یک صد و نوزده روز
یادداشتهایی از دانشگاه یل (39)
«شرقی» با نگاه «غربی»
یادداشتهایی از دانشگاه یل (39)
«شرقی» با نگاه «غربی»
نکتههایی که در جلسهی صبحگاهی «اسلام و اسلامیزم؛ افراطیت و اعتدال» مطرح شد، موضوع گفتوگوی داغتری شد که با جلسهی درسی دیویدبرگ ادامه یافت. قاعدتاً در جلسات دیویدبرگ فرصتی است تا بررسی کلیگونهای از مجموعهی برنامههای ما در جدول تعیینشدهی دانشگاه یل صورت گیرد. بحثهای صبح روز جمعه که قبلتر از جلسهی دیویدبرگ برگزار میشود، اولین موضوعی است که از همانجا سر سخن باز میشود و هر یک از ورلدفیلوها بازخورد خویش از برنامهها و جلسات را طرح میکنند.
جمعبندی اولیهی همراهان از برنامهی اسلام و اسلامیزم حاکی از رضایت کلی آنان بود و میگفتند که نکتههای جدیدی در آن طرح شد؛ اما تمام حرف در اینجا باقی نماند. سرگی لگودینسکی، اهل برلین، از اشتراک در برنامهی صبحگاهی اجتناب کرده بود و وقتی ابتدا در جلسهی دیوید برگ حضور یافت، گفت که اول صبح احساس مریضی میکرد و بعداً وقتی با خود سبک سنگین کرد متوجه شد که زیاد مریض نیست و میتواند در برنامهی بعدی اشتراک کند. اما پس از این اعتذار اولیه، او از خانم میاکیل به طور ضمنی انتقاد کرد که وی را از لست کسانی که در این پنل باید اشتراک میکردند حذف کرده بود. انتقاد او با واکنش شدید میاکیل مواجه شد و پای سخنانی از لومومبا را به میان کشید و بعد حرف بر سر این آمد که موضوع بحث امروز اختصاص به جهان اسلام داشت و باید کسانی اشتراک میکردند که در زمینه حرفی داشتند. سرگی گفت که این الزام نیست که همهی نظرها به موافقت و همراهی باشد، میتوان نظریات دگرگونهای هم داشت که دیدگاهها به چالش کشیده شوند. وی برای تقویت حرف خود، از مجموع برنامههایی که در آجندای دیدار با شخصیتها گرفته میشود انتقاد کرد و گفت که در اینها نظریات یکجانبه مطرح میشود و قاعدتاً باید کسانی دعوت شوند که نظریات متفاوتی داشته باشند تا ما با واقعیت مسایل بیشتر آشنا شویم. مثال او برنامهای بود که چند شب قبلتر با دانیل لوی، شخصیت برجستهی یهودی داشتیم. دانیل مخالف سیاستهای جاری اسرائیل بوده و در جلسهای که با ما داشت، از دیدگاهی دیگر به مسألهی فلسطین نگاه میکرد که برای اکثریت همراهانِ برنامه تازه و جالب بود. سرگی گفت که این دیدگاه یک دیدگاه جانبدارانه و متعلق به اقلیت کوچکی است که همهی حرفها در رابطه با مسایل فلسطین و اسرائیل را انعکاس نمیدهد.
نکتهی مورد انتقاد سرگی از طرف اکثریت اعضای جمع به یک گونه پاسخ یافت و یادآوری شد که در این گونه جلسات قرار نیست ما به بحث و گفتوگوهای جامع از طرفهای گوناگون بپردازیم. افرادی که دعوت میشوند حد اقل ما را با دیدگاهی در یک مسأله آشنا میسازند و افق دید ما را وسعت میبخشند.
دیدگاه سرگی به طور طبیعی بحث نظریات گوناگون در رابطه با مسایل جهانی را به میان آورد و گفته شد که برخی از نظریات در غرب به گونهای جا افتاده و طبیعی تلقی میشوند که هرگونه مخالفت در برابر آنها غیر قابل قبول به نظر میرسد. یکی از همراهان با استناد به صحبتهایی که من در جلسهی صبحگاهی مطرح کرده و اصطلاح افراطیت و اعتدال را برای تقسیمبندی مسلمانان تحریککننده و نادرست خوانده بودم، گفت که این نظر دلیلی بر آن است که برخی از دیدگاههای رایج و کلیشهای در مجامع غربی نیاز دارند تا بازنگری شوند. در این صحبت گفته شد که اکثر برخوردهای غرب با مسایل خاورمیانه و دنیای اسلام برخورد کلیشهای و گاهی تحریککننده است و این خود باعث میشود که به جای نزدیک شدن دیدگاهها به افزایش بدبینی و نفرت دچار میشویم.
فارس مبروک، اهل تونس و یکی از اشتراککنندگان پنل صبحگاهی، از سخنی یاد کرد که در حاشیهی جلسهی «استراتیژی بزرگ» با چارلز هیل داشته و او با توصیف تغییرات بزرگ در عراق گفته بود که انتخابات عراق نمونهی بزرگی به مردم ایران خواهد داد و بعد از این انتخابات مردم ایران بر علیه حکومت خود قیام میکنند و خواهان آزادی و دموکراسی میشوند. به گفتهی مبروک، چارلز هیل این نکته را عامل عمدهی وحشت ایران از تغییرات عراق میدانست و میگفت که ایران تلاش میکند از تغییرات مثبت عراق جلوگیری کند. مبروک گفت که با شنیدن این سخن، در ابتدا فکر میکرد که شاید پروفیسور قصد شوخی داشته باشد، اما وقتی دید که خیلی هم جدی است، شوکه شده بود که وی دارد چه میگوید: عراق برای ایران نمونه میدهد؟! فارس مبروک از این سخن فوقالعاده رنجیده بود و حس میکرد که چارلز هیل با سخن خود هرگونه دید و قضاوت او در مورد واقعیتهای خاورمیانه را به تمسخر گرفته بود.
این حرف فارس مبروک در ظاهر واکنش شدید او را توجیه نمیکرد. استادی آمده و حرفی را مطرح کرده بود و میشد در برابرش احتجاج کرد و یا نظرش را اصلاح نمود که عراق، کشوری پس از جنگ و گرفتار خشونت و چالشهای فراوان، هر چند شاهد انتخابات و رأیگیری و این چیزها باشد، برای اینکه بتواند برای ایران نمونه خلق کند، فاصلهی زیادی دارد و نباید چنین دیدگاههایی از طرف یک استاد دانشگاه مطرح شود. در ابتدا اکثر همراهان تصور میکردند که این حادثه سزاوار چنان واکنش احساساتی نیست که فارس مبروک نشان میداد.
اما، بحث این نبود. بحث بر سر این بود که پیامدهای این دیدگاه در سیاستها و پالیسیهای عملی چه خواهد بود. لومومبا اولین کسی بود که بحث را جدی گرفت و گفت که نباید از کنار این حرف ساده عبور کرد. این دیدگاه غرب، همیشه مشکلساز است. او از ادوارد سعید، متفکر امریکایی فلسطینیالاصل یاد کرد که با نظریهی شرقشناسی خود، برای اولین بار این دیدگاه غربی را مورد حمله قرار داده و آن را عامل فاجعههای بزرگ جهانی قلمداد کرده بود.
واکنش لومومبا و برداشت او از ادوارد سعید برای من جالب بود. تا حالا در موارد مختلف دیده بودم که این مرد سیاهپوست از جنوب سودان با چه معلومات و بنیهی علمی غنی در همهی مسایل نگاه میکند و همهی دیدگاههایی را که در جلسات درسی مطرح میشود از دید یک انسان صاحبنظر به نقد و بررسی میگیرد. امروز اثرات دیدگاه ادوارد سعید را به وضوح در او درک میکردم. من و او کنار هم نشسته بودیم. وقتی داشت صحبت میکرد، به وضوح میتوانستم حالت احساساتی او را در کنج بالایی سمت راست لبانش مشاهده کنم که به شدت میلرزیدند و کلمات از لای لبانش به گونهی تپشناک بیرون میریختند.
از تأثیر جادویی ادوارد سعید بر دیدگاههای روشنفکرانی که در برابر قدرت غالب غربی زانو زده بودند، آگاهی داشتم، اما این اولین بار بود که این تأثیر را در یک واکنش، سالها پس از مرگ او ملاحظه میکردم. ادوارد سعید را بدون شک کسی میدانند که ضربهای محکم به دیدگاه غربی نسبت به مسایل شرق وارد آورد که لرزههای آن تا هنوز در حلقات فکری امریکا محسوس است. ادوارد سعید از کنار حرفی که حالا چارلز هیل برای فارس مبروک گفته است ساده عبور نکرد و آنها را پایه و اساس یک تفکر و دیدگاه در مورد شرق دانست که در غرب عمومیت و غلبه دارد. این متفکر امریکایی فلسطینیالاصل در واقع زندگیش را وقف آن کرد تا از دروغی پرده بردارد که گویندگان آن بیشتر از شنوندگان به آن باور کرده بودند. همین ویژگی بود که ادوارد سعید را به چراغی در راه جنبشهای روشنفکری تبدیل کرده بود. او نه آدمی خنثی بود که از تهدید و هراس به کنجی بخزد، نه ماجراجویی بود که به بهانهی مبارزه هر کاری را مجاز بداند. او نه نفرتپراکنی میکرد و نه وحشت خلق میکرد. مبارزهی او نشان جرأتش در تفکر و باورهای او بود. او میدانست که ماندن و گفتن و نوشتن و پردههای دروغ و ریا را پس زدن، قبل از همه به روشنی دید و افق نگاه ضرورت دارد و این همان چیزی بود که او به آن رسیده و از آن سخن میگفت. فکر میکنم همین نکته بود که وقتی لومومبا از ادوارد سعید یاد کرد و از دیدگاه او در شرق شناسی مثال آورد، واکنش پنهانی را در جلسهی همراهان ما برانگیخت و بحث از حالت عادی و دیپلوماتیک بیرون شد.
میاکیل گفت: روزی در جمع یک هیأت لبنانی با کسانی در وزارت خارجه دیدار داشته و یکی از مأموران ارشد وزارت خارجه خطاب به او گفته است که «شما مردم هیچ چیزی را نمیدانید؟ ... مگر میدانید؟»... میاکیل گفت که با شنیدن این سخن، از فرط خشم و نفرت گلویش خفه میشد، اما آن را تنها یک ژست دیپلوماتیک از یک مقام وزارت خارجه دانست و با شکیبایی از کنار آن عبور کرد. نظر او نیز این بود که باید فارس مبروک از کنار حرف چارلز هیل ساده عبور کند و آن را تنها یک نظر تلقی کند.
بعد از این پادرمیانی میاکیل تمایلی در برخی افراد جلسه مطرح شد که بحث را در همانجا خاتمه بخشند و نگذارند که جدی گرفته شود. اما دیوید برگ مداخله کرد و گفت: نهخیر، این شیوهی درست برخورد با مسایل نیست. این نکتهای بوده که به هر حال، مطرح شده و باید شما جرأت داشته باشید تا در مورد آن صحبت کنید. او گفت: اساساً هنر رهبری و مدیریت نیز از همین جا شروع میشود. باید ببینید که چرا این سخن در فارس مبروک چنان تأثیری گذاشته و شیوههای متفاوت برخورد با همچون حالتها چیست؟ او از مبروک پرسید که تو در برابر این حرف چارلز هیل چه کار کردی؟ ... آیا سکوت کردی یا در برابر او احتجاج کردی و پاسخش را گفتی؟ ... مبروک گفت که او ترجیح داده است هیچ چیزی نگوید. چون این سخن به هیچ وجه قابل پاسخ گفتن نبود. ماروین ریس نیز از کسانی بود که گفت: وقتی کسی چیزی را نداند میشود با او گفتوگو کرد و نظرش را اصلاح کرد، اما وقتی کسی دانسته حرفی را میگوید سکوت در برابر او بهتر از سخن گفتن است.
اما دیوید برگ نگذاشت که بحث خاتمه یابد. او گفتوگو را به ابراز نظرهای مختلف کشانید و برای همه مجال داد که در مورد آن تبادل نظر کنند. تید ادواردز گفت که چارلز هیل آدم آگاه و بامعلوماتی است و این حرف را که گفته حتماً دلایلی داشته که باید شنیده شود و نباید فوراً واکنش منفی نشان داده شود. ریکاردو گفت بهتر است جلسهای گرفته شود تا از خود چارلز هیل پرسیده شود که منظورش چه بوده و شاید اصلاً او منظورش آن چیزی نبوده که فارس مبروک برداشت کرده است.
استدلال من از نوع استدلالی بود که لومومبا پیش کشیده بود. گفتم: اگر این نظریات تنها یک اشتباه علمی باشد که از جانب نظریهپردازی مطرح شده و قابل گفتوگو و حل شدن است، مشکلی نیست، اما من بیشتر به پیامدهای عملی همچون دیدگاهها در میدان سیاست نگاه میکنم. گفتم: به نظر من، میشود زمینههایی را که پروفیسور هیلز این نکته را در آن مطرح کرده مورد پرسان قرار داد و ملاحظه کرد که چرا و با چه توجیهی این حرف را گفته است، اما او چون در مقام یک شخصیت علمی در تدوین «استراتیژی بزرگ» قرار دارد، سخنش میتواند از نوعی باور در زیربنای سیاستهای امریکا نیز خبر دهد. گفتم: به نظر من، چارلز هیل به هیچ وجه با منطقه و واقعیتهای آن بیگانه نیست. او میداند که عراق به هیچ وجه در مقام و موقعیتی قرار ندارد که برای ایران نمونه و الگو خلق کند. ایران، برغم آنکه فعلاً با رژیمی مستبد و غیردموکراتیک طرف است، یکی از کشورهای غنی و بزرگی است که متفکران آن در عرصهی بینالمللی جایگاه معتبر و قابل توجهی دارند. ظرفیت بزرگ ایران را تنها میتوانید از میزان دانشمندان اثرگذاری درک کنید که در گوشه و کنار جهان از این کشور نمایندگی میکنند. جنبش سبز ایران نیز برخورد مدنی ملت ایران را در برابر واقعیت ناهنجار رژیم استبدادی آن نشان میدهد. شما نمیتوانید بگویید که عراق با وضعیتی که اکنون دارد میتواند به گونهای برای ایران الهامبخش و الگودهنده باشد که مردمش با دیدن یک انتخابات به پا برخیزند و از خواستههای مدنی و دموکراتیک خود یاد کنند.
من نمونهای از این برخوردها را در ارتباط با افغانستان نیز یاد کردم و گفتم که چگونه همچون دیدگاهها باعث غلطفهمی و نهایتاً انحراف اذهان شده است. گفتم: در ابتدای سقوط طالبان برای افغانستان نیز گفته میشد که تحولات این کشور به زودی باعث تغییرات بزرگ در ایران میشود. حتی وقتی کسانی از شاه طرفداری میکردند میگفتند که برگشت شاه در افغانستان میتواند اعادهی نظام شاهی در ایران را نیز به موضوعی داغ تبدیل کند و ملت ایران خواهان برگشت نظام شاهی به کشور شان شوند! وقتی بحث انتخابات آزاد و آزادی بیان و احزاب و حقوق بشر در افغانستان مطرح میشد باز هم ادعا میکردند که این نمونهها به زودی ایران را دگرگون میکند. رییس جمهوری افغانستان را نماد آزادی و دموکراسی قلمداد میکردند و از چپن و کلاه تا اکت و ادایش را تمجید و تعریف میکردند، اما همین دیدگاههای سطحی نسبت به واقعیتهای افغانستان بود که بالاخره مهمترین سیاستمداران این کشورها حرفها و موضعگیریهایی را بروز دادند که به طور واضح نشاندهندهی سرخوردگی سیاسی آنان در قبال واقعیتهای جامعهی افغانستان بود. رابرت گیتس، زمانی در برابر سنای امریکا اعلام کرد که اگر تصور میشود که میتوانیم کشوری را از قرون وسطی به قرن بیستم بیاوریم دچار اشتباه هستیم. روزنامهی گاردین با لحن اهانتآمیزی نوشت که افغانستان کشوری است که توسط خرها رهبری میشود و وزیر دفاع انگلیس در اولین روزهای پس از رسیدن به مقام وزارت از افغانستان دیدار کرد و در برگشت با صراحت گفت که مأموریت نیروهای آنان این نیست که کشوری را از قرن هفدهم به قرن بیست و یکم انتقال دهند.
در همین ضمن از نحوهی برخورد مطبوعات غربی با مقامات افغانستان یاد کردم که در کلیت خود نشاندهندهی نوعی برخورد هیچانگارانه است و این تصور را خلق میکند که دیدگاه غربی معیار همه چیز است و اگر خواستند شری را خیر جلوه دهند و یا برعکس، خیری را شر جلوه دهند باید دیگران به آن تمکین کنند. من گزارش نیویارکتایمز را به عنوان یک مثال از حرکتی یاد کردم که درک آن دشوار است. در این گزارش افشا شده بود که آقای کرزی مأمور سیآیای است و وقتی در ابتدای رسیدن به ریاست ادارهی موقت در کنفرانس بن، با بیبیسی مصاحبه کرد و ادعا نمود که در نقطهای در ارزگان مصروف جنگیدن با طالبان است، دروغ بوده و او در همان لحظه در کویتهی پاکستان روی دوشکی در کنار مأمور سیآیای نشسته و از تلفن ستلایت او مصاحبه کرده است. گفتم: حالا من به راست یا دروغ بودن این قضیه کار ندارم. اما حس میکنم که این نوع بازی با احساسات و باورهای مردم نشاندهندهی آن است که گویا سیاستمداران غربی برای دیدگاههای خود با قطعیت غیرقابل تردید بها قایل اند و دیگران را فاقد هرگونه درک و قضاوت تلقی میکنند.
سرگی لگودینسکی باز هم از کسانی بود که به واکنش برخاست و گفت که اینگونه حرفها در مطبوعات یا از زبان دیپلوماتها و افراد گونهگون غربی چیز شگفتانگیزی نیست. اینکه اعتراض در برابر این حرفها در غرب اجازه دارد خودش نشان این است که اینجا هر کسی میتواند هر حرفی را بگوید و کسی حق ندارد جلو حرفش را بگیرد. اما در شرق یک نوع دیدگاه وجود دارد که هر چیزی را در غرب از دیدگاه توطیه نگاه میکنند و این است که از هر چیزی برداشت وارونه و احساساتی میکنند. او گفت: حالا وقتی احمدی نژاد حرفی میزند هیچ کسی احتجاج نمیکند و به اعتراض بر نمیخیزد، اما وقتی یک شخص یا یک روزنامه حرفی را مطرح کرد که واقعیتی هم در آن هست، اینقدر واکنش نشان داده میشود.
این حرف سرگی بحث را باز هم جدیتر کرد. من گفتم: اولاً بحث احمدی نژاد را اینجا نکشانید، چون او همان کسی است که بیشتر و پیشتر از غربیها با مخالفت و اعتراض مردم خود ایران مواجه است و حکومتش غیرمشروع و متقلب و دیکتاتور قلمداد میشود. شما نمیتوانید دیدگاه احمدینژاد و هوگوچاویز و موگابی را دیدگاه همهی شرق و امریکای لاتین و افریقا بدانید. گذشته از آن حرف اصلی این است که سخن احمدینژاد توجیهکنندهی دیدگاه اشتباهی نمیشود که در اینجا شکل میگیرد و بر اساس آن سیاستگذاری میشود. من پرسیدم که به قدرت رساندن آقای کرزی و تعریف و تمجید از او و بعد هم اینچنین بیمآبا تاختن بر علیه او، اشتباه کیست و این چه ربطی به حرف احمدی نژاد و کسانی دیگر دارد؟ حمایت از طالبان و اسلامیزم افراطی و بعد هم آنها را به مشکل عمدهی خود و جهان تبدیل کردن، مسئولیت کیست؟ ... نمیگویم که همهی اینها مسئولیت غرب یا سیاستگذاران غربی است ولی میگویم حد اقل وقتی پای محاسبه به میان میآید نباید احساس کنند که خود شان هیچ سهمی ندارند و تنها باید لبهی ملامتی را به سوی دیگران متوجه سازند.
لومومبا از سخنان پروفیسوران «استراتیژی بزرگ» یاد کرد که میگفتند «منافع کلان توجیه کنندهی استراتیژی بزرگ است». این حرف باز هم واکنش عدهای را برانگیخت که گفتند آنها چنین حرفی را نگفته اند. باری دیگر گفته شد که آنها، نه به عنوان اینکه قضاوت خوب و بد کنند، اما گفتند که توجیه همراهی با استالین در جنگ جهانی دوم و بمباران جاپان و حمایت از اسلامیزم در جنگ سرد تنها در منظومهی استراتیژی بزرگ قابل درک است.
دیوید برگ به عنوان ادارهکنندهی بحثها، به جز اینکه به ادامهی بحث کمک میکرد هیچگاهی در جریان مباحث دخالت نکرد و تنها گاهی از گرههایی یاد میکرد که باید توسط خود افراد باز شود. در ختم گفتوگوها در حالی که فضای جلسه یکنواختی گذشتهی خود را از دست داده بود، به نظر میرسید که سوالها و تردیدهای فراوانی بر ذهن همه سایه انداخته است. من از روزی که برنامه آغاز شده بود، این اولین بار بود که میدیدم تفاوتهای دیدگاه تا چه حد میتواند قابل تحمل باشد و کجا از مرز تحمل بیرون میافتد. تا حالا اکثراً تلاش میشد که حرفهای عام و مورد توافق همه به میان بیاید و نوعی خربوزه زیر بغل یکدیگر گذاشتن تعارف معمول تلقی میشد، اما حالا اولین بار بود که دیده میشد چگونه حرفهایی در زیر پوست روابط ما وجود دارد که به محض بروز کردن حساسیت خلق میکند و سوالانگیز میشود.
دیوید برگ گفت: راهحلهای بزرگ از توافق همگانی ایجاد نمیشود، گاهی از درک و شناخت اختلافات و تفاوتها میتوان به راهحل خوب و واقعبینانهای دست یافت. به عقیدهی او، ذهن آدمی در هر مسألهای که پیچیدهتر باشد حساستر و جدیتر عمل میکند. او گفت: شما از کشورهای مختلف اینجا هستید که قرار نیست تعیینکنندهی سیاست و پالیسیهای عمومی جهان یا کشور تان باشید، اما وقتی شما به نقطهای میرسید که میبینید نمیتوانید به سادگی توافق کنید، مشکلات رهبران و سیاستمداران را درک کنید که ناگزیر اند در همچون مواقع تصمیمی بگیرند که پیامدهای عملی آن سرنوشت مردم و جهان را متأثر میسازد. دیوید برگ تأکید کرد که تفاوت دیدگاه شرق و غرب چیزی نیست که بتوان به سادگی از کنار آن عبور کرد، اما پیشنهاد او این بود که به جای فرار از صحبت با پروفیسور چارلز هیل، بهتر است برنامهای بگیرید و به طور جمعی یا در گروهی کوچکتر با او گفتوگو کنید و نظریاتش را در این مورد بپرسید. در نهایت این صحبت، خواه شما قناعت کنید یا او، نتیجهای روشنتر و بهتری پیدا میکنید و این آغاز راه برای آیندهای بهتر است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر