«کابل زیر باران موشک و آتش
توپخانه قرار دارد و روزانه صدها خمپاره به کوی و برزن این شهر میبارد... امروز ساعت
10 بجه در ساحهی غرب کابل انداختهایی بین حزب وحدت و اتحاد اسلامی صورت گرفته و منجر
به جنگ شدیدی در داخل شهر کابل شده است... نیروهای درگیر در شهر کابل و یا افرادشان
میگویند که زد و خوردهای ما تا پیروزی نهایی علیه یکدیگر ادامه پیدا خواهد کرد.» (گزارشگران بیبیسی در کابل)(1)
10
جرقهی جنگ
جنگهای کابل به
سرعت همهگیر شد. آتشی بود که در هیزم خشک افتیده و همهچیز را در کام خود میکشید.
خشونتهای رو به افزایش در جنگها قابل باور نبود. کسانی که در زندگی خود با تفنگ و
گلوله آشنایی نداشتند، به جنگآوران نترس و بیباکی تبدیل شدند که شهر از هیبتشان
میلرزید. نامهای غیرمتعارف بر سر زبانها افتید: دیوانه، جِندی، مارخور، شیشهخور،
جولی، خر، لنگ، گَنگس، بیخدا، بچی خدا....
از زیر پوست شهر
واقعیت دیگری سر برآورده بود. کابل میدان جنگ همه علیه همه بود. کسی نمیدانست که
کدام گروه با کدام گروه میجنگد. حزب اسلامی با راکتباری سنگین به مصاف شهر کابل آمده
بود. اتحاد اسلامی مربوط به عبدالرب رسول سیاف در جنگ سوم با حزب وحدت، در یک روز بیش
از دو هزار راکت بر دشت برچی شلیک کرد. تمام دشت برچی از اول صبح تا نیمههای ظهر در
گرد و خاک گم شده بود. فرماندهان حزب وحدت و حرکت اسلامی پغمان را به راکت میبستند.
شورای نظار مواضع حریفش را با بمباران هوایی و گلولههای توپ و خمپاره میکوبید. جنگ
هنوز در نقطهای خاموش نمیشد که از نقطهای دیگر با شدتی بیشتر شعله میکشید. مردمان
عادی، در مسیر عبور و مرور خود، به اتهام منسوب بودن به قوم هزاره، پشتون، تاجیک و
ازبک به اسارت میرفتند و جوخهجوخه ناپدید میشدند.
داستانهای هولناکی
زبان به زبان میگشت. گفته میشد چاهها در مناطق مختلف پر از اجساد شده و مغارههای
بیشمار شاهد نالههای انسانهای در بند و زنجیر هستند. زجرکُشکردن قربانیان با
تیزاب و خفه کردن با سیم و مُثله کردن و قطعهقطعهکردن اجساد از هر زبانی شنیده میشد
که در این یا آنسوی خط یا در این و آن گوشهی شهر اتفاق افتاده است. تنها در یک حادثهی
راکتپرانی در مرکز شهر کابل، بیش از هشتاد نفر در یک محفل عروسی از بین رفتند. راکت
دیگری در نزدیک پارک زرنگار در مرکز شهر، نزدیک به نود نفر را از بین برد. حدود سه
هزار نفر از هزارهها در مسیر برگشت از ایران در منطقهای به نام کشکنخود در جنوبغرب
کشور ناپدید شدند.(2)
گونهای از بلوای
عام، کابوس لرزانندهای را بر فضای شهر مسلط ساخته بود. لیز دوسیت، خبرنگار بیبیسی
در یکی از گزارشهایش کابل را «شهری در خط مقدم جبهه» لقب داد. جنگهای خیابانی به
نمایشهای تیاتری شباهت یافته بود. جوانان زیادی بودند که به خاطر تهور و بیباکی در
جریان جنگ، دهها تن دیگر را به میدان میکشاندند.
***
یک ماه بعد از پیروزی
مجاهدین، در یازدهم جوزای 1371، چهار تن از رهبران حزب وحدت که از شخصیتهای کلیدی
جبههی مستضعفین بودند، در نزدیکی سیلوی افشار به قتل رسیدند. قاتلان آنها هرگز شناسایی
نشد. دو روز بعد از این حادثه، جسد کودک هزارهای را که در کوتهسنگی با سیم خاردار
خفه شده بود، از پایهی برق آویخته یافتند. هنوز این تکانه آرام نگرفته بود که اجساد
هفت نفر از جوالیهای هزاره در یکی از مندویهای کوتهسنگی پیدا شد که همان شب بهطور
دستهجمعی تیرباران شده بودند. همزمان با این حادثه، ملایی از مردمان تاجیک در منطقهی
اُنچیباغبانان به قتل رسید که گفته میشد گوش و بینیاش را بریده بودند. هیچکسی برای
هیچیک از این حوادث سرنخی نیافت که نشان دهد مرتکبین اصلی آنها چه کسانی بوده و
با چه انگیزهای دست به این کار زده اند.
اما آنچه نخستین
جرقهی جنگ را در چهاردهم جوزای 1371 برافروخت، دعوای سادهای بود که در پل سرخ کارته
سه، میان یکی از فرماندهان حرکت اسلامی مربوط به شیخ آصف محسنی و فرمانده دیگری
از اتحاد اسلامی مربوط به عبدالرب رسول سیاف روی داد و بلافاصله نیروهای دو طرف را
به صفآرایی در برابر هم وا داشت. جنگ بلافاصله صبغهی اجتماعی گرفت و از دعوای دو
فرمانده، به جبههگیری دو جامعهی هزاره و پشتون سرایت کرد. بعدها شایبهی نقش رهبران
حرکت اسلامی و اتحاد اسلامی در مشتعل ساختن جنگ میان هزارهها و پشتونها به میان آمد؛
اما رابطهی دقیق میان آغاز جنگ در پل سرخ با حوادث دیگری که در روزهای پیش از آن رخ
داد، هرگز روشن نشد.
به استثنای جنگ پل
سرخ که پای فرماندهان پایینرتبهی حرکت اسلامی و اتحاد اسلامی در آن دخیل بود، رابطهی
رهبران این دو حزب همواره حسنه بوده و هر دو در ائتلاف «دولت اسلامی» شرکت داشتند.
نکتهی مهم این بود که سیاف و محسنی، ظاهراً رهبری گروهی از مجاهدین در دو جامعهای
را تمثیل میکردند که هیچکدام از نظر نژادی و اتنیکی به آن جوامع تعلق نداشتند. سیاف
منسوب به رهبری پشتونها در جنگ علیه حزب وحدت بود، حال آنکه گفته میشد وی از نظر
نژادی از مهاجرین هندیالاصل ساکن پغمان است. به همینترتیب، محسنی رهبری یک حزب منسوب
به هزارهها را بر عهده داشت، حال آنکه خود از آن عده شیعیان قندهاری بود که ریشههای
اتنیکی ـ نژادی خود را گاهی به پشتونها و گاهی به بلوچها ارتباط میدادند. در دوران
جنگهای کابل بهرغم حساسیتهای شدیدی که از سوی شورای نظار در برابر هزارهها و پشتونها
جریان داشت، سیاف و محسنی از متحدان نزدیک مسعود و ربانی محسوب میشدند.
جنگهای کابل، هر
نیت یا هدفی که در پس خود داشت، بهزودی صبغهی اتنیکی و قومی گرفت. در این جنگ، اطراف
درگیر با هویت اتنیکی و قومی علیه یکدیگر موضع میگرفتند یا باهم به ائتلاف و آشتی
میرسیدند. هزینهی جنگ نیز بار اتنیکی و قومی داشت. شیعیان زیادی بودند که از آسیب
جنگی که بر هزارهها تحمیل میشد، مصؤون بودند و چه بسا که در این آسیبرساندن سهیم
میشدند. به همینگونه بودند کسان دیگری که از نظر مذهبی به اهل تسنن تعلق داشتند،
اما در جبههبندی آشکار اتنیکی و قومی علیه یکدیگر مصاف میدادند. اتحاد اسلامی و
حزب اسلامی و شورای نظار و جنبش ملی اسلامی و حزب وحدت با همین مبنا در برابر یا کنار
هم قرار میگرفتند.
بههر صورت، زمانیکه
جنگ شروع شد، کسی بر هویت یا نیت آغازکنندهی جنگ درنگ نکرد. همهچیز بر بستر تازهای
افتاد که برای خود قانون و اصولی داشت مجزا از هر قانون و اصولی که تا آن زمان مردم
با آن آشنا بودند. تبلیغاتِ جنگ شفاهی بود که از دهنی به دهنی دیگر میریخت و به سرعت
در سراسر شهر پخش میشد. منبع خبرها معلوم نبود. کسی به تعقیب ماجرا بیرون نمیشد.
آخرین فردی که تصمیم میگرفت «شایعه»ای را در نقطهای از شهر به یک «خبر» واقعی تبدیل
کند، فقط به یک عمل ساده ضرورت داشت: اگر پشتون بود هزارهای را در مسیر راهش مجازات
کند و اگر هزاره بود، از پشتونی که مقابلش سبز میشد، انتقام بگیرد. همین عمل کافی
بود که «شایعه»ی اول محو شود و «خبر» دوم با آب و تاب بیشتری بر زبانها بیفتد و
منبعی موثق برای شایعههای دیگر باشد.
در این وضعیت نهتنها
کسی به مدیریت شهر و روابط مردم نمیاندیشید، بلکه با بیان یک سخن و موضعی شعاری و
غیرمسؤولانه، ابعاد قضیه را پیچیدهتر و روان شهر را آشفتهتر میساخت. رهبران و سخنگویان
احزاب پیهم مصاحبه میکردند و مسؤولیت آغاز جنگ را از دوش خود پس میزدند و هر کدام
طرف مقابل را مقصر میدانستند؛ اما جنگآوران واقعی در دو سوی خط نه از رهبران و سخنگویان
خود خبر داشتند و نه به مصاحبههای آنان وقعی مینهادند. زبان آنها، گلوله و نفرت
بود که همچون پارههای آتش در یک فاصلهی کوتاه تبادله میشد.
خبر آخر و قابل اعتماد
همه نیز، همزمان با تاریکی شب، تنها از رادیو بیبیسی، صدای امریکا و رادیو دَری
مشهد پخش میشد: جنگ، درگیری، خشونت، انتقام، اتهام و دیگر هیچ!... و روز بعد، درگیری
درست از نقطهای و با انگیزهای شروع میشد که شب خبرش از رادیو پخش شده بود.
میدان جنگ کوچهها
و خیابانهای شهر بود. خط جنگی به سرعت تعویض میشد. از جنگ نخست حزب وحدت و اتحاد
اسلامی تا جنگ چهارم، چیزی کمتر از دو ماه طول کشید. جنگ اول تغییر خاصی در آرایش
خطوط جنگی خلق نکرد؛ اما در جریان جنگ دوم و سوم که با فاصلههای اندکی روی داد، نیروهای
اتحاد اسلامی از قسمتهای زیادی از غرب کابل عقب نشستند و در یک مرحله از جنگ چهارم،
هزارهها تا حوالی فاضلبیگ و کمپنی پیشرَوی کردند. خط اصلی جبهه بالاخره در نزدیکی
حوزهی پنجم امنیتی در مسیر شاهراه کابل ـ قندهار تثبیت شد و همین خط تا اواخر جنگهای
کابل نقطهی فاصل میان نیروهای حزب وحدت و اتحاد اسلامی باقی ماند.
حزب اسلامی، بهجز
یک سری جنگهای پراکنده در روزهای اول پیروزی مجاهدین، از هرگونه تعرض زمینی در خطوط
جنگی باز ماند و بیشتر با راکتباری بر مناطق مختلف شهر تلاش داشت نیروهای شورای نظار
را تحت فشار قرار دهد. نیروهای جنرال دوستم نیز با وجود درگیریهایی که گاهگاه در
سمت شرق و جنوبشرق با نیروهای حزب اسلامی داشتند، عملاً از هرگونه تعرض بر مواضع این
حزب بیرون از شهر کابل اجتناب میکردند. جنگ واقعی و شدید، در غرب کابل متمرکز بود
که قسمت عمدهی خسارتها و تلفات آن را هزارهها بر دوش میکشیدند.
صبغتالله مجددی
در بیانیهای که به مناسبت پایان دورهی دوماههاش ایراد کرد، احمدشاه مسعود و سیاف
را عامل جنگهای کابل معرفی کرد و مدعی شد که اینها جنگ را شعلهور ساخته و حتا قصد
داشتهاند او را هم از بین ببرند. مجددی، برای ادعای خود دلیل و مدرک خاصی ارایه نکرد؛
اما همین موضع او موجب شد که میانهاش با سیاف و مسعود بهشدت بههم بخورد و در نقطهی
مقابل، برای هزارهها و رهبری حزب وحدت دلگرمی زیادی خلق کند. هزارهها و رهبری حزب
وحدت حس میکردند که در فقدان رسانهها و وسایل تبلیغی، آماج اتهام ناروا قرار گرفتهاند
و قضاوت مجددی از مقام ممثل دولت اسلامی درواقع تسکینی برای دردهای آنان است. مزاری
چنده ماه بعد این وضعیت را توضیح داد:
«به مجددی که ملت
ما، مردم ما این همه احساسات نشان میدهند فقط به خاطر یک حرف حق است که از او شنیدهاند.
مجددی در جنگی که سیاف بالای ما تحمیل کرد، گفت: در جنگ، سیاف متجاوز بود، این مردم
مظلوم است، و باز هم بر اینها تجاوز میکنند. این را مجددی در بیانیهی رسمیاش گفت
و به همین لحاظ است که وی در بین مردم ما محبوب است و در بین مسؤولین ما محترم است.»(3)
***
نیروهای حزب وحدت
تا پایان جنگ چهارم با اتحاد اسلامی، از هیچگونه نظم و فرماندهی واحدی برخوردار نبودند.
کسی برای جنگ تربیت نشده بود و برای جنگ آمادگی نداشت؛ اما شهر در آتش عقدهای میتپید
که بهطور پنهان همه را آزار میداد. بهنظر میرسد رهبران جهادی در وضعیت دشواری
که پیش آمده بود، نهتنها از مدیریت بحرانی که شهر را پس از چهارده سال جنگ تهدید میکرد،
عاجز بودند، بلکه با عقدههایی که در طول سالیان دراز زیر پوست شهر جریان داشت، برخوردی
ناشیانه میکردند. کسی بهدرستی فکر نکرده بود که در شهر کابل، بر طبل خشونت و جنگ
و زور کوبیدن چه پیامدهایی خواهد داشت. این هوشدار را نجیبالله داده بود؛ اما صدای
او به دلیل اینکه از حنجرهای ناروا و فاقد مشروعیت برآمده بود، هیچ مخاطبی را به
خود جلب نکرد.
از جانب هزارهها، اکثر کسانی که در جنگ شرکت میکردند
به نام "مأمورین" شهرت یافته بودند. اینها نیروهای عظیم اما بیتجربهای
بودند که اول صبح از خانه بیرون میشدند و حوالی شام بهسوی خانههای خود برمیگشتند.
کسی به نتیجهی جنگ فکر نمیکرد و کسی به این هم کار نداشت که وقتی جبهه پس از جانفشانی
و قربانیهای بیشمار اندکی جلو خزیده است، چگونه محافظت شود.
مزاری جنرال خداداد
و جمعی از افسران باقیمانده از رژیم نجیبالله را وظیفه داد تا جبهههای حزب وحدت
را منظم کنند. تلاشهای این افسران به هیچ جایی نمیرسید. درواقع هیچکسی نبود که
از این افسران حرفی بشنود یا به دستور و فرماندهی آنان عمل کند. تا این افسران به خود
میآمدند که نقشهای ترتیب دهند یا میان دو قطعه رابطهای برقرار کنند، تفنگداران
بیتجربه و فاقد مهارت مسلکی، تمام خطوط جبهه را درهم میریختند و وضعیت جنگ را تغییر
میدادند.
پس از چهار جنگ که
در فاصلهی کمتر از دو ماه رُخ داد، خطوط جبهه میان حزب وحدت و اتحاد اسلامی تثبیت
شد. هر دو طرف در مواضعی که قرار گرفته بودند، برای خود استحکاماتی ایجاد کردند و از
همانجا به کشیک دادن و تبادلهی آتش مقطعی شروع کردند.
برهانالدین ربانی در اول سرطان 1371 به جای صبغتالله مجددی به ریاست
ادارهی انتقالی رسید و بلافاصله جلسهی شورای قیادی را در چهلستون کابل برگزار کرد. در این جلسه، به
پیشنهاد شیخ آصف محسنی، رهبر حرکت اسلامی، وزارت امنیت ملی که در دورهی مجددی به حزب
وحدت واگزار شده بود، منحل شد و به ریاست امنیت ملی تقلیل یافت. قسیم فهیم در رأس این اداره قرار گرفت. این اقدام به معنای
پایان مذاکرات حزب وحدت برای پیوستن به دولت ربانی محسوب میشد. با وجود اینکه ربانی
و مزاری در هوتل انترکانتیننتال باهم ملاقات کردند؛ اما سایهای که بر روابط دو طرف
افتاده بود، همچنان بر جا ماند و جنگ تبلیغاتی بدون هیچگونه محدودیت و تعارفی در
میان هر دو طرف جریان داشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشتها:
(1)
افغانستان در قرن بیستم، ظاهر طنین، چاپ اول
1384، ص 399-400
(2)
مزاری این حادثه را با نمایندگان تاجیک شمالی اینگونه
شرح داد:
«... سه هزار مهاجر
ما بعد از چهارده سال مهاجرت حرکت کردند که کابل آزاد شده و گفتند که میرویم دیدن
کابل و دیدن مردم ما. این سه هزار نفر ما، بین هلمند و قندهار گم شدند و تلف شدند.
ما از جناب ربانی به حیث رییسجمهور کشور خواستیم که یکی دو تا هلیکوپتر بدهد تا یک
هیأت از احزاب برود و ببیند که همینها را به چه جرمی کشتند. چه جرمی؟... هیأت تعیین
شد، اما ربانی دو تا هلیکوپتر را نداد که این هیأت برود؛ و تا امروز هم نمیدانیم
که این سه هزار نفر ما در کجا کشته شدند و برای چه انداخته شدند؟ شما و خدا، سه هزار
گوسفند مردم اگر در یک جا گم شود، این را در سطح بینالمللی اعلان نمیکنند؟ این را
نمیگویند؟ آیا ما مگر انسان نیستیم؟ از این افغانستان نیستیم؟ چه هستیم؟ ...» (اتمام
حجت برای تاریخ، صحبتهای مزاری با نمایندگان تاجیک شمالی، عصری برای عدالت، شمارهی
دهم، 11 حوت 1375، ص 9)
(3) سخنانی از پیشوای
شهید، چاپ 1374، ص 12
(4) برهانالدین
ربانی، متولد سال ۱۳۱۹ خورشیدی (۱۹۴۰م) در شهر فیضآباد
بدخشان، تحصیلات خود را در سال 1342 در رشتهی الهیات در دانشگاه کابل به انجام رسانید،
در سال ۱۳۴۷ به مصر رفت و در دانشگاه الازهر به تحصیل پرداخت.
وی در مصر تحت تأثیر اندیشههای اخوانالمسلمین قرار گرفت. ربانی یکی از بنیانگذاران
نهضت جوانان مسلمان بود که در سال ۱۳۵۱ رهبری این نهضت را
با نام جمعیت اسلامی افغانستان عهدهدار شد. در سال 1353، برای نجات از تعقیب رژیم
داودخان، همراه با عدهای دیگر از فعالان اسلامگرا به پاکستان رفت و برای براندازی
رژیم داودخان از حمایت مالی و تسلیحاتی حکومت پاکستان برخوردار شد. وی هرچند در مقایسه
با گلبدین حکمتیار از توجه کمتر مقامهای پاکستانی برخوردار بود، اما در جهاد افغانستان
به حمایت پاکستان و کشورهای دیگر، جبهههای نیرومندی را در نقاط مختلف افغانستان راهاندازی
کرد. فرماندهان مشهوری همچون ذبیحالله در مزار، اسماعیلخان در هرات، ملانقیب در قندهار،
و احمدشاه مسعود در پنجشیر، اعتبار نظامی جمعیت اسلامی را بالا بردند. وی پس از پیروزی
مجاهدین و شکست دولت نجیبالله در سال ۱۳۷۱ (۱۹۹۲)، طبق توافقنامهی
گروههای مجاهدین در کنفرانس اسلامآباد، به عنوان دومین رییسجمهور موقت افغانستان
بعد از دورهی دوماههی صبغتالله مجددی به قدرت رسید، اما در پایان میعاد خود به جای
زمینهسازی برای انتخابات، به تشکیل شورای اهل حل و عقد پرداخت و دورهی زمامداری
خود را تمدید کرد.
ربانی در ماه میزان
سال 1375 (سپتامبر 1996) کابل را بر اثر حملهی طالبان ترک گفت و به شهر تالقان رفت.
پس از سقوط طالبان، وی از ادارهی موقت به ریاست حامد کرزی حمایت کرد و در اولین انتخابات
ریاست جمهوری، دامادش، احمدضیا مسعود، به عنوان معاون اول رییسجمهوری در حکومت کرزی
اشتراک کرد. ربانی در پارلمان اول به نمایندگی از مردم بدخشان راه یافت و در سال ۱۳۸۶ با جمعی از سران جهادی و احزاب کمونیستی سابق جبههی ملی افغانستان را تشکیل
داد. در سال 1389 به ریاست شورای عالی صلح با طالبان انتخاب شد و در بیست و نهم سنبله
۱۳۹۰ بر اثر یک انفجار انتحاری کسی که به عنوان نمایندهی طالبان به دیدارش آمده
بود، در منزل خود کشته شد. ربانی در هنگام مرگ 71 سال داشت.
(5) در آستانهی
سقوط رژیم کمونیستی در جلسهای که در تاریخ چهارم ثور 1371 در پیشاور با شرکت محمدنواز
شریف نخست وزیر پاکستان، نمایندهی عربستان سعودی، و رهبران احزاب مقیم پشاور تشکیل
شد، دو شورا در نظر گرفته شد که یکی شورای قیادی بود، مرکب از رهبران احزاب جهادی به
رهبری برهانالدین ربانی، و یکی شورای جهادی بود به شرکت پنجاه و یک نفر نمایندگان
این احزاب به ریاست صبغتالله مجددی.
6ـ مارشال محمدقسیم
فهیم، متولد سال 1336 (۱۹۵۷) در ولایت پنجشیر، تحصیلات ابتدایی در رشتهی علوم
دینی داشته و در جریان جهاد یکی از همرزمان احمدشاه مسعود محسوب میشد. در حکومت ربانی
در سال 1371 به ریاست امنیت ملی رسید و گفته میشود که در برنامهریزی اکثر جنگها
و عملیاتهای استخباراتی شورای نظار نقش عمده داشته است. وی به دلیل نفوذ قومی و قدرت
نظامیاش، پس از احمدشاه مسعود، فرماندهی شورای نظار را عهدهدار شد و از عملیات نیروهای
ائتلاف بینالمللی علیه طالبان حمایت کرد. در ادارهی موقت و انتقالی به معاونت حامد
کرزی رسید و علاوه بر کسب لقب مارشال، پست وزارت دفاع را نیز به خود اختصاص داد. وی
در انتخابات اول ریاست جمهوری کنار گذاشته شد، اما در انتخابات دوم، بازهم به عنوان
معاون اول حامد کرزی وارد حکومت شد. مارشال فهیم و نزدیکان او، همچون سایر اراکین
حکومت کرزی، پس از سقوط طالبان به امکانات و منابع عظیم اقتصادی دست یافته و از ثروتمندان
رده اول افغانستان محسوب میشوند.
نوشته ای خوبیست، مگر علل و عوامل اساسی جنگ های کابل را بیان نکرده اید.
پاسخحذفدر یک جائی نوشته اید که حزب اسلامی فقط راکت پراکنی می کرد و جنگ جبهه ای نداشت؛ این تا حد زیاد دور از واقعیت است. چون من در آن بودم و جنگ های شهر کهنه و مکروریان و ارزان قیمت یادم است که همه روزه خط جنگ در حال تغییر بود و جنگ هم خیلی شدید. به خصوص با نیرو های گلم جمع.
به نظرم عامل اساسی در جنگ های کابل، کودتای شورای هماهنگی بود که این شورا به میانجی گری جلا الدین حقانی میان حزب اسلامی، وحدت و گلم جمع ایجاد شده بود. از اینکه بلا فاصله جنگ ها با ایجاد دولت موقت (طبق فیصله پشاور) ایجاد شد و فرصت برای تحقق تصامیم که در جبل سراج گرفته شده بود، فراهم نشد؛ حزب وحدت و همچنان جنبش به این گمان که این 20 درصد و 15 درصد قدرت را گلبدین نیز برای ما میدهد و ظاهرأ قدرت زیاد در دست حزب اسلامی است، با ایجاد شورای هماهنگی، دست به کودتا زدند که جنبش و وحدت غلط محاسبه کرده بودند، چون حالا دیگر نجیب نبود که به این زودی سقوط کند.
در قسمت اینکه چرا جنگ شد باید گفت که؛ جنگ اجتناب ناپذیر بود، چون گلبدین به جلسه رهبران جهادی که در پشاور دایر شده بود، نرفت و آن جلسه را در عمل قبول نکرد، زیرا او به خلقی های دولت نجیب دل پر کرده بود که به کمک آنها دولت را فاتحانه سقوط می دهد و کابل را اشغال و حکومت خود را اعلان می کند چون از لحاظ اتنیکی نیز او خود را مستحق می دانست. ولی دولت اسلامی که اکثرأ به دست جمعیت اسلامی بود (چون دیگر احزاب بلافاصله بعد از ختم دوره صبغت الله مجددی، به شورای هماهنگی رفته بودند و عملأ علیه دولت جنگ می کردند)، از رهبری خارق العاده برخوردار بود که آنهم شهید مسعود بود. او توانست که شورای هماهنگی را از ارگ، از وزارت دفاع، از وزارت داخل که به کمک خلقی ها وارد آنها شده بودند، خارج کند و تا تپه مرنجان و بالا حصار و مکروریان و دهمزنگ براند و پیامد های بعدی که حزب اسلامی تا چهار آسیاب و سروبی عقب زده شد و حزب وحدت در حوالی دهمزنگ و حوزه پنج باقی ماند الی اینکه رهبر حزب وحدت، گلبدین را رها کرده و باز هم با میانجی گری جلال الدین حقانی به دامن طالبان پناهنده شد. و طالبان هم آنچه که دستور داده شده بود برای شان، انجام دادند. او را زجر کش کرده و از چرخبال به زمین پرتابش کردند.
به هر صورت، جنگ های کابل سبب تضعیف احزاب گردید و به خصوص حزب وحدت که نتوانستند در برابر طالبان مقاومت کنند و بلاخره قتل عام های هزاره ها در مناطق هزاره نشین توسط طالبان انجام شد که آن کشتن های هزار تائی یاد مردم رفت.
در یک نظریه خواندم که استاد ربانی 2 تا هلیکوپر برای انتقال هیآت نداد. ولی چناچه من به یاد دارم، حزب وحدت نیز چند تا هلیکوپتر در اختیار داشت، چرا از آن ها استفاده نکرد؟
من عضو هیچ حزبی نیستم، فقط برداشت و معلومات خود را نوشتم. با حرمت
نوشته ای خوبیست، مگر علل و عوامل اساسی جنگ های کابل را بیان نکرده اید.
پاسخحذفدر یک جائی نوشته اید که حزب اسلامی فقط راکت پراکنی می کرد و جنگ جبهه ای نداشت؛ این تا حد زیاد دور از واقعیت است. چون من در آن بودم و جنگ های شهر کهنه و مکروریان و ارزان قیمت یادم است که همه روزه خط جنگ در حال تغییر بود و جنگ هم خیلی شدید. به خصوص با نیرو های گلم جمع.
به نظرم عامل اساسی در جنگ های کابل، کودتای شورای هماهنگی بود که این شورا به میانجی گری جلا الدین حقانی میان حزب اسلامی، وحدت و گلم جمع ایجاد شده بود. از اینکه بلا فاصله جنگ ها با ایجاد دولت موقت (طبق فیصله پشاور) ایجاد شد و فرصت برای تحقق تصامیم که در جبل سراج گرفته شده بود، فراهم نشد؛ حزب وحدت و همچنان جنبش به این گمان که این 20 درصد و 15 درصد قدرت را گلبدین نیز برای ما میدهد و ظاهرأ قدرت زیاد در دست حزب اسلامی است، با ایجاد شورای هماهنگی، دست به کودتا زدند که جنبش و وحدت غلط محاسبه کرده بودند، چون حالا دیگر نجیب نبود که به این زودی سقوط کند.
در قسمت اینکه چرا جنگ شد باید گفت که؛ جنگ اجتناب ناپذیر بود، چون گلبدین به جلسه رهبران جهادی که در پشاور دایر شده بود، نرفت و آن جلسه را در عمل قبول نکرد، زیرا او به خلقی های دولت نجیب دل پر کرده بود که به کمک آنها دولت را فاتحانه سقوط می دهد و کابل را اشغال و حکومت خود را اعلان می کند چون از لحاظ اتنیکی نیز او خود را مستحق می دانست. ولی دولت اسلامی که اکثرأ به دست جمعیت اسلامی بود (چون دیگر احزاب بلافاصله بعد از ختم دوره صبغت الله مجددی، به شورای هماهنگی رفته بودند و عملأ علیه دولت جنگ می کردند)، از رهبری خارق العاده برخوردار بود که آنهم شهید مسعود بود. او توانست که شورای هماهنگی را از ارگ، از وزارت دفاع، از وزارت داخل که به کمک خلقی ها وارد آنها شده بودند، خارج کند و تا تپه مرنجان و بالا حصار و مکروریان و دهمزنگ براند و پیامد های بعدی که حزب اسلامی تا چهار آسیاب و سروبی عقب زده شد و حزب وحدت در حوالی دهمزنگ و حوزه پنج باقی ماند الی اینکه رهبر حزب وحدت، گلبدین را رها کرده و باز هم با میانجی گری جلال الدین حقانی به دامن طالبان پناهنده شد. و طالبان هم آنچه که دستور داده شده بود برای شان، انجام دادند. او را زجر کش کرده و از چرخبال به زمین پرتابش کردند.
به هر صورت، جنگ های کابل سبب تضعیف احزاب گردید و به خصوص حزب وحدت که نتوانستند در برابر طالبان مقاومت کنند و بلاخره قتل عام های هزاره ها در مناطق هزاره نشین توسط طالبان انجام شد که آن کشتن های هزار تائی یاد مردم رفت.
در یک نظریه خواندم که استاد ربانی 2 تا هلیکوپر برای انتقال هیآت نداد. ولی چناچه من به یاد دارم، حزب وحدت نیز چند تا هلیکوپتر در اختیار داشت، چرا از آن ها استفاده نکرد؟
من عضو هیچ حزبی نیستم، فقط برداشت و معلومات خود را نوشتم. با حرمت