(برگرفته از شماره بیستم هفته نامه «قدرت»)
سیاستمدار، مخصوصاً در شرایطی که با بحرانهای تهدیدکننده مواجه باشد، ظرفیت مدیریت و رهبری خود را با تصمیمگیریهای شجاعانه و به موقع آشکار میسازد. سیاست میدان عمل است و در میدان عمل، به همان اندازه که دقت در تصمیمگیری ضرورت است، وقتشناسی و استفادهی بهموقع از فرصتها نیز اهمیت حیاتی دارد. سیاستمدارِ بیدقت به چاله میافتد، اما سیاستمداری که وقتشناس نیست، اول لجنمال میشود و بعد خود و دیگران را یکجا به چاله میاندازد.
***
آقای کرزی در مقام ریاست جمهوری افغانستان، یکی از سیاستمدارانی است که خواسته یا نخواسته در موقعیت دشوار رهبری و تصمیمگیری سرنوشتساز قرار گرفته است. جنگ در افغانستان پایان نیافته، اما نیروهای خارجی برای خروج از این کشور و واگذاری مسئولیتهای امنیتی به دولت افغانستان آمادگی میگیرند. اولین دسته از این نیروها قرار است خروج خویش را از ماه جولای 2011 شروع کنند. روشن است که این نیروها، چون به قصد واگذاری مسئولیتهای امنیتی به نیروهای افغان منطقه را ترک میکنند، یک ولسوالی یا حد اقل یک درهی مهم در یک ولایت را تخلیه خواهند کرد و بار تأمین امنیت آن را مستقیماً بر دوش اردو و پولیس افغانستان خواهند گذاشت.دنیا و ملت افغانستان منتظر اند که آقای کرزی، در مقام فرماندهی کل نیروهای مسلح افغانستان، برای این لحظه چه آمادگیهایی را گرفته و چه تدابیری را سنجیده است؟
***
ظاهراً ایجاد شورای عالی صلح مهمترین اقدام آقای کرزی برای رسیدگی به معضل جنگ و ناامنی در افغانستان است. وی در آخرین گفتوگویی که با لری کینگ در شبکهی سیانان داشت، باز هم با تأکید از طالبان به عنوان فرزندان ناراضی و فراری افغان یاد کرد که وظیفهی بزرگان خانواده برگشت دادن و جلب رضایت آنان است. سوال این است که آیا همچون تأویل از طالبان و مخالفتهای آنان، واقعبینانه و حاکی از دید و ظرفیت سیاسی است یا چالشهای امنیتیای را که توسط این گروه در افغانستان خلق شده است، به طور غیرواقعبینانه ساده و کماهمیت جلوه میدهد؟ و آیا میتوان گفت که در صورت خروج نیروهای بینالمللی از افغانستان، سوال جدی امنیت و ثبات سیاسی با همچون تأویلات قبیلوی پاسخ بیابد و آقای کرزی را در مقابله با طالبان موفق سازد؟در ظاهر امر، هیچ دلیلی نیست که بگوییم طالبان گروه قدرتمند و مخوفی اند که میتوانند تهدید جدی و غیرقابل دفعی را متوجه افغانستان سازند. اما، این گروه به آن سادگی هم که آقای کرزی مخالفت شان را تا حد نارضایتی یک پسر فراری خانواده و یا برادر آزردهخاطر تقلیل میدهد، ناچیز و بیمقدار نیست. طالبان توانسته اند با توجیهات مختلف، بخشهای بزرگی از جنوب و مناطق پشتوننشین در شمال کشور را به حوزهی اقتدار و فرمانروایی خود تبدیل کنند. هر چند این نفوذ طالبان ثبات کلی افغانستان و یا نظام سیاسی آن را که با منافع قدرتهای بینالمللی نیز گره خورده است، تهدید نتواند، بدون شک برای آقای کرزی چالش مهم و تعیینکنندهای محسوب میشود. طالبان برای جامعهی مدنی افغانستان و اکثریت قاطع جوامع غیرپشتون، از هیچگونه مشروعیت و اعتباری برخوردار نیستند. به محض اینکه طالبان از مرزهای دروناجتماعی خود پا فراتر بگذارند، باید مقاومتهای گستردهی اقشار مختلف افغانستان را انتظار داشته باشند، ولو بهای آن برای تمام طرفها خونبار و جبرانناپذیر باشد؛ اما نفوذ و اقتدار طالبان برای آقای کرزی و حلقاتی که از آنان به مثابهی «برادر ناراضی» و «فرزند فراری خانواده» و امثال آن تأویل میکنند، به این سادگی نیست. طالبان برای این دسته از سیاستمداران افغانستان، رقیب درون اجتماعی اند و به طور واضح نشان داده اند که در مناطق تحت نفوذ خویش مجال را برای هرگونه پیام و سخنی دیگر تنگ ساخته اند. با این حساب، طالبان هرچند نتوانند پا را از حریم نفوذ اجتماعی خود به سادگی بیرون کنند، در حریم نفوذ اجتماعی برای رقیبان دگراندیش خود، آزمون سختی را پهن کرده اند.
***
آقای کرزی، به رغم آنکه از وجههی نسبی مشروعیت به عنوان رییس جمهور منتخب افغانستان برخوردار است، زبان واقعی هیچ بخش ملت افغانستان، و مخصوصاً زبان اکثریت قریهنشینان پشتون قلمداد نمیشود. این اعتراف، شاید همچون داروی تلخی باشد که بلعیدن آن پیشانی را در هم میکشد، اما به عنوان یک واقعیت موجود نباید از گفتن و پذیرفتن آن آزردگی نشان داد. سیاستمدار از درک و پذیرش همین واقعیت تلخ است که میتواند راه واقعبینانهای را برای اثبات ظرفیت رهبری و مدیریت خود جستجو کند. فقط چند روز قبل بود که آقای کرزی، در تأیید ضمنی همین موقعیت دشوار، در انظار عامهی ملی و بینالمللی به رقت عاطفی گرفتار شد و به سختی گریست. کسی که مدیریت دشوار رهبری سیاسی در لحظهی بحرانهای تهدیدکننده را بر عهده دارد، شجاعتر و توانمندتر از آن است که فشار درونی خود را با حالتهای عاطفی بروز دهد، اما فشاری که آقای کرزی را در هم خود تنیده است، فراتر از این است که وی تحمل آن را داشته باشد.به عنوان یک مثال مقایسهای، جنرال حمید گل، رییس اسبق سازمان استخباراتی پاکستان، دارای هیچگونه مسئولیت و صلاحیتی نیست که از افغانستان و یا در مورد افغانستان سخن بگوید. اما او یک پشتون است و همین کفایت میکند که همهی مسئولیتها و صلاحیتها را به خود نسبت دهد و با غرور و اطمینانی سخن گوید که همهی زمامداران گذشته از احمدشاه ابدالی تا امیرعبدالرحمن و داودخان را به رشک اندازد. آیا آقای کرزی، با حالت عاطفی خود میتواند برای جنرال حمیدگل نیز از موقف یک پدر شکیبا و یا برادر بزرگوار پیام بفرستد و از او بخواهد که مقام و اتوریتهی او به عنوان رییس جمهور افغانستان و رهبر بالفعل جامعهی پشتون را مسخره نکند؟
***
هارون نجفیزاده، بدون شک بارها آقای کرزی را دیدار کرده و از تواضع و فروتنی او سخن گفته است. اما وقتی به دیدار حمیدگل میرود «غرور بی پایان» او را به سادگی حس میکند. این غرور در مصاحبه و طرز نگاه و اعتماد به نفس حمیدگل نیز آشکار است. وی به سادگی میگوید که «زمان دولت حامد کرزی، ناتو و آمریکا گذشته و این طالبان اند که به افغانستان باز خواهند گشت.» وی حکومت آقای کرزی و یاران او را «دستنشانده» میخواند و میگوید که «آنها به ملت افغانستان خیانت کرده اند». حمیدگل این خیانت را «فراموش نشدنی» میخواند و میگوید که «طالبان حاضر نخواهند شد با اینها گفتگو کنند». او طالبان را نمایندهی «مقاومت ملی افغانها» قلمداد میکند. سوال این است که آیا آقای کرزی با این تأویلات حمیدگل نیز به صرف اینکه او پشتون است و دلش برای حاکمیت و اقتدار پشتون میسوزد، میتواند با اشک و عاطفه و افسوس برخورد کند؟حمیدگل اصلاً آقای کرزی را به رسمیت نمیشناسد و از باراک اوباما میخواهد که مستقیماً با ملا عمر گفتگو کند. آقای کرزی بدون شک از این اهانت آزرده میشود، اما مهم واکنشی است که از جانب او و یاران حکومتی او در برابر این اهانت بروز میکند. خبرنگار بیبیسی حمیدگل، را پدر معنوی طالبان میخواند، اما در واقع او فراتر از یک پدر معنوی، پدر واقعی طالبان و رهبر دیدگاه و رفتار طالبان است. او میداند که با مقایسهی نیروهای بینالمللی و ارتش سرخ اتحاد شوروی چه پیامی را به مخاطبان پشتون خود انتقال میدهد. بازی ظریف او با خاطرههای تاریخی مردمی که در حصار دیوارهای بسته زندانی شده و هیچ پیامی را به جز پیام جنگ و نفرت و غرور نژادی و مذهبی نگرفته اند، نشان از مهارت سیاسی اوست که در مقام یک سیاستمدار کارکشته و آزموده به نمایش میگذارد. حمید گل رقیب سیاسی آقای کرزی در جامعهی پشتون است و با هر کلمهای که بر زبان میراند در واقع نشان میدهد که نسبت به رقیب افغانستانی خود از چه موقف و موقعیتی برخوردار است.
سخن اصلی بر این است که آقای کرزی در مقام یک سیاستمدار، با زمان پرشتاب برای تصمیمگیریهای مهم و خطیر نیز سر و کار دارد. حرف حمیدگل، حرف کاملاً سیاسی و با منطق و زبان سیاسی است. سیاستمدار باتجربهای مثل او میداند که چگونه صریح و بیپرده و عملیاتی سخن بگوید. او کلیبافی نمیکند. هدفش را به طور واضح بیان میکند و مخاطبش را به طور واضح به حرکت میاندازد. برای تقویت روحیهی افراد تحت رهبری خویش از تمام راههای ممکن استفاده میکند: از لحاظ مذهبی، آنان را در موقف حقبهجانب قرار میدهد و جنگ شان را صبغهی اعتقادی و دینی میبخشد که در برابر «اشغالگران کافر» میجنگند. از لحاظ اتنیکی برای آنان «قدرت و اقتدار تاریخی» را نوید میدهد. از لحاظ روحیه و مورال، دشمنان شان را ناچیز و بیمقدار جلوه میدهد: کرزی را در حد دستنشاندهای همچون داکتر نجیب الله پایین میکشد، مخالفان طالبان را در حد پانصد و ششصد نفر تقلیل میدهد، در جنگ سکولاریزم و شریعت، سکولاریزم را باخته توصیف میکند و پیروزی را نیز در چند قدمی طالبان نشان میدهد. این گونه سخن گفتن، بار سیاسی دارد. زبان اخباری در سیاست همین است. نه مرز دوست و دشمن را با تعبیر «برادر ناراضی و فرزند فراری» مغشوش میسازد، نه امیدواری بیبنیاد نسبت به آینده خلق میکند، و نه دشمن را خطرناک و سیاه و مخوف جلوه میدهد. برعکس، همچون هر سیاستمدار ماهر و لشکردار مجرب، از هنر رزمی و عملیاتی خود بهره میگیرد. بناءً آقای کرزی با بیانات حمیدگل، تنها با یک بلوف غیرمسئولانه طرف نیست، با چالش هنر مدیریت و رهبری سیاسی نیز طرف است.
***
بگذارید لحظهای با منطق و ذهنیت آقای کرزی همنوایی نشان دهیم: جنگ با طالبان باید به طور قطع پایان بیابد. این سرفصل هر سخن دیگر است. صدای گلوله و فضای خشونت، بهانهای شده که طالبان را در موقف تهدید و ترور، دست بالا داده است. توجیهی برای هزاران سرباز بینالمللی نیز وجود ندارد که طالبان را به عنوان «برادران ناراضی» و «فرزندان فراری» در قریههای قندهار و هلمند و کنر تعقیب و دستگیر کنند و به ارگ ریاست جمهوری بیاورند تا با گل گردن و بوسوکنار برادران بزرگ و پدران رئوف و خوشقلب نوازش شوند و با هدیه و افتخار به خانههای خود برگشت کنند تا روزی دیگر با توجیهی بزرگتر و مشروعیتی صیقلیافتهتر به مخالفت دوبارهی خود آغاز کنند. این همان حرفی است که برای آقای کرزی از سوی همپیمانان بینالمللی آن نیز، البته نه با صراحتی که حمید گل جرأت بیان آن را دارد، گفته میشود. تفاوت زبان حمیدگل با اوباما در موقفهای متفاوتی است که از لحاظ مدنیت و فرهنگ سیاسی دارند، اما از قرار معلوم، آقای کرزی نه زبان حمیدگل را درک کرده و جدی گرفته است و نه آنچه را از اوباما شنیده است. از اینجا به ضعف دیگری نیز در آقای کرزی متوجه میشویم: هنر و مدیریت سیاسی پشت گوش انداختن هر حرف نیست، جدیگرفتن و پاسخ دادن به موقع و مناسب آن است.آقای ربانی و دهها چهرهی جهادی و قومی به اضافهی چند خانم محجبهای که موقف مادرانه و خواهرانه در خانوادهی صلحطلب و آشتیجو را پر کنند، پاسخی نیست که حمیدگل یا اوباما را دلگرم سازد. برعکس، این پاسخ حمیدگل را جسورتر و اوباما را دلسردتر میسازد. آقای کرزی باید واقعبینانه بگویدکه آقای ربانی از چه زبانی برای پیشکش کردن صلح برای طالبان و حمیدگل برخوردار است؟ ... آیا این نکته را آقای کرزی به عنوان سیاستمداری که حد اقل در نه سال گذشته هم با زبان حمیدگل، هم با زبان ربانی و هم با زبان اوباما آشنایی یافته است، درک نمیکند؟... اگر درک نمیکند نشان میدهد که سیاستمداری موفق و مدیری نکتهسنج نیست، اگر درک میکند و باز هم به این وسیله مدیریت بحران خویش را تمثیل میکند، تنها از ضعف و بیچارگیای حکایت میکند که روزی دیگر در هیأت اشک و گریههایش بروز کرده بود.
***
به نظر میرسد آقای کرزی زمان زیادی ندارد که با آن بازی سیاسی خویش را به گونهی فعلی آن دوام دهد. سوالهای پیرامون مدیریت و رهبری سیاسی او نه اندک است و نه بیاهمیت. فکس زدن سندی از محکمهی ایالات متحدهی امریکا برای اینکه احمدولی کرزی را از قاچاق مواد مخدر تبرئه کند، به هیچ صورت نمیتواند حضور دهها شخصیت معتبر از خانوادهی آقای کرزی را که با سوال امتیازگیریهای سیاسی و اقتصادی و امنیتی در ادارهی او مواجه هستند، توجیه کند. آوردن آقای ربانی و همتایان جهادی او برای دفع فتوا و عملیاتهای انتحاری و رزمآراییهای حمیدگل و ملاعمر نیز کارایی ندارد. سخن گفتن از اشتراک منافع در جنگ بر علیه ترور در امریکا و انگلیس برای اینکه دنیا را قناعت دهد تا حضور نظامی خویش را به منظور تعقیب «برادران ناراضی» و «فرزندان فراری» در قندهار و هلمند دوام دهند، توجیهپذیر نیست. تغییر و تبدیل کردن والیها و معینها و قوماندانهای امنیه برای مبارزه با فساد در حکومتی که فاسدترین حکومت دنیا لقب گرفته و رقابتش را برای حفظ مقام پیشتاز در ردهی حکومتهای ناکام با سماجت دوام داده است، کفایت نمیکند.***
آقای کرزی باید شجاعتر و نکتهسنجتر و مدیرتر از این باشد که هست. او با مدیریت و رهبریت کنونی خود سنگ راه ملت افغانستان شده و در واقع همهی امکانات و زمینهها را به گروگان گرفته است. اگر واقعاً حس آقای کرزی این است که نمیتواند سوالهای جدی در برابر مدیریت سیاسی خود را پاسخ گوید، حد اقل یک شجاعت را میتواند داشته باشد که از سر راه کنار برود و مسئولیت را از دوش خود برطرف کند. این اقدامی سخت و ناراحتکننده است، اما اگر سیاست و زمامداری ادای مسئولیت باشد و نه امتیازی که برای احراز و حفظ آن از هر چیزی مایه گذاشته شود، نتیجهای که از این اقدام شجاعانه حاصل میشود، سختی و ناراحتی آن را توجیه میکند. ضربالمثل هزارهها در همچون مواقع معنای ظریفی دارد که آقای کرزی نیز به دلیل همجواری با هزارهها میتواند از آن بهره گیرد: «سیالگم بودن بهتر از سیالمل بودن است»!
با سلام واحترام آقای رویش!
پاسخحذفبسیار عالی و خوب تحلیل کردید.من هم به اقتدار و درایت سیاسی کرزی و روند صلح با طالبان خوشبین نیستم.
محمد تقی دانش
www.qanonmandi.blogfa.com