یک صد و نوزده روز
یادداشتهایی از دانشگاه یل (38)
اسلام و اسلامیزم؛ افراطیت و اعتدال
جلسهی هفتگی «قهوهداغ، موضوع داغ» در این جمعه، به بررسی اسلام و اسلامیزم؛ افراطیت و اعتدال اختصاص داشت. من و فارس مبروک اهل تونس و عارف زمهری اهل اندونیزیا در پنل اشتراک داشتیم و خانم میاکیل اهل لبنان، گردانندهی بحث بود. یادداشتهایی از دانشگاه یل (38)
اسلام و اسلامیزم؛ افراطیت و اعتدال
خانم می، از هفتم اکتبر، یک روز قبل از جلسهی ما، به عنوان روزی یاد کرد که حملهی امریکا بر علیه طالبان در افغانستان آغاز شد. او بخشهایی از پیام جورج بوش را بازخوانی کرد که در آن از هدف عملیات و انتظاراتی که با این عملیات خلق میشود سخن رفته بود.
جورج بوش در پیام خود خطاب به ملت امریکا میگوید که عملیات نظامی امریکا بر علیه پرورشگاههای تروریستان القاعده و رژیم طالبان در افغانستان آغاز شده است. هدف این عملیات از بینبردن پایگاههای عملیاتی تروریستان و توانایی نظامی رژیم طالبان است. بوش میگوید که پیامهای مشخص با تقاضاهای معینی را به رهبران طالبان فرستاده است که هیچکدام تحقق نیافته اند: مسدود کردن کمپهای تربیت تروریستان، تسلیمدادن رهبران شبکهی القاعده، و رها کردن شهروندان خارجی به شمول شهروندان امریکایی که به طور غیرعادلانه در زندانهای طالبان به سر میبرند. بوش میگوید طالبان با نادیده گرفتن درخواستهای امریکا بها پرداخت خواهند کرد.
جورج بوش پیشبینی میکند که تروریستان و طالبان به غارها پناه خواهند برد، اما عملیات ما آنها را در درون غارها تعقیب کرده و به پنجهی عدالت خواهد سپرد. او میگوید که مردم ستمدیدهی افغانستان نیز سخاوت امریکا و متحدان آن را درک خواهند کرد. ما همزمان با هدف قراردادن مراکز نظامی، برای گرسنگان این کشور غذا و دارو و مواد اولیه خواهیم ریخت. بوش در همین پیام خود کشورهای جهان را میان دو گزینه مختار میسازد: حمایت از جنگ بر علیه ترور یا قرار گرفتن در کنار تروریستان و ادامهی آن راه تا لحظهی هلاکت.
بوش اسم عملیات امریکا بر علیه طالبان را «حمایت از آزادی» عنوان کرد و خطاب به سربازانی که با یونیفورم امریکایی در این عملیات اشتراک دارند گفت که هدف شان عادلانه است. او از جانب ملت خویش میگوید که در این عملیات دچار تردید، خستگی، لغزش و ناکامی نمیشوند و صلح و آزادی پیروز خواهد شد.
خانم می اکیل، با بازخوانی این قسمت از پیام بوش، سوالاتی را برای بحث مطرح کرد که باید از جانب سه اشتراککننده از تونس و اندونیزیا و افغانستان پاسخ گفته میشدند و اشتراککنندگان نیز پرسشها و نظریات خود را به میان میکشیدند. میاکیل پرسید افراطیت اسلامی چیست و آیا نیرویی غیر از افراطیون نیستند که از اسلام و مسلمانان نمایندگی کنند؟ اگر هستند صدای شان کجاست و چرا گام پیش نمیگذارند و اگر نیستند در این غیبت شان چه دلیلی وجود دارد؟ او پرسید که راه نجات از افراطیت اسلامی چیست و نقش کشورهای غربی در این میان چه خواهد بود؟ آیا نه سال پس از آغاز عملیات بر علیه طالبان و القاعده در افغانستان، اهدافی که بوش از آن سخن میگوید تحقق یافته است؟
فارس مبروک از تجربهی کشورهای عربی یاد کرد و نقش حکومتهای استبدادی را در رشد افراطیت اسلامی مورد تأکید قرار داد. او گفت که باید از احزاب سیاسی در این کشورها حمایت شود و مجال برای اصلاحات سیاسی فراهم شود تا افراطیت نتواند در میان مردم پا بگیرد. فارس مبروک عقیده داشت که هماهنگی لازم میان جنبشهای طرفدار اعتدال و دموکراسی در کشورهای عربی با مجامع غربی وجود ندارد و این امر باعث شده تا میدان اصلی را افراطیون اشغال کنند.
عارف زمهری به عنوان نمایندهی کشوری سخن گفت که بزرگترین میزان نفوس در کشورهای اسلامی را دارد و سازمان او نیز بزرگترین چتر مدنی را برای نیروهای معتدل اسلامی در اندونیزیا فراهم کرده و بیش از چهل و پنج میلیون عضو دارند و از اصلاحات دموکراتیک و قانون سکولار در حکومت خویش حمایت میکنند. او از نقش 13000 مدرسهی دینی تحت برنامههای سازمان خود یاد کرد که برای آموزش اعتدالگرایی اسلامی در اندونیزیا فعالیت کرده و نتایج خوبی گرفته اند. او از عدم حمایت رسانهها از نیروهای اعتدالگرا به عنوان یک نقیصه یاد کرد و گفت فعالیتهای افراطیون بیشتر از اعتدالگرایان بازتاب مییابد و حکومت نیز حمایت خوبی از این نیروها ندارد.
در این میان، دیدگاه من با روال کلی بحث متفاوت بود. من تمام بحث خود را در چهار نکتهی مشخص جمعبندی کردم: نکتهی اول این بود که گفتم با تعبیرات «افراطی» و «معتدل» در تقسیمبندی مسلمانان موافق نیستم و این تعبیر را به دو دلیل مناسب نمیدانم: اول، این تعبیر بار منفی و اهانت کننده دارد و بیشتر یک نوع نگاه بیرونی غربی به دنیای اسلام و مسلمانان را نمایندگی میکند. گویا مسلمانان دو دسته اند که یکی افراطی است و دیگری کمتر افراطی، یعنی معتدل. حالانکه این حرف درست نیست.
دوم، تعبیر افراطی و معتدل معنای خاصی را افاده نمیکند که بتوان به ماهیت پیچیدهی آنچه در دنیای اسلام جریان دارد پی برد. این تعبیر تنها میتواند بیانگر یک دید سطحی و عملیاتی نسبت به مشکلات و مسایل جهان اسلام باشد و در عمل گرهی از ذهن و رفتار ما باز نمیکند. ما در دنیای اسلام با تاریخ طولانی چهارده قرنه طرف هستیم که در آن گرایشهای مختلف فکری بروز کرده و تفسیر و تعبیرات مختلف از اسلام و احکام اسلامی مطرح شده است. همهای این تحولات را در تعبیر افراطی و معتدل جا دادن هر چند برای قضاوتهای آسان سهولت خلق کند، برای درک درست ما از واقعیت جهان اسلام و دریافت راههای موثر برای رفتار بعدی باعث غلطفهمی و انحراف میشود.
من در ادامهی سخنان خود گفتم که به جای این تعبیرات، ترجیح میدهم از دو جریان دیگری نام ببرم که از همان ابتدای تاریخ اسلام دو نوع نگرش متفاوت نسبت به اسلام و آموزههای دینی را نمایندگی کرده است: اشاعره و معتزله. اشاعره مردمانی بودند که هرگونه رویکرد عقلانی نسبت به مسایل دینی را رد میکردند و احکام قرآن و سنت پیامبر را از هرگونه دخل و تصرف بشری مصئون میدانستند. برای این گروه، باید احکام قرآن و سنت پیامبر به همانگونه که ظاهر شان هست پیروی شود و در مورد ماهیت و معنا و هدف و غایت آنان چون و چرایی صورت نگیرد. در برابر اشاعره، گروه دیگری بودند که معتزله نام داشتند و بر نقش و اهمیت عقل بشری در فهم متون دینی و سنت پیامبر تأکید میکردند. معتزلیها میگفتند که انسانها، نه تنها حق بلکه مسئولیت دارند که برای فهم بهتر آموزهها و احکام دینی تلاش کنند و بکوشند غایت و منظور شارع از یک حکم و یک مسألهی دینی را بدانند. متفکران متأخر اسلامی این دو نحله را تحت عنوان جریان خردستیز و خردگرا نیز ردهبندی کرده اند که به نظر میرسد از هر لحاظ تعبیر مناسبی است.
در تاریخ اسلام، به دلایل مشخص، اشاعره جریان غالب را تشکیل داده اند. تفسیر ظاهری آنان، برای عوام مردم نیز که اغلب از بحث و مباحثه در متون دینی فرار میکنند، قابل قبولتر بود و مسئولیتی را که جریان خردگرا با تفسیر عقلانی متوجه مسلمانان میساخت، از دوش آنان دور میکرد. فقیهان و سلاطین مستبد اسلامی نیز با جریان اشعری راحتی بیشتری احساس میکردند تا با جریان معتزله که همه چیز را به نقد و پرسش و دلیل میکشانید و فرصت سوء استفاده از دین و آموزههای دینی را از میان میبرد.
این دو جریان در سالهای اخیر رویارویی آشکارتری پیدا کرده اند. در ایران و کشورهای عربی و افغانستان و پاکستان و ترکیه و هند مسلمانان زیادی بوده اند که از جریان خردگرایی اسلامی نمایندگی و حمایت داشته اند، حالانکه نحلههای القاعده و طالبان و دیوبندیها و جریان روحانی حاکم بر ایران از سنت و باورهای اشعری نمایندگی و حمایت دارند.
نکتهی دومی که گفتم این بود که در دنیای اسلام با یک نوع روایت از اسلام و آموزههای اسلامی مواجه نیستیم. کلیشهای ساختن اسلام و مسلمانان و تعمیم دادن یک برداشت و یک نوع دیدگاه در تمام دنیای اسلام ما را دچار اشتباه میسازد. در واقع دین اسلام، با وارد شدن در هر زمینهی فرهنگی و اجتماعی متفاوت، تفسیر و تعبیر متفاوتی را شاهد شده است. این خصیصه را میتوان یکی از ویژگیهای برجستهی دین اسلام نیز دانست که حاکی از انعطافپذیری آن با شرایط و اقتضاهای گونهگون است. اسلام در کشورهای عربی با اسلام در ایران و هند و اندونیزیا با یک نگاه کلی قابل بررسی و تحلیل نیست. در داخل یک حوزهی جغرافیایی مشترک نیز نمیتوان تفسیر و تعبیر اسلام را یکسان تلقی کرد. مثلاً نحوهی برخورد مسلمانان هند و پنجاب با اسلام از آنگونه نیست که مسلمانان پشتون و یا بلوچ دارند. همانگونه که در افغانستان نیز رویکرد هزارهها و تاجیکها با اسلام از رویکرد پشتونها و یا دیگران متفاوت است. این خصوصیت دین اسلام، برای کسانی که با حوصلهمندی به تحقیق در مورد اسلام نپردازند خستهکننده و مأیوسکننده تمام میشود.
نکتهی سوم من این بود که آنچه به نام اسلامیزم و یا افراطیت اسلامی میشناسیم، یک جریانی است که با روپوش مذهبی هدف سیاسی را دنبال کرده و تلاش داشته است از مجرای مذهب به قدرت سیاسی دست بیابد. اسلامیزم حاکم بر ایران، پدیدهی کاملاً جدیدی است که در تاریخ این کشور یا دیگر کشورهای اسلامی سابقه نداشته است. جریان اخوانالمسلمین یا القاعده یا طالبان نیز از اسلامیزمی نمایندگی میکند که هدف سیاسی خویش را در لفافهی مذهبی پنهان کرده اند. این جریان نیز بیشتر از آنکه یک جریان کاملاً بومی اسلامی بوده و از متن باورها و شرایط جوامع اسلامی بروز کرده باشد، از اهداف استخباراتی و سیاسی دنیای غرب در دوران جنگ سرد متأثر بوده است. شکی نیست که در میان مسلمانان جریانهای فراوانی بوده که با تأکید بر آموزههای دینی برای عدالت و نجات از استبداد و محرومیت مبارزه کرده اند، اما این جریانها را نباید با اسلامیزمی اشتباه کرد که حالا در سیمای اخوانالمسلمین و القاعده و طالبان و یا رژیم مذهبی حاکم بر ایران تبارز کرده است. غرب تا حد زیاد در تربیت، حمایت و بها دادن به اسلامیزم نقش داشته است که میشود در مورد آن به تفصیل صحبت کرد.
نکتهی چهارم من در مورد راههای مقابله با اسلامیزم یا نجات از افراطیت مذهبی در کشورهای اسلامی بود. راه حلی که من داشتم اهمیت دادن به جریان خردگرای اسلامی بود که راه عملی شدن آن در کشورهای مختلف اسلامی شاید متفاوت باشد. در افغانستان، به دلیل شرایط خاصی که پس از سقوط طالبان پیش آمده است، تبدیل کردن احکام شریعت به قانون و تأکید هدفمند و برنامهریزی شده روی نظام آموزش و پرورش از سطوح ابتدایی تا تحصیلات عالی، گام اولی است که خردگرایی را تقویت کرده و افراطیون خشونتطلب را خلع سلاح میکند. گفتم که انفاذ شریعت شعار محوری طالبان و سایر اسلامیستهای افراطی است. از این شعار نباید وحشت کرد. افغانستان دارای نظام قانونمندی شده که در چوکات تعهدات معین با جامعهی بینالمللی اداره میشود. شریعت باید از صندوق جادویی که اکنون زندانی شده است نجات یابد. حالا اسلامیستها و نیروهای سنتی خردستیز از شریعت به عنوان وسیلهی تکفیر بر علیه هرگونه حرکت مدنی و حقوق بشری و شهروندی مردم استفاده میکنند. وقتی احکام شریعت در چوکات قانون صبغهی تطبیقی پیدا کند، ناگزیر باید به بحث و مباحثهی آزاد کشانده شود: پارلمان و مجامع مدنی و حقوق بشری و قانوندانها و حقوقدانها به طور گسترده میتوانند روی آن بحث و تبادل نظر کنند و زمینهی اصلاح و تعدیل و تطبیق درست آن را فراهم سازند. تجربهی اصلاح و تعدیل قانون احوال شخصیهی اهل تشیع مثال آموزندهای بود که مطرح کردم و گفتم که احکام این قانون به طور غیر رسمی صدها سال قابل تطبیق بود، اما وقتی برخی از روحانیون افراطی آن را در چوکات قانون درآوردند و به معرض رأی پارلمان و مجامع مدنی قرار دادند، اصلاحات و تعدیلات پسندیدهای در آنها پدید آمد که هرچند هنوز هم برای خیلی از مجامع حقوق بشری رضایتبخش نیستند، راه برای اصلاح و تعدیل پسندیدهتر آن باز شده و در جریان زمان میتوان اصلاحات و تعدیلات بیشتری را نیز در آن وارد کرد.
آموزش و پرورش در افغانستان از مرحلهی سوادآموزی تا تحصیلات عالی به توجه جدی و مسئولانه نیاز دارد. اگر در این کشور با برنامهریزی درست و علمی به اصلاح نظام آموزش و پرورش پرداخته شود، نسل جدیدی در کشور سر بلند خواهد کرد که با عقلانیت و خرد در برابر خشونت و افراطیت و فعالیتهای ضد حقوق بشری خواهند ایستاد. در این بخش، من از نمونهی فعالیت اصلاحگرانهی معرفت و کارهایی که داکتر سیما سمر در بخش معارف در ولایتهای مختلف افغانستان انجام داده بود و تغییرات بزرگی که در نه سال اخیر برغم فقدان برنامههای سالم آموزشی رونما شده است، به عنوان مثالهای خوبی برای امکان اصلاح و تغییر در جامعه یاد کردم.
نظر من در مورد امکان پیروزی اصلاحات در ایران با نوعی احتیاط توأم بود و گفتم که به دلیل عدم آشنایی دقیق نمیتوانم بگویم که چه راه حلی موفقتر خواهد بود. به عنوان یک دیدگاه بیرونی گفتم که در ایران که مردم با مشکل سواد مواجه نیستند، حمایت از متفکران و اصلاحطلبانی که جریان خردگرایی اسلامی در این کشور را نمایندگی میکنند، از اهمیت زیادی برخوردار است. این جریان از مخاطبهای آگاه و قدرتمندی در جامعه برخوردار اند که میتوانند پیامهای اصلاحگرانه را درک کنند. در کشورهای عربی، به دلیل نفوذ گروههای اسلامیستی، تأکید بر دموکراسی و انتخابات برای مجامع غربی هراسانگیز است و فکر میشود که گویا دموکراسی به قدرت یافتن گروههای افراطی منجر میشود. اگر این هراس را نیز به عنوان یک واقعیت مد نظر گیریم، مجامع غربی حد اقل میتوانند حکومتهای مستبد و دیکتاتوری را که رابطهی نزدیک با غرب دارند تحت فشار بگذارند که از نورمهای ابتدایی حقوق بشر و فعالیتهای مدنی حمایت کنند و وقتی پای مقایسهی سنتگرایان افراطی و متفکران خردگرا به میان کشانده شود، از آزادی بیان و تفکر حمایت کنند و نگذارند کسانی مثل نصر حامد ابو زید به دلیل اندیشهی خردگرایانهی خود مورد تکفیر قرار گیرند، اما شیوخ متعصب و خردستیز از میدان باز و حمایت دولتی برخوردار باشند.
نکتهی پایانی سخنان من در مورد اصلاحات دموکراتیک در جوامع اسلامی این بود که باید از سه شاخص عمدهی حقوق بشری حمایت اساسی شود: مشارکت و حقوق زنان؛ مشارکت و حقوق اقلیتها؛ آزادی بیان و اندیشه. گفتم که دموکراسی اگر در برخی تمرینهای صوری از قبیل انتخابات شفاف و پارلمان کارامد و امثال آن خلاصه شود، راه به جایی نمیبرد، زیرا دموکراسی با سطح رشد مدنی و فرهنگی جوامع ارتباط نزدیک دارد، اما حمایت از این سه شاخص حقوق بشری، میتواند بنیههای یک نظام دموکراتیک را به طور سالم و مسالمتآمیز فراهم کند.
در جریان پاسخ به سوالات، نکتههای زیادی مطرح شدند که اغلب آنها جنبهی توضیحی برای شناخت واقعیتهای جامعهی عرب و اندونیزیا داشت و تحولاتی که پس از سقوط طالبان در افغانستان فراهم شده بود. یکی از نظریات مهم پیرامون سخنانی که من بیان کرده بودم، عبارت از خطر افراطیت مسیحی بود که به اندازهی افراطیت اسلامی مضر است، اما از آن کمتر یاد میشود. سوال این بود که این دو افراطیت چگونه از هم تفکیک میشوند. پاسخ من در این زمینه آن بود که افراطیت مسیحی به دلیل نهادهای نیرومندی مدنی و قانونی در کشورهای غربی قابل کنترل است و رسانهها، افکار عامه و مراجع قانونی میتوانند از سوء استفادههای مذهبی آنان به گونهای جلوگیری کنند، اما در جوامع اسلامی فقدان همچون نهادهای نظارتی و کنترلکننده باعث میشود که افراطیون مذهبی زمینهی برخورد اتوکراتیک بیشتری داشته باشند. کس دیگری پرسید که آیا در قرآن زمینهای برای آشتی ادیان و نزدیکی عقاید گونهگون وجود دارد یا خود این کتاب باعث میشود که افراطیون مسلمان برای حرکتهای خود مجال توجیه پیدا کنند. پاسخ من این بود که قرآن همچون هر کتاب دینی دیگر حاوی پارادواکسهایی است که امکان تفسیر و تعبیر آن را به گونههای مختلف مساعد میسازد. مثلاً یکی از جنبههای برجستهی قرآن تأکید بر آزادی ادیان و عقاید مذهبی است که حتی میگوید در دین اکراه وجود ندارد و پیامبر حق ندارد پیام خود را به زور بالای کسی تحمیل کند. در این کتاب آیهی واضحی وجود دارد که از کلیسا و کنیسه و آتشکدهها و مساجد در یک ردیف یاد میشود و در توصیف نیروهای ستمگر و ضد عدالت گفته میشود که آنها این مکانها و جاهایی را که در آنها ذکر خدا صورت میگیرد از بین میبرند.
وقتی از جلسهی بحث خارج شدیم، همان شخصی که از خطر افراطیت مسیحی یاد کرده بود با خانمی دیگر نزدیک من آمدند و به عنوان یک انتقاد گفت که شما وقتی در اینجا سخن میگویید حرفهای زیادی دارید اما مثل این است که آداب دیپلوماتیک را رعایت میکنید و به صراحت لب باز نمیکنید. بمبهایی که ما میریزیم و خانههایی را که ویران میکنیم و رژیمهای مستبدی را که در خاور میانه حمایت میکنیم، باید به طور صریح بگویید که چشم و گوش مردم باز شود. وی در حالی که دچار خشم پنهانی به نظر میرسید با لحنی که از هیجان میلرزید گفت: این جنایتها باید به صراحت گفته شود. کشورهای غربی عامل عمدهی بیچارگی اکثر کشورهای جهان اند. ادعای اینها برای دموکراسی و حقوق بشر تنها برای منافع خود مطرح میشود. من در پاسخ او با لحنی آمیخته با طنز گفتم: شاید شما راست بگویید، اما ما از زمانی است که یاد گرفته ایم که بیشتر از دیگران خود را مورد نقد و ملامتی قرار دهیم. همین که میگوییم نگاه غرب نسبت به دنیای اسلام واقعبینانه و عادلانه نیست، کفایت میکند. شاید حرفهای دیگر مال شما باشد که ما از آن خبر نداریم. فوراً حرفم را قطع کرد و گفت: نه، نه، شما همه چیز را میدانید و باید بگویید. این حق شماست و شما مسئولیت دارید که بگویید!
***
مباحثی که در جلسهی روز جمعه مطرح شد، با وجود آنکه با استقبال نیکوی اشتراککنندگان و مدیران برنامه مواجه شد، بحثهای جنجالی و مناقشهانگیزی را در میان همراهان ورلد فیلوز برانگیخت که در جلسهی دو ساعته با دیوید برگ مطرح شدند. این مناقشات، اولین بار بود که تفاوتهای برجسته میان همراهان را نشان میداد. صورت این مباحثات و مناقشاتی که به میان آمد، موضوع یادداشت دیگری است که باید بنویسم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر