(سرمقاله شماره چهاردهم «قدرت»)
در ضمن مسدود شدن شماري از مراکز راي دهي در مناطق مختلف کشور به بهانهي ناامني، تعدادي ديگر از مراکز رايدهي در مناطقي تعطيل شدند که نميتواند دليل ناامني را برتابد. مثلاً حدود 70 مرکز راي دهي در ولسوالي جاغوري ولايت غزني، و نيز 69 مرکز راي دهي در ولايت باميان مسدود شدند. مسدود شدن اين مراکز نميتواند به هيچ وجه قابل توجيه باشد زيرا اين مناطق از لحاظ امنيت برگزاري انتخابات هيچ مشکلي ندارد که نتوان انتخابات را در آن مناطق برگزار کرد. بايد مسأله را چگونه توجيه کرد؟افغانستان از لحاظ ساختار اجتماعي يک کشور متشتت و پراکنده است. اين تشتت ناشي از شکافهاي مختلف قومي، قبيلوي، زباني، مذهبي و ... ميباشد. اين شکافها در مقاطع مختلف تاريخ اين کشور مبناي رفتار سياسي زمامداران سياسي اين کشور قرار گرفته و باعث شده که زمامداران سياسي اين کشور همواره برخورد دوگانه و چندگانه با مسايل مرتبط و منتسب به اين گروههاي اجتماعي داشته باشند. اين برخورد دوگانه فرصت آن را از مردم اين کشور گرفته است که در حول يک حاکميت مردمي و قانونمند سياسي به صورت يک پيکرهي واحد اجتماعي عرض وجود کند و «ملت» واحدي را شکل دهد. عمدهترين شکاف از ميان شکافهاي بالا شکافهاي قومي بوده است. شکافهاي ديگر هرکدام در مقاطع مختلف به صورت حاشيهاي عرض وجود کرده اند و ديناميک خود را نيز اکثراً از شکافهاي قومي گرفته اند.
اقدام جديد کميسيون انتخابات کشور، مبني بر مسدود ساختن تعدادي از مراکز راي دهي در بعضي از ولايت امن کشور، از جمله باميان و بعضي از ولسواليهاي ولايت غزني را نيز ميتوان ادامهي همان گرايشات قومي مديران و رهبران سياسي کشور دانست. اين برخورد ميتواند سياست کشور را بيش از پيش قومي بسازد و به تعصبات منطقهاي بر مبناي گسستهاي قومي در ميان مردم افغانستان نيز بيشتر دامن بزند. در نتيجه مشکل تاريخي جامعهي افغانستان را، که عبارت از تشتت اجتماعي بر مبناي تعصبات قومي و قبيلوي بوده اند، بيشتر خواهند ساخت.
از جانب ديگر به نظر ميرسد مديران سياسي کشور پاسخ محروميت سياسي بخشي از جامعهي افغانستان را با همگاني ساختن محروميت ميدهند. همانگونه که خود ادعا ميکنند، بخشي از جامعه به دليل ناامني نميتوانند در انتخابات شرکت کنند. مديران سياسي ما به دليل تعصبات و گرايشات قبيلوي و قومي شان براي ايجاد تعادل ميان حق مشارکت سياسي مردم در مناطق مختلف، در پي آن اند که محروميت را توزيع کنند و همگاني بسازند. اين شبيه آن است که طبيب نااهلي به دليل ناتواني در مداواي يک چشم بيمار، چشم ديگر را نيز کور ميسازد.
نبايد فراموش کرد که موقعيتهاي اداري در رهبري سياست کشور صرفاً امانتي است از ملت افغانستان که به دست افرادي خاص سپرده ميشود. کساني که در اين موقعيتها قرار ميگيرند بايد در استفاده از امکاناتي که اين موقعيتها در اختيار شان قرار ميدهند قانونمند و عادلانه رفتار کنند. برخورد قومي و متعصابهي مديران و رهبران سياسي ما در واقع سوء استفاده از موقعيت شان به نفع انحصار قدرت سياسي در کشور ميباشد. متأسفانه گرايش انحصار طلبانه در فرهنگ و مناسبات اجتماعي کشور ريشهي تاريخي دارد و مديران فعلي کشور با اين عملکردهاي دوگانهي شان آن را بازتوليد ميکنند. اين برخورد نامسئولانه باعث شده است که اقشار مختلف جامعهي افغانستان هيچگاه نتوانند خود را در يک موقف عادلانه و برابر نسبت به همديگر احساس کنند. قانونيت نيز چون ضامن و حافظ اين عدالت و برابري در موقف شهروندي شهروندان کشور است، همواره قرباني تمامطلبيها و انحصارگراييهاي متعصبانهي مديران و سياستمداران نااهل کشور است.
اين شيوهي برخورد همچنان ميتواند به بياعتمادي مردم و قطع تعلق آنان با دولت نيز منجر شود. وقتي اعتماد و علاقهي ملت، يا بخش عمدهاي از ملت افغانستان به دولت از بين برود، در واقع مشروعيت و اقتدار دولت به شدت ضربهپذير خواهد شد و حاکميت ملي دولت نيز زير سوال خواهد رفت. مديران سياسي ما حتماً ميدانند که حاکميت ملي منوط به پذيرش آگاهانه و آزادانهي فرمانروايي دولت و اطاعت ارادي شهروندان از آن ميباشد. وقتي شهروندان خود را قرباني رفتارهاي دوگانهي دولت متبوع شان ببينند چگونه ميتوان از آنها انتظار داشت که همچنان به فرمانروايي دولت و اطاعت از آن رضايت دهند؟ اين همان چيزي است که براساس اصول دموکراتيک ميتواند مشروعيت سياسي دولت را ساقط سازد. از طرفي ديگر يکي از دلايل عمدهي ناتواني دولت در کنترول وضعيت نيز همين است.
انتظار ميرفت که افغانستان در دور جديد تاريخ سياسي خود اين مقدار تجربه را از تاريخ استبدادي و خونبار خود گرفته باشد که ديگر بر گرايشات منحط قبيلوي و قومي در رهبري و ادارهي کشور تأکيد نکند و رهبران و مديران سياسي جديد کشور بر آن شکافهاي اجتماعي بيشتر دامن نزنند و داغ محروميت اقوام و گروههاي مختلف جامعه را با برخوردهاي دوگانه و تبعيضآميز از نو تازه نکنند. هرچند ميدانيم که رفع تعصبات و تبعيضات قبيلوي و قومي در فرهنگ و مناسبات اجتماعي جامعهي افغاني به فرصت ضرورت دارد، اما اقدامات متعصبانه و قوممحورانهي رهبران و مديران سياسي کشور را نميتوان توجيه پذير دانست. اين رهبران و مديران بايد در رفع اين مشکل در فرهنگ و مناسبات اجتماعي جامعه پيشگام شوند، نه آنکه خود بر مبناي آن عمل کنند و بر آن بيافزايند. با تداوم اين برخورد ناسالم، دوگانه، غيرقانوني، متعصبانه و انحصار طلبانه، مديران فعلي سياست افغانستان بايد بدانند که تاريخ فرداي اين کشور بر رفتار آنها قضاوت خواهد کرد و مسئوليت هدر رفتن فرصتي که در طول اين نه سال به دست آمده بود نيز به گردن آنها خواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر