یک صد و نوزده روز
یادداشتهایی از دانشگاه یل (48)
مکالمهی انترنیتی با فریده در دانشگاه آسیایی برای زنان
(30 اکتوبر 2010 - 8 عقرب 1389)
یادداشتهایی از دانشگاه یل (48)
مکالمهی انترنیتی با فریده در دانشگاه آسیایی برای زنان
(30 اکتوبر 2010 - 8 عقرب 1389)
بعد از صحبتهای رابرت، مکالمهی کوتاهی داشتم با فریده در دانشگاه آسیایی بنگلادیش. خواستم او را نیز در تأثیری که سخنان رابرت بر من گذاشته بود شریک سازم. این مکالمه را به عنوان یک خاطره اینجا ترجمه میکنم:
فریده: سلام، پدر عزیزم، با چه مصروفی؟
رویش: عزیزم، سلام. با یادداشتهایم که از آنها پس مانده ام و باید تلاش کنم به آنها برسم.
فریده: میان یادداشتهایت و من چگونه مقایسهای برقرار میکنی؟
رویش: سوال عجیبی است. یادداشتهایم تنها یادداشت اند، مقداری کلمات که کنار هم مینشینند تا مفهومی را انتقال دهند. چگونه میتوانم آنها را با تو مقایسه کنم؟
فریده: مگر آنها هم مخلوقات تو نیستند؟ مقایسهای میان دو مخلوق.
رویش: چرا نه؟ مخلوقات من هستند، اما نه از جنسی که بتوان میان آنها و تو مقایسهای کرد.
فریده: هنرمند باید در هر حال از آفریدههای هنری خود خورسند باشد. چه کلمات و چه انسان. مقایسهاش هم به همین سادگی.
رویش: همین تفاوت کلمات با انسان است که نمیتوانم مقایسهی درستی انجام دهم.
فریده: خداوند وقتی انسان را آفرید احساس افتخار کرد. او از آفریدهی هنری خود احساس افتخار میکرد.
رویش: این نکتهی ظریفی است و من هم دارم در مقایسهی آفرینش هنری انسان و خدا یادداشتی را تنظیم میکنم که حاصل گفتههای یک استاد هنر در دانشگاه یل است. او میگوید هنر عرصهی رقابت انسان و خداست و انسان با هنر خود هنرمندی خدا را به چالش گرفته است.
فریده: این چالشدادن خدا توسط انسان در غرب است نه در شرق. در شرق، مولانا هم با خدا عشق میورزد و هم با آفریدههای خدا.
رویش: حتی مولانا هم خدا را به چالش گرفته است. مگر ندیدهای که مثنوی خود را «قرآن ثانی» خطاب میکند و با کلمات به گونهای بازی میکند که خدا هم باید رشکش را بخورد....
فریده: نهخیر، او خدا را به چالش نمیگیرد، در واقع خود را به چالش میگیرد، درست مانند تمام عارفان و خداجویان دیگر که خود را حاملان روح خدا میدانند و تجلیگاههای خدا نه رقیبان خدا.
رویش: اتفاقاً نکتهی ظریف همینجاست: مولانا با عشق و کلمات و رقص و آواز و سماع خود، به رقابت خدا بر میخیزد....
فریده: انسانهای بزرگ هیچگاه خدا را به چالش نمیگیرند، خود را به چالش میگیرند. حتی اگر مولانا قرآن را به چالش بگیرد، خدا را به چالش نگرفته است. قرآن چیزی است و خدا چیزی دیگر. قرآن توسط پیامبر آورده شد و توسط یاران او نظم و ترتیب یافت. قرآن برای آن بود که انسان با آن خدا را درک کند و با خدا آشتی و سازش کند و در او آرامش یابد، نه اینکه با او درافتد و چالشگری کند.
رویش: به هرحال، میان خدا و سخن خدا فرق قایل شدن باز هم نکتههای ظریف دیگری را به میان میکشد. مولانا چه با خدا چالش کند و چه با قرآن، در ماهیت آن فرقی نمیآید. در سخنان رابرت، این به چالشگرفتن از آنگونه نیست که بوی دشمنی و خصومت و بیگانگی داشته باشد، اینجا تحقق همان مشیت خداست که انجام مییابد. خدا تو را خلق کرده است تا با پنجهانداختن با او خود را تثبیت کنی. پیامبر نیز همان کسی بود که این راز را برای انسان گفت....
فریده: پیامبر خود را پیامرسان خدا میگفت نه چالشگر خدا.
رویش: سخن تو راست است. او پیامبر بود و پیغامرسان. مأموریت او این نبود که خدا را به چالش بگیرد. اما مأموریتش این بود که راه را برای انسان باز کند تا بفهمد که چگونه خدا را بشناسد و چگونه خدا را به چالش بگیرد. حالا وقتی انسان خدا را به چالش میگیرد، خدا آزرده نمیشود، بلکه خوشحال هم میشود و در واقع همان مشیتش را تحققیافته مییابد. انسانی که خلاق نباشد و هر لحظه تلاش نکند تا پایش را رد پای خدا بگذارد چگونه میتواند ادعای خلافتش را به اثبات برساند؟... انسان در چالشگری کردن با خدا نباید بترسد و نباید دچار شرم شود....
فریده: چرا؟... من که هیچ نمیفهمم.
رویش: مثل اینکه خیلی از این وادی دور استی و تا برسی که دلیل آن را بدانی باید زمان دیگری هم صبر کنی و با خدا ور بروی.... با خدا در میافتی تا او را بهتر بفهمی و بهتر با او رابطه برقرار کنی. او از این کار و این جرأت تو آزرده نمیشود.
فریده: راستی؟ ... مگر چگونه ممکن است؟ ... این نوعی جسارت شگفتانگیز است.
رویش: نهخیر. خیلی آسان و سهل است. او احساس بدی پیدا نمیکند. دلیلش هم روشن است. او قادر متعال است و تو با چالشگری کردن با او بر او غلبه نمیکنی، قطعاً غلبه نمیتوانی....
فریده: دلیلش چیست؟
رویش: دلیلش این است که او خود را مجرد و نامحدود تعریف کرده است. با کوشش خود تو ثابت میکنی که یکی از همان کسانی هستی که خدا تو را برای این مقام برگزیده است. خدا اینجا نقش مربی تو را دارد. او تو را آموزش میدهد. تو را کمک میکند تا حرکت کنی و پیش بروی و نومید نشوی.
فریده: مگر این حرف انسان را به غرور خطرناکی دچار نمیسازد؟ ... درافتادن با خدا!
رویش: نهخیر. درافتادن با خدا هیچ مایهای برای غرور تو نمیشود. چون تو در این مبارزه هیچگاه به پیروزی نهایی نمیرسی. او قدرتی مجرد و نامحدود است و چگونه میتوان بر قدرتی مجرد و نامحدود غلبه کرد؟ تنها شرط اخلاقی داخل شدن در این مبارزه این است که تو برای دیگران و برای خودت و برای طبیعتی که عرصهی زندگی و مبارزهی توست زیان نرسانی.
فریده: میشود اندکی بیشتر توضیح دهید؟
رویش: ساده است. رابطهات با خدا چیزی است و رابطهات با مردم و با خودت و با طبیعت چیزی. صداقتت در برابر خدا هم از همین رابطههایت درک میشود. در رابطه با خدا، تو با مفهومی مجرد و نامحدود طرف هستی و برای آن نمیشود حد و حدودی تعیین کرد. اما در رابطهات با مخلوقات خدا، با واقعیتهای محدود و محاسبهپذیر طرف هستی. در این رابطه، مثلاً با مردم، هر کاری را کن که برای آنها سود برساند و زیان نرساند. با خودت، کاری کن که برایت سهولت و رفاه و آسودگی بیاورد و کرامت و عزتت را تأمین کند. با طبیعت، کاری کن که از مواهب و نعمتهای آن به بهترین نحو ممکن استفاده و بهرهبرداری کنی. اگر این شروط را رعایت کنی، در برابر خدا آزادی مطلق داری که هرگونه میخواهی چالشگری کنی. زیانت به او نمیرسد.
فریده: مثلاً چه کار باید کرد که داخل مبارزه و رقابت با خدا شد؟
رویش: هر کاری که از توانت ساخته است: بیافرین، بگو، بنویس، بساز، تولید کن، بخوان، شعر بگو، آوازسرایی کن، محبت کن، ببین، تنفس کن، و خلاصه هر کاری که فکر میکنی بهترین کاری است که توان انجامش را داری... این همان عرصهی رقابت تو با خداست. انسان امروز، در پارهای موارد با خدا دشمن و ستیزهجو شده است. این نه منصفانه است و نه ضروری. انسان باید در هر چیزی که خدا برای خود محفوظ داشته است، رقابت کند. او در حوزهی فرمانروایی و سلطنت خود بیرقیب و نامحدود است. تو با رقابت خود چیزهایی زیاد برای خودت به دست میآری اما هیچ چیزی را از او کم نمیکنی. در قلمرو حاکمیت او هیچ چیزی نیست که دچار کمبودی شود و یا آسیب ببیند. همه چیز در حوزهی دسترس او نامحدود است. این است راز اینکه او هم تو را به رقابت تشویق میکند و هم سخی و مهربان و بخشنده میماند.
خیلی زیبا و خیلی ام جالب استاد رویش. بدرود
پاسخحذفمن اگر جای فریده مبیودم سعی میکردم کمی به جای فلسفه، با پدرم دوستانه صحبت کنم، کلاس و درس کافی است برای این جور بحث ها. اینطور دیگر خیلی خسته کننده است.
پاسخحذف