اشاره:
با بحرانی که در رابطهی پارلمان و حکومت و قوای قضائیه پیش آمده است، افغانستان با دورنمای تاریکتری مواجه شده است. در جلسهی روز شنبه، پنجم سنبله 1390، یک تن از خانمهای عضو پارلمان، با تأسی از سنت افغانی، چادرش را روی نمایندهی مردی از گروه موسوم به اصلاحطلبان انداخت تا به این ترتیب بگوید که بهتر است به جای این همه نامردی گوشهی اتاق بنشیند و «همچون زنان چادر به سر کند»! اما فقط یک هفته بعدتر، روز شنبه، یازدهم سنبله، هشت تن از نمایندگانی که در تصمیم اخیر کمیسیون مستقل انتخابات برنده اعلام شدند، تحت پوشش امنیتی شدید از طرف پولیس ضد شورش به داخل تالار ولسی جرگه راه یافتند و تنها در حضورداشت کمتر از پنجاه نفر و با جلوگیری از ورود دهها نمایندهای که تحت ائتلاف حمایت از قانون گرد آمده اند، مراسم تحلیف را به جا آوردند. رییس ولسی جرگه به دلیل برگزاری مراسم تحلیف، از سوی جمعی از نمایندگان پارلمان به نقض مصوبات مجلس و ارتکاب «خیانت ملی» متهم شد، اما او در توجیه اقدام خود تنها از اقدام پولیس برای بازرسی موترهای نمایندگان، به شمول خود او، انتقاد کرد و حکومت را از پیامدهای این «اقدام نظامی و توسل به زور» هوشدار داد.
هنوز معلوم نیست که هشت نمایندهای که با زور پولیس داخل پارلمان شده اند، با تکیه بر کدام وسیلهی دیگر بر کرسیهای خود در پارلمان تکیه خواهند زد. واکنش سایر نمایندگان نسبت به حضور این افراد در پارلمان نیز به طور دقیق معلوم نیست، با اینکه لحن و موضع ظاهری آنان نیز طرحی برای عبور از بن بست ارایه نمیکند.
از ملاحظهی بحران در رابطهی پارلمان و دو قوای دیگر میتوان به گوشههایی از مشکلاتی وقوف یافت که طی سالهای آینده، سردچار ما خواهد شد. شاید نقطهی حساس این مرحله همان سال 2014 باشد که قرار است نیروهای خارجی از افغانستان خارج شوند. مسلم است که فقدان رهبری و مدیریت خردمند سیاسی، هیچ راهی را برای مقابلهی منطقی با مشکلات نشان نمیدهد. برعکس، با هر تصمیم و اقدامی که صورت میگیرد، ریشههای بحران عمیقتر و دامنهی فاجعه گستردهتر میشود.
در یادداشتی که پیش روست، برخی از نکتههایی مورد اشاره قرار میگیرند که تا سال 2014 برای فکر کردن روی آنها فرصت خواهیم داشت، اما با گذشت هر روز دامنهی این فرصت کوتاهتر میشود:
1- سال 2014 را میتوان نقطهای واقعی برای انتقال و یک تحول بنیادی نام داد. تا سال 2014 که به هر حال مرحلهی جدید سیاسیای در کشور آغاز خواهد شد، تنها سه سال زمان داریم. سه سال به هیچ وجه زمان زیادی نیست. تا چشم باز کنیم این سه سال، مانند نه سال گذشته، سپری خواهد شد.
2- مرحلهی بعد از 2014، خوب یا بد، با آنچه در مرحلهی کنونی داشته ایم، فرق خواهد داشت. آنچه وجه برجستهی مرحلهی کنونی محسوب میشود، در یک کلمه «وابستگی» کامل، حد اقل در عرصهی امنیت و معیشت، بوده است. امنیت ما توسط دهها هزار سرباز بینالمللی تأمین شده و معیشت ما نیز از مساعدتهای بیرونی به دست آمده است. در عرصهی امنیت، اردو و پولیس و استخبارات ما با چشم و گوش و دست و پای نیروهای بیرونی عمل کرده و در عرصهی معیشت، بانک جهانی و پروژههای انجویی دست ما را به سوی دهان ما هدایت کرده است.
3- با توجه به واقعیت وابستگی در عرصهی امنیت و معیشت، در مرحلهی جدید سیاسی که بعد از 2014 آغاز میشود، حد اقل دو تغییر بزرگ در برابر ما قرار خواهد گرفت:
اول، چتر امنیتی و معیشتیای که فعلاً در کشور داریم، کوتاه خواهد شد. بعد از 2014، ما باید امنیت و معیشت خود را یا با اتکا به منابع خودی تأمین کنیم و یا در چوکات یک قرارداد و تعهد مشخص با قدرتهای بیرونی که آنهم مستلزم پاسخگویی و بازپرداخت سنگین خواهد بود.
