۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

مبارزات اصلاح‌گرانه‌ی ما به دیدی استراتژیک ضرورت دارد

واحد سیاسی قدرت
(برگرفته از شماره بیست و دوم هفته نامه «قدرت»)

سیاست، برغم آنکه با مسایل روزمره و واقعیت‌های عاجل و دم دست سر و کار دارد، از دیدی استراتژیک و درازمدت غافل نمی‌ماند. کسانی که بر اهمیت سیاست و فعالیت‌های سیاسی تأکید دارند، گاهی از سیاست به عنوان برجسته‌ترین مظهر هنرمندی انسان نیز یاد می‌کنند. انسان هنرمند، با ایجاد ترکیبی جدید، به آفرینشی تازه دست می‌زند که از آن به عنوان خلقت و آفرینش هنری تعبیر می‌کنند. سیاستمدار هنرمند نیز آیدیال‌ها و آرمان‌های انسان را با واقعیت‌های متغیر و متغیرهای واقعی ترکیب می‌کند و از آن راهی برای نجات از بن‌بست‌ها و تأمین رفاه و آسودگی‌های انسان پیدا می‌کند. سیاستمدار هنرمند هیچگاهی به بحث انتزاعی «خودسازی» و «جامعه‌سازی» و یا رابطه‌ی «شعور» و «ماده» و «خدا» و «خرما» و «دنیا» و «آخرت» گیر نمی‌افتد. برای او جامعه‌سازی از فردسازی شروع می‌شود ولی خودسازی بخشی از جامعه‌سازی تلقی می‌شود نه مرحله‌ای مجزا از هم که یا به این یا به آن اولویت قایل شود. به همین ترتیب، برای او رابطه‌ی شعور و ماده و خدا و خرما و دنیا و آخرت، رابطه‌ای از هم‌گسیخته و منفصل نیست، اینها همه‌ دو روی یک سکه اند و از یکی به دیگری راه برده می‌شود و یکی بدون دیگری از ارزش و ماهیت خود بیگانه می‌افتد.
سیاست استراتژیک، بر توان‌بخشی انسان تأکید دارد. انسان باید با مفهوم «قدرت» و «توانایی عمل» احساس یگانگی پیدا کند. سیاست استراتژیک همین یگانگی را از آیدیال و آرمان به واقعیت تبدیل می‌کند. رقابت سیاستمداران دموکرات و مردم‌گرا با سیاستمداران تمامیت‌خواه و مستبد نیز در همین رویکرد آنان به رهبری و جهت‌دهی قدرت بر می‌گردد. سیاستمدار دموکرات قدرت را از آن مردم می‌داند و برای انتقال و رساندن قدرت به مردم برنامه‌ریزی و فعالیت می‌کند. سیاستمدار مستبد، برعکس، مردم را از قدرت دور نگه می‌دارد تا پنجه‌های تمامیت‌خواه خود را بر قدرت حفظ کند.
افغانستان، بعد از سقوط طالبان، فرصتی یافته است تا با مبارزه‌ی دموکراتیک برای رهبری و جهت‌دهی قدرت آشنا شود. این مبارزه در طول تاریخ سیاسی افغانستان وجود داشته، اما فقدان بستر و زمینه‌های نهادی برای موفقیت آن در اغلب موارد نتایج غیرمطلوب به بار آورده است. سیر قهقرایی حرکت از امیرامان‌الله و مشروطه‌خواهان اولی در ابتدای قرن بیستم تا طالبان در آخر این قرن، نشان از غیرمطلوب بودن نتایج مبارزات افغانی برای آزادی و دموکراسی بوده است. نه سال اخیر، از همین منظر، از خلق افغانستان جدید خبر می‌دهد. در این نه سال، شاید کار برجسته‌ای صورت نگرفته باشد که از آن با خوشی و خشنودی یاد شود، اما مبارزات سیاسی بستر و نهادهای دموکراتیک یافته است: قانون اساسی با ابتدایی‌ترین نورم‌های دموکراسی و جامعه‌ی مدنی ایجاد شده، دو دوره انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی برگزار شده و آزادی رسانه‌ها و فعالیت‌های سیاسی از حمایت قانونی برخوردار بوده است. تنها همین تحول است که چهره‌ی افغانستان جدید را از گذشته‌های آن متفاوت ساخته است. این خوش‌بینی به معنای آن نیست که افغانستان هنوز هم سومین کشور فاسد دنیا قلمداد نمی‌شود و یا کابوس جنگ و ناامنی و طالبان و مافیای مواد مخدر و انجوها و فقر و بیکاری از سر مردم دور شده است. اما باید توجه کرد که هیچکدام این واقعیت‌های تاریک محصول و فراورده‌ی افغانستان جدید نیستند، بلکه ته‌مانده‌های تاریخ سیاسی کشور اند که هنوز هم به حیات و موجودیت خود دوام داده اند. افغانستان جدید را باید در نسل جدید و محصولات و فراورده‌هایی نگاه کرد که تنها نه سال عمر دارند و هنوز هم مرحله‌ی کودکی خویش را عبور نکرده اند.
تأکید بر مبارزه‌ی اصلاح‌گرانه با دیدی استراتژیک، بیش از پیش نیاز زمان و جامعه‌ی ماست. در یک تعبیر ساده، احساس بيگانگي با قدرت در ميان مردم بايد به احساس يگانگي با قدرت و سهيم بودن در قدرت تبدیل شود. باید این آگاهی با بیان روشن و قابل درک به ذهنیت مردم انتقال یابد که قدرت در رابطه‌ي مردم پديد مي‌آيد و مردم نيز بايد بياموزند كه دعواي سهم شان در قدرت، دعواي برحق و مشروعي است. مبارزه‌ی اصلاح‌گرانه باید بر این درک استوار باشد که استمرار تاريخ استبدادي در كشور، قدرت را وسيله‌ي قتل و كشتار و سركوب مردم ساخته بود، در نتيجه، مردم نيز نه تنها از قدرت وحشت داشتند بلكه نوعي نفرت از قدرت را نيز در روان خويش احساس مي‌كردند. مبارزه‌ی اصلاح‌گرانه باید مردم را کمک کند تا با تغيير شرايط سياسي در كشور، باورهاي خویش نسبت به قدرت سیاسی را نیز تغییر دهند.
در مبارزه‌ی جدید سیاسی، باید اصطلاحات و ترمینولوژی‌هایی به کار برده شود که فاصله‌ی واهی مردم با قدرت سیاسی کاهش پیدا کند. مفاهیمی از قبیل مشارکت سیاسی، نظارت سیاسی، بازخواست و شفافیت و پاسخگویی در برابر قانون، دسترسی عامه به اطلاعات، انتخابات، رأی آگاهانه و شعوری، نهادهای مدافع حقوق بشر و جامعه‌ی مدنی و امثال آن باید به طور وسیع شامل ادبیات سیاسی جامعه گردد. از اینکه سخن از این مفاهیم، بدون درون‌مایه‌های تیوریک، می‌تواند پوشالی و سطحی شود، هراس نداشته باشیم. آگاهی بدون کاربرد واژه‌ها و ترمینولوژی‌ها انتقال‌پذیر نیست. نحوه‌ی کاربرد و چگونگی رساندن این مفاهیم به سطح شعور واقعی جامعه همان کاری است که مبارزان اصلاح‌گر باید صلاحیت مبارزاتی خود را از طریق آن به اثبات برسانند. به طور مثال، مبارز اصلاح‌گر وقتی شنید کسی شعار «همراهی با کاروان پیروز» سر داد، با جزمیت ایدئولوژیک به تخطئه و رد آن اقدام نمی‌کند، بلکه باید مردم را کمک می‌کند تا به محتوای بهتر این شعار وقوف یابند. مبارز اصلاح‌گر برای مردم کمک می‌کند تا بفهمند که «همراهی با کاروان پیروز» کار بد و مذمومی نیست، تنها باید مشخص شود که اين همراهي براي چيست و در نتیجه‌ی این همراهی چه چیزی به دست می‌آید؟ اگر همراهي با کاروان پیروز شعاری براي بهره‌جویی‌های فردی از ته‌مانده‌هاي قافله‌ براي امرار معيشت باشد، امری مذموم است، درست همانگونه که مبارزه‌ی سیاسی برای احراز قدرت مطلقه و استبدادی مذموم است، اما اگر همراهی با کاروان پیروز بخشی از مبارزه‌ی اصلاح‌گرانه براي تعيين و تضمين سرنوشت بهتر براي مردم باشد، نه تنها امری مذموم نبوده، بلکه همان کاری است که باید در جریان مبارزه‌ی اصلاح‌گرانه تعقیب شود و به نتیجه برسد. مبارزه‌ی اصلاح‌گرانه شعار «همراهي با كاروان پيروز» را با همراهي در طرح و فكر و عمل در حوزه‌ی رهبری و جهت‌دهی قدرت سیاسی نيز یکجا می‌کند.
دومین دور انتخابات پارلمانی در کشور برگزار شده و به پایان رسیده است. کسانی از مجرای رأی و انتخاب مردم عبور کرده و به مرجعیت نمایندگی از مردم رسیده اند. کسانی هم در این رقابت عقب مانده و از احراز حق نمایندگی مردم کنار رفته اند. هیچ دلیلی وجود ندارد که بگوییم که این انتخابات به طور کامل شفاف و عاری از عیب و نقص بوده و مردم توانسته اند بهترین و شایسته‌ترین نمایندگان خود را وارد پارلمان کنند. اما این همان راهی است که مردم را نسبت به حق و مسئولیت شان در رهبری و جهت‌دهی قدرت کمک می‌کند. حکومت کارا و نمایندگی شایسته و شفافیت جریان دموکراتیک، بخشی از پارادایم رشد مدنی و دموکراتیک جامعه است. این سوال حتی برای مردم ایالات متحده‌ی امریکا مطرح است که آیا کسانی مثل جورج بوش و کلنتن و بارک اوباما و مک‌کین و ساراپلین چه بخشی از تصویر مدنی این کشور را تمثیل می‌کنند و چقدر این تصویر واقعی و سزاوار است. افغانستان به عنوان کشوری که تازه از خاکستر استبداد تاریخی خود سر بلند می‌کند، باید کمک شود که راه درست‌تر و معقول‌تر برای خانه‌تکانی خود را پیدا کند. شکی نیست که بیش از دو سوم نماینده‌ی جدید در پارلمان، تحول بی‌سابقه‌ای در تاریخ سیاسی افغانستان است. این تحول، امکان تغییر را برای مردم گوشزد می‌کند. چگونگی این تغییر و موثریت و مفیدیت بیشتر آن را باید با مبارزات بیشتر و اصلاح‌گرانه‌تر ضمانت کرد.
مبارزات اصلاح‌گرانه‌ی ما هنوز هم از فقدان دیدی استراتژیک و درازمدت رنج می‌برد. این همان چالش بزرگی است که باید نسبت به آن حساسیت و جدیت داشته باشیم. باید در روشنایی تاریخ گذشته، به خصوص راهی که در جریان نه سال گذشته پیموده ایم، تعیین کنیم که تا پنج سال و ده سال دیگر به کجا می‌‌رسیم و چه‌ کارهایی است که باید به انجام آنها توجه داشته باشیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر