۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

چگونه با هم صحبت می کنیم؟

اشاره:
این نظر را در پاسخ آقای محسن زردادی در جمهوری سکوت نوشتم. نظر کامل ایشان را می توانید در پیوند جمهوری سکوت دنبال کنید.

آقای زردادی بزرگوار،

با عرض سلام و آرزوی نشاط و کامگاری خدمت جنابعالی، امیدوارم ایام به کام تان باشد و روزگار طبق مراد تان بگذرد.
احساس شما به خاطر سرنوشت جامعه قابل درک و شایسته‌ی تأمل است. ظاهراً شما و دوستان هم‌نسل تان یکی از کسانی بوده اید که بیش از همه از نظر «ایجاد مرجعیت واحد سیاسی» حمایت کرده و برای آن تلاش کرده اید. تجربه‌ی مبارزاتی گذشته‌ی شما نیز بخشی از زندگی تان را در همین راه قربانی گرفته است که به هر حال، تا نسل‌های متمادی جامعه مورد بازبینی و بررسی قرار خواهد گرفت.
اما فکر نمی‌کنید که ایجاد مرجعیت واحد سیاسی، چون چتر خیلی بزرگ است، به حوصله‌ و شکیبایی خیلی فراخ ضرورت دارد؟ ... مثلاً شما فکر کنید که در همین نظری که نسبت به نوشته‌ی بنده نشر کرده اید، احساس تان برای ایجاد مرجعیت واحد سیاسی را چگونه انعکاس داده اید. مثلاً شما از نوشته‌هایی که بنده در جمهوری سکوت یا جاهایی دیگر نشر کرده ام به عنوان نشانه‌ی «مرض محافظه‌کاری» یاد کرده می‌نویسید که این «یکی از بدترین امراض و صفت‌های روشنفکری است که متأسفانه اکثر جوانان روشنفکر ما و منجمله آقای رویش نیز به آن مبتلا می‌باشد.»
آیا به نظر شما با این ادبیات می‌شود همه را به دور «مرجعیت واحد سیاسی» گرد آورد؟ ... آیا به راستی «محافظه‌کاری» یکی از بدترین مرض‌های روشنفکری است؟ .... شما از این هم فراتر می‌روید و می‌نویسید: «آقای رویش به بهانه‌های مختلف، تا اکنون با ایراد طرح‌های «عالمانه » و گاهی هم فیلسوفانه بار چندم است که کمر عزم و تصمیم جوانان و روشنفکران آگاه ما را می‌شکند و ماهرانه به رژیم فاشیستی افغان ملیتی‌ها خدمت می‌نماید.»... آیا واقعاً فکر می‌کنید خیلی حرف باانصافی را مطرح کرده اید؟ ... آیا فکر می‌کنید برای اثبات ادعای خود دلیل و مدرکی کافی فراهم کرده اید تا همه با درک آن، توبه‌کنان، زیر چتر «مرجعیت واحد سیاسی» شما گرد آیند؟
به همین گونه شما می‌خواهید که همه‌ی اقشار جامعه از مذهبی و غیر مذهبی و آخوند و تحصیلکرده زیر چتر «مرجعیت واحد سیاسی» جمع شود، اما در عین حال، نحوه‌ی جمع کردن شما با این ادبیات انعکاس می‌کند: «آقای رویش فراموش می‌کنند که تمام ملیت هزاره عبارت از چند تا آخوند ایران‌گرا و تعویذنویس نیست و افراد و اشخاص دیگری هم هستند که مصلحتاً تا حال نخواسته اند تا در بین ملیت هزاره درز آخوندی و غیر آخوندی ایجاد کنند.» آیا فکر می‌کنید که این نظر تان هنوز هم چقدر از بوی تجارب گذشته‌ی شما سرشار است؟ ... آیا می‌دانید که این ادبیات، البته در میان خیلی کسانی که مخاطب شما هستند، چه حسی خلق می‌کند که بعد با پذیرفتن آن زیر چتر «مرجعیت واحد سیاسی» آن «کسانی دیگر» که شما به آنها اشاره داشته اید که گویا «آخوند ایران‌گرا و تعویذنویس» نیستند، جمع شوند؟
شما باز هم با همین ادبیات ادامه می‌دهید: «مانند همین آخوندها در زمان حکومت کمونیست‌ها و کشتمند، مزاحمتی ایجاد ننمایند تا اگر آخوندها می‌توانند، بگذارخدمتی را برای مردم انجام دهند. // ماهیت انسانی، اخلاقی، مذهبی و ملی آخوندها خوبتر افشاء گردیده تا در آینده از حربه‌ی مذهب استفاده نتوانند. // با دامن زدن به اختلافات درونی بار دیگر ملیت هزاره را دچار جنگ داخلی ننمایند.»
آیا در موقع نوشتن این سطور، واقعاً به انعکاس نظر و فکر تان توجه کرده اید؟... آیا می‌دانستید که با این ادبیات و این لحن چه تصویری از خود و تجارب گذشته‌ی تان در ذهن مخاطبان زنده می‌کنید؟
حکایت نوشته‌ی شما مرا به یاد خاطره‌ای انداخت که در سال 1382 داشتم. مردم دشت برچی به خاطر بدرفتاری پولیس حوزه چهاردهم امنیتی دست به تظاهرات زدند. کربلایی عوض سهرابی مرحوم آمد و مرا از مکتب معرفت که آن وقت در نخاس بود، گرفت تا برویم و مردم را کنترل کنیم و نگذاریم وضعیت بد شود. رفتیم که مردم در سرک بیرون شده و هر کسی هر چه از دهانش بیرون می‌شود شعار می‌دهد و به همین گونه به سوی حوزه‌ی چهاردهم در حرکت اند. نزدیک رفتیم و به کسانی که به خصوص در پیشگامی تظاهرات قرار داشتند و بیشتر از همه هیجان نشان می‌دادند ایستادیم و گفتیم که فحش و دشنام ندهند، زشت و ناصواب نگویند، اشخاص را توهین نکنند، تمام خواسته‌های شان به مقامات می‌رسد و رسیدگی می‌شود. از آنها خواستیم که بهتر است شعارهای خود را اصلاح کنند. کسی با پای معلول که نشان می‌داد از قربانیان جنگ است، از همه بیشتر داد می‌زد و دشنام می‌داد. وقتی حرف‌های ما را شنید از ما ضمانت گرفت که با آنها خواهیم بود و حرف شان را تا آخر تعقیب خواهیم کرد. بعد رفت روی بانت موتری که در جلو حرکت می‌کرد ایستاد و با صدای بلند جیغ زد: «آهای مردم، این آدم هم با می‌آید و می‌گوید که خواسته‌های ما را به دولت می‌گوید و خواسته است که دیگر کسی دشنام ندهد و شعار بد ندهد.» بعد با صدای بلندتر جیغ زد: «هر کس دو بزنه ........ باشه!! هر کس شعار بد بته .... باشه!!» من و کربلایی سهرابی مرحوم با جمعی دیگر که آنجا بودیم با صد مشکل او را قناعت دادیم که بس است مردم فهمیدند و دیگر کسی دو نمی‌زند و دشنام نمی‌دهد!
آقای زردادی بزرگوار،
بهتر است در کنار سایر «انکشاف اوضاع در شرایط بحرانی جامعه» متوجه تغییر در ادبیات جامعه هم شویم. نمی‌شود گفت: «برادران فاشیست و وحشی، بیایید که در افغانستان واحد و یک‌پارچه استقلال کامل هزارستان را به رسمیت بشناسیم.» نمی‌شود جیغ زد که «آهای آخوندهای خاین و معامله‌گر که از دین استفاده‌ی ابزاری می‌کنید، بیایید در کنار ما تا برای شما فرصت دهیم تا ماهیت ضد انسانی و ضد ملی و ضد مدنی تان را افشا کنید». نمی‌شود گفت: «آهای رویش خاین نوکر افغان‌ملت که کمر جامعه و جوانان را می‌شکنی، بیا و از مرض محافظه‌کاری بیرون شو که مرجعیت پیشتاز و دوران‌ساز را ایجاد کنیم و هزاره را به اوج عظمت و اقتدار برسانیم».... این گونه حرف‌ها از هر نیتی سرچشمه گرفته باشند، برای جمع کردن مردم در زیر چتر «مرجعیت واحد سیاسی» مفید نیستند.
احساسات و عواطف شما برای ایجاد «سازمان سیاسی با پایه‌های مردمی که بتواند به صورت دوامدار و تاثیرگذار عمل نماید» و «شامل تمام نیروهای بالفعل و بالقوه‌ی ملیت هزاره باشد، قابل درک است، اما بهتر است برای جلب نیروهای بیشتر غرض تحقق آنها به گونه‌ای متفاوت‌تر از دیروز عمل کنیم. برای اینکه به گوشه‌های بیشتری از آنچه تذکر دادم، برسید به مقاله‌ی راهگشای آقای سخیداد هاتف در همین صفحه مراجعه کنید که «خرد جمعی و مدیریت گفتار» را به بحث گرفته اند.
به هر حال، امید است بحث‌های تان ادامه پیدا کند، اما با ادبیاتی متفاوت‌تر که فرصت برای نزدیکی و تفاهم بیشتر و تفاوت‌های دید کمتر شود.
ارادتمند و مخلص شما: عزیز رویش

۲ نظر:

  1. جناب رویش به سلامت باشد.
    چه عجب!
    بالاخره، آقای زردادی را به بزرگی تان ببخشید بچگی کرده است. از همان بچگی ها و دیوانگی های که شما در دوران امروزما و عصری برای عدالت می کردید. روزگار همینه دیگه کاریش نمی شود کرد.

    پاسخحذف
  2. استاد گرامی! به گفته عامیانه سر آقای زردادی تاحال در قدی پایش است.

    فولاد طلائی

    پاسخحذف