«به همه معلوم است که مزاری
وابسته به ایران بوده و ایرانیها خواستههای خاص و بهخصوص خود را در کشور ما داشتهاند...
ایرانیها موفق نشدند که گوشهای از کابل را برای ما لبنان دیگری جور کنند و اینطور
فکر کنند که در اینجا یک پایگاهی دارند.»
(مصاحبهی تلویزیونی
احمدشاه مسعود در سال 1994م، گرفته شده از وبسایت یوتیوب)
12
جنگ با شورای نظار
جنگ اول شورای نظار
با حزب وحدت، هم برای مزاری و هم برای هزارهها تکاندهنده بود. مزاری از نظر سیاسی
با مواضع احمدشاه مسعود و شیوهی حکمروایی او مخالفت داشت؛ اما هزارهها و رهبری سیاسی
آن به هیچوجه آمادگی نداشتند تا خود را در یک جبههی نظامی آشکار در برابر تاجیکها
و شورای نظار قرار دهند.
حزب وحدت و شورای
نظار در ائتلاف جبلالسراج بههم نزدیک شدند، اما با ورود به کابل این ائتلاف عملاً
ازهم پاشید. حزب وحدت شورای نظار را به نقض معاهدات جبلالسراج متهم کرد و شورای نظار
به نوبهی خود حزب وحدت را وابستهی ایران قلمداد کرده و خواستههای سیاسی آن را زیادهطلبی
و افزونخواهی عنوان میکرد. حزب وحدت بخشی از تحریکات و جنگهای اتحاد اسلامی علیه
هزارهها را نیز به دسیسههای شورای نظار نسبت میداد و در یک مورد ادعا کرد که احمدشاه
مسعود در ساحهی دهبوری، اعضای قندهاری جمعیت اسلامی را علیه حزب وحدت داخل جنگ کرده
است.
تنش در روابط حزب
وحدت و شورای نظار با تشکیل شورای اهل حل و عقد آشکار شد. ربانی این شورا را تشکیل
داد تا از واگذاری قدرت جلوگیری کند. حزب وحدت از جمله نیروهای سیاسی قدرتمندی بود
که با اعتراض در برابر تشکیل شورای اهل حل و عقد، خواهان کنارهگیری ربانی از قدرت
شد. وقتی دورهی دوماههی ریاست صبغتالله مجددی پایان یافت، احمدشاه مسعود وی را با
فشار و زور وادار به کنارهگیری کرد؛ اما زمانی که دورهی ریاست ربانی به پایان رسید،
وی از واگذاری قدرت خودداری کرد و با فشار و زور دورهی ریاستش را برای چهلوپنج روز
تمدید کرد تا در این مدت زمینه را برای دستکاری در شورای اهل حل و عقد مساعد سازد.
وقتی جلسهی شورای
اهل حل و عقد برگزار شد، هم ترکیب اعضای آن و هم نحوهی مدیریت آن به گونهای بود که
ربانی را در مقام ریاست جمهوری ابقا میکرد. این عمل با اعتراض اکثر گروههای جهادی
مواجه شد؛ اما حزب وحدت بهطور رسمی در برابر آن مقاومت کرد و اقدامات ربانی را غیرقانونی
و نامشروع خواند. این موضع حزب وحدت، خشم شدید شورای نظار را برانگیخت و حزب وحدت را
به عنوان مانع و مخالف عمدهی سیاسی خود تلقی کرد. این بود که یک بهانهی ساده نیروهای
دو طرف را در برابر هم قرار داد و آتشی را مشتعل کرد که تا پایان مقاومت کابل فرو ننشست.
نخستین جرقهی جنگ
میان نیروهای مربوط به سید منصور نادری و شورای نظار بهوجود آمد. افراد مربوط به سید
منصور نادری از هزارههای اسماعیلیه(1) بودند که اکثراً در نواحی اطراف تایمنی در مرکز
کابل با هزارههای شیعه و سنی یکجا بود و باش داشتند و تفکیک آنها از نظر قیافه و
شکل ظاهری ناممکن بود. هزارههای اسماعیلیه به استقبال سید منصور نادری عازم میدان
هوایی بودند که با مانع نیروهای شورای نظار مواجه شده و باهم درگیر شدند.
پس از این حادثه
نیروهای شورای نظار هزارههای منطقه را به عنوان طرفداران سید منصور نادری به اسارت
گرفتند و به اینترتیب، نیروهای نظامی حزب وحدت که در نواحی تایمنی و وزیرآباد پایگاههای
نیرومندی داشتند، داخل ماجرا شدند و جنگ بهزودی از خط شورای نظار با فرقهی هشتاد
اسماعیلی، به خط شورای نظار با حزب وحدت انتقال یافت. دامنهی جنگ بلافاصله به چنداول
کشیده شد که منطقهای محصور و دورافتاده در دامنهی کوه شیردروازه بود و حزب وحدت نیز
مناطق اطراف سیلوی افشار را از چنگال نیروهای شورای نظار بیرون آورد.
حزب وحدت در چنداول
پایگاه کوچکی داشت که تعداد افراد آن از سی یا چهل نفر تجاوز نمیکرد. شورای نظار با
قدرت تمام چنداول را مورد حمله قرار داد و برای هفتاد و دو ساعت تقریباً همهی منازل
و دکانها را درهم کوبید. افراد شورای نظار در مخابرههای خود حمله بر چنداول را حمله
بر «درمسال هزارهها» لقب داده و دهها تن از مردم را که عمدتاً غیرنظامی بودند، به
خاک و خون کشیدند. حزب وحدت به دلیل آنکه هیچ راهی برای کمک به چنداول نداشت، وضعیت
تلخ و رنجآوری را تجربه میکرد.
در روز چهارم، با
درگیر شدن نیروهای جنرال دوستم و شورای نظار جنگ عملاً پایان یافت و آتشبس فوری در
تمام خطوط جنگی برقرار شد؛ اما همین جنگ زخم پنهانی را در روابط هزارهها و تاجیکها
ایجاد کرد که رفتهرفته به حوادث دردناکی منجر شد. شورای نظار حزب وحدت و مزاری را
با الفاظ «جنگطلب»، «آشوبگر»، «جنایتکار» و «خون آشام» مورد حمله قرار داد و مزاری
نیز در سخنرانیای که پس از پایان جنگ در تاریخ پانزدهم جدی 1371 ایراد کرد، مسعود
را به نقض تعهدات وی با هزارهها و حزب وحدت متهم ساخت. مزاری گفت که حزب وحدت بر اساس
اشتراکات تاریخی با مسعود ارتباط گرفت و توافق جبلالسراج را در پانزده ماده به امضا
رسانید؛ اما مسعود از ورود نیروهای حزب وحدت به کابل جلوگیری کرد، در جریان کشته شدن
فرماندهان حزب وحدت در میدانشهر به این حزب کمک نکرد، و در جنگ اخیر برای حکمتیار
پیغام داد که با شورای نظار متحد شود، چون «منافقین (هزارهها) با ملحدین (نیروهای
جنرال دوستم) یکجا شده و با اسلام میجنگند.»(2)
پیش از جنگ، رابطهی
حزب وحدت با حکومت ربانی، به رغم اختلافاتی که میان آنها وجود داشت، حفظ میشد. حزب
وحدت خواستههایی داشت که میخواست حکومت ربانی آنها را به رسمیت بشناسد و قبول کند.
مهمترین بخش این خواستهها رسمیت مذهب تشیع، مشارکت در تصمیمگیریهای سیاسی و تعدیل
واحدهای اداری در هزارهجات بود. در یک مرحله، ربانی ظاهراً این خواستهها را قبول
کرده، اما از حزب وحدت خواسته بود که به دلیل واکنش گروههای دیگر، از افشای آن خودداری
کند.(3) در هنگامههای تشکیل شورای حل و عقد مذاکرات حزب وحدت با حکومت ربانی تجدید
شد و حزب وحدت بار دیگر تلاش کرد تا روی خواستههای مشخصی با طرف مقابل به توافق برسد.
یکی از نکتههایی که در خواستههای حزب وحدت مطرح بود و ربانی از پذیرش آن خودداری
میکرد، رسمیت مذهب جعفری در قانون اساسی بود. ربانی هراس داشت که قبول این خواست
حزب وحدت، او را با واکنش گروههای دیگر جهادی که در همراهی با او شامل دولت بودند،
مواجه خواهد ساخت.
جنگ با شورای نظار،
حزب وحدت را به سوی حزب اسلامی نزدیک کرد. هیأتی از جانب حزب وحدت با همان خواستهها
به دیدار گلبدین حکمتیار رفت و در جریان مذاکره، حکمتیار خواستههای حزب وحدت را پذیرفت
و برای عملی ساختن آنها تعهد سپرد. حزب وحدت، با وجود جلب این توافق از سوی حکمتیار،
بازهم تلاش داشت که اگر حکومت ربانی درخواستهایش را بپذیرد، در ائتلاف خود با این
جناح باقی بماند. جمع کثیری در ردههای مختلف حزب وحدت وجود داشتند که از نزدیکی با
حزب اسلامی و همراهی با پشتونها هراسان بودند و تصور میکردند که در نزدیکی با حکومت
ربانی و تاجیکها برای تحقق خواستههای خود فرصت بیشتری خواهند داشت.
تلاشهای حزب وحدت
تا حادثهی افشار(4) ادامه یافت. بعد از حادثهی افشار، وقتی تمام رابطههای حزب وحدت
با شورای نظار قطع شد، حزب وحدت سند توافق خود با حزب اسلامی را نهایی کرد و به امضا
رسانید و روابط حزب وحدت با شورای نظار بهطور کامل قطع شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشتها:
(1) اسماعیلیه فرقهای از مذهب شیعه
است که پس از امام جعفر صادق، امام ششم شیعیان، معتقد به ادامهی سلسلهی او توسط پسرش
اسماعیل هستند. در مذهب اسماعیلیه، یکی از نوادگان اسماعیل در زمان حیات خود پیشوایی
اسماعیلیهها را برعهده دارد. شهزاده کريم آقاخان چهارم، متولد سال 1936 میلادی در
شهر ژنوا، امام حاضر اسماعیلیان جهان است. وی در تاريخ 11 جولای 1957 در سن 20 سالگی
از جانب پدربزرگش سلطانمحمد شاه، آقاخان سوم به عنوان جانشين وی تعيین شد و از همان
زمان مقام امامت اسماعیلیان جهان را بر عهده دارد. سید منصور نادری از بزرگان اسماعیلهی
افغانستان محسوب میشود. وی در زمان داکتر نجیبالله فرقهی هشتاد را تحت فرمان خود
داشت و تا زمانی که توسط طالبان شکست داده شد، از این فرقه به عنوان بازوی نظامی خود
استفاده میکرد. اکثر قاطع اسماعیلیههای افغانستان را هزارهها تشکیل میدهند.
(2) مزاری در سخنرانی پانزدهم جدی
1371 مسأله را چنین شرح میدهد:
«... روی همان سنت تاریخی باز هیأتی
را به پنجشیر فرستادیم تا با مسعود صحبت کند. ما برای مسعود این پیام را رساندیم که
تو هم از یک ملیت محروم نمایندگی میکنی، و ملیت ما هم محروم است؛ بیاییم دست به دست
هم بدهیم، دولت ساقط میشود و ما از حقوق همدیگر دفاع کنیم. قطعنامهای را امضا کردیم
به پانزده ماده، و فیصلهی ما بر این بود که 4000 نفر از چاریکار حرکت کند و 4000
یا 6000 نفر از میدانشهر، از این 4000 نفر از چاریکار هم 1000 نفرش از حزب وحدت
باشد و3000 نفر از مسعود.
ما با این تعهد خود عمل کردیم و این سنت تاریخی را رعایت نمودیم و با ایشان دست
دادیم. ایشان به چاریکار آمدند، قوماندانها جمع شدند و مسعود به عنوان رییس شورای
جهادی تعیین شد؛ محقق از حزب وحدت به عنوان معاون و جنرال عبدالرشید دوستم به حیث
رییس نظامی این شورا. تصمیم گرفته شد که دولت سقوط داده شود.
آقای مسعود در اینجا فقط این شورا را اسماً اعلام کرد و عملاً هیچگاه مسؤولیت
خود را انجام نداد و برعلاوه، زمانی که تصمیم گرفته شد تا وارد کابل شوند، مسعود راه
را مسدود ساخته و از ورود به کابل ما را خبر نکرد. نیروهای دوستم بین میدانشهر و
کابل گیر ماندند. مسعود راه میدانشهر را بست و نیروهای ما یک هفته در میدانشهر گرسنه
ماند. تمام هم و غم مسعود این بود که سلاحی که در کابل است در دست مردم هزاره نیفتد
تا فردا برای ما درد سر ایجاد نکند....
... وقتی که نیروهای ما در میدانشهر محاصره بودند، ما با آصف دلاور لوی درستیز وقت
تماس گرفتیم و برایش گفتیم که مگر شما با حزب اسلامی جنگ ندارید؟ امروز نیروهای ما
محاصره است و شما یک یا دو هلیکوپتر را در اختیار ما بگذارید تا فرماندهان خود را
نقل بدهیم. آصف دلاور گفت: چرا، بیایید ما از خدا میخواهیم. ما تعهد کردهایم که
از شما حمایت کنیم. ولی زمانی که نزد مسعود رفتند، وی گفت که نه، این به نفع نیست!
این پاسخ دوستی بود که ما هم فکر میکردیم که دوست ماست و شما هم فکر میکردید. مسعود
اضافه کرد که اگر شهدایشان مانده ما موتر میفرستیم تا آنها را بیاورند؛ جنگ گسترده
میشود، حزب اسلامی از ما میرنجد...!
... وقتی که نیروهای فرقهی 53 (قوای ژنرال دوستم) با نیروهای به اصطلاح وزارت دفاع
درگیر شد، هیأتی از طرف ربانی و مسعود نزد حکمتیار رفتند و در آنجا گفتند که جنگ
واقعی فعلاً پیش آمده، اینجا منافقین با ملحدین یکجا شده و با اسلام میجنگد! منافقین
یعنی شما (هزارهها) و ملحدین یعنی نیروهای شمال! ...» (سخنانی از پیشوای شهید، چاپ
حوت 1374، صص 9، 10، 11، 17)
(3) مزاری در شرح این نکته میگوید:
«در دورانی که ربانی رییسجمهور بود، مسؤولین حزب وحدت با اخلاص نزدشان رفته و
با ایشان مذاکراتی را انجام داده و توافقنامهای را امضا نمودند. ربانی به این مسأله
تعهد کرد که کسانی که با شما مخالف اند با ما هم مخالفاند؛ حضور وسیع شما را در دولت
دیده نمیتوانند. لهذا حق شما تنها این نیست که با من توافق کردهاید، بلکه بیشتر
از این است؛ ولی شما این موضوع را بین مردم اعلان نکنید، به رادیوها نگویید. بعد از
آن ما به دولت پیوستیم و آنها به پاکستان و ایران رفتند. ایشان هیچ برگهای نداشتند،
غیر از اینکه افتخار کنند که حزب وحدت به دولت پیوسته است؛ و در مقابل، بهای آن را
هم از پاکستان گرفتند و هم از ایران. اما وقتی که از آنجا برگشتند، به تعهدات خود
عمل نکرده، حتی نصف آن را عملی نساختند. اما ما مردانه به قول خود وفا کردیم و تعهدی
را که کرده بودیم که این نوشتهها را بیرون نمیدهیم، با تمام تخلفاتی که آنها کردند،
ما آن نوشتهها را افشا نکردیم....» (سخنانی از پیشوای شهید، چاپ حوت 1374، صص12 و
13)
(4) در تاریخ 22 دلو 1371، نیروهای شورای
نظار و اتحاد اسلامی با همراهی عدهای از نیروهای حرکت اسلامی به رهبری شیخ آصف محسنی،
حملهی گستردهای را بر مقر رهبری حزب وحدت در علوم اجتماعی و منطقهی افشار انجام
دادند. این عملیات به شکست حزب وحدت منجر شد و مزاری را وادار به عقبنشینی کرد. پس
از شکست و عقبنشینی حزب وحدت، صدها تن از باشندگان افشار در یک انتقامجویی وحشتناک
قتل عام، اسیر یا آواره شدند. هزارهها از این حادثه به عنوان «فاجعهی افشار» یاد
میکنند و هنوز هم خانوادههای زیادی هستند که از سرنوشت بستگان خود که در جریان حادثه
ناپدید شدهاند، چیزی نمیدانند. قتل عام افشار به عنوان یکی از جنایتهای جنگی در
اسناد حقوق بشری مربوط به افغانستان، مخصوصاً در دیدهبان حقوق بشر و پروژهی عدالت
مطرح است.
سلام! با تشکر از شما جناب آقای رویش از نشر نمودن بخش های مهم از کتاب جدید « بگذار نفس بکشم» تان، و انتشار وقایع گذشته خونین دوران سیاه کشور، اگر در آینده وقایع تلخ فاجعه افشار را هم اگر به نشر برسانید حتما برای خوانندگان مفید خواهد بود، با سپاس ویژه موفق و ماندگار باشید.
پاسخحذفجنگ سالاری که جنایت جنگی انجام ندهد جنگ سالار مرده است حتی احمد شاه مسعود
پاسخحذف