دوم، با کاهش حضور و نقش موثر و مستقیم قدرتهای بینالمللی، موازنهی قوا در رابطهی گروهها و نیروهای داخلی، به شدت به هم خواهد خورد و نیروهای جدید، به شمول حزب اسلامی و طالبان، به هر حال، جای معینی را در معادلات قدرت احراز خواهند کرد. با برهمخوردن این توازن قوا، به طور طبیعی، جایگاه نیروهای سیاسی و نقش قانون و ساختارهایی که بر اساس توازن قوا در مرحلهی کنونی شکل گرفته اند، دگرگون خواهند شد.
4- اگر تهدید امنیتی از ناحیهی برخی از قدرتهای ناسازگار منطقهای مانند ایران و پاکستان و عربستان باشد، آیا اردو و پولیس و استخبارات ما میتوانند در برابر دسایس و دستاندازیهای آنان ایستادگی نشان دهند؟ مثلاً آیا میتوانند از شعلهور شدن جنگ مذهبی که چاشنی خود را عمدتاً از ایران و عربستان خواهد گرفت، و جنگ اتنیکی – قومی که باز هم تحریک ایران و پاکستان و احیاناً قدرتهای دیگر را با خود خواهد داشت، جلوگیری کنند و نگذارند که افغانستان با فاجعهی جنگ داخلی از نوع جنگهای دههی هفتاد یا بدتر از آن، رو به رو شود.
5- اگر تهدید امنیتی از ناحیهی طالبان باشد، آیا باز هم اردو و پولیس و استخبارات ما میتوانند از تهاجم این گروه جلوگیری کنند و در سادهترین صورت، اجازه ندهند که مثلاً صفوف اردو با نفوذ طالبان، به میدان تصفیههای خونین تبدیل شده و یا شهر و روستا از آسیب کینهتوزی و عقدهگشایی طالبانی در امان باشد؟
6- جنگ داخلی اگر بار دیگر در کشور اتفاق بیفتد، نه تنها ترحمی از دنیا برنخواهد انگیخت، بلکه با نفرت و انزجار نیز بدرقه خواهد شد. کشورهای دنیا یک بار بعد از طالبان به افغانستان آمدند تا کفارهی «غفلت و فراموشیها»ی خود در حق این کشور «مظلوم و آسیبدیده» را پرداخت کنند. به نظر نمیرسد کسی باری دیگر اشکی برای رنجهای افغانستان بریزاند. در جنگ داخلی رواندا که سال 1994 میان دو قبیلهی هوتو و توتسی صورت گرفت، تنها در صد روز یک میلیون انسان از یک کشور دهمیلیونی روی سرک و کوچه و دشت انبار شد، بدون اینکه در سراسر دنیا کسی خمی به ابرو آورده باشد. آیا افغانستان میتواند به تجربهای متفاوتتر از رواندا دلخوش باشد؟
7- تهدید معیشتی نیز به موازات تهدید امنیتی قابل توجه است. در طول سالهای پس از طالبان، افغانستان از لحاظ معیشتی، درست مانند امنیت، به مساعدت بیرونی وابسته بوده است. آیا میتوان در فقدان مساعدت بیرونی، حد اقل دو یا سه امکان کوچک را برای گردش پول یا تأمین معیشتی مردم نشاندهی کرد؟ مثلاً آیا میتوان گفت که زراعت یا صنعت یا معادن ما میتواند فیصدی اندکی از ضرورتهای معیشتی ما را تکافو کند؟
اگر برای وضعیت معیشتی خود امکانی جستجو نتوانیم، تهدید گرسنگی نیز مازاد بر مشکلات خواهد بود. همین اکنون، چهارراهیهای عام در نقاط مختلف شهر کابل مملو است از متقاضیان کار جسمی در ازای فقط 300 افغانی یا کمتر از آن. از این جمع، تنها فیصدی اندکی قادر میشوند که نیروی کار روزانهی خود را به فروش برسانند. اکثریت عظیم آنان در نیمههای ظهر، با خاطر افسرده و دست خالی به سوی خانههای خود بر میگردند. آنکه در گرمای تابستان و ماه رمضان میآید تا در بدل 300 افغانی شاقهترین کار جسمی را انجام دهد، میخواهد بگوید که در خانهاش نانی نیست، و آنکه در نیمهی ظهر با لبان آویزان و پاهای کشال به سوی خانه میلغزد، میگوید که آن شب چیزی در بساطش یافت نمیشود. این لشکر گرسنه تا سه سال دیگر چه کمیتی را تشکیل خواهد داد؟
8- برنامهی انکشافی سازمان ملل، به عنوان بزرگترین مرجع مساعدتهای انجویی در افغانستان که پروژههای آن در کمترین موارد از سه صد و یا چهار صد میلیون دالر پایینتر است، اعلام کرده است که طی یکی دو سال آینده، از جمع حدوداً 1300 کارمند خود، تنها کمتر از 300 نفر را نگه داشته و بقیه را تنقیص میکند. بالاتر از 70 درصد تنقیص در کارمندان این سازمان، به معنای همین مقدار تنقیص در مساعدتهای آن نیز هست. میزان بیکاریای که با این تنقیصها سردچار کشور میشود، در افزایش تهدید گرسنگی چه نقشی خواهد داشت؟
9- در فاز جدید سیاسی، جنگ قدرتهای منطقوی و بینالمللی در افغانستان شدیدتر و حساستر خواهد شد. خطرناکترین صورت این جنگ، برخوردهای استخباراتی است که در قالب جنگهای مذهبی، اتنیکی – قومی، و جهتگیریهای سیاسی رونما شده و نیروهای عمل خویش را از داخل افغانستان استخدام خواهد کرد. با این جنگ، فشار بیشتر را گروهها و نیروهایی خواهند دید که در فقدان هرگونه ابتکار داخلی در جنگ قدرت منطقوی و بینالمللی درگیر شوند. شکی نیست که این درگیری برای هیچ طرف سودی نخواهد داشت، اما آنهایی که میدانند «هزینهی جنگ به هیچ وجه در حالت صلح قابل جبران نیست»، باید بیشترین میزان نگرانی را داشته باشند.
10- بحران رابطهی سه قوا، از همین حالا پایههای اتوریتهی مشروع و مطاع را متزلزل ساخته است. چه این بحران تنها به دلیل گرایشات و خواستههای نیروهای داخلی باشد (که بعید است)، چه به دلیل دستاندازی و دخالت قدرتهای منطقوی و بینالمللی، برای فردای افغانستان شگون بدی دارد. در جامعه وقتی اتوریته قابل احترام نباشد، سنگ روی سنگ بند نمیشود و در کشور ما، به سادگی میتواند تشتت و فاجعهی هولناکی را در پی داشته باشد. اگر تمام دستاوردهای مبارزات سیاسی کشور در ایجاد یک نظام شبهقانونی خلاصه شود، این دستاورد از همین حالا در معرض تهدید قرار گرفته است. با فروپاشی اتوریتهی مشروع به چه سرنوشتی گرفتار خواهیم شد؟
11- قدرت عمل سازمانیافتهی طالبان و سایر مخالفان مسلح حکومت، با توجه به وضعیتی که فعلاً سردچار ما هست، باید شدیداً هوشداردهنده باشد. کافی است که رکورد عملیات پس از فراز از زندان قندهار را تا ترورهای سازمانیافتهی سیدخیلی، و ملک زرین و داود و مجاهد و احمد ولی و جان محمد و رییس شورای علمای قندهار و حمیدی و حمله بر ولایت پروان و شورای فرهنگی بریتانیا در کابل کنار هم بگذاریم. کسانی که میتوانند نیروهای انتحارگر را با سازماندهی غیرقابل تصور بسیج کنند که هم توان عمل شگفتانگیز داشته باشند و هم از مدیریت و برنامهریزی وحشتناکی بهرهمند باشند، باید مورد توجه قرار گیرند. اکنون که افغانستان در حضور نیروهای بینالمللی در برابر عملهای این گروهها زمینگیر شده است، فردا در فقدان حضور و نقش حمایتی نیروهای بینالمللی با کدام بنیههایی ایستادگی خواهد کرد؟
12- چرا باید از طالبان بترسیم؟ نیروهای طالب در سراسر کشور از مرز 2000 نفر تجاوز نمیکند. به هویت و ماهیت این گروه دو هزارنفری دقت کنیم: فکر آنها منحطترین فکر است، فکری که با نفرت از انسان و مدنیت انسانی عجین است؛ چهرهی آنها کثیفترین چهره است، چهرهای که از هر لحاظ وحشت و نفرت بر میانگیزد؛. عمل آنها زشتترین عمل است، عملی که صدها مسلمان نمازگزار را در مسجد هدف قرار میدهد، کودکان مکتب را قتل عام میکند، بیگناهان روی بازار را به خاک و خون میکشاند، و یا بینی دختری را میبرد و زنی را در ملأ عام سنگسار میکند.... در سراسر دنیا نیز یک شخص سالم و صالح پیدا نمیشود که از طالب حمایت کند و یا از دوستی با آن احساس خوشی کند. در مقابل، ما هستیم که تعداد ما به میلیونها انسان میرسد. فکر ما زیباترین فکر است، فکری که به انسان و انسانیت عشق میورزد؛ چهرهی ما زیباترین چهره است، چهرهای که هر کسی از بودن با آن احساس آرامش و مصئونیت میکند؛ عمل ما نیز زیباترین عمل است، عملی که از حقوق بشر و انسان و دموکراسی و آزادی حمایت میکند... در سراسر دنیا نیز میلیونها انسان پاک و بزرگ هستند که از ما و داعیهی ما حمایت میکنند و حاضر اند ما را در راستای اهداف بلند ما حمایت کنند. با این حال، چرا از طالبان میترسیم؟ چه رازی در این ترس و هراس استخوانشکن وجود دارد؟... تصور شود که دو هزار طالب، دو هزار گرگ وحشی و درندهای که از کوهها برای تهدید شهر سرازیر شده اند. آیا باید با فراموش کردن هزاران سال عبور خود از دوران مغارهنشینی و هراس از گرگ و دیو و دد و وحشی، به جایی رسیده باشیم که تنها تهدید گرگها ما را از خود بیخود سازد و به هراس و وحشت دچار سازد؟ آیا نمیتوان اندکی به خود برگشت و به طالب و یا گرگ گفت که اینجا شهر است و جای آدمیزاد است و مدنیت هزاران ساله در آن شکل گرفته است و بهتر است که شما به کوه و دشت و جنگل برگردید؟ ... آیا هیچ راهی برای ما باقی نمانده است که از انسانیت و مدنیت خود در برابر دو هزار گرگ حراست کنیم؟... به نظر میرسد به فکر و تأملی جدیتر ضرورت داریم.
13- جامعهی ما از لحاظ سیاسی بیش از هر زمان به موضع، تصمیم و عمل سنجیدهشده ضرورت دارد. عمدهترین پایهی این ضرورت را مشارکت هرچه وسیعتر و کیفیتر نیروهای جامعه تشکیل میدهد. باید بیش از هر زمان به سهمگیری مسئولانهی تمام نیروهای جامعه فکر شود. چالشی که در برابر خود داریم، به هیچ صورت، با بنیههای سازمانی و امکاناتیِ موجود و میزان عمل و دقتی که فعلاً در سطح جامعه دیده میشوند، همخوانی ندارد. ما به انگیزه و سازماندهی ضرورت داریم. زندگی ما باید دارای انگیزه شود و روابط ما باید انسجام پیدا کند. آنچه طالبان را صاحب قدرت مانور ساخته است، چیزی جز انگیزه و سازماندهی نیست. گویا طالبان برای بدترین هدف (کشتن و تهدید انسان) انگیزه دارند، اما ما برای بهترین هدف (زنده ساختن و امان بخشیدن انسان) انگیزه نداریم!
14- ظاهراً داریم زمان خویش را به سرعت از دست میدهیم. نه اینکه هیچ کاری نمیکنیم، اما این کار برای پاسخگویی به سوال 2014 و الزامات آن کافی به نظر نمیرسد. آنانی که مرجعیت سیاسی جامعه را در اختیار دارند، اولین مخاطبهای این سوال اند، اما اگر این مراجع تکانی به خود ندهند و یا کک شان نگزد دیگران چه کاری میکنند؟ این مراجع شاید از همین حالا، راههای عقبگرد خود را نشانی کرده باشند. دیگرانی که هیچ راهی برای عقبگرد ندارند باید فکری به حال خود داشته باشند. شاید هنوز هم برای اقدامات جدی و عملی وقتی داشته باشیم، اما زمان و تحولاتی که به سرعت در راه است، برای طولانی شدن این انتظار مجال زیادی نخواهد داد. دقیقاً نمیتوان گفت که برنامهی جدی برای عمل چیست، اما حس میشود با هر روز زمانی که از دست میدهیم فشار برای تحقق و عملی شدن این برنامه شدیدتر خواهد شد. تازه، همین حالا هم خیلی دیر شده است و فردا به مراتب دیرتر خواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر