(در سفری که به اروپا داشتم در حال و هوا و شرایطی خاص، در جمع دوستان صحبتی داشتم که لحن آن با سایر حرف هایم اندکی متفاوت بود. به پیشنهاد برخی از دوستان، متن این سخنرانی را بازنویسی کردم تا در معرض استفاده و قضاوتی وسیع تر قرار گیرد. یکی از دریغ های ما در افغانستان، حد اقل در رابطه با خودم، تفاوتی است که میان زبان گفتاری برای مخاطبان عام و زبان نوشتاری برای مخاطبان خاص وجود دارد. بااینهم، این کوتاهی را در نظر داشته متن آن سخنرانی را برای جمهوری سکوت آماده کردم که اینک در این صفحه نیز به طور کامل بازنشر می شود. یادداشت ذیل تنها اشاره ای تفسیرگونه است در پاسخ به برخی از کمنت هایی که در جمهوری سکوت دریافت کرده بودم. این یادداشت را به عنوان مقدمه سخنرانی ام می آورم و متن سخنرانی را در پیوندی که ضمیمه می شود، درج می کنم.)
فکر میکنم حرف زدن و تفسیر کردن از فصل دیوانگیهای ما یکی از مهمترین و پرمسئولیتترین فصل سخنوری ما در تاریخ خواهد بود. من در دنمارک در فضا و حال و هوای خاصی سخن گفتم. از اینگونه حال و هواها، مخصوصاً کسانی که سخنرانان حرفهای نیستند و تنها برای ضرورتی سخن میگویند که برای شان در شرایط خاص مطرح میشود، اجتنابناپذیر است. این سخنرانی من به طور کلی در دو بخش تقسیم شده بود: بیم و امید! پارادوکس دیالکتیک در زندگی و سرنوشت خاص ما در سرزمینی به نام افغانستان.
فکر میکنم اگر جدیتر باشیم این بیم و امید را تعریف روشنی از «هست» کنونی خود مییابیم. دوست دارم «بیم» را از جنس «ترس» نگیریم. ترس نشانی از خودباختگی است در برابر وضعیتی که توان مقابله در برابر آن را در خود نمیبینیم. اما بیم نشان از آگاهی ماست در وضعیتی که قرار داریم و این آگاهی مقدمهای است برای اینکه درستتر و مسئولانهتر عمل کنیم. در قرآن، این تعبیر را در قالب «انذار» میخوانیم و یکی از مسئولیتهای بزرگ پیامبر نیز «انذار» بود: یاایهاالمدثر، قم فانذر! (ای جامه برخود پیچیده، برخیز و بیم بده). صفات «بشیر» و «نذیر» برای پیامبر اکرم در کنار هم میآمدند: او از آنچه انسان در آن بود، بیم میداد و به آنچه باید در آن باشد، بشارت میداد. فکر میکنم انسان اگر بیمناک باشد، بشارت را به روشنی بیشتر درک میکند.
فکر میکنم2014 نقطهای روشن برای بیمناکبودن ما است. یاد دیوانگیهای ما نیز بخشی از همین بیم است. من با دیوانهها زیسته ام. سخن بیپروای من از دیوانهها بیانگر عدم هراس من از همریشگی و همسرنوشتی با آنان است. تا کنون نتوانسته ام به جدی بودن و بزرگ بودن آن «دیوانه»ها شک کنم. حس میکنم آن حرفی که از قول شفیع در آخرین مصاحبهاش گفته شده بود تفسیر قشنگ دیوانگی بود: «وقتی نالهی مادرت را از آن سوی دیوار بشنوی و نتوانی به فریادش برسی، اگر «دیوانه» نشوی، حتماً «مسعود» میشوی که گویا با کشتن انسان سعادت نصیبت شده است»! یا اینکه میگفت: «جنگ مال دیوانههاست» یا «جنگ بزرگترین دیوانگی بشر است». از این سخنان بیشتر با تاریخ میشود مخاطب شد نه صرفاً با زمان حال. دیوانگی در شرایط خاص شکستن تابوهایی است که به نام هر چه مرسوم و متعارف است، بر ما قالب میشود. دیوانگی اوج قالبشکنی است.
این شب و روزها، تکرار خاطرههای تلخ انسانی است که به اجبار به دیوانگی کشانده میشد: افشار، دلو، حوت! ... سالهای دشوار و تلخ در کابل، سالهای جنگ، سالهای دیوانگی با قدرت!
من از دوستانی که دیوانگی را تنها دیوانگی میبینند نه منطق خاصی در زمان و شرایط خاص، تنها انتظارم این است که اندکی فراتر بروند و فراتر نگاه کنند. جنگ و دیوانگی منطق مشترکی دارند که به سادگی با هم تبادله میشوند. در واقع جنگ و دیوانگی از همدیگر وام میگیرند و به همدیگر وام میدهند. دیوانگیهای عادی یا دیوانهبازی های مرسوم را از دیوانگیهایی که در جریان تقابلهای جدی پیش میآیند تفکیک کنیم. حالا هم کسانی داریم که دیوانگی میکنند، اما اینها اغلب کاپی بدلی و مضحک دیوانگیهای اصیل اند که تنها در مقاطعی خاص شاهد شان میشویم.
به هر حال، منطق دیوانگی منطقی برای همیشه نیست. قرار هم نیست انسان همیشه دیوانه باشد. ذات انسان بر عقلانیت تکیه دارد و بر حساب و کتاب و منطق حسابی و درست. دیوانگی استثنایی در تاریخ و سرنوشت انسان است. مسئولیت ما این است که این قاعده و استثنا را احترام کنیم و قاعده را قاعدهتر بسازیم و استنثنا را استثناتر.
حالا از فصل دیوانگی عبور کرده ایم و یکی از ویژگیهای قابل توجه در میان هزارهها همین استعداد شگرف آنان در تطابق یافتن با شرایط و فصلهای مختلف زندگی است: هزارهها استثناها را برای تذکر و یاددهانی فراموش نمیکنند، اما تلاش شان در اینکه قاعدهی بازی همیشه از نوعی باشد که تاریخ آن را میخواهد، قابل قدر و دوستداشتنی است.
من مانند هر دوستی دیگر که سه دهه از عمرش در «شهادت تاریخ» معاصر افغانستان گذشته باشد، گواه این استعداد امیدبخش در میان هزارهها هستم و اگر بتوانم، هر چند با لکنت و اشتباه، آن را بازگو کنم، بخشی از مسئولیتم را ادا کرده ام.
دیوانگی را به یاد داشته باشیم تا به دیوانگی برگشت مان ندهند!
(متن سخنرانی را در پیوند قصه های زندگی و یا جمهوری سکوت دنبال کنید)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر