اما وقتی پیام قهقرایی و ضد مدنی آنان با پیام پیشرو و مدنی خنثی نشود، آنها برای عملیاتهای نظامی خود توجیه ایدئولوژیک مییابند. اکنون، طالبان به سادگی میتوانند خود را در لفافهی پشتونوالی و اسلاموالی مخفی کنند تا برای عامهی مردم پشتون بگویند که آنها هم از قدرت پشتونی در برابر اتنیهای غیرپشتون حفاظت میکنند و هم از اعتقادات دینی در برابر نیروهای خارجی ضد اسلام. روشنفکران حاکم به جای اینکه بروند و با پیام ساده و روشن، این ادعای طالبان را باطل کنند، میدان را برای طالبان رها کرده و خود به جنگ اتنیکی در حاکمیت و یا اغفالکردن جامعهی بینالمللی در واشنگتن و نیویورک و لندن مصروف شدند. خلای سوم، آمیختگی برنامههای رشد و بازسازی و امنیت در منظومهی عملیاتهای جنگی بر علیه طالبان بود. حد اعظم کمکها و توجهات جامعهی بینالمللی به مناطقی معطوف شد که در آنجا بیشترین میزان ناامنی و جنگ وجود داشت. نتیجهی این برنامه در کل غیرمطلوب بود: مثلثی که از طریق تیمهای بازسازی ولایتی در محلات حضور داشتند، تنها یک توجیه را در ذهن عامهی مردم مناطق جنگزده خلق میکردند: عملیات سازمانیافته برای نابودی پشتون. طالبان، چون بر ذهن و روان مردم تسلط داشتند به سادگی میتوانستند هرگونه حرکت تیم بازسازی ولایتی را تفسیر وارونه کنند: با تفنگ و بمب خود پشتونها را میکشند و خانههای شان را ویران میکنند، با تیم بازسازی خود خانههای ویران را دوباره به شکل نمایشی آباد میکنند و با امدادهای انساندوستانهی خود مجروحان و آسیبدیدگان را تسلا میبخشند! تمرکز برنامههای بازسازی و انکشاف در مناطق جنگزده، بر ذهنیت مردم در مناطق امن نیز تأثیر منفی بر جا میگذاشت و این تصور را تقویت میکرد که گویا نیروهای بینالمللی به جاهایی بیشتر توجه میکنند که بیشترین میزان مزاحمت و ناامنی را داشته باشند و مناطق امن و آرام از دید شان دور میماند. این خود به طور غیرمستقیم مناطق امن را تشویق میکرد تا به ناامنی و خشونت توسل جویند. خلای چهارم، عدم توجه جدی به رشد جامعهی مدنی به عنوان استوانهی حرکتهای دموکراتیک در کشور بود. جامعهی مدنی در قالب انجوهایی خلاصه شد که خود بخشی از مافیای فساد در جامعه را تشکیل میدهند. اسم این انجوها به ظاهر موسسات غیرانتفاعی است، اما اینها از هر شرکت و کمپنی تجارتی و انتفاعی، سود بیشتر به جیب میزنند. مدیران انجوهای بزرگ، همان سرمایهدارانی اند که حالا کمتر کسی در افغانستان میتواند هوای رقابت با آنان را در سر جا دهد. جامعهی مدنی، همان طبقهی متوسط جامعه است که در بخشهای فرهنگی، تجارت و تشبثات کوچک، و سازمانها و نهادهای مدافع حقوق بشر و حقوق مدنی فعالیت دارند. احزاب سیاسی بخش دیگر جامعهی مدنی اند. در افغانستان، از احزاب سیاسی هیچگونه حمایت واقعی صورت نگرفت. در ظاهر بیش از یک صد و ده حزب سیاسی در وزارت عدلیه راجستر شده اند، اما این احزاب در عمل هیچ میدانی برای فعالیت سیاسی خود ندارند. آنها در انتخابات پارلمانی یا انتخابات ریاست جمهوری به عنوان حزب سهم گرفته نمیتوانند و در اندام نظام سیاسی هیچ جای و جایگاهی ندارند. احزاب سیاسی در چوکات نظام و قانون کنونی، تنها باید وصلهای در دامن این و آن مهرهی قدرت باشند و یا پایگاهی برای جنگسالاران و قدرتمندان دیروز. نظام آموزشی افغانستان، به عنوان اساسیترین نقطه برای تربیت نسل جدید و دموکرات، نه در سطوح مکاتب مورد توجه جدی قرار گرفت و نه در سطوح دانشگاهها. چاپ کتب و ساختمان مکاتب و بازسازی ادارات دانشگاه، کاری نبود که بتواند نظام آموزش و پرورش را تغییر دهد. نظام آموزش و پرورش افغانستان، با تمام اهمیتی که داشت، کمترین میزان توجه و علاقمندی جدی را به خود جلب کرد و حالا بعد از نه سال، سوال عمده این است که آیا این نظام قادر خواهد بود که بدون کمکهای بینالمللی روی پای خود بایستد. ***
من در نتیجهگیری سخنان خود گفتم که بعد از نه سال، حالا ما در اولین فصل مشارکت جامعهی بینالمللی با افغانستان، تقریباً در آخر خط قرار داریم. نه سال، زمان زیادی بود که به مصرف رسید. حالا فصل بازنگری هم برای افغانستان و هم برای جامعهی بینالمللی به طور طبیعی فرا رسیده است. دیگر جنگ بر علیه ترور در افغانستان ماهیت خود را از دست داده است. یک صد و پنجاه هزار نیروی نظامی وقتی برای از میان بردن تروریسم عمل میکرد هم در داخل افغانستان و هم در خارج توجیه داشت، اما حالا وقتی طالبان «برادران ناراضی» خطاب میشوند و مخالفتهای شان مخالفت در برابر عملکردهای ناسالم حکومت و ارگانهای دولتی تلقی میشود، نگهداشتن یک صد و پنجاه هزار سرباز برای تعقیب «برادران ناراضی» در قریهها و خانههای شان توجیه زیادی خلق نمیکند. میلیونها دالری نیز که در افغانستان مصرف شده، چه این مصرف برای مردم افغانستان بوده و یا در جیب مافیای افغانی و بینالمللی ریخته باشد، جز فساد و بیمسئولیتی بار نیاورده است. ادامهی کمکها به شکل کنونی آن نیز قابل توجیه نیست. بازنگری بر حرکت و تحولات نه سال گذشته، از همین نقطه آغاز میشود. اما من تأکید کردم که بازنگری، نباید ما را در حد نگاه کردن به تصویرهای تاریکی متوقف کند که حاکی از برآورده نشدن انتظارات ما است. واقعبینی ما توجه به آن تحولاتی نیز هست که در ماورای انتظارات ما اتفاق افتاده و به اعتقاد من، ماهیت تغییر در افغانستان را نیز از همین منظر میتوان درک کرد. افغانستان امروز، هر چند نتواند هزینهی گزافی را که در نه سال گذشته مصرف شده است پاسخ گوید، در جایی که اکنون قرار دارد، راه درازی را نشان میدهد که آن را از افغانستان دیروز متفاوت ساخته است. افغانستان امروز در چهرهی جدید خود، یک افغانستان مدنی است که تنها نه سال عمر دارد. هر آنچه به نام واقعیتهای بد و نامطلوب داریم، اعم از طالبان و زمامداران فاسد حکومت و یا سایر نیروهای سنتگرا و ضد مدنی، مال گذشتهی این کشور اند. اینها پشتوانهی هزاران سال قدرت و نفوذ در افغانستان را با خود دارند و از حمایت سنتهای کهن این خطه نیز برخوردار اند. نسل جدید افغانستان به طور قطع در موقعیتی نیست که با واقعیتهای باقیمانده از گذشته رقابت موازی داشته باشد، اما این نسلِ تازهتولد در حال رشد است و آینده به طور قطع از آن همین نسل است. از همین دید است که میتوان گفت نکتههای مهمی وجود دارند که در هرگونه تحلیل و تصمیمگیری در مورد رشد و امنیت باثبات افغانستان باید مد نظر قرار گیرند: اول، سنتهای غیردموکراتیک گذشته برای افغانستان جدید نه کارامد است و نه قابل قبول. افغانستان جدید باید با سنتهای جدید رهبری شود، سنتهایی که با اقتضاها و نیازهای جدید سازگاری داشته باشد. این سنتهای جدید باید مورد حمایت و رشد قرار گیرند و از آسیبخوردن آنان در هرگونه معاملهی سیاسی جلوگیری شود. دوم، طالبان اگر واقعیتی در افغانستان اند، باید به طور دقیق ملاحظه شود که این واقعیت مال کجا و کدام بخش جامعهی افغانستان است و این واقعیت تا چه حد میتواند در ساختار اداره و نظام سیاسی و اجتماعی افغانستان دخالت داده شود. طالبان نباید واقعیتی تصور شوند که تمام افغانستان را به گروگان گیرند. سوم، حضور نیروهای بینالمللی تا حدی کاهش پیدا کنند که موازنهی قوا در سطح منطقه حفاظت شود. خروج کامل نیروهای بینالمللی از افغانستان نه معقول است و نه ضروری. این نیروها میتوانند در یک یا چند پایگاه نظامی در نقاط نسبتاً امن و محفوظ منتقل شوند و ضمانتی باشند که از خاک افغانستان برای پرورش و تقویت تروریسم استفاده نشود و کشورهای همسایه نیز در امور داخلی افغانستان مداخلهی نظامی نکنند. چهارم، مسئولیت رسیدگی به نیاز امنیتی در داخل افغانستان به دوش دولت افغانستان بوده و این دولت است که باید راههای عملی و معقول برای تأمین امنیت داخلی کشور را جستجو کند. پنجم، برای بیرون شدن از سیاستهای اتنیکی و منازعات غیردموکراتیک و ایجاد پایههای یک جامعهی مدنی بر مبنای حقوق و وجایب شهروندی، باید برنامهی نفوسشماری، وضع و اجرای مالیات، و اجرای برنامههای انکشافی و عمرانی بر مبنای نفوس و ضرورتهای واقعی مردم روی دست گرفته شود. ششم، طرح دموکراتیزه کردن نهادها و ساختارهای کشور با تأمین برنامهی توزیع قدرت از طریق ایجاد ارگانهای منتخب تا سطوح محلی تطبیق شود. هفتم، کمکهای بینالمللی در چوکات اهداف و استراتیژیهای مشخص و شفاف از مجراهای قانونمند به مصرف برسد. ***
در بخشهای دیگری از سخنان خود من از تجارب معرفت در امر سهیمساختن جامعه در پروسههای رشد مدنی و دموکراتیک یاد کردم و برخی از تحولات مثبتی را که در چوکات برنامههای درسی و تربیتی این مکتب صورت گرفته بود، برشمردم. حمایت اجتماعی از برنامههای مکتب معرفت و مشارکت عامه در تقویت و رشد این مکتب به عنوان یک برنامهی درازمدت فرهنگی و اجتماعی، نقطههای مثبتی بودند که مورد توجه و علاقمندی زیاد قرار گرفته و سوال و جوابهای زیادی را در حول خود برانگیخت. یکی از سوالات این بود که آیا تجربهی معرفت میتواند در سایر نقاط افغانستان نیز تعمیم یابد. من در پاسخ به این سوال گفتم: وقتی تجربهای در یک نقطه بتواند موفق باشد به معنای آن است که در هر نقطهای دیگر نیز میتواند موفق باشد. تجربهی معرفت، عنصر استثنایی و خاصی ندارد که وابسته به شرایط و زمینهای خاص باشد. مهم این است که نیاز مردم توسط خود آنان درک شود و پاسخ به این نیاز نیز توسط خود مردم ارایه شود. کار اصلاحگران و روشنفکران این است که مردم را در درک و پاسخگویی نیازهای آنان رهنمایی و کمک کنند. سوال دیگر در مورد شیوههای مدیریتی برنامههای معرفت و مشارکت دادن مردم در آن بود. در این زمینه از برنامههای متعدد آگاهیبخشی یاد کردم که معرفت را با جامعه در پیوند نگه داشته و به تغییر دیدگاه و رفتار جامعه کمک کرده است. جلسات منظم با اولیای دانشآموزان و مشورت با شخصیتهای خبیر اجتماعی در رسیدگی به مشکلات و دشواریهای مکتب از شیوههایی است که مکتب را با جامعه در پیوند نگه داشته است. در پاسخ به یک سوال دیگر که گفته میشد شاید وضعیت فرهنگی و سنتهای جامعهی هزاره متفاوت با جامعهی پشتون بوده که در این جامعه مکتب معرفت به عنوان یک نمونه ایجاد شده و در آن جامعه امکان ایجاد و رشد نیافته است. در پاسخ گفتم: اتفاقاً جامعهی هزاره با پیشینهی سرکوبهای اتنیکی و مذهبیای که شاهدش بوده، هم از لحاظ سنتهای اجتماعی و هم از لحاظ سطح فرهنگ و سواد وضعیت عقبماندهتری داشته و نیروهای سنتی از نفوذ سرسامآوری در آن برخوردار بوده اند. اما تفاوت در این بوده که روشنفکران و آگاهان جامعهی هزاره میدان را خالی رها نکرده و به مسئولیت روشنگری و اصلاحگری خود در جامعه رسیدگی کرده اند. حالا در این جامعه چهرههای مذهبی روشنگر و اصلاحطلبی وجود دارند که همه در تقویت و گسترش نورمهای زندگی مدنی سهم شایستهای میگیرند. این سهمگیری فعال و مسئولانهی روشنفکران و اصلاحگران جامعه بوده که به تغییر باورها و رفتارهای جامعه کمک کرده است. در جامعهی پشتون هم این کار امکانپذیر است به شرط اینکه روشنفکران و اصلاحگران این جامعه به مسئولیت خود رسیدگی کنند و پیام مدنی و دموکراتیک خود را از مجراهای منطقی و معقول به جامعه انتقال دهند. یکی از سوالات این بود که آیا من از آینده بیمناکم؟ در پاسخ گفتم: نهخیر، خیلی هم خوشبین هستم و حس میکنم که در سالهای نزدیک تحولات بزرگی را در افغانستان شاهد خواهیم بود که توسط نسل جدید جامعه رهبری میشود. کسی دیگر پرسید: آیا این خوشبینی مال فرد توست یا دانشآموزان هم در این خوشبینی شریک اند؟ چیزی نداشتم که در جواب بگویم تا قناعتبخش باشد، جز اینکه گفتم: در طول هشت سال، پنج دوره دانشآموزان ما با موفقیت تقریباً صددرصدی وارد دانشگاه شده اند و اگر فردی هم در یک سال بینتیجه مانده در سال دوم توانسته است وارد دانشگاه شود، و دخترانی در مدت پنج و شش سال دوازده صنف درس خوانده اند و همه ساله در بورسیههای بیرونی کامیاب میشوند و امسال از جملهی شانزده نفری که در دانشگاه آسیایی زنان بورسیه گرفتند، یازده نفر آنان متعلق به مکتب معرفت بود، اینها همه نشان خوشبینی دانشآموزان است. اگر اینها خوشبین نمیبودند، به طور قطع دست و پای شان سست میشد و در جا میماندند. یکی با خندهی معناداری پرسید: آیا این خوشبینی واقعبینانه است یا آیدیالیستیک؟ گفتم: دلایل زیادی دارم که این خوشبینیها واقعبینانه اند. اما شاید بخشی از آنها آیدیالیستیک هم باشند، ولی ما یاد گرفته ایم که با خوشبینی بهتر و راحتتر میشود زندگی کرد تا با بدبینی و یأس. دیگری پرسید: میان خوشبینی تو و دانشآموزانت چه فرق وجود دارد؟ گفتم: خوشبینی من مال تجربهای است که در سه دههی اخیر زندگی خود گرفته ام و واقعیت کنونی خود را با ده سال قبل مقایسه میکنم و میبینم که اکنون خیلی توانمندتر و موفقتر هستم و موانع و دشواریهایی که در برابر خود دارم خیلی کمتر و بیریشهتر اند. اما خوشبینی دانشآموزانم حاصل تلاشی است که معرفت انجام داده و آنها را به طور واقعبینانه یاد داده است که اگر چیزی قرار است تغییر کند و خوب شود با تلاش و کوشش و امیدواریهای خود آنان میسر میشود. معرفت خوشبینیهای توأم با آگاهی خلق میکند و مطمین است که دانشآموزانش نیز با خوشبینیهای خود بیشتر بر نیرو و استعداد خود تکیه میکنند تا به مواهب و کمکهای بیرونی. یکی پرسید: آخرین حرفت برای اینکه امریکاییها و سایر مردم دنیا بشنوند چیست؟ ... سوال ساده بود که جواب سختی داشت. من هم ترجیح دادم جواب سادهای بگویم: دوست دارم امریکاییها و سایر مردم دنیا بدانند که طالبان به هیچ صورت موجوداتی ترسناک نیستند و افغانستان نیز در قرن سیزده یا هفده قرار ندارد!
از یافتن این وبلاگ خوشنودم. سرافراز و پرکار بمانید.
پاسخحذفتشکر جناب رویش عزیز، روشن فکر و فعال جامعه افغانستان، امیدوارم که هیچ گونه مشکلاتی قدم ها و پاهای تان را در راه روشن سازی جامععه باز ندارد.
پاسخحذفدر نوشته ات کمی پارادوکس گونه دیده می شود اول توصیف راضی گرایانه بعد توصیف نارضایتانه کرده بودی که شنونده در قضاوت دچار تناقض گیری می گردد. ولی در کل آفرین بر شما روشن فکر افغانستان علی از سوئدن
تشکر برادر گرامی از تحلیل وسیع ومناسب اوضاع و تقدیم یک تیوری بعنوان راه حل. امروز بسیاری اشخاص هستند که مشکلات را میتوانند عنوان کنند اما کدام راه حل و یا کدام تیوری ندارند. من با یک تعداد اعظم از نظراتت موافقم . تشکر
پاسخحذفصمیم حبیبی