«ما باید زنجیروار بههم بپیوندیم.
در غیر آن، قطعاً یکییکی روی دار خواهیم رفت.»
(نامهی بنیامین فرانکلین به کنگرهی بینالقارهای، پیش از امضای اعلامیهی
استقلال امریکا از بریتانیا)
8
حزب وحدت
در ایجاد فکر «وحدت
گروههای شیعی» بهطور مشخص نمیتوان قضاوتی کرد که مبتنی بر سندی روشن باشد. افراد
و گروههای زیادی هستند که ادعا میکنند اولین گام برای وحدت گروههای شیعی را برداشتهاند.
اما نکتهی روشن این است که گام وحدت در داخل افغانستان برداشته شد، نه در بیرون. پیش
از آن، گروههای شیعی ائتلافی را در ایران به راه انداخته بودند که با نام شورای ائتلاف
در برخی از جلسات سیاسی به نمایندگی از جامعهی شیعه(1) شرکت میکردند.
تا آن زمان، بیشتر
ناظران میگفتند که شمار قربانیان جنگهای داخلی گروههای شیعی به هزاران تن میرسد.
کمترین رقم میان چهل تا شصت هزار قربانی را در بر میگرفت. این رقم البته بر هیچ
آمار دقیق و مستندی استوار نیست و از حد یک ادعا هم فراتر نمیرود. با این وجود، گذشته
از کمیت دقیق قربانیان این جنگها، اثرهای خردکنندهی انشقاق و کینهتوزیهای گروهی،
هزارهها را هم از نظر روانی فلج کرده بود و هم قدرت ایستادگی آنان در برابر تهدیدهای
خارجی را فوقالعاده کاهش داده بود.
در جریان جنگهای
داخلی هزارهجات، دشمنی تا بین اعضای خانوادهها نیز گسترش یافته بود. گفته میشد
در یکی از قریههای قرهباغ غزنی که کمتر از صد خانواده زندگی میکردند، بیش از نود
نفر کشته شده بود. جنگ با عبور از درهها و کوهها حتا بر روابط زنان و دختران نیز
تأثیر گذاشته و آنان را نیز در جنگ و مناقشه سهیم ساخته بود. مناطق زیادی بودند که
در فاصلهی اندک جغرافیایی از هم جدا شده و هر کدام قلمرو یکی از گروهها محسوب میشد.
در این قلمروهای جداگانه رفت و آمد مردم برای بازدید از بستگان و نزدیکانشان تقریباً
ناممکن شده بود. خانوادهی ما که در منطقهی زیر نفوذ سازمان نصر زندگی میکرد، چند
سال از دیدار خانوادهی مامایم که در منطقهی زیر نفوذ حرکت اسلامی قرار داشتند، محروم
بود. جنگ به تناوب از منطقهای به منطقهای دیگر سرایت میکرد و در هر یک از این جنگها
دهها تن قربانی روی دوش مردم بار میشد. هر دو طرفِ جنگ با ایمان کامل به «حق» بودن
«خود» و «باطل» بودن «دشمن» میجنگیدند. در یکی از سرودهایی که در هنگام حمل جنازهی
کشتهشدگان جنگ زمزمه میشد، از زبان قربانی گفته میشد: «شهیدم من، شهیدم من، به کام
خود رسیدم من.» اصطلاح «پیوند خون»، اعضای گروهها و جریانها را بههم ارتباط میداد.
گویا «پیوند خون» جای هرگونه پیوند دیگری را گرفته بود. کسانی که با هم «پیوند خونی»
مییافتند، به معنای آن بود که خون همهی آنان از یک بدن در راه یک هدف به زمین میریخت.
در سال 1367 و
1368، در دایهی ارزگان و قرهباغ غزنی بین هزارهها و پشتونها جنگ شدیدی رخ داد که
احتمال شعلهور شدن برخوردهای قومی در افغانستان را تشدید کرد. در اجلاس احزاب و گروههای
جهادی در پاکستان نقش گروههای شیعی به گونهی تحقیرآمیزی نادیده گرفته شد. صداهای
پراکنده در فضای سیاسی یأسآور بود و هزارهها از این لحاظ در عالمی از سرخوردگی و
اضطراب بهسر میبردند.
برخی از چهرههای
برجستهی رهبری در درون هزارهها از وضعیتی که دامنگیر جامعه شده بود، آشکارا تکان
خورده بودند. تلاشهایی در سطح هزارهجات به راه افتاد تا از ادامهی جنگهای داخلی
جلوگیری شده و راه برای وحدت و همسویی گروههای شیعی باز شود. این تلاشها در ابتدا
مناطقی از بامیان و ارزگان را شامل میشد و آهستهآهسته دامنهی آن وسعت گرفت تا حالت
فراگیر یافت. نام عبدالعلی مزاری نیز در همین هنگامهها بود که بر زبانها افتاد.(2)
مزاری از مردمان
شمال بود و تلاش برای ایجاد وحدت در مرکز هزارهجات شروع شد. پیشگامان این حرکت نیز
در هزارهجات شخصیتهایی بودند که بعدها در ردهبندی حزبی، جای خود را برای مزاری
خالی کردند و خود به افراد ردههای پایینتر در تصمیمگیریهای اساسی تبدیل شدند. اینکه
مزاری چگونه توانست از یک چهرهی غیرمحوری در جریان وحدت، به چهرهای محوری و اساسی
تبدیل شود، موضوعی برای حدس و گمانهای زیادی بوده و بیشتر کسان، حتا نزدیکترین یاران
حزبی او هم، بهطور روشن از درک رازهای موفقیت او عاجز مانده اند.
مزاری از نظر سواد
مذهبی نسبت به بیشتر رقیبان حزبیاش برتری زیادی نداشت و از نظر سواد سیاسی نیز دارای
پایگاه آکادمیک خاصی نبود که تمایز او را نسبت به سایر رهبران شیعه نشان دهد. نیروهای
نظامیای که در قالب گروههای جهادی گرد آمده بودند، به دستههای مختلفی تعلق داشتند
که مزاری نمیتوانست آنها را تحت فرمان خود داشته باشد. با این حال، چه چیزی موجب
شد که مزاری از همهی رقیبان حزبیاش جلو بیفتد و زمام رهبری در جامعهی هزاره را در
دست گیرد؟ باز کردن این سوال، نه تنها برای سیاستمداران کشور اهمیت دارد، بلکه سیر
تحول مدنی و سیاسی جامعهی هزاره را نیز نشان خواهد داد.
***
مزاری، بدون شک،
منبع مهمی از تأمل و آگاهی برای بیشتر هزارهها بوده است. هیچ کسی در تاریخ سیاسی
هزارهها نتوانسته است به اندازهی او موثریت سیاسی و محبوبیت اجتماعی بیابد. پیش از
مزاری شخصیتهای زیادی در درون هزارهها سر بلند کرده بودند که هیچکدام مفهوم رهبری
و مدیریت سیاسی را به اندازهی او جا نینداختند و رویکردهای رهبری آنان نیز از محدودههای
کوچکی تجاوز نکرد. در این میان از چهرههایی چون میریزدانبخش، عظیمبیگ سهپای، ابراهیم
گاوسوار، فرقهمشرفتح، سید اسمعیل بلخی، اسمعیل مبلغ و دیگران میتوان نام برد. مزاری
قدرت و رهبری سیاسی را برای هزارهها در گسترهای جدید و معنادار معرفی کرد.
مزاری مخالفان سرسختی
داشت، همچنانکه تا هنوز هم برخی از این کسان از مخالفت جدی خود در برابر او دست نکشیدهاند.
اما از آنسو، او مرزهای متعددی را در درون جامعهی هزاره عبور کرد که بر اثر آن، اقشار
مختلف اعم از مذهبی و غیرمذهبی و حتا ضد مذهبی، روحانیون حوزه و اهالی دانشگاه، نخبگان
باسواد، کسبهکاران و کارگران عادی، سرمایهداران و فقیران، زن و مرد، در حول او بههم
پیوند یافتهاند. هزارهها او را در فرهنگ عام خویش «بابه» (پدر و بابای قوم) خطاب
کردند. این خطاب در اواخر دوران رهبری او در غرب کابل صورت گرفت و رفتهرفته پذیرش
عام پیدا کرد. شاید بتوان گفت که در میان هزارهها برای مزاری عنوانی پذیرفتنیتر از
«بابه» وجود ندارد.
مزاری حامل خصایل
فراوانی بود که در باور عام، شخصیت او را از دیگران متمایز میساخت. او از لحاظ اخلاقی
ویژگیهای برجستهای داشت؛ اما بهنظر نمیرسد هیچکدام از این ویژگیهای شخصی و شخصیتی
در موفقیتهای رهبری او نقش تام داشته باشند. افراد زیادی بوده و هستند که در مواردی
از این ویژگیها به مراتب پیشتازتر از او بودهاند، حال آنکه هیچکدام از آنها به
موفقیت سیاسی خاصی دست نیافتهاند.
در بخشهای مختلف
این روایت، به جزئیات بیشتری از خصوصیتهای مزاری خواهم پرداخت؛ اما بهنظر میرسد
راهی که او در جامعهی هزاره، و در میان همتایان حزبی خود، طی کرده است، نشانهی روشنی
از تأثیرگذاری او بر روند سیاسی این جامعه محسوب میشود. کسان زیادی در جامعهی هزاره
بودهاند که به دلیل مقایسهشدن با مزاری رنگ باخته و مورد نکوهش قرار گرفته اند.
***
میگویند مزاری،
قدرت مانور خود در میان همتایان حزبیاش را اولینبار در جریان صحبتی با صادقی نیلی
نشان داد. صادقی نیلی(3)، یکی از فرماندهان قدرتمند پاسداران جهاد در ولایت ارزگان
بود که در جریان جنگهای داخلی بیشتر رقیبانش را با خشونت بیمانندی از صحنه بیرون
رانده و خود را به عنوان قدرتی بلامنازع در دایکندی و قسمتهایی از بامیان تثبیت کرده
بود. به همین دلیل، وقتی تلاش برای ایجاد «وحدت» به راه افتید، صادقی نیلی را از کسانی
میدانستند که هم میتوانست مانعی عمده در راه وحدت باشد و هم نیرویی عمده در موفقیت
آن.
گفته میشود مزاری،
در جریان صحبتش با صادقی نیلی، که بیشتر به نوعی «دوئل» شباهت داشته است، جدی بودنش
را در پیشبرد داعیهی «وحدت» نشان داد. بعدها خود وی گوشههایی از این حکایت را بازگو
میکرد که نشان میداد با صادقی نیلی صحبت دشوار و پرجنجالی داشتهاند. ظاهراً صادقی
نیلی به سادگی حاضر نبوده دشمنان و رقیبان خود را ببخشد یا با آنان در زیر یک چتر
نزدیک شود. مزاری برای اولینبار او را در این خصوصیتش با چالش مواجه ساخت و وادار
به عقبنشینی کرد.
گفته میشود که قبل
از صحبت با مزاری، صادقی نیلی حاضر به پیوستن به وحدت نبود و تلاش سایر رهبران شیعی
برای قناعت دادن او به نتیجه نرسیده بود. مزاری نیز برای جلب نظر او وارد صحبت طولانی
و خستهکنندهای میشود؛ اما وقتی میبیند که صادقی حاضر به پذیرفتن طرح وحدت نیست،
تفنگچهاش را بیرون میکشد و آخرین گزینه را در اختیار صادقی قرار میدهد. مزاری میگوید
که هر دو بیرون میروند و به دور از دخالت هر کسی دیگر باهم میجنگند تا یکی در این
میان کشته شود و دیگری زنده بماند. گفته میشود که بعد از این التیماتوم جدی، صادقی
نیلی دست از مخالفت میکشد و تعهد میکند که با تمام قدرت داخل وحدت شود و از خواست
آن حمایت کند. این قسمت از حرف را من از زبان خود مزاری نشنیدم، با اینکه میگفت قناعت
دادن صادقی نیلی کار دشواری بود؛ اما نزدیکان مزاری، بعد از کشتهشدن او، از این حکایت
به عنوان یکی از حوادث نادری یاد میکردند که در زندگی او اتفاق افتاده بود.
به هر حال، رهبران
حزب وحدت معترف بودند که وقتی صادقی نیلی با طرح «وحدت» موافقت کرد، درواقع بنیاد
تشکل سیاسی جدیدی در هزارهجات ریخته شد و مزاری نیز این مرحله را نقطهی عطفی در جا
افتادن حزب وحدت تلقی میکرد.
مزاری و سایر رهبران
گروههای شیعی، سفرهای زیادی را در سراسر هزارهجات به راه انداختند و با تمام قوماندانان،
اربابان و روحانیون سرشناس و متنفذ از نزدیک و حضوری صحبت کردند تا پیام سیاسی جریان
جدید را با آنان در میان بگذارند. میگفتند اساس استدلال مزاری در این صحبتها تنها
یک جملهی ساده بود:
«افغانستان در آستانهی
یک تحول بزرگ قرار دارد، ما اگر موضع و زبان واحد نداشته باشیم، به شدت آسیبپذیر میشویم.»
مخالفت با طرح «وحدت»
نیز درواقع به همین استدلال برگشت میکرد که میگفتند:
«اگر ما در برابر
گروههای هفتگانهی پشاور از یک آدرس حرف بزنیم، تنها به عنوان یک گروه محاسبه میشویم
و حق کمتری به دست میآریم.»
این دسته بر ادامهی
ائتلاف گروههای شیعی تأکید داشتند و وحدت را به زیان شیعهها میدانستند. با گذشت
زمان ثابت شد که درک مزاری از خصوصیتهای روانی و رفتاری همتایانش در احزاب و گروههای
مختلف درست بوده و او آسیبهای چندگانگی سیاسی در جامعهی هزارهی آن روز را به خوبی
تشخیص کرده بود.
***
مزاری و همراهان
او بر طرح «وحدت» و داشتن موضع و صدایی واحد با جدیت تمام کار کردند. آنها نهتنها
این طرح را در داخل هزارهجات جا انداختند، بلکه با سفر به خارج، درواقع، تلاش جدی
ایرانیها در مخالفت با آن را خنثی کردند. تا آن زمان گفته میشد که ایرانیها با ایجاد
گروههای مختلف شیعی، تلاش داشتند از هر کدام آنها برای رسیدن به مقصدی خاص بهرهبرداری
کنند. گویا حزب وحدت و مرجعیت واحد تصمیمگیری هزارهها امکان نفوذ ایران را تضعیف
میکرد و ایرانیها به هیچ وجه آن را به نفع خود نمیدانستند.
فشار ایرانیها برای
جلوگیری از «وحدت» نیز سنگین بود. در آستانهی تشکیل اولین گردهمایی که برای تأسیس
حزب وحدت در بامیان صورت گرفت، ایرانیها با یک هیأت قدرتمند وارد بامیان شدند تا از
پیشرفت آن جلوگیری کنند. ایرانیها طرح وحدت را خام و ضربهای به شورای ائتلاف گروههای
شیعی(4) میدانستند که در ایران فعالیت میکرد و در همان اواخر، به نمایندگی از جامعهی
شیعهی افغانستان در مجامع و همایشهای مختلف نیز اشتراک کرده بود.
در میان گروههای
شیعی افراد قدرتمندی وجود داشتند که نظر ایرانیها و ادامهی ائتلاف را بیشتر به نفع
خود میدیدند تا اینکه در حزب وحدت از مرجعیتی واحد برای اداره و رهبری اطاعت کنند.
این افراد نیز از هر وسیلهی ممکن برای عقب زدن طرح وحدت، استفاده میکردند.
جدیترین مخالفت
در برابر طرح وحدت هزارهها از سوی شیخ محمد آصف محسنی صورت گرفت که حزب وحدت را بهطور
آشکار یک پروژهی انحرافی و ساخته و پرداختهی کمونیستها و التقاطیها(5) خطاب میکرد
و نفوذ مائویستهای هزاره را در آن خطرناک میدانست. او از امضای «میثاق وحدت»(6) توسط
برجستهترین فرماندهان حزب خود نیز ناراحت بود؛ اما به زودی توانست آنها را از این
امضا و تعهدشان بیرون بکشد و حزب تحت رهبری خود را همچنان موازی با حزب وحدت حفظ
کند.
***
پیام «وحدت»، در
فضای خستهکننده و کمرشکنی که از جنگهای داخلی خلق شده بود، به زودی در همهی نقاط
هزارهجات طنین انداخت و فرماندهانی که بیشترین آسیب را از جنگهای داخلی دیده بودند،
مهمترین نقش را در پذیرش و تقویت آن بر عهده گرفتند. مهاجرین خارج از کشور، بهخصوص
در ایران که هستهی رهبری و مرکز مقاومت گروههای شیعی و محل نفوذ واقعی رهبران جمهوری
اسلامی ایران به حساب میرفتند، عامل عمدهی برونمرزی در انعکاس پیام «وحدت» شدند.
موج این استقبال به اندارهای چشمگیر بود که نهتنها حزب وحدت را با قدرتمندی تبارز
بخشید، بلکه باعث شد تا این حزب اعتمادبهنفس ویژهی خود در امر ایستادگی و استقلال
را نیز تجربه کند.
حزب وحدت به عنوان
یک تشکل سیاسی فراگیر، تجربهی سیاسی جدیدی را در جامعهی هزاره پایهگذاری کرد. واکنشها
در برابر این حزب متفاوت بود. گروهی آن را توطیهی روسها دانستند و ساخته و پرداختهی
دولت نجیبالله. گروهی هم، برعکس، آن را طرح ایران قلمداد کردند و عدهای هم نشانهای
از راه یافتن تفکر نژادی و قومی در ردههای تصمیمگیری جامعهی شیعی. عدهی زیادی بودند
که حزب وحدت را توطیهای از سوی رهبران سازمان نصر میدانستند که به این بهانه تلاش
دارند رقیبان گروهی خود را از عرصه خارج کنند، حال آنکه عدهای از رهبران سازمان نصر
آن را ناشی از بنبستی میدانستند که این سازمان در شورای مرکزی خود دچار شده بود و
این امر مزاری را ودار کرد که راهی بیرون از حلقهی سازمان نصر برای کارهای خود جستوجو
کند. در عین حال، عدهی دیگری نیز بودند که عقیده داشتند حزب وحدت توطیهای از سوی
سیاستمداران پشتون است تا هزارهها را در آستانهی یک تحول بزرگ سیاسی به کار درونی
و پرجنجال خودشان مشغول سازند.
گذشته از این واکنشها،
واقعیتی دیگر این بود که حزب وحدت، آغازی از یک تجربهی نوین سیاسی در جامعهای بود
که تا آن زمان کمتر عمل خویش را با معیار سیاسی محک زده بود. این حزب در ابتدا از
گروههایی تشکیل شد که اولین و بنیادیترین معیار قضاوتهایشان مذهبی، آنهم با تبعیت
از اصل ولایت فقیه بود. به همین علت، پارادوکس فکر و عمل از اساسنامه تا ساختار تشکیلاتی
حزب وحدت را در برمیگرفت. شورای مرکزی بزرگی متشکل از یکصدوشصت نفر عضو اصلی و علیالبدل،
شورای عالی نظارت متشکل از آیتاللهها و آخوندهای بزرگ، شوراهای نمایندگی و دفاتر
سیاسی و امثال آنها، تنها میتوانستند گستردگی اعضای تشکیلدهندهی این جریان را توجیه
کنند، نه اینکه هیأت تشکیلاتی آن به عنوان یک حزب سیاسی را نشان دهند.
در اولین مادهی
«میثاق وحدت» نوشته بود که هدف از این تشکل، «تداوم مبارزه و تشديد آن براي ايجاد حكومت
اسلامي مبتني بر قرآن و سنت و اصل ولايت فقيه» است. در همین سندِ مؤسسِ حزب وحدت از
«مبارزهی جدي با افكار الحادي و غير اسلامي و التقاطي» و «اتخاذ مواضع سياسي در برابر
بلوكها و اقطاب استكباري بر اساس اصل نه شرقي نه غربي» یاد شده بود. معلوم است که
این حرفها نه تنها از بار سیاسی در داخل افغانستان محروم بودند، بلکه هوش سیاسی زمامداران
و رهبران جمهوری اسلامی ایران را نیز امتحان میکردند.
از جانبی دیگر، همین
حرفها نیز رهبران مذهبی در داخل گروههای شیعی را مجذوب خود ساخت و هم برای رهبران
جمهوری اسلامی ایران اطمینان و امیدواری خلق کرد که حزب وحدت، بههرحال، اصول کلی
مورد نظر آنان را تعقیب میکند. ایران و رهبران شیعی حزب وحدت درست زمانی به این اشتباه
خویش پی بردند که کاروان «وحدت» با سرعت به راه افتاده و راه درازی را نیز طی کرده
بود. عملاً فرصتی برای توقف و برگرداندن این کاروان وجود نداشت؛ اما باید چارهای
برای همراهی با آن جستوجو میشد. این همان کاری بود که رهبران شیعی حزب وحدت و نیز
رهبران جمهوری اسلامی ایران را غافلگیر کرد و در نهایت به دنبالهروی از سیاستهای
غالب در این حزب مجبور ساخت. البته در همهی این احوال، شیخ محمد آصف محسنی، رهبر
حزب حرکت اسلامی تنها فردی بود که از هرگونه همراهی با حزب وحدت، خودداری کرد و از
همان ابتدا هوشدارهایش را داد و فرماندهان حزبش را نیز از پیوستن به آن برحذر داشت.
***
جریان عمل سیاسی
در حزب وحدت، در همان نخستین روزهای پس از تشکیل آن، مسیر دیگری یافت. «میثاق وحدت»
به ایران فرستاده شد تا نویسندگان این حزب با مقاله و شعر و سخنرانیهای خود به تفسیر
آن بپردازند. در ایران نشریهای هم به همین نام انتشار یافت. اساسنامه نیز سندی
شد در کنار سایر اسناد گروههای شیعی، تا سال دیگر در آستانهی برگزاری کنگره و جلسهی
عمومی حزب بازخوانی شود.
در میدان عمل، اما
هیأتی تشکیل شد تا با احمدشاه مسعود(7) صحبت کند و بگوید که «وحدت هزارهها» اولین
گام است برای وحدت سراسری فرماندهان و رهبران اقوام در افغانستان برای ساختن یک زیربنای
جدید سیاسی در کشور.(8) این زبان، و طرح سیاسیای که محتوای آن را تشکیل میداد، با
تأکید بر اصل ولایت فقیه در «میثاق وحدت» سازگاری نداشت. یکی از کسانی که در رأس این
هیأت قرار گرفت، محمد اکبری(9) بود که از رهبران ارشد پاسداران جهاد و رییس شورای مرکزی
حزب تازهتأسیس وحدت بهشمار میرفت. انتخاب محمد اکبری که خود را به عنوان یک شیعهی
غیر هزاره، از لحاظ نژادی با تاجیکها نزدیک میدید، بازهم یک انتخاب سیاسی بود که
مدیران حزب وحدت آن را واقعبینانه در پیش گرفتند. شخص دیگری که در ترکیب این هیأت
قرار داشت، اکبرخان نرگس یکی از خوانین هزاره در پنجاو بود. مزاری، پس از حادثهی افشار،
در صحبتی که با جمعی از نمایندگان تاجیک شمالی داشت، علت انتخاب اکبرخان نرگس را توضیح
داد:
«اکبرخان نرگس برای
تاریخ محرومیتهای مردم و تاریخ جوامع محروم، خودش یک دوره تاریخ است. ما او را فرستادیم.
البته در جلسه خیلی از دوستان اعتراض میکردند که آقای مسعود یک قوماندان نظامی است،
چرا یک قوماندان سرشناس هزاره را نفرستادی که اکبرخان را فرستادی؟ اما من در آن جلسه
استدلال کردم که من میخواهم برای هدفی این هیأت را بفرستم که آن هدف از اکبرخان برمیآید
و آن محرومیتها را اکبرخان میداند و او باید برود به آقای مسعود بگوید که ما و شما
دو جامعهی محروم هستیم، اگر ما فکر نکنیم، کار افغانستان از خارج ساخته نمیشود.»(10)
هیأتی دیگر رفت تا
پیام عملی این حرکت را به پاکستان و ایران ببرد و با رهبران سیاسی احزاب پشاور، و نمایندگان
سیاسی کشورهای مختلف، از جمله ایران و پاکستان بگوید که هزارهها چه میخواهند و به
کدام سمت در حرکتاند. مزاری و صادقی نیلی مدیریت این هیأت را بر عهده داشتند. با
توضیحها و استدلالهای این هیأت، گفتمان هزاره و بحث دربارهی تاریخ و حقوق هزارهها
نیز برای اولینبار در عرصهی مطبوعات و رسانههای خارج از افغانستان مطرح شد و محور
بودن اقوام در حل منازعهی سیاسی افغانستان، روی میز گفتوگوها قرار گرفت. این رویکرد
نیز با تأکید بر اصل «ولایت فقیه» و «حکومت اسلامی» و محتوای مذهبی «میثاق وحدت» سازگاری
نداشت.
گروه دیگری نیز مأمور
شد تا راه صحبت با جنرالانی را باز کند که گفته میشد قدرت بزرگی در درون حکومت نجیبالله
بههم زده و از نیروی قابل توجهی برای عمل برخوردار شدهاند. نام جنرال عبدالرشید دوستم(11)
و جنرال مومن و سید منصور نادری سرخط اخبار نظامی و تحولاتی را تشکیل میداد که افغانستان
را به سمتی جدید هدایت میکرد. تماس با این جنرالان نیز یک اقدام سیاسی بود که گرایشهای
مذهبی «میثاق وحدت» نمیتوانست آن را توجیه کند.
اما هیچ عملی در
حزب وحدت، شاید به اندازهی دعوت از «جبههی مستضعفین»(12) جسورانه و غیرمتعارف نبوده
باشد. جبههی مستضعفین در اوایل، به دلیل داشتن گرایشهای فکری و عقیدتی خود، به نام
«مجاهدین خلق» معروف بود. حساسیت گروههای طرفدار ایران، این جریان را وادار کرد تا
نام خود را به جبههی مستضعفین تغییر دهد؛ اما این تغییر نام نیز نتوانست نفرت و بدبینی
مخالفان آن را در ردههای مختلف گروههای شیعی از بین ببرد. بحث ارتباط با جبههی
مستضعفین و دعوت از آنان در حزب وحدت، نهتنها پا گذاشتن آشکار بر اصل «مبارزهی جدي
با افكار الحادي و غير اسلامي و التقاطي» در «میثاق وحدت» بود، بلکه دهنکجی آشکاری
به جمهوری اسلامی ایران نیز تلقی میشد که «مجاهدین خلق» را کمتر از «منافقین» لقب
نمیداد. معلوم است که این تکانه حزب وحدت را برای مدتی طولانی در حالت سردرگمی و
ابهام فرو برده بود. شخصیتهای برجستهی جبههی مستضعفین، در سالهای بعدی عمدهترین
نقشها را در ردههای تصمیمگیری حزب وحدت بازی کردند و از بازوهای توانمند این حزب
بهشمار میرفتند.
مزاری تنها در اواخر
مقاومت خود در کابل، در یک سخنرانی با تفکیک حرکتهای نژادی و شعارهای مذهبی در افغانستان،
گفت:
«وقتی که این برادران
جهادی ما آمدند، در پشاور نشستند و اعلام کردند که ما برای اینها حق قایل نیستیم و
اینها در افغانستان موجودیت ندارند، ما تکان خوردیم که حالا موجودیت ما در خطر است؛
کسی که موجودیتش در خطر باشد، باید قبل از هر چیزی از موجودیت خود دفاع کند، بعد از
آن نوبت میرسد به اینکه چگونه زندگی کردن و چگونه تصمیم گرفتن خود را مطرح کند و
آنگاه برسد به اینکه چگونه نظام را حاکم بسازد. ما که در اینجا تلاش میکردیم که
این نظام، نظام انقلابی باشد یا نظام غیرانقلابی، این مرحلهی سوم بوده است. لهذا ما
در تلاش شدیم که بیاییم برای حفظ موجودیتمان جمع شویم و وحدت کنیم.»(13)
این سخنرانی نشان
میدهد که «میثاق وحدت» در باور مزاری و همراهان او تنها یک گام ابتدایی با آرمانهای
کلی بوده است که گروههای شیعی را با هم نزدیک کند نه اینکه به معنای واقعی کلمه،
اساس خواستهها و آرمانهای آنان را نیز تشکیل دهد. پراگماتیسم مشهود سیاسی در این
سخنان مزاری، ظاهراً یکی از عواملی است که او را در گامهای بعدی به عنصری محوری در
سیاستهای حزب وحدت تبدیل کرد.
***
به اینترتیب، تا
زمانی که تضادهای درونی حزب وطن(14) برملا شد و جنرالهای شمال تصمیم گرفتند در برابر
حکومت نجیبالله ایستادگی کنند، حزب وحدت راه طولانیای را برای تثبیت هویت قومی و
سیاسی خود پیموده بود. در پاسخ به درخواست همسویی و حمایت جنرالهای شمال، حزب وحدت
بر هیچ یک از بندهای مذهبی و ایدئولوژیک اساسنامه و مرامنامههای خود درنگ نکرد، بلکه
صریح و بیپرده محوریت سیاسی و خواستههای قومی را مبنای مذاکرات و پیمانهای سیاسی
خود قرار داد.
همسویی با جنرالهای
شمال، نشانهای از یک پختگی و تحول سیاسی بود که حزب وحدت با انتخاب آن، درواقع راه
خود را برای موضعگیریها و اثرگذاریهای بعدی در سیاست افغانستان باز کرد. حمایت از
جنرالهای شمال، در منظومهی باورهای جهادی مرسوم، صدها گونه اتهام را به دنبال داشت.
بیشتر رهبران حزب وحدت روحانیونی بودند که حتا ارتباط سیاسی یا موضعگیریهای عادی
در روابط درونحزبی خود را هم با معیارهای مذهبی و فقهی ارزیابی میکردند. این اقدام
جسورانه، آنهم در آستانهی پیروزی مجاهدین و شکست رژیم کمونیستی، رگههای واقعبینی
سیاسی را بیشتر از قضاوتهای مذهبی و ایدئولوژیک متبارز میساخت.(15)
حزب وحدت، در جانبی
دیگر نیز، طرح «حکومت اسلامی مبتنی بر اصل ولایت فقیه» را بهطور مشهودی نادیده گرفت
و به جای آن، نظام فدرالی را پیشنهاد کرد که در دیدگاه این حزب، حقوق همهی اقلیتهای
قومی را در چوکات یک نظام فراگیر ضمانت میکرد. این طرح، البته از سوی حزب وحدت بهطور
رسمی باز نشد و هیچگاهی هم روشن نشد که منظور از نظام فدرالی در باورهای حزب وحدت
چگونه نظامی است و شرایط و خصوصیتهای جغرافیایی و اقتصادی و بافت اتنیکی و مذهبی افغانستان
در این طرح چگونه رعایت میشود. با اینهم، حزب وحدت با این طرح، در میان همهی احزاب
سیاسی دیگر، ابتکار عمل سیاسی خود را برای عرضهی یک بدیل در نظام سیاسی و شکل حکومتی
که باید به واقعیتهای آیندهی افغانستان توجه کند، نشان داد.
مزاری نیز به عنوان
یکی از مهندسان طرح حزب وحدت، استعداد و توانایی مدیریت سیاسی خود را در همین گیرودارهای
دشوار به اثبات رسانید. او در عرصهی عمل، از همهی همراهان خود پیش افتاد و درواقع،
الگویی از رهبری و مدیریت را اختیار کرد که او را از جنبههای مختلف در میان همتایان
تشکیلاتی و رقیبان سیاسیاش در عرصهی ملی متمایز ساخت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشتها:
(1) افغانستان از نظر مذهبی به دو شعبهی بزرگ شیعه و
سنی تقسیم میشود. مجموع نفوس شیعیان را در آمارهای مربوط به سازمان ملل متحد و سایر
منابع معتبر بینالمللی حدود بیست درصد تخمین میکنند. در داخل افغانستان هیچگاه
سرشماری دقیقی صورت نگرفته است تا تعداد واقعی جمعیت کشور یا دموگرافی اتنیکی، مذهبی
و زبانی آن معلوم شود. به همین دلیل، آمارهای ارایهشده از سوی همهی گروههای اتنیکی
و مذهبی افغانستان با شک و تردید مواجه بوده و تاکنون هیچ طرفی بهطور رسمی حاضر نشده
است این آمار را به رسمیت بشناسد.
اکثریت عظیم شیعیان
افغانستان را هزارهها تشکیل میدهند، اما در میان این گروه مذهبی اقلیتهایی از سیدها،
قزلباشها، بیاتها، بلوچها، تاجیکها و پشتونها نیز شامل هستند. هزارهها به نوبهی
خود از نظر مذهبی به سه شعبهی مختلف تقسیم میشوند: هزارههای شیعه، سنی و اسماعیلی.
در یک تخمین درشت گفته میشود که حداقل یک سوم نفوس هزارهها را شیعیان اسماعیلی و
سنیها تشکیل میدهند که عمدتاً در نواحی شمال کشور زندگی میکنند. گروه کثیری از هزارههای
سنی در پنجشیر، بدخشان، تخار، کندز، بغلان، سمنگان، بادغیس و فاریاب بود و باش دارند.
هزارههای اسماعیلی عمدتاً در بغلان، بدخشان، پروان و کابل سکنی گزیدهاند. اند. در
میان هزارههای شیعه، اصطلاح هزاره و شیعه، بهطور همزمان، برای بیان هویت گروهی آنان
به کار میرود. هرچند قبل از تشکیل حزب وحدت، اصطلاح مذهبی شیعه عمومیت داشت، اما بعد
از تشکیل حزب وحدت و بهخصوص پس از قیام هزارهها در کابل، اصطلاح «هزاره»، به عنوان
یک هویت اتنیکی، بیشتر از اصطلاح «شیعه»، به عنوان یک هویت مذهبی، استفاده میشود.
(2) عبدالعلی مزاری،
فرزند حاجی خداداد، در پنجم جوزای سال ۱۳۲۶ هجری شمسی، در قریهی
نانوایی چهارکنت از توابع ولایت بلخ، در یک خانوادهی زراعتپیشه به دنیا آمد. تحصیلات
اولیه و ابتداییاش را در مدرسهی قریهی نانوایی تکمیل کرد. در همان مدرسه با سید
اسماعیل بلخی، یکی از روحانیون مبارز و روشنفکر شیعه دیدار کرد و گفته میشود که از
این دیدار و دیدارهای بعدی تأثیر زیادی پذیرفت. وی دوران سربازی را از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۰ در پکتیا سپری کرد. خاطرات مزاری از دوران سربازی
او در پکتیا بر دیدگاه او نسبت به وضعیت اجتماعی مردم افغانستان تأثیر شگرفی داشت.
او در همین دوران با یکی از مولویهای پشتون که اهل هلمند بود آشنا شد و از قرار گفتههای
خودش این دوستی به پیوندی عمیق میان آنان تبدیل شده بود که در دوران جهاد و پس از آن
نیز ادامه یافت. مزاری بعد از تکمیل دورهی سربازی، مجدداً به تحصیل پرداخت و در بهار
۱۳۵۱، به شهر نجف در عراق رهسپار شد و در برگشت به ایران در شهر قم ساکن شد و تا
سال ۱۳۵۵ دروس سطح حوزه را به پایان رساند. یکبار با کتاب حکومت اسلامی آیتالله خمینی
توسط ساواک (سازمان استخبارات شاه) دستگیر شد و مدتی را در تهران زندانی بود. در اوایل
رژیم کمونیستی، با عدهای از همرزمان خود سازمان نصر افغانستان را تشکیل داد که برخلاف
سنت رایج گروههای شیعی در آن زمان، پسوند «اسلامی» را با خود نداشت و همین نکته باعث
شده بود که اکثر رقیبان شیعی این گروه، گرایش اسلامی رهبران سازمان نصر را مورد سوال
قرار دهند. مزاری بیشتر عمر خود را در جبهههای شمال افغانستان سپری کرد و در تأسیس
حزب وحدت نقش مهمی داشت. در اولین کنگرهی حزب وحدت به ریاست شورای مرکزی این حزب انتخاب
شد و با رهبری قیام هزارهها در کابل، شهرت، قدرت و محبوبیتش به اوج رسید. مقاومت مزاری
و هزارهها، پس از دو سال و هشت ماه، در اواخر سال 1373، به شکست منجر شد و خودش در
اسارت طالبان کشته شد. مزاری در میان هزارهها به عنوان «بابه مزاری» یاد میشود. از
مزاری تنها یک دختر باقی مانده است که در سن سه سالگی از حمایت پدر محروم شد و با مراقبت
مادر و مادربزرگش زندگی کرد.
(3) محمدحسین صادقی نیلی در سال 1318 شمسی در منطقهی
نیلی از توابع ولایت دایکندی در مرکز هزارهجات به دنیا آمد. درسهای اولیهی خود را
در مدارس دینی فرا گرفت و سال 1349 به نجف رفت و پس از سه سال دوباره به منطقهاش بازگشت
و به تدریس در مدارس دینی پرداخت. در سال 1358 جهاد علیه رژیم کمونیستی را در دایکندی
آغاز کرد و در مدتی اندک در آزادسازی چند ولسوالی هزارهجات سهم گرفت. وی یکی از فرماندهان
مشهور هزارهجات بود که در تأسیس شورای اتفاق به عنوان تشکیلات بزرگ شیعیان در ابتدای
جهاد علیه رژیم کمونیستی نقش داشت. در سالهای بعد وی به پاسداران جهاد پیوست که یکی
از گروههای عمدهی شیعی محسوب میشد و فرماندهی این گروه را در جنگهای داخلی علیه
اربابان و خوانین محلی برعهده داشت. با تشکیل حزب وحدت، صادقی نیلی به عضویت شورای
مرکزی و فرماندهی کل نیروهای نظامی این حزب انتخاب شد و در هیأت اعزامی این حزب به
خارج از کشور در کنار مزاری حضور داشت. وی در ماه عقرب سال 1369 در دایکندی ترور شد.
قاتلین صادقی نیلی دستگیر و چندی بعد در مرکز بامیان اعدام شدند. هرچند در مورد هویت
قاتلین وی هیچ معلومات دقیقی منتشر نشد؛ اما در درون حزب وحدت، قتل او را با جنگها
و دشمنیهای شخصیای که در دوران اقتدار خود در دایکندی خلق کرده بود، بیارتباط نمیدانستند.
(4) شورای ائتلاف یکی از مهمترین جریانهای سیاسی شیعیان
قبل از تأسیس حزب وحدت بود. این شورا در سال 1366 در جمهوری اسلامی ایران ایجاد شد
و تا زمان تشکیل حزب وحدت به نمایندگی از گروههای نُهگانهی شیعی در جلسههای سیاسیای
که در مورد افغانستان برگزار میشد اشتراک میکرد. با تأسیس حزب وحدت، شورای ائتلاف
نیز بهطور رسمی منحل شد.
(5) اصطلاح «التقاطی» در میان شیعیان به گرایشی اطلاق
میشود که اسلام را با گرایشهای مدرن تلفیق کرده و تفسیرهای سنتی از دین را زیر سوال
بردهاند. پیروان اندیشهی شریعتی، مجاهدین خلق ایران و گروههای دیگری که بعدها در
ایران به نام ملی ـ مذهبی معروف شدند، همه در شمار التقاطیون گرفته میشدند. این اصطلاح
در ادبیات معاصر جامعهی شیعه کاربرد چندانی ندارد و قشر سنتی جامعه نیز ظاهراً تعبیرهای
«لیبرال» و «منحرف» و «سکولار» و امثال آن را بیشتر به کار میبرند تا التقاطی.
(6) میثاق وحدت اولین عهدنامهی سیاسیای بود که فرماندهان
و رهبران گروههای شیعی برای ایجاد وحدت بر سر آن توافق کردند و با امضای آن تمام گروههای
قبلی خود را منحل کردند. این سند سیاسی دارای 20 ماده بود که عمدهترین اهداف و آرمانهای
گروههای شیعی را در خود انعکاس میداد.
(7) احمدشاه مسعود،
فرزند دگروال دوستمحمد خان، متولد ۱۱ سنبلهی ۱۳۳۲ در پنجشیر، از فرماندهان
مشهور جمعیت اسلامی بود که تعلیمات ابتدایی خود را در مکتبهای کابل و هرات سپری کرد
و پس از فراغت از صنف دوازدهم، وارد دانشگاه پلیتخنیک کابل شد و در رشتهی مهندسی
به تحصیل پرداخت. وی در سال 1352 به نهضت اسلامی افغانستان پیوست و در تابستان
1354 در پنجشیر عملیات نظامیای را علیه دولت داودخان به راه انداخت که به ناکامی
منجر شد و جمعی از همراهان او دستگیر و اعدم شدند. مسعود پس از این حادثه به پاکستان
گریخت و ظاهراً با گلبدین حکمتیار که از طراحان عمدهی قیام نظامی پنجشیر بوده است،
مخالفت پیدا کرد و گفته میشود که دشمنیهای بعدی میان این دو چهرهی بنیادگرا نیز
به همین مخالفت برمیگشت. مسعود در سالهای آغازین حکومت حزب دموکراتیک خلق، به قیام
علیه این رژیم پرداخت و در دوران اشغال افغانستان توسط روسها در درهی پنجشیر مقاومتهای
سنگینی را از خود به یادگار گذاشت. وی در سال 1363 شورای نظار را تأسیس کرد که شاخهی
نظامی جمعیت اسلامی در شمال افغانستان به حساب میرفت، اما در واقع چتر سیاسی جداگانهای
بود که تحت رهبری قدرتمند وی در درون جمعیت اسلامی عمل میکرد. احمدشاه مسعود در درگیریهای
داخلی افغانستان که پس از پیروزی مجاهدین اتفاق افتاد، نقش عمدهای داشت و پس از تسلط
طالبان بر کابل به مقاومت خود در برابر این گروه ادامه داد تا اینکه روز هژدهم سنبلهی
۱۳۸۰ برابر با نهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی، بر اثر انفجار
انتحاری دو تروریست عرب مظنون به ارتباط با شبکهی القاعده که ظاهراً با هویت خبرنگار
از طریق سیاف به او معرفی شده بودند، در خواجه بهاءالدین ولایت تخار کشته شد.
(8) مزاری در سخنرانیای
که در پانزدهم جدی 1371 ایراد کرد، گفت:
«... در بین همه
این روحیه بود که ما در طول دوصد و پنجاه سال از طرف پشتونها و حاکمان پشتون صدمه
دیدیم. لذا با این باور و با این ذهنیت اولین هیأت در سال 68 در پیش مسعود رفت که
تو هم ملت محروم هستی و ما هم ملت محروم. بیا که دست به دست هم بدهیم.... مسعود در
ظاهر استقبال کرد و قرار گذاشته شد که هیأت دوم را ایشان بفرستند که تا سال 71 نفرستاد.»
(سخنانی از پیشوای شهید، نشر کانون فرهنگی رهبر شهید ـ اسلام آباد، ص 7ـ8)
(9) محمد اکبری، از رهبران پاسداران جهاد و یکی از بنیانگذاران
حزب وحدت است. وی از لحاظ اتنیکی به اقلیت بیات تعلق دارد که خود را به تاجیکها نزدیک
احساس میکنند. وی در رقابتهای درونجناحی حزب وحدت، رهبری جناح مخالف مزاری را برعهده
داشت. در سال 1373 با طرح نزدیکی حزب وحدت و حزب اسلامی مخالفت کرد و در جریان جنگهای
شدیدی که میان نیروهای حزب وحدت و احمدشاه مسعود صورت گرفت، به صف متحدان احمدشاه
مسعود پیوست. وی در دوران طالبان با این گروه همکار شد و تا روی کار آمدن ادارهی موقت
در شهر کابل باقی ماند. با روی کار آمدن نظام جدید سیاسی در افغانستان وی حزب جدیدی
را به نام حزب وحدت ملی اسلامی افغانستان ایجاد کرد و در هر دو انتخابات پارلمانی به
نمایندگی از مردم بامیان به شورای ملی افغانستان راه یافت.
(10) اتمام حجت برای تاریخ، صحبت مزاری با نمایندگان تاجیک
شمالی، عصری برای عدالت، شمارهی دهم، 11 حوت 1375، ص 5
(11)
جنرال عبدالرشید دوستم، فرماندهی قدرتمند
ازبک، متولد سال 1954 (1333 خورشیدی) ولایت جوزجان است. پس از سال 1364، قوماندان نیروی
پنجاه هزار نفری ملیشیایی بود که با جنگهای متهورانه و عملیاتهای تعیینکنندهای
که در نقاط مختلف کشور انجام دادند، به شهرت رسیدند. جنرال دوستم که با این ملیشیاها
در حکومت نجیبالله بر ضد مجاهدین قرار داشت، در سال 1370 با جمعی از جنرالهای شمال،
در برابر رژیم نجیبالله قیام کرد و در همسویی با حزب وحدت و شورای نظار تمام ولایتهای
شمالی را از تسلط حکومت کابل بیرون آورد. وی در سال 1371 از حکومت انتقالی مجاهدین
حمایت کرد، اما بر اثر اختلافی که با احمدشاه مسعود پیدا کرد، در سال 1372 در همراهی
با حزب وحدت و حزب اسلامی شورای هماهنگی را تشکیل داد. طالبان قدرت جنرال دوستم را
در سال 1377 درهم شکستند، اما وی در سال 1380 با نیروهای ائتلاف بینالمللی در سقوط
طالبان نقش مهمی گرفت. ازبکهای افغانستان جنرال دوستم را به عنوان پادشاه خود احترام
میکنند و ظاهراً هیچ یک از رهبران سیاسی افغانستان به اندازهی او از پشتوانهی بیدریغ
مردمی برخوردار نیستند.
(12) جبههی مستضعفین،
گروهی متشکل از روشنفکران مذهبی جامعهی شیعه بود که از ایدئولوژی مجاهدین خلق ایران
پیروی میکرد. این گروه، اقلیت کوچکی از قشر تحصیلکردهی شیعی را شامل میشد که با
اصول مبارزهی سازمانی از نوع مجاهدین خلق ایران عمل میکردند. پایگاه نظامی این گروه
در ششپل، ناحیهای در نزدیک مرکز بامیان بود و فرماندهی نظامی آن را سید یزدانشاه
هاشمی برعهده داشت که بعدها به فرماندهی کل نیروهای نظامی حزب وحدت رسید. هاشمی با
عدهی دیگری از رهبران حزب وحدت در جریان یک سانحهی هوایی در بامیان، در سال 1376
کشته شد.
(12) مزاری در سخنرانی دیگری در تاریخ پانزدهم جدی
1371، همین مطلب را با صراحت بیشتری بیان میکند و میگوید:
«برادرانی که در
پشاور نشسته بودند گفتند که شیعهها در افغانستان دو درصد یا سه درصد هستند و در اکثر
رادیوها اعلان کرد که شیعهی دو درصد یا سه درصد هیچ حق ندارد که در حکومت نقش داشته
باشد و این حرف عقلایی است و غیر عقلایی نیست! در اینجا بود که ما فکر کردیم پس
ما که تا حالا بهسر و صورت میزدیم که دولت تشکیل بدهیم و آن دولت وابسته نباشد، حکومت
ناب اسلامی باشد، اما وقتی که ما در افغانستان موجودیت نداریم، این حرف بیخودیاست.
باید امروز از موجودیت خود در افغانستان دفاع کنیم. ما باید اول برای برادران اثبات
کنیم که ما در افغانستان هستیم و روی این مسأله بود که حزب وحدت تشکیل شد.» (سخنانی
از پیشوای شهید، نشر کانون فرهنگی رهبر شهید ـ اسلام آباد، ص 7ـ8)
(13) حزب وطن، حزب
سیاسیای بود که نجیبالله، آخرین زمامدار رژیم کمونیستی، برای پیشبرد طرحهای جدید
سیاسی خود در سال 1990 میلادی تشکیل داد و آن را جانشین حزب دموکراتیک خلق افغانستان
ساخت. نجیبالله تلاش کرد تا با ایجاد حزب وطن، سابقهی حزب دموکراتیک خلق افغانستان
را که در فرهنگ عامه به عنوان یک حزب کمونیستی و عامل کشتارها و فجایع بیشمار قلمداد
میشد، از خاطرهها محو کند.
(14) مزاری در سخنرانی پانزدهم جدی سال 1371 گفت:
«جرقهای از شمال
شروع شد و جنرالهای شمال با این حزب سیاسی شما تماس گرفتند. سیزده تا جنرال نامه نوشتند
که اگر حزب وحدت از ما حمایت کند ما دولت را سرنگون میکنیم، علیه این دولت قیام میکنیم...»
مزاری در صحبت دیگری
که با نمایندگان تاجیک شمالی دارد، نیز میگوید:
«جنرالها با ما
تماس گرفتند و ما از خدا همین را میخواستیم که دولت نجیب را ساقط کنیم و حکومت خود
مجاهدین تشکیل شود.... جنرالها گفتند که ما همهی امکانات را داریم فقط حمایت سیاسی
میخواهیم و اگر شما این حمایت را بکنید، اول مزار را ساقط میکنیم، بعد همه کابل میرویم.
باز ما هیأت فرستادیم به پنجشیر و برای مسعود گفتیم که قضیه از این قرار است. البته
در همین زمان هیأتی را به کوهستان نزد فرید نیز فرستاده بودیم؛ منتها هدف اصلی ما نزد
مسعود بود که هیأت فرستادیم و قضیه را شرح دادیم و گفتیم که حالا که همه میگویند
«حکومت بیطرفها»، بیایید ما و شما از داخل حکومت را ساقط میکنیم، دو جامعهی محروم
هم هستیم و حرکت هم از شمال شروع میشود و این مسأله هم برای ما اهمیت تاریخی دارد.»
(اتمام حجت برای تاریخ، صحبت مزاری با نمایندگان تاجیک شمالی، عصری برای عدالت، شمارهی
دهم، 11 حوت 1375، ص 6)
First of all, I want to thank you for presenting such a nice book that make aware the people from secret events secondly, disclose the crimes against hazara society.I really respect your idea and the way that you present , but it will be much more better to add the positive points of ustad, such as his oponion. (e.g unification of all the enthic groups and possession of their equal rights in the country . as we are witness today. As a final word I request you to present the dark events against hazara frankly. nice job Rohish saheb keep on we are with you
پاسخحذف