۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

جنگ کلبه‌ی فقیران را می‌بلعد (21)



یک صد و نوزده روز

یادداشت‌هایی از دانشگاه یل

جنگ کلبه‌ی فقیران را می‌بلعد

بحث‌های من با ماروین، اغلب متمرکز می‌شود به اینکه مشکلات فقر و هویت و قدرت و مشارکت را در جوامع غربی سنجش کنیم. ماروین ابایی ندارد از اینکه در هر فرصتی که فقط چند کلمه صحبت می‌کند تجربه‌اش به عنوان یک انسان دورگه‌ی سیاه‌وسفید را داخل بحث کند. برای او این مسأله یک تفنن نیست، جدی‌ترین امری است که باید برایش پاسخ پیدا کند.
چند روز قبل وقتی کتاب «به نام هویت»، اثر امین مالوف را در جلسه‌ی درسی با انتونی کرونمن بررسی می‌کردیم، ماروین بحث جالبی را در خصوص رابطه‌ی هویت و موقعیت اجتماعی فرد مطرح کرد که حاوی تجربه‌هایش از روابط و مناسبات نژادی در انگلستان بود. بعد از ختم درس، در فاصله‌ای که تا منزل داشتیم، دیدگاه‌های او را بیشتر کاویدم تا رسید به اینکه بگوید مارتین لوترکینگ در جنبش حقوق شهروندی سیاهان چه نقشی داشته است و تفاوت دیدگاه‌های او با مالکم اکس، کسی که به خاطر سخنان و مواضع صریحش به «شلاق خشم سیاهان» معروف شده بود، در کجا بود. ماروین معتقد است که اساساً استقبال از دیدگاه‌های مارتین لوترکینگ تا حدی زیاد مربوط به هراسی بود که دیدگاه‌ها و مواضع رادیکال مالکم اکس در جامعه‌ی امریکایی خلق کرده بود.
بااینهم، ماروین مارتین لوترکینگ را فردی در حال ایستایی نمی‌شناسد و معتقد است که او در یک سیر پویا و در حال رشد بالاخره به جایی رسید که اساسی‌ترین نقطه‌ها را در زندگی، روابط و سیاست امریکا مورد نقد قرار داد. ماروین سخن قشنگی را از مارتین لوتر کینگ نقل کرد که تا این زمان نشنیده بودم: مبارزه‌ی عدم خشونت به معنای ذلت‌پذیری و تسلیم‌شدن در برابر نابرابری و بی‌عدالتی نیست. اصولاً عدم خشونت بیشتر از ارتکاب خشونت شجاعت می‌خواهد. کسی که شهامت مبارزه‌ی خشونت‌آمیز را نداشته باشد نمی‌تواند در مبارزه‌ی عدم خشونت موفق شود. وقتی به عدم خشونت می‌پردازی، برای طرف مقابل می‌گویی که من هم می‌توانم مانند تو مرتکب خشونت شوم، اما این کار را نمی‌کنم، چون این سلاح توست نه سلاح من. ماروین از قول مارتین لوترکینگ، «شهامت ایستادگی در برابر خشم» را بزرگ‌تر از «شهامت ایستادگی در برابر ستمگر» می‌داند.
***
ماروین یکی از سخنرانی‌های معروف مارتین لوتر را برایم هدیه کرد که به عقیده‌ی او عامل عمده‌ی قتلش نیز محسوب می‌شود. در این سخنرانی، مارتین لوتر کینگ از موقف یک کشیش ساده‌ی موعظه‌گر برای رعایت حق سیاهان در داخل جامعه‌ی امریکایی فراتر می‌رود و سیاست امریکا در سطح جهان را به نقد می‌کشد. مخصوصاً سخنان لوترکینگ وقتی جدی می‌شود که به انتقاد از جنگ ویتنام می‌پردازد و موضع ضد انقلابی و ضد انسانی امریکا در برابر هوشی‌مین را با الفاظ شدید مورد نکوهش قرار می‌دهد.
سخنرانی مارتین لوتر کینگ را سه بار خواندم و تکه‌هایی از آن را نشانی کردم تا در مورد آنها با ماروین به تفصیل صحبت کنم. امروز این فرصت پیش آمد. در سخنرانی مارتین لوترکینگ نکته‌های زیادی است که می‌شود روی آنها مکث کرد. اما در این بحث آنچه برای من مهم بود چند فراز مهم از سخنان او بود که ماروین علاقه داشت در مورد آنها حرف بزند. ماروین وقتی سخن می‌گوید، با تمام وجودش در برابر آدم قرار می‌گیرد و این امر سخن گفتن با او را برای من خیلی جالب و خوشگوار می‌سازد. ولع و اشتیاق خاص او نسبت به سوالات من، اغلب باعث می‌شود تا صحبت‌های ما بیش از حد انتظار به طول بکشد.
***
فحوای ظاهری سخنان ماروین شنونده‌ را در گام نخست به این نتیجه می‌رساند که گویا او از مدافعان سرسخت‌ جنگ و خشونت است و برای برون‌رفت از بحران هویت نژادی و ستمی که بر سیاهان اعمال می‌گردد، جز ارتکاب جنگ و خشونت راه دیگری پیشنهاد نمی‌کند. اما در واقع چنین نیست. ماروین اصلاً خشونت‌طلب نیست، با اینکه ارتکاب خشونت در برابر ستمگران و قدرتمندان را امری نامطلوب هم نمی‌داند. او نظریاتش را به سادگی تشریح می‌کند: پیامد طبیعی جنگ ویرانی است و در فصل ویرانی، هر کسی چیزی دارد که از دست می‌دهد. سوال مهم این است که وقتی جنگ پایان بیابد، آیا هزینه‌ی فقیرترین فرد با غنی‌ترین فرد یکی خواهد بود؟
این سوال ماروین مرا به یاد جنگ‌های داخلی افغانستان انداخت، به خصوص جنگ‌هایی که به نام هویت در کابل راه افتاده بود و شاید دشوارترین سال‌های زندگی مردم کابل در آخرین دهه‌ی قرن بیستم محسوب می‌شد. از ضرورت جنگ در وقتی که دشمن هیچ منطقی جز جنگ نمی‌شناسد، برای همیشه می‌توان سخن گفت، اما دو نکته را هیچگاهی نباید فراموش کرد: یکی اینکه آیا جنگ باید اولین انتخاب باشد یا آخرین انتخاب؟ .... دوم اینکه جنگ چه پیامدها و نتایجی می‌تواند داشته باشد؟
بحث‌های من با ماروین ناظر به تمام جنگ‌ها نیست. منظور جنگ‌هایی است که در داخل کشور به راه می‌افتند و صبغه‌ی هویتی به خود می‌گیرند و اقشار اجتماعی را در یک منظومه‌ی کلی تحت تأثیر قرار می‌دهند. ماروین هم از این منظر جنگ و خشونت را بررسی می‌کند. او جنگ انقلابیون کوبا در برابر رژیم باتیستا یا جنگ‌هایی را که در تمام یک کشور بر ضد نیروهای اشغال‌گر به راه می‌افتد، از این قاعده بیرون می‌کشد و بیشتر به جنگ‌هایی اشاره می‌کند که به نام نژاد و مذهب و زبان در داخل یک کشور به راه می‌افتند و انسان‌ها در آن صرفاً به دلیل تعلقات و پیوندهای اجتماعی خود درگیر می‌شوند. اینگونه جنگ‌ها از نظر ماروین، پایان قطعیِ نهایی ندارد و چاره‌ای نیست که در فرجام کار به نوعی مسامحه و اغماض منتهی شود و اطراف درگیر از همدیگر بخواهند که همه‌ی آنچه را کرده و یا شاهد شده اند نادیده بگیرند و زندگی مسالمت‌آمیزی را آغاز کنند. ماروین می‌گوید چون در این جنگ برنده و بازنده‌ی نهایی و مطلق وجود ندارد، بررسی جرایم گذشته و پرداخت غرامت و خسارت و جبران آنچه ضایع شده است، امکان‌پذیر نیست. با همین معادله است که ماروین می‌گوید در نتیجه‌ی اینگونه جنگ و خشونت چه کسانی بیشتر متضرر می‌شوند و چه کسانی کم‌تر.
تأکید ماروین بر این است که در جنگ‌های اجتماعی نباید فقیران و محرومان جنگ را به عنوان اولین انتخاب خود داشته باشند. چون به عقیده‌ی او، وقتی جنگ به پایان برسد گروه‌های فقیر و محروم معمولاً همه‌ی هستی و دار و ندار خود را از دست می‌دهند، اما گروه‌های دیگر شاید برخی از داشته‌های خود را ببازند، ولی همان بخش دیگری که باقی می‌ماند باز هم برای سر و سامان دادن زندگی جدید کفایت می‌کند. ماروین خسارات و ضایعات محرومان ایرلند شمالی را در جنگ‌های طولانی آن کشور با ثروتمندان پروتستانت قابل مقایسه نمی‌داند و می‌گوید حالا که جنگ به پایان رسیده است هر دو باید از نقطه‌ای که قرار دارند رقابت را شروع کنند، اما معلوم است که کدام یک زودتر می‌تواند روی پای خود بایستد و کدام یک تا به خود بیاید تمام زمینه‌ها و فرصت‌ها را از دست داده است.
مارکس با توضیح وضعیتی که کارگران آلمان در قرن نوزدهم گرفتار آن بودند، می‌گفت: در این نبرد مقدسی که پیش رو است کارگران جز زنجیرهای بردگی هیچ چیز دیگری برای از دست دادن ندارند. ماروین می‌گوید: این حرف درستی بود و آخرین حرف هم بود. اما آیا می‌توان گفت که حکم مارکس برای همیشه و در همه‌ی حالات صادق بوده می‌تواند؟... او به عکس این حرف باور دارد: در زمانی که مارکس زندگی می‌کرد کارگران، بدون درنظرداشت تعلقات اجتماعی خود، در یک طبقه‌ی اقتصادی اکثریت عظیم مردم را تشکیل می‌دادند. جنگ آنها به بخش خاصی از جامعه خلاصه نمی‌شد و پیامدهای آن نیز، درست مانند آنچه مارکس می‌گفت، به همه‌ یا به اکثریت مردم ارتباط می‌یافت. سرمایه‌داران باید می‌رفتند و پرولتاریا باید جای آنها را می‌گرفت. اما وقتی گروه‌بندی اجتماعی صبغه‌ی اتنیکی و نژادی و مذهبی می‌گیرد، شما نمی‌توانید به اینگونه خط‌کشی کنید. ماروین تأکید می‌کند که در جنگ‌های نژادی و اتنیکی و مذهبی، محروم‌ترین بخش جامعه بیشتر آسیب می‌بیند و جبران کردن آن دشوار است، مگر اینکه شما قادر شوید که برای همین بخش در نهایت کشور و یا سرزمین جداگانه‌ای ایجاد کنید که استقلال و خودارادیت شان بتواند توجیهی برای خسارات و ضایعات شان باشد.
***
جنگ امیدهای محرومان را برباد می‌دهد. این سخن نیز تکه‌ای از سخنرانی مارتین لوترکینگ است که موضوع بحث من و ماروین قرار گرفت. مارتین لوترکینگ، در این سخنرانی خود، با یادآوری وضعیتی که سیاهان امریکا گرفتار آن بودند، به مخالفت جنگ ویتنام حرف می‌زند. شنیدن سخنرانی او در آن هنگام، برای امریکاییان تندروی که آبرو و اعتبار امریکایی خویش را در جنگ ویتنام می‌دیدند، تحریک‌کننده بود. اما لوتر کینگ بر نقطه‌ی مشترکی ناخن می‌گذارد که همه‌ی امریکاییان با آن توافق داشتند: جنگ اثرات ویران‌کننده‌ای بر امیدها و آرزوهای فقیرترین و محروم‌ترین انسان‌های امریکایی در داخل کشور دارد.
تکه‌ای که در این سخنرانی ماروین را به خود جلب کرده است، حرفی از مارتین‌لوترکینگ است که هر جنگ‌افروزی در هر زمانی می‌تواند مخاطب آن باشد. کینگ می‌گوید: ما جوانان سیاه را که در جامعه‌ی خود شان به ادبار کشانده شده اند، بر می‌داریم و هشت هزار مایل دورتر می‌فرستیم تا آزادی را در جنوب‌شرق آسیا ضمانت کنند، حالانکه خود شان همان آزادی را در جنوب‌غرب جورجیا و یا شرق هارلم ندارند. او می‌گوید ما همه روزه در صفحه‌ی تلویزیون جوانان سیاه و سفیدی را می‌بینیم که خون‌های شان را در سنگری مشترک برای ملتی می‌ریزند که این ملت هنوز قادر نشده است سیاه و سفید را در یک مکتب در صندلی مشترک کنار هم بنشاند. آنها را می‌فرستیم تا با همبستگی‌ای وحشیانه کلبه‌هایی را در یک قریه‌ی فقیر بسوزانند حالانکه می‌دانیم خودشان در یک اپارتمان مشترک در شیکاگو زندگی نمی‌توانند. مارتین لوتر کینگ با یادآوری همین نکته‌ها فریاد می‌زند: من نمی‌توانم در مقابل همچون بهره‌برداری ظالمانه از فقیران و محرومان این کشور ساکت بمانم.
ماروین این بخش از سخنان مارتین لوترکینگ را به عنوان مانیفیست مبارزه‌ی جدید او در امریکا اعلام می‌کند که در نهایت باعث قتل او نیز شد. ماروین می‌گوید: فکر نکنید که آزادی در این کشور اجازه‌ی گفتن هر حرفی را برای شما می‌دهد. شما در هر جامعه ظرفیتی دارید که مطابق آن عمل می‌کنید. جامعه‌ی امریکایی هم ظرفیتی دارد. این ظرفیت اگر پر شد، تحمل هیچ چیزی را نمی‌تواند حتی آزادی را.
ماروین حرف دیگری نیز دارد که با عقیده‌ی رایج در مورد اعتقادات مذهبی مسیحیان تفاوت دارد. او می‌گوید: این ادعا که گویا مسیح پیامبر صلح و آشتی و عدم خشونت به تمام معنا بود، حرف درستی نیست. شما وقتی بروید و انجیل‌ها را بخوانید می‌بینید که لحن مسیح در برابر ملایان یهود به هیچ وجه آشتی‌جویانه نیست و برعکس، سراسر مملو از خشم و عصیان است و اغلب رکیک‌ترین دشنام‌ها را نثار شان می‌کند. ماروین می‌گوید: مسیح بر عدالت تأکید می‌کند و عدالت را اساس همه‌چیز می‌داند. تأکید بر عدالت، وقتی خشم دشمنان عدالت را برانگیزد، مگر می‌تواند برچسب عدم خشونت به آن معنایی که حالا می‌گویند داشته باشد؟ ماروین نکته‌ی جالبی را طرح می‌کند: اصولاً غربی‌ها مسیح را هم وقتی آوردند به غرب، به شکل و شمایل خود بازآفرینی کردند. این امپراطوری روم بود که با ترویج جنبه‌ی خشونت‌پرهیزی مسیح، مردم را به این تلقین می‌کرد که هرگونه ستم و بی‌عدالتی از طرف ستمگران را قابل تحمل بدانند، حتی در حدی که گفتند: دشمن خود را هم دوست داشته باشید. ماروین می‌گوید: آنکه دشمنی می‌کند و آنکه دشمنی‌اش خطرناک است، کسی است که زور و قدرت دارد. وقتی او با تو خصومت می‌کند اما تو را دوباره به مدارا و آشتی و مسالمت‌جویی تشویق می‌کند در واقع می‌خواهد تو را خنثا و بی‌تحرک بسازد. ماروین دوران قرون وسطی را توطیه‌ای مشترک میان امپراطور و کلیسا می‌داند و معتقد است که اینها به کمک هم وضعیت را برای مردم چنان سیاه و بد ساخته بودند که هیچ کسی در برابر حاکمیت شان حرف نزند. او این سخن یکی از انقلابیون افریقا را به یاد می‌آورد که می‌گفت: سه صد سال قبل، وقتی اروپاییان به قاره‌ی افریقا آمدند ما طلا و ثروت داشتیم و آنها انجیل؛ بعد از سه صد سال، آنها طلا و ثروت دارند ما انجیل.
ماروین می‌گوید: مارتین لوترکینگ این حکایت را دگرگون کرد و گفت: یک کشیش و یک فرد کلیسایی می‌تواند و مسئولیت دارد تا در برابر ناروایی و بی‌عدالتی صدای خود را بلند کند و او بود که راه را برای اعتراض مدنی سیاهان باز کرد و آنها را به مقاومت مدنی تشویق کرد. ماروین، این بخش از سخنان مارتین لوترکینگ را خیلی قوی و الهام‌بخش می‌داند: من همیشه وقتی میان کلبه‌های فقیرانه‌ی سیاهان در حرکتم، برای شان تذکر می‌دهم که مشکل آنها از طریق استفاده از کوکتل مولوتف یا تفنگ حل نمی‌شود. همیشه می‌کوشم عمیق‌ترین تعهداتم را نسبت به مبارزه‌ی عدم خشونت برای آنان انتقال دهم، اما وقتی آنها می‌پرسند که پس جنگ ویتنام چه؟ ... و وقتی می‌پرسند که اگر کشور ما اینهمه خشونت عظیم را برای حل مشکلاتش بر دیگران تحمیل نمی‌کرد، آیا نمی‌توانستیم تغییری را که در کشور خود ضرورت داریم ایجاد کنیم؟ اینجاست که فکر می‌کنم نمی‌شود فقیران رنج‌دیده را به مسالمت‌جویی تشویق کرد حالانکه بزرگ‌ترین قدرت‌های کشوری ما با خشونت زندگی می‌کنند و بزرگ‌ترین منبع تغذیه‌ی خشونت در جهان اند.
ماروین می‌گوید: پیام مارتین لوترکینگ روشن بود: چرا برای پوشاندن درد اصلی جامعه‌ی خود که تبعیض و بی‌عدالتی است همه‌ی توجهات را به بیرون از کشور معطوف می‌کنیم، آنهم با جنگی که بهای آن باز هم کمر مردم ما را در داخل کشور می‌شکند؟ ماروین می‌گوید: مارتین لوتر کینگ و مالکم اکس هر دو از یک درد می‌نالیدند، اما راهی که مالکم اکس پیشنهاد می‌کرد با وجود اینکه می‌توانست خشم سیاهان را تشفی کند، اما راهی برای نجات آنان در پی نداشت. راه مارتین لوترکینگ، راهی بود که وجدان و قانون اساسی امریکا پشتوانه‌ی آن بود و در نهایت مجبور بودند به سخنان کینگ توجه کنند. ماروین خیلی ساده می‌گوید: اوباما فرزند راه مارتین لوترکینگ است نه از مالکم اکس.
***
در بحث‌های امروز، ماروین سخن دیگری را نیز یادآوری کرد: امریکا در وقت‌شناسی جامعه‌ی باظرفیت و عجیبی است. می‌داند که با مشکلاتی که گرفتار می‌شود چگونه معقول و منطقی کنار بیاید و آن را از سر خود دور کند. بااینهم، ماروین از وقت‌شناسی و هوشیاری مارتین لوترکینگ هم تمجید می‌کند: مارتین لوترکینگ فهمید که مبارزه‌ی امریکا در برابر کمونیسم بهترین فرصت برای سیاهان امریکا است تا از آزادی و حقوق برابر شهروندی که در قانون اساسی این کشور در برابر نظام استبدادی و توتالیتر کمونیستی نمایندگی می‌کند، حرف بزنند و حقوق پایمال‌شده‌ی خود را حاصل کنند. ماروین می‌گوید که این همان پاشنه‌ی آشیل امریکا در دوران جنگ سرد بود که برای مارتین لوترکینگ و دیگر مبارزان حقوق مدنی امریکا فرصت داد تا تغییرات کشورشان را سرعت بخشند. ماروین می‌گوید: این درس مارتین لوترکینگ نیز برای همه‌ی ما آموزنده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر