فکر میکنم آیدیای «اتاق فکر»، محصول تصمیمی بود که
انجنیر ناصر احمدی و محمود بلیغ در شرکت عمران گرفته بودند. پیش از جلسهی چهارم
قوس که منجر به ایجاد «اتاق فکر» شد، انجنیر ناصر احمدی و محمود بلیغ را در شهر
نو، دفتر مرکزی کمپاین اشرف غنی، دیدم. آنها در جلسهای که از طرف کمیتهی جمعآوری
اعانهها دایر شده بود، اشتراک کرده بودند. در حاشیهی این جلسه فرصتی پیش آمد که
با احمدی و بلیغ در رابطه با وضعیت جدید صحبت کنیم. احمدی از تصمیم شرکت عمران
برای حمایت از کمپاین اشرف غنی و دانش یاد کرد و گفت که «دانش را از لحاظ مالی کمک
میکنیم، برایش دفتر میگیریم و هزینههای کمپاین را نیز تا حد ممکن بر میداریم».
احمدی برنامهی اقتصادی اشرف غنی را خوانده بود.
خلاهای آن را به طور خلاصه بر شمرد و گفت: «نظم و ترتیب این برنامه خیلی بد و
وحشتناک است.» آمارهای آن را اکثراً اشتباه خواند و دیدگاههای آن در حمایت از
سکتورهای بزرگ اقتصادی را زیانبار تلقی کرد و گفت که باید به نقش سکتورهای متوسط
و پایین بیشتر بها داده شود.
بلیغ گفت: «تاجران به طور
علنی از هیچ کاندیدایی حمایت نمیکنند». او گفت که این کاندیدان مانند کرزی نیستند
که شانس برندهشدن شان از ابتدا روشن باشد. «رقابت نامعلومی در پیش است. کاندیدان
برای جلب اعتماد و حمایت تاجران باید زحمت زیادی بکشند و کارهای زیادی را انجام
دهند». بلیغ دیدگاههای اشرف غنی را بهتر و روشنتر خواند، اما تأکید کرد که «این
ویژگی برای قناعتدادن تاجران کفایت نمیکند». او گفت که سایر تیمهای انتخاباتی
اصلاً حرفی ندارند که قابل شنیدن باشد.
***
در این جلسهی کوتاه،
احمدی پیشنهاد کرد که در مورد برنامههای حمایت از اشرف غنی و دانش بیشتر صحبت
کنیم. با قراری که گذاشتیم، دو بار دیگر با او و بلیغ و یک بار با او و داکتر امین
احمدی و دانش ملاقات کردیم. این جلسات، صمیمانه و عاری از هرگونه تعارف بودند. در
مورد هر چیزی صحبت میکردیم و نظریات خود را با هم شریک میساختیم: از دلهره تا
امیدواری؛ از احتیاط تا جدیت.
انجنیر احمدی اعتراف داشت
که از سیاست سر در نمیآرد. اما معلوم بود که به عنوان یک تاجر، رازهای سیاست عملی
را خوب میفهمد. هر باری که صحبت میکردیم معلومات تازهای داشت از جناحبندیهایی
که در انتخابات شکل میگرفتند. اکثر اطلاعات او جالب و دست اول بودند. از افرادی
در ردههای بالایی شرکتهای تجارتی یاد میکرد که منبع معلومات او محسوب میشدند.
از روحیهی خودمحورانهی اشرف غنی نگران بود و میگفت که در سیاست افغانستان،
اینگونه روحیه به بنبست میخورد.
قرار ما بر این بود تا
رویکردهای سیاسی در جامعهی هزاره را تغییر دهیم. سیاست نفرت از پشتون یا تاجیک،
میراث تلخی بود که روان جامعه را اذیت میکرد. توافق داشتیم که برای رفع این معضل،
تنها به ادبیات سیاسی مسوولانه از موضع قدرت میتوان تکیه کرد. من تجربههای کارم
با اشرف غنی و شناختی را که از او داشتم، با آنها شریک میساختم و معتقد بودم که
اگر بتوانیم برای سیاست معیار بلندی خلق کنیم، اشرف غنی برای ایجاد یک تغییر بزرگ
از آن حمایت میکند. هراس من این بود که اگر نتوانیم در این سطح سیاست کنیم، وضعیت
آشفته میشود و میدان را کسانی اشغال میکنند که ما اهل بازی با آنان نخواهیم بود.
***
در جریان این صحبتها
انجنیر احمدی پیشنهاد کرد که تعدادی از افرادی را که با ما همسویی دارند، در
جلسات خود شریک سازیم و چیزی به نام «اتاق فکر» ایجاد کنیم. از اسمهای زیادی نام
برده شد. بالاخره جواد سلطانی، اسلم جوادی، داکتر امین احمدی، دانش، من، بلیغ و
انجنیر ناصر احمدی برای جلسهی مشورتی اول مورد توافق قرار گرفت. برخی از چهرههای
مطرح حزب وحدت نیز معرفی شدند که گفته شد در جلسهی اول حضور شان مناسب نیست و
برای جلسات بعدی در مورد آنها تصمیم گرفته شود.
در همین جلسات حساسیتهای
کریم خلیلی در خصوص انتقال قدرت مطرح شد و مواردی از نگرانیهای او نیز تذکر یافت.
برخی از این نگرانیها برای من جالب بودند. حس میکردم که خلیلی نگران است که با
کنار رفتن از معاونت ریاست جمهوری، به یک شخصیت سمبولیک تبدیل میشود و رهبری حزب
وحدت نمیتواند خلای آن را پر کند. اما در یکی از جلسات، نگرانی او از لحاظ منطقوی
و قومی نیز مورد اشاره قرار گرفت. وقتی بحث هزینههای انتخابات مطرح شد، این
نگرانی هم به میان آمد که ممکن است خلیلی حاضر نشود از پول شخصی خود برای دانش که
فکر میکند رقیب قدرت اوست، خرج کند. وقوف بر این نکته گوشهای دیگر از واقعیتهای
درونی حزب وحدت و جناحی را که خلیلی بر آن تسلط داشت، برملا میکرد.
***
من برای دانش پیشنهاد کردم که تلاش کند برخی از
شخصیتهای مطرح حزب وحدت را به کابل دعوت کند. برداشت من این بود که این شخصیتها
هم مشروعیت اجتماعی تیم او را بالا میبرند و هم بنیههای تیوریک و فکری آن را
تقویت میکنند. شفق و داکتر طالب و حمزهی واعظی و دولتآبادی و بلاغی و بهادری و
وقار از جملهی این افراد بودند. من گفتم که دانش مستقیماً با این افراد تماس
بگیرد و از آنها دعوت کند که برای حمایت از او در این مرحلهی دشوار قدم به پیش
بگذارند. علاوه بر آن، دانش میتواند از این فرصت برای انسجام و بسیج کادرهای
جامعه و ایجاد یک همسویی و تشریک مساعی کار گیرد.
دانش گفت که با برخی از
این چهرهها مشکلی ندارد، اما عدهای از آنها با ممانعت خلیلی مواجه میشوند و
خلیلی به هیچ وجه راضی نیست که آنها دوباره مطرح شوند. او مشخصاً از شفق و داکتر
طالب نام برد و گفت که خلیلی حضور شان را قابل تحمل نمیداند. من چون قبلاً در
مورد این شخصیتها با خلیلی نیز صحبت کرده بودم، اصرار کردم که او تلاش کند خلیلی
را متقاعد بسازد. حتی گفتم که اگر ضرورت باشد، بدون مشوره با خلیلی از آنها دعوت
کند. استدلال من این بود که انتخابات آزمون دشوار و جدیای را در برابر ما مطرح
کرده است. باید از تمام توان و امکانات خود برای برنده شدن در این آزمون کار
گیریم.
دانش، برغم اینکه حضور شفق
و داکتر طالب را موثر و ضروری میدانست، اما حساسیت خلیلی را جدیتر تلقی میکرد و
یک روز به طور صریح گفت که مخالفت خلیلی به نفع ما نیست و نمیتوانیم آن را جبران
کنیم. بالاخره، من تصمیم گرفتم که مسأله را خودم با خلیلی در میان بگذارم و نظرش
را جلب کنم. بعدها درک کردم که برای خود اعتباری فراتر از واقع قایