به این گزارش فرضی توجه کنیم:
«یک منبع موثق نزدیک به ریاست جمهوری که از افشای اسمش خودداری کرد، دیروز به روزنامهی «پایدار» گفت که آقای کرزی تحت فشار موثر کمیتهی صیانت از آرای مردم غزنی تصمیم گرفته است که نتیجهی انتخابات ولایت غزنی را به رسمیت بشناسد و برای اینکه مشکلات آینده در روابط مردم هزاره و پشتونها به یک حل دایمی و مسالمتآمیز برسد دو ولایت جدید برای هزارهها تصویب کند که یکی ولایت جاغوری و دومی ولایت بهسود میباشد. طبق اظهارات این منبع، قرار است این توافق به طور رسمی توسط یک هیأت مشترک از طرف ریاست جمهوری به اشتراک معاونان رییس جمهور، وزرای دفاع و داخله، رییس ارگانهای محل، و جمعی از وکلای اسبق شورای ملی اعم از ولسی جرگه و مشرانو جرگه و اعضای کمیتهی صیانت از آرای مردم غزنی، به امضا رسیده و غرض عملی شدن آن اقدام عاجل صورت گیرد. عجالتاً مقر ولایتهای جدیدالتأسیس در کنار ولایتهای فعلی خواهد بود و بودجهی تأسیسات ابتدایی ولایات جدیدالتأسیس در سال آینده توسط پارلمان جدید به تصویب خواهد رسید. این منبع همچنین گفت که توافق یادشده به تأیید سفرای کشورهای بزرگ، کشورهای همسایه، فرماندهی ناتو و نمایندگی سازمان ملل در افغانستان نیز رسیده است.»
***
با خواندن این گزارش، برای یک لحظه فرصت مییابیم تا به مسایل فوری دیگری که بلافاصله پس از عملی شدن این طرح بزرگ و دموکراتیک مطرح میشوند توجه کنیم:مسألهی اول:
نقش برجسته را در این توافق مهم و تاریخی کمیتهی صیانت از آرای مردم غزنی و در رأس آن، آقای احمد بهزاد داشته است که با پشتکار و استدلال موثر زمینه را برای پیروزی خواستهی برحق مردم مساعد ساخته است. اما آقایان خلیلی، محقق و دیگر رهبران شیعه حاضر نیستند این امتیاز را برای کسی غیر از خود قایل باشند. مردم نمیتوانند به سادگی تشخیص دهند که افتخار اولیهی این پیروزی را چگونه میان رهبران و نمایندگان سیاسی خود تقسیم کنند. نهاد و مرجع دیگری هم وجود ندارد که این قضاوت را یکسره کند. فکر میکنیم با این مشکل چگونه برخورد میکنیم؟
مسألهی دوم:
آقای کرزی از این طرح به گونهی دفعالوقت استفاده کرده و عجالتاً صف متحد «کمیتهی صیانت از آرای مردم غزنی» را گرفتار نزاعهای رهبری و امتیاز سیاسی در داخل آن میسازد و بعد از مدتی شروع میکند به معاملههای فردی با هر یک از رهبران. این دفعالوقت تا سه ماه و چهار ماه ادامه مییابد تا اینکه آبها از آسیاب پایین بیفتد و سرنوشت انتخابات ولایت غزنی نیز عملاً به سرنوشت راه حل معضل کوچیها تبدیل شود. اقدام دومی که بر اساس آن رهبران به همدیگر اعتماد کنند و مردم سرخورده و مأیوس نیز دوباره کنار هم جمع شوند و از نیروی خویش به طور مثبت و فعال استفاده کنند، چه خواهد بود؟
مسألهی سوم:
آقای کرزی با مصروف نگهداشتن رهبران و نمایندگان هزاره از یکسو آنها را گرفتار نزاع قدرت و امتیاز سیاسی در درون خود آنها ساخته و از سویی دیگر، به بسیج و تجهیز مخالفان مردم غزنی میپردازد و آنها را نیز به عنوان یک نیروی فعال وارد معرکه میکند که درست مانند کوچیها از طریق زورگویی و باجگیری، میدانداری کنند. تاکتیک موثر برخورد ما در برابر آن سناریو چه خواهد بود؟
مسألهی چهارم:
فردا سخنگوی ریاست جمهوری با ظاهر شدن در برابر رسانهها به طور صریح اعلام میکند که پخش این گزارش از اساس دروغ بوده و دولت افغانستان با هیچ مرجع وارد مذاکره و سازش در مورد انتخابات ولایت غزنی نمیباشد. برعکس، رییس جمهور اعلام میکند که موضوع انتخابات ولایت غزنی و شکایات کمیتهی صیانت از آرای مردم غزنی به دلیل ابهاماتی که در عملکرد مسئولان کمیسیون مستقل انتخابات و کمیسیون شکایات انتخاباتی وجود دارد به دادستان و دادگاه عالی سپرده شده است تا با بررسی شواهد و مدارک موجود در مورد آن تصمیم بگیرد. اقدام بعدی و وسیلههای موثر ما در پیشبرد میدان جدید چه خواهد بود؟
***
سوالات فوق، درست مانند گزارشی که در ابتدای این متن آمد، تنها فرضیهای است که باید به عنوان یک مبنا برای فکر و تحلیلهای بعدی استفاده شوند.چه کس یا مرجعی باید به اینگونه سوالها پاسخ گوید؟ ... به طور آیدیالی باید گفت: همهی افراد جامعه. اما در عمل چنین امری ناممکن است. بالاخره باید مرجع خاصی باشد که مسئولیت پاسخگویی به این سوالها را داشته باشد و همهی مردم نیز به آن مرجع اعتماد کنند. آیا این مرجع (به شکل انفرادی و یا گروهی) در درون جامعهی ما وجود دارد؟ ... اگر وجود دارد، عملکرد آن مطابق به نیاز و انتظارات جامعه چگونه است؟ ... اگر وجود ندارد، این خلا را چگونه میتوان رفع کرد؟
***
سوال توأم با نگرانی در تمام بخشهای جامعه متوجه به «خلای مرجعیت سیاسی» در جامعه است. حتی خود سیاستمداران موجود جامعه میپذیرند که دیگر به تنهایی قادر به رفع این خلا نیستند. زمانی همهی چشمها به آقای خلیلی دوخته شده بود، بعد این چشمها انتقال یافتند به آقای محقق، با انتخابات پارلمانی و ایجاد «خانهی نمایندگان ملت» نگاههای امید و انتظار تقسیم شد میان دهها نمایندهی پارلمان، ... و این خود آغازی بود برای شکستهشدن تابوی «مرجعیت واحد سیاسی» و به وجود آمدن مرجعیتهای متکثر با هویتهای متفاوت.تحلیل ساده و سریع این خواهد بود که با شکستن مرجعیت واحد سیاسی، مراجع سیاسی نیز به کلی از بین رفته اند. اما در واقع چنین نیست. مرجعیت شکسته است، اما مراجع، همچنان در حوزههای بزرگتر یا کوچکتر، حضور دارند. آقای خلیلی دیگر رهبر بلامنازع نیست، اما قدرت مانور خود را در فضای سیاسی جامعه به کلی از دست نداده است. آقای محقق، در انتخابات ریاست جمهوری، بیش از یک میلیون و دوصد هزار رأی به دست آورد. در جامعهی بستهی شبهقبیلوی، این تعداد رأی در واقع رأی همهی جامعه است. در انتخابات پارلمانی اول، آقای محقق از کابل به تنهایی حدود 53000 رأی گرفت. در انتخابات امسال این رأی آقای محقق تا حدود 16000 سقوط کرد، اما هنوز هم در شمار نمایندگان پیشتاز کابل موقعیت دارد. به همین گونه مقایسه کنید فراز و نشیبهای استقبال از داکتر بشردوست یا داکتر صادق مدبر یا کسانی دیگر را.
بنابراین، جامعه با خلای مرجعیت واحد سیاسی رو به رو است، اما با خلای مراجع سیاسی رو به رو نیست. سوال کنونی این است که چرا با خلای مرجعیت واحد سیاسی رو به رو هستیم؟ ... و آیا میتوانیم این خلا را دوباره از میان برداریم؟
بازهم انتظار ساده و سریع این خواهد بود که: «بلی، و باید!». اما در واقع اگر نگاه کنیم شاید با تلخی دریابیم که: «نه، و نباید!».
مرجعیت سیاسی در درون جامعه شکل میگیرد و متأثر از تمام متغیرهایی است که در جامعه وجود دارند و به طور بلاانقطاع وجود مییابند. متغیرهایی که میتوانستند مرجعیت واحد سیاسی را به گونهای در جامعه ایجاد کنند، دیگر وجود ندارند و یا به سختی ضعیف شده اند. سواد و آگاهی سیاسی جامعه یک متغیر کاملاً جدید است. نسل جدید جامعه در یک فضای کاملاً متفاوت از دیروز بار آمده و بزرگ شده است. وسایل اطلاعرسانی و ارتباطات به شکل گسترده پخش شده و اطلاعات به سرعت در حال انتقال است. افراد و خانوادهها از محیطهای متفاوت با فرهنگهای متفاوت به هم رسیده و در هم آمیخته اند و جامعهای کاملاً جدید ایجاد کرده اند. تعلق با جهان خارج مرزهای بسته را از میان برده و از درون خانهها تا آن سوی دنیا میشود در تماس بود.... این همه متغیر جدید اگر مرجعیت واحد سیاسی را ناممکن نساخته باشد، امکان آن را به شدت کاهش داده و هزینههایش را بالا برده است.
اصولاً به دنبال چنین مرجعیت واحدی حرکت کردن، به معنای این است که خود را از ایجاد مرجعیت سیاسی محروم میسازیم. دقت کنیم که اکثر انتظارات از مرجعیت واحد سیاسی همچنان مرجعیت دروناتنیکی (درونقومی) است، نه فرااتنیکی (فراقومی). این انتظار را میتوان واقعبینانه دانست. چون مرجعیت سیاسی فرااتنیکی به همان اندازه که مطلوب و نیکو است، به ظرفیتی در درون اتنیها و اقوام مختلف ضرورت دارد که تا کنون افغانستان شاهدش نشده است. در فقدان آن ظرفیت درونقومی، نمیتوان به ایجاد مرجعیت فراقومی دست یافت. مرجعیت درونقومی هم امکان ندارد که همهی نیروها یا مراجع سیاسی موجود را به طور کامل دور هم جمع کند و یا مراجع ناهمسو و مخالف را نابود کند. در نتیجه، اصرار بر ایجاد همچون مرجعیت واحد سیاسی، تنها میتواند باعث شقهای تازه در کنار شقههای موجود شود نه اینکه خلای مرجعیت واحد سیاسی را از میان بردارد.
***
راه حل چیست؟شاید اولین راه حل این باشد که با تفکر ایجاد مرجعیت واحد سیاسی وداع کنیم و نه خود را برای آن سرگردان سازیم و نه زمان و امکانات جامعه را هدر دهیم.
در گام دوم، بهتر است واقعیت متکثر کنونی جامعه را احترام کنیم و بگذاریم مراجع مختلف سیاسی در درون جامعه حضور آزاد و بلامانع داشته باشند.
در گام سوم، بهتر است قبول کنیم که برخی اصول، ارزشها و نیازهای مشترک است که همهی مراجع سیاسی را به طور همزمان متأثر میسازد. این اصول، ارزشها و نیازهای مشترک را کشف و شناسایی کنیم و بر تقویت آنها تأکید کنیم.
در گام چهارم، به عنصری به نام «سرنوشت مشترک اجتماعی» وقوف پیدا کنیم و بدانیم که برخی حوادث و تحولات مهم، سرنوشت مشترک اجتماعی همهی ما را متأثر میسازد. مثلاً باید فکر کنیم که اگر نیروهای ناتو افغانستان را ترک کنند و به پیشبینی گروه بینالمللی بحران، افغانستان با سقوط دولت و نظام سیاسی مواجه شود (سایت بیبیسی، 7 قوس 1389)، همهی ما به طور یکسان متأثر میشویم؛ اگر طالبان با باورها و رفتارهای خاص خود وارد بدنهی نظام سیاسی شوند، همهی ما را به طور همزمان متأثر میسازند؛ اگر جنگهای داخلی دوباره شروع شده و فصل قتلعامهای اتنیکی در کشور از سر گرفته شود، همهی ما به طور یکسان متأثر میشویم؛ اگر سیاستی معقول و سنجیدهای پیش گرفته شود که نفع اجتماعی در آن باشد، همهی ما به طور یکسان از آن بهرهمند میشویم....
به نظر میرسد از این راه حرکت کردن کار دشواری نیست و هزینهی زیادی هم نمیخواهد. «موجسواری سیاسی» تعبیری است که برخی از سیاستمداران برای کوبیدن حریفان قدرتمندتر از خود به کار میبردند، اما دیده شده است که هرگاهی فصل «موجسواری سیاسی» میرسد، اشتهای زیادی به حرکت میافتد که از آن چیزی بچشند و لذت ببرند. بر بال موج سوار شدن همیشه خطرناک است، اما در جامعهی هزاره خطر آن فوقالعاده زیاد است. جامعهی هزاره یکی از جوامع اتنیکی افغانستان است که شدت و سرعت تحول در لایههای پنهان اجتماعی آن، سرسامآور است. این است که در این جامعه موجهای سیاسی به سرعت ایجاد میشوند و به سرعت حرکت میکنند، اما موجسواران را نیز به سرعت یا به مقصدی میرسانند و یا نارسیده به مقصد سرنگون میکنند. شاید این خصیصهی جالب در جامعهی هزاره به تحلیل جداگانهای ضرورت داشته باشد که به آن پرداخته شود تا هوشداری باشد برای همهی سیاستمداران، به خصوص آنانی که هوس «موجسواری سیاسی» طمع شان را تحریک میکند.
با سلام
پاسخحذفخبر خوبی است اما اینکه دو ولایت جدید التاسیس را گمان نمی کنم، چراکه این چندمین باری است که وعده داده می شود ولی عملی نمی گردد.
موفق و پیروز باشید.
خوب باز دخ سالی دیگر پشت ولایت سرگردان باشید پشتون ها خوب است سالی یگ بار هزاره هار ا می کشد شما دنبالی ولایت سر گردان باشید کرزی خوب است که شما به حرف مفت بی دواند .وگپی دیگر که شیهد مزاری را مگه در این روز ها به عنوان خاتم النیین انتخاب کرده است تبریگ باشد.
پاسخحذفسلام عزیزان گرانقدر
پاسخحذفآن گزارش و مسایل آن به عنوان یک فرضیه مطرح شده اند نه واقعیت. در نوشته به صراحت به این نکته اشاره شده و خوب است یک بار دیگر دقت کنید.