یک صد و نوزده روز
یادداشتهایی از دانشگاه یل (46)
جنبهی روانشناختی ترس و نفرت در جامعهی قبیلوی
یادداشتهایی از دانشگاه یل (46)
جنبهی روانشناختی ترس و نفرت در جامعهی قبیلوی
دیوید برگ، تحلیل قشنگی از جنبههای روانشناختی ترس و نفرت در جامعهی قبیلوی ارایه کرد. صحبتهای او در این مورد با مثالهای زیادی از کشورها و جوامع مختلف همراه بود. نکتهی جالب برای من اثرات این ترس و نفرت قبیلوی بود که به نحوی در ساختارهای جوامع مدرن نیز رخنه داشته و حضور آنها را در روابط گروهی، مثلاً در ساختار و کارکردهای ارتش، به وضوح میتوان دنبال کرد.
دیوید برگ سخنان خود را در پاسخ به سوالی مطرح کرد که پرسیدم آیا میتوان شباهتهایی میان ترس و نفرت در جوامع قبیلوی و جوامع مدنی پیدا کرد. وی گفت: ترس گروهی در جوامع قبیلوی بیشتر از جوامع مدنی ریشهدار است. در جامعهی قبیلوی مفهوم فردیت مستقل وجود ندارد. تمام جامعه یک هویت دارد و آن هویت قبیله است. هویت جمعی قبیلوی به طور همزمان هم میتواند قدرت خلق کند و هم آسیبپذیری. قدرت این جامعه در همان تمرکز قدرت افراد در محور واحد است. در نگاه ساده و اولیه قدرت جامعهی قبیلوی را میتوان رخنهناپذیر توصیف کرد. این قدرت در همان محو بودن فرد در گروه است. اما اگر اندکی دقت کنید همین نکته میتواند مهمترین عامل آسیبپذیری جامعهی قبیلوی نیز تلقی شود. یعنی اگر شما بتوانید نقطهی محوری در گروه قبیلوی را شناسایی کنید، با ضربه زدن به همان نقطه تمام گروه را از هم میپاشید و عامل دیگری که بتواند اجزای متفرق گروه قبیلوی را به هم نزدیک کند، وجود ندارد.
دیوید برگ، با بیان این نکتهی ظریف روانشناختی در خصوصیت گروههای قبیلوی مثالهای روشنی را از مقاومتهای قبیلوی بیان کرد که در جوامع مختلف، تقریباً مشابه هم بوده اند. گروههای جوامع بدوی از اروپا تا مغولها، از قبایل افریقا تا چین و ایران و کشورهای عربی همه دارای خصوصیت واحدی بوده اند. توازن قدرت در جنگهای قبیلوی نیز بیشتر به علت مشترک بودن خصیصهی واحد گروهی آنان بوده است. تنها گروههایی موفقتر بودند که دارای لشکر قویتر بوده و در میدان جنگ مقاومت و صلابت بیشتر نشان میداده اند. مفهوم رخنهکردن در قلب لشکر، بیانگر خصوصیت گروههای جنگی قبیلوی بوده است. تا حدودی زیاد ساختار ارتش و نیروهای نظامی کنونی نیز از خصوصیتهای لشکرهای قدیمی متأثر اند. این امر در ارتش به دلیل ساختار و کارکردی که دارد، قابل توجیه است، اما ارتشهای مدرن با ایجاد سلسلهمراتب ساختاری کوشیده اند از تمرکز قدرت در یک نقطه جلوگیری کنند و به همین دلیل، آسیبپذیری ارتشهای مدرن نسبت به ارتشهای بدوی کمتر است.
دیوید برگ گفت: یکی از عوامل دیگر قدرتمندی گروههای قبیلوی ترس و نفرت است که اعضای گروه را به طور همزمان به هم نزدیک میسازد. گروههای قبیلوی به طور عموم از دشمن هراس دارند و به تبع همین هراس از دشمن متنفر اند. این ترس و نفرت الزاماً مبنای تحلیلی و قابل دفاع ندارد. جامعهی قبیلوی جامعهی بسته است و در جامعهی بسته اطلاعات نفوذ نمیکند. تحلیلها عمدتاً بر مبنای اطلاعات استوار اند و در جامعهی قبیلوی به دلیل فقدان اطلاعات، دید تحلیلی نیز وجود ندارد. هر گروه، دشمن خود را از ورای پردهای که در اطراف گروه کشیده شده است قضاوت میکند. اعضای گروه با ترسی که از گروههای دشمن دارند، به همدیگر میچسبند و هیچ امری را از بیرون اجازه نمیدهند که وارد گروه شده و وحدت و یکپارچگی گروه را تهدید کند. در جوامع قبیلوی، قلعههای مستحکم نماد جدابودن قبیله از جهان بیرون بود. در این قلعهها همهی افراد قبیله جا نمیگرفتند، اما رییس و بزرگان قبیله درون این قلعهها از دسترس دشمن حفاظت میشدند. در مواقع جنگ نیز اغلب کوشیده میشد تا افراد قبیله هم در کنار هم داخل قلعه شوند و در همان قلعه به عنوان یک واحد متمرکز از خود دفاع کنند.
دیوید برگ گفت که اعتماد اعضای گروه قبیلوی نسبت به افراد همگروه و بیاعتمادی آنان نسبت به هر چیز و هر کسی خارج از گروه نیز به همین خصوصیت ارتباط دارد. اعضای گروه قبیلوی مفهوم خیانت و وفاداری را نیز جدی میگیرند. برای آنها خیانت، در واقع خیانت به اعتمادی است که در درون گروه صورت گرفته است. هر کسی که به این اعتماد خیانت کند، از دید گروه غیر قابل بخشش است. وفاداری رکن اصیل رابطههای قبیلوی است و گاهی فرد قبیلوی، به خاطر وفاداری گروهی خود به فداکاریهای حیرتانگیزی اقدام میکند.
دیوید برگ در تحلیل حرکتهای استعماری در قرنهای هفده و هجده و نوزده از شیوهی رفتار انگلیسها به عنوان یک نمونه یاد کرده گفت: انگلیسها در پیشروی خود به سوی کشورهای مختلف افریقایی و آسیایی از خصوصیت ساختاری جوامع قبیلوی بهرهبرداری زیادی کردند. آنها میدانستند که اعتماد گروههای قبیلوی تنها از طریق اعتماد رهبران و بزرگان قبیله تأمین میشود. به همین علت، آنها به هر قیمتی که بود روسای قبایل را به خود جلب میکردند و گاهی برای این منظور رشوتهای هنگفتی را نیز پرداخت میکردند. در محاسبهی انگلیسها، هزینهی رشوتپرداختن و رابطهداشتن با روسای قبایل به مراتب کمتر از هزینهی جنگ و درافتادن با قبیله بود.
دیوید برگ مراحل رشد در جوامع بشری را دارای نورمی قانونمند توصیف کرد و گفت که تحول در جوامع بشری به طور تصادفی و غیر منطقی اتفاق نمیافتد. شما شاید موفق شوید که با فشارهای غیرطبیعی رشد و توسعه را بر جوامع خاصی تحمیل کنید، اما از لحاظ روانشناختی عقدهی جداافتادن جبری از ارزشها و سنتهایی که جامعه با آنها خو داشته و در واقع با همان ارزشها و سنتها هویت خود را تعریف میکرده است مانند یک عقده بر روان جامعه باقی میماند. با همین استناد، دیویدبرگ گفت: رعایت خصوصیتهای گروهی در جوامع قبیلوی بخشی از حرکتهای منطقی برای ایجاد تحول و رشد در این جوامع محسوب میشود. مثلاً اگر شما بتوانید با طرحهای سالم و درازمدت، از مزاحمت و مخالفتهایی که مانع حرکت شما در جامعه میشود جلوگیری کنید، هزینهی فعالیتهای شما به طور چشمگیری کاهش مییابد.
دیوید برگ گفت: شناخت و احترام خصوصیتهای جامعهی قبیلوی برای اهداف و برنامههایی که رشد و اصلاح جامعه را در نظر داشته باشد، اولین و مهمترین گام است. کسانی که میخواهند در جامعهی قبیلوی تحولی ایجاد کنند و جامعه را به سوی رشد و ترقی هدایت کنند، نمیتوانند با ساختارهای قبیلوی به طور صریح و مستقیم در افتند. دیوید برگ دلیل عمدهی ناکامی کمونیستها در تسخیر روان جوامع قبیلوی را در حملهی آنها بر ساختارهای ریشهدار این جوامع میدید. او گفت: در این تحلیل، شما به آرمان کمونیستها نگاه نمیکنید. آرمان کمونیستها بدون تردید بلند و پذیرفتنی بود. اما چون تغییرات مورد نظر خود را از طریق فشار از بیرون اعمال میکردند، جامعه برای حفظ ارزشها و ساختار قبیلوی خود به هم متحد میشد و به طور یکپارچه با این دشمن بیرونی مقابله میکرد. حالا در ظاهر شما موفقیتهایی را در حرکت کمونیستها در کشورهای مختلف شاهد میشوید، اما این موفقیتها هیچگاه نتوانسته است معضل روانی فاصلهی کمونیستها با عامهی مردم را از میان بردارد. این مشکل از اتحاد شوروی تا چین، و از کوبا تا جوامع دیگر که مدتهایی را تحت حاکمیت کمونیستها به سر برده اند، وجود داشته است.
دیوید برگ در برخورد با خصوصیتهای جوامع قبیلوی از جنبههای اخلاقی مسأله نیز نگاه جالبی داشت. او گفت: صحبت از خصوصیتهای ساختاری جوامع قبیلوی یک بحث علمی است که در حوزهی کار و تحقیق جامعهشناسان و روانشناسان نیز قرار میگیرد. از دریافتهای علمی در این حوزهها به گونههای مختلف میشود استفاده کرد. مثلاً انگلیسها وقتی برای تسخیر سرزمینهای بیشتر حرکت میکردند، هدف شان ایجاد تغییر به سود مردم نبود. آنها میخواستند منافع خود را تأمین کنند و اولین شرط برای تأمین منافع آنها این بود که از شر مزاحمتهای قبیلوی در امان باشند. نزدیکی و احترام آنان با روسای قبایل و پرداخت رشوه به آنان، زمینه را برای گامها و فعالیتهای بعدی آنان فراهم میکرد. این استفادهای بود که انگلیسها از شناخت ساختار جوامع قبیلوی میکردند. شما میتوانید همین شیوهی کار را برای ایجاد تغییر و تحولات مثبت در جامعه نیز به کار گیرید. اینگونه برخورد یک برخورد علمی و اصولی است و هرگونه حرکتی که از لحاظ روانی برای مخاطبان ترس و نفرت خلق کند، هر چند در کوتاهمدت نتایجی داشته باشند، برای درازمدت زیانبار تمام میشود.
دیوید برگ در بخشی دیگر از سخنان خود، در پاسخ به یک سوال من در مورد اثرات برنامههای تربیتی و آموزشی در ایجاد یا کاهش ترس و نفرت در جوامع بسته مثالهایی را از کارکرد نظام اتحاد شوروی یاد کرد و گفت: بستهبودن یک جامعه تنها به شکل ظاهری آن از لحاظ رشد و مدنیت خلاصه نمیشود. شوروی سابق، از جنبههای مختلف پیشرفته و مترقی محسوب میشد، اقتصاد و تکنولوژی آن در اوج قدرت زمان خود قرار داشت. بااینهم، شوروی در مقیاس یک امپراطوری بزرگ، جامعهای بسته خلق کرده بود و برنامههای آموزشی و تربیتی آن کاملاً برای تقویت همین فضای بسته عمل میکرد. دیوید برگ از دانشجویی یاد کرد که در سالهای 80 میلادی از اتحاد شوروی آمده و در کلاسهای درسی او اشتراک میکرد. این دانشجو از اتحاد شوروی بیرون شده بود و چون از آن نظام خوشش نمیآمد، هوس برگشتن هم نداشت. اینجا هم هیچ چیزی نبود که او را تهدید کند. اما اثرات آموزش و پرورش شوروی او را به گونهای بار آورده بود که از همه چیز به گونهای پنهان میترسید و به هیچ چیزی اعتماد نداشت. دیوید برگ گفت: وقتی در جریان فعالیتهای گروهی داخل کلاس این دانشجو را با جمعی از بچههای دیگر همراه میکردم با تردید نسبت به آنها نگاه میکرد و تصورش این بود که اینها همه در پی تخریب کردن او هستند. واکنشهای منفی و دید بدبینانه و توأم با بیاعتمادی او باعث میشد که بچههای دیگر احساس رنجش و ناراحتی کنند. اما من او را درک میکردم و هیچگاهی او را دیوانه خطاب نکرده و نگفتم که زندگی در اتحاد شوروی اعصاب او را خراب کرده است. برعکس، میدانستم که او از یک محیط متفاوت وارد اینجا شده و تا زمانی که بتواند بر ترس و هراس خود غلبه کند، زمان زیادی به کار دارد. من با رعایت حالت روانی او کار خود را به طور مستقل با وی دوام دادم تا اینکه بعدها اندک اندک از آن حالت بیرون آمد و به یک عضو خوب و فعال گروه تبدیل شد.
دیوید برگ در قسمت دیگری از سخنان خود گفت: ترس ما از دیگران بیشتر به دلیل ترسی است که خود ما در درون خود داریم. ما از دیگری نفرت میکنیم و به طور طبیعی حس ما این است که طرف مقابل نیز از ما نفرت دارد. ما از دیگری میترسیم و به دلیل همین ترس همیشه حالت دفاعی و واکنشی داریم، به دلیل اینکه میدانیم طرف مقابل نیز از ما میترسد و به دلیل همین ترس خود ممکن است بر ما حمله کند و به ما آسیب برساند. دیوید برگ این حالت را از لحاظ روانی انعکاس تصویر غالب ذهنی انسان بر جهان و ماحول او خطاب کرد و گفت ما هیچگاهی نمیتوانیم خود را استثنا حساب کنیم. هر آنچه در خود میبینیم به طور ناخواسته آن را در دیگری نیز تعمیم میدهیم. مثلاً در همان زمانی که از دیگری میترسیم و یا نفرت داریم و برای ضربهزدن به او برنامهریزی میکنیم این حس را نیز به طور پنهان در خود داریم که طرف مقابل نیز از ما میترسد و نفرت دارد و در پی ضربهزدن ما است. او گفت: من حالا از افغانستان رفتن میترسم. چرا؟ ... چون حس میکنم که آنها از من میترسند و نسبت به من حس بیگانگی دارند و ممکن است مرا ضربه بزنند. این حالت، از لحاظ علمی کاملاً قابل درک و قابل توجیه است و حتی میتوان رعایت آن را نوعی رویکرد مدنی نیز خطاب کرد. دیوید برگ در یک مثال جالب دیگر از واکنشهای روانی حیوانات یاد کرد و گفت: حیوانات درنده در جنگل نیز به دلیل همین ترسی که از دیگران دارند، دو حالت را برای دفاع خود نشان میدهند: یا میگریزند یا به طور خشماگین و شدید به حمله میپردازند. او گفت: انسانهایی که دچار ترس میشوند نیز به همچون حالت گرفتار میشوند.
دیوید برگ به هراسی که در رابطهی ایران و اسرائیل و امریکا وجود دارد، نیز تماس گرفت. او گفت: ایران رژیمش در اثر انقلابی به وجود آمد که صبغهی ضد امریکایی داشت. حادثهی گروگانگیری فاصلهی این دو کشور را بیشتر با هراس و نفرت پر کرد. از آن زمان به بعد هر دو کشور، رفتند پشت دیوارهای ترس و نفرت از همدیگر پنهان شدند و هر چه زمان بیشتر گذشت، اثرات روانی این ترس و نفرت بر روابط دو کشور بیشتر مسلط شد. حالا من موافق اتمیشدن ایران نیستم، اما از لحاظ علمی و منطقی درک میکنم که ایران چرا اصرار دارد به غنیساختن یورانیوم دوام دهد و بالاخره زمینه را برای دسترسی به سلاح اتمی مساعد سازد. ما در مسابقات تسلیحاتی خود با اتحاد شوروی هزاران بمب اتمی ساختیم و دلیل آن به طور ساده هراسی بود که از اتحاد شوروی داشتیم. حالا چه دلیلی داریم که ایران را از این هراس مستنثنا نگه داریم و ترس و نفرتش را نادیده بگیریم؟
دیوید برگ گفت: هر کسی برای خود قابل اعتماد است، اما الزاماً اعتماد ما بر خود به معنای این نیست که دیگران هم بر ما اعتماد میکنند. اینجا بحث فرد هم نیست، بحث گروه است و آنهم بزرگترین واحد گروهی که از آن به عنوان یک ملت یاد میکنند. من از لحاظ فردی انسان مهربان و خوشقلبی هستم و اصلاً حاضر نمیشوم که بینی موشی هم به خاطر من زخم بردارد. اما این به معنای آن نیست که گویا وقتی به قدرت و موقعیتی دست بیابم، باز هم قتل عام نمیکنم و یا مرتکب ژنوساید نمیشوم. یعنی برای اینکه شما را اطمینان دهم، هیچ ضمانتی در اختیار ندارم. من یک انسان هستم. همین تمام حرف من است. انسان میتواند تابع شرایط و زمینههایی که در آن قرار میگیرد تغییر کند و از یک حالت به حالتی دیگر انتقال یابد. او گفت: تلقینات گروهی خیلی مهم است. با تلقینات گروهی، فرد گاهی حتی به مرحلهای میرسد که از خود تهی میشود و به فرد دیگری تبدیل میشود که شاید حتی خودش هم انتظار آن را نداشته است. بنابراین، فرد را نباید به طور مجرد و انتزاعی نگاه کرد. فرد زمینهای دارد که گروه برای آن فراهم میسازد و در این زمینه فرد هویت خود را شکل میبخشد.
دیوید برگ، زدودن ترس و نفرت از روان افراد جامعه را یکی از بزرگترین کارها و چالشها دانست که هر کسی در پی تغییر مثبت و سالم باشد، باید به آن اقدام کند. برای این کار، دیوید برگ، دیالوگ درونگروهی را اولین گام دانست. او گفت: وقتی گروهها در فاصله از هم به سر برند، شما نمیتوانید از ایجاد رابطه بین گروهها به عنوان گام اول حرف بزنید. مهم این است که آیا کسی در درون گروه وجود دارد که از ترس و نفرت و اثرات روانی زیانبار آن برای رشد و پویایی گروه آگاه باشد یا نه. اگر چنین فردی وجود داشته باشد، او همان کسی است که باید با زبان خودش در درون گروه دیالوگ و گفتمانی را به راه اندازد که فضای ذهنی گروه را متحول سازد. دیوید برگ تأکید کرد که این کار به هیچ صورت از بیرون گروه امکانپذیر نیست و هرگونه اصرار در این مورد، اثرات غیرمطلوبی نیز به بار میآرد.
به نظر میرسید دیوید برگ با پرسشهایی که از من در مورد بافت و ساختارهای گروهی در افغانستان داشت، به مثالهای خوبی برای توضیح دیدگاههای خود دست یافته بود. او گفت: تلاش امریکاییها و جوامع غربی برای صادرکردن دموکراسی و ارزشهای مدنی در افغانستان نتیجهای نمیبخشد و برعکس، فرصتهای مناسب برای رشد و تحولات مدنی را از این کشور میگیرد. وقتی امریکاییها از دموکراسی حرف بزنند دیده میشود که پیام آنها را به سادگی با برچسبهای گونهگون رد میکنند. دلیل آن روشن است: امریکاییها از بیرون گروه وارد اقدام میشوند حالانکه در درون گروه هیچ زمینهای برای درک و پذیرش پیام آنها وجود ندارد. او گفت: این روشنفکران و مبارزان اصلاحطلب افغانی اند که هر کدام میتوانند درون جوامع خود بروند و برای گسترش و تحکیم پایههای دموکراسی و ارزشهای مدنی فعالیت کنند. وقتی کار اینها زمینهی ذهنی را برای پذیرش دموکراسی و ارزشهای مدنی فراهم کرد، آنگاه فرصت برای گفتمانهای بعدی میان گروههای امریکایی و افغانی پدید میآید.
دیوید برگ، احترام این واقعیت را حتی در ساختار درونی جامعهی افغانی نیز مهم قلمداد کرد. او گفت: تفاوتهای زیادی که از لحاظ باورهای مذهبی و سنتهای فرهنگی میان جوامع اتنیکی افغانستان وجود دارد، امکان این را که حتی فردی از درون یک اتنی برود و در درون اتنی دیگر فعالیت اصلاحگرانه کند، وجود ندارد. شما این کار را نه با زور انجام داده میتوانید و نه با فشار و تلقین و تبلیغات. شما به چیزی به نام وحدت ملی ضرورت دارید، اما این وحدت ملی در میان اتنیها و گروههایی که شدیداً متشتت و پراکنده اند و نسبت به همدیگر اعتماد ندارند، چگونه ایجاد میشود؟ اینجا است که من نمیگویم شما مثلاً کار و نمونهی معرفت را ببرید و در میان اتنیهای دیگری که در کشور تان وجود دارد، تطبیق کنید. این کار به هیچ وجه نتیجهبخش نیست. اما شما میتوانید برای اولین گام، از روشنفکران و اصلاحطلبان اتنیهای دیگر بخواهید که این کار را در درون قریهها و گروههای خود عملی سازند تا زمانی که افراد هر دو گروه از لحاظ ذهنی با هم نزدیک شوند و تفاهم پیدا کنند و آنگاه نوبت برسد به اینکه میان آنها وحدت و ارتباط گروهی خلق کنید.
دیوید برگ، ظرفیتسازی در درون جوامع متشتت را به معنای آماده ساختن آنها برای پذیرش نورمها و ارزشهای زندگی مدنی دانست. به عقیدهی او، هر گاه این ظرفیت در درون گروهها خلق شد، برای پیوند دادن آنها مشکل زیادی باقی نمیماند. دیوید برگ این فرمول را برای رابطهی مسلمانان با یهودان و مسیحیان و پیروان سایر ادیان نیز مفید قلمداد کرده گفت: تا زمانی که افرادی در درون گروهها پیدا نشوند که ترس و نفرتهای گروهی را به حال تمام گروهها مضر بدانند، نه جنگ و فشار نظامی میتواند روابط را ترمیم کند و نه تبلیغ و فشارهای روانی. دیوید برگ به عنوان یک شوخی طنزآمیز گفت: اقدام کردن با رعایت ساختارهای درونی گروهها همان کاری است که سیاستمداران معمولاً حاضر به تقبل هزینهی درازمدت آن نیستند. سیاستمداران همیشه دنبال راههای عاجل اند که بتواند در انتخابات بعدی برای شان مددگار باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر