(نوشته ای از سخیداد هاتف در جمهوری سکوت)
مولانا در دفتر ششم مثنوی گفت و گوی یک مادر و بچه اش را آورده. این مادر به فرزند کوچک خود یاد می دهد که اگر شبی در گورستان یا جای وحشتناک دیگری موجود ترس آور سیاه و خشمگینی به نظرت آمد ، نترس. شجاع باش و بر او حمله کن. چرا که آن موجود ترس آور از آدم نترس می ترسد و می گریزد:
آن چنان که گفت مادر بچه را
گر خیالی آیدت در شب فرا
یا به گورستان و جای سهمگین
تو خیالی بینی، اسود، پر ز کین
دل قوی دار و بکن حمله بر او
او بگرداند ز تو در حال رو
زانکه بی ترسی به سویش هر که رفت
آن خیال دیووش بگریخت،تفت
(ادامه مطلب را در جمهوری سکوت دنبال کنید)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر