من در ادامهی حرفهایم گفتم: داکتر به خصوص وقتی نظام عدلی و قضایی را شرح
میدهد، برخی از حرفهایش از لحاظ تیوریک و قانونی درست نیست. در سخنرانی روز
کمپاین خود هم اعلام کرد که اگر برای من ثابت شود که قاضی به کار خود رسیدگی نکرده
است، من قاضی را از وظیفهاش عزل میکنم. در حالی که از لحاظ قانونی این صلاحیت را
رییس جمهور ندارد. این حرف را که داکتر میگوید کسی میتواند او را محکم بگیرد و
بگوید که ببینید این دیکتاتور فراتر از صلاحیت رییس جمهور حرف میزند و یا گویا او
قانون اساسی را نمیفهمد.
بحث دیگری را که در مقدمهی کتابم نیز داشتیم، بحث لویاتان از هابس و یا
اندیشهی سیاسی جان لاک بود. در مقدمهی کتاب آن را اصلاح کردیم. در روز سخنرانی
کمپاین باز هم گفت که «فلسفهی سیاسی غرب مبتنی بر زور است و فلسفهی سیاسی اسلام
مبتنی بر عدالت». این حرف را در منشور هم گفته بود که اصلاح شد. این حرف سنگینی
است که اگر یک دانشآموختهی امروزی بشنود، بدون شک میگوید که تو استاد دانشگاه
جان هاپکینز بودی و خودت در همین فرهنگ رشد کرده ای؛ آیا واقعاً فلسفهی سیاسی
امریکا مبتنی بر زور است؟ آیا فلسفهی سیاسی ناروی مبتنی بر زور است؟ تو از کجا
این حرف را میزنی و چطور این حرف را میگویی؟
اما در منشور همهی اینها فلتر شده است، به دلیل اینکه داکتر در فردیت خود
به عنوان یک تیوریپرداز مطرح است، حالانکه این منشور منشور تیم انتخاباتی ماست.
وقتی که به دست مردم میرسد، سندی است که آن را من و تو و سیما و اتمر و هر کسی
دیگر امضا میکند. از آن پس، این منشور تنها حرف داکتر نیست. همهی ما نشسته ایم و
روی آن کار کرده ایم. از اینجاست که میگویم داکتر را فرد دیگری میبینم و او
برای من یک فرد معمولی نیست.
***
حالا وقتی به مسألهی کوچی میرسیم میگویم داکتر دارد یکی از اساسیترین
حرفهای خود را برای تاریخ، برای ما و برای تمام نسلها میگوید. داکتر میتواند
بگوید که اگر هیچ چیزی ندارد تعلقی به جنبش روشنفکری افغانستان دارد که میبیند
از دوران امیر عبدالرحمان تا حال چقدر خون دل خورده اند و چقدر جان داده اند و
حالا زمانش رسیده تا از این رنج و ادبار تاریخی بیرون بیایند. داکتر میفهمد که من
او را به خاطر جوهر عدالت در تفکرش احترام کرده ام و معتقدم که هر کسی که جوهر
عدالت را در تفکر خود داشته باشد، هر جایی برود کار بدی نمیکند. به همین دلیل است
که از داکتر میپرسم که چرا این کار را نکنیم؟
داکتر شاید یک یا دو روز از جانب برخیها با حساسیت مواجه شود. مانند
حساسیتی که من از جانب قومای خود مواجه شدم. هزارهها احساس شان این است که اگر
اشرف غنی به قدرت برسد، قتل عام هزارهها شروع میشود! حالا اگر من بتوانم داکتر
را در میان مردم خود با این احساسی که نسبت به او دارند، توجیه کنم، آیا او من یا
این خواست خود را در درون جامعهی پشتون نمیتواند توجیه کند؟
رحیمی گفت: «نمیتواند. به خدا نمیتواند. در میان پشتونها دو دسته داریم:
یک دسته کسانی هستند که نمیفهمند و نمیخوانند. شما هر چه که نوشته کنید، خوانده
نمیتوانند. از سطح فکر آنها بلندتر است. شما هر چه بگویید که ما چه نوشتهایم،
او اصلاً نمیفهمد که چه نوشته اید. یک دستهی دیگر پشتونی است که زبان هم دارد،
قلم هم دارد، و اراده و انرژی هم دارد که داکتر را تکه تکه قلم قلم کند، و او را
زیر پای همه بریزد. این دسته از این حرف سوء استفاده میکند و دشمنی میکند و این
کار را به این معنا نمیکند که گویا درکش ضعیف است. خوب میفهمد که داکتر میخواهد
چه کار کند، ولی به خاطر کینهی سیاسی که با او دارد، این کار را میکند. داکتر به
عنوان یک اصلاحگر عصر خود، با این جمع کینهتوز رو به رو است. این دسته نمیخواهد.
به نفعش نیست. برایش صرف نمیکند که آن را درک کند یا حد اقل اقرار کند که من درک
کرده ام و این حرف خوبی است. همینهایی که آمده و پشت سرش ایستاد شده اند، میروند
و از یک کمپ دیگر پول میگیرند. اگر نکردند شما باز بیایید و به روی من تف
بیندازید. از یک کمپ دیگر پول میگیرند و اعلان میکنند که من تا حالا با این شخص
آمده بودم و ایستاد بودم ولی به خاطر پشتون او را رها کردم. یک دفعه که رخنه باز
شد، همهگی پس میدوند و بر میگردند».
سیما غنی گفت: «ببینید که حالا هیچ حرفی نشده چقدر تبصره شروع شده است. به
کسی دیگر کار ندارند، اما منتظر اند که داکتر یک اشتباه و لغزش بسیار معمولی هم
کند، پشتش میافتند. گپ محسنی چرا اینقدر بزرگ شد؟ عبدالله آیت را غلط ترجمه میکند؛
اما پشتش این قدر گپ نیست. داکتر فکر کرد که نام یک عالم را میگیرم، فایده میکنم.
حالا به جانش افتیده اند!»
رحیمی گفت: «از داکتر عبدالله نمیترسند. همین حالا با او روابط دارند و
فردا شریک قدرتش میشوند».
سیما گفت: «همین حالا چندین جریان مختلف را نگاه کنیم که وجود دارند. نمیخواهم
زیاد بگویم؛ اما بر یک تعداد کسانی که با ما هستند، مشکوک هستم. من از زبان چندین
نفر شنیده ام که با تبسم میگویند خوب، به خیر، رویش هم نمیتواند بماند. از اینجا
میرود. خوش اند که شما در اینجا نباشید.... اعتمادی را به همین گونه از میدان
بیرون کردند».
رحیمی گفت: «اینطور نیست که شما را افغانملتی یا کسی دیگر بیاید و بیرون
کند. هزاره بیرون میکند. هزارههای زیادی هستند که به شما ارادت دارند و دوست
دارند. اما کسانی هستند که نمیخواهند شما آنجا باشید. اینها در پی بیرون کردن
شمایند».
گفتم: اینها را میدانم. اما رابطهی من با داکتر در یک حلقهای است که
اینها در آن راه ندارند. اینها وقتی من و کسانی مثل شما را میبینند که با هم یکجا
هستیم، طبعاً احساس میکنند که در آن حلقه نیستند. من این مسایل را میدانم. داکتر
وقتی از من خواست که تو بیا و مسوولیت کمپاین و کار را بگیر، برایش از مشکلات خود
گفتم و پرسیدم که در وسط اینهمه نیروهای قدرتمند، مخصوصاً در وسط رقابت خلیلی و
محقق، آیا از من حمایت میکنی یا نه. گفتم: اگر حمایت نکنی، من در میان این قدرتها
نمیخواهم کاری کنم که نه توانش را دارم و نه خواستش را. داکتر قویاً گفت که حمایت
میکنم.
وقتی بحث ریاست دفتر را با داکتر مطرح کردم و او گفت که سند و امضا نمیدهم،
گفتم: به سند وامضا کار ندارم. برای اینها بگو تا باخبر باشند. گفت: به جای سند و
امضا، میروم به آقای خلیلی میگویم و برای هر کسی که تو بگویی میگویم. این حرفها
را در حضور عبدال محمدی و جمعی از استادان دانشگاه گفت. گفتم: بگو، فقط برای اینکه
احساس کنند من به اتکای آنها راه نمیروم. احساس کنند که از همان جایگاهی که آنها
حرف میزنند، من هم حرف میزنم. آن زمان به راحتی میتوانم همه چیز را مدیریت کنم.
داکتر همین حرف را گفت و این حرف در موقعیت من خیلی تأثیر کرد.
اما بعداً وقتی روی ریاست کمپاین و امثال آن جنجال ایجاد کردند، برای داکتر
گفتم که میدانم این جنجال روی چیست. به راحتی گفتم که آقای دانش بیاید و رییس
حوزهی کابل باشد. کار من کار عملیاتی است. برای من مهم نیست که چه اسمی داشته
باشم. من کار میکنم. این را با اعتماد گفتم، چون حس میکردم که داکتر پشت سر من
ایستاده است.
***
حالا در موقعیتی هستیم که اگر بخواهیم موثر باشیم ناگزیر باید زبان مخالفان
خود را در درون جامعه بسته کنیم. این زبان بسته نمیشود مگر اینکه واقعاً آنچه را
به عنوان حربه استفاده میکنند، خنثا کنیم. به اطمینان میگویم که اگر این کار شود،
اکثریت عظیم هزارهها پشت این کمپاین بسیج میشوند. چرا؟ چون هزارهها صاحب داعیه
و مطالبهی سیاسی اند و وقتی داعیه و مطالبهی سیاسی آنها توجه شود، با قدرت در
دفاع از آن میایستند.
آقای محقق کنار داکتر عبدالله ایستاده است. هزارهها از افشار و داکتر
عبدالله خاطرهی خوشی ندارند. از خاطرهی قتل عام امیرعبدالرحمن یک صد و سی سال
گذشته است. کوچیها در یک منطقه و دو منطقه نزاع دارند. اما افشار خاطرهی چند سال
پیشِ مردم است. تا حالا مخروبههای افشار باقی است. شما میبینید که وقتی بحث
افشار مطرح میشود هزارهها واکنش شان چگونه بروز میکند. حساسیت در برابر انوری
یا محسنی حساسیت به خاطر افشار است نه جای دیگر.
***
گفتم: حساسیت و مشکلات کار با پشتونها را درک میکنم؛ اما میگویم که اگر
از لحاظ منطقی قوی باشیم، به راحتی میتوانیم برای مردم بگوییم که شما کجا میروید
یا آیندهی شما چیست.
برای من مشکل داکتر قابل درک است؛ اما داکتر هم باید مشکل مرا درک کند.
ریسکی که من دارم، متفاوت از داکتر است. داکتر رییس جمهور میشود. کسان زیادی
استند که به خاطر قدرتش سکوت میکنند. برای من میگویند وقتی داکتر پیروز شود،
آقای خلیلی است که آنجا بالا میرود. تو چه کاره استی که خود را قربانی میکنی؟
اگر شکست خوردیم، کسی یک حرف به آقای خلیلی نمیگوید. چون آقای خلیلی راحت میگوید
که اصلاً در بند آن نیست که شکست میخوریم یا پیروز میشویم. اما من یکی صدا و
زبانی در میان مردم ندارم که بگویم چرا رأی تان را آوردم برای یک تیم ناکام با اینهمه
بدنامیها دادم.
(ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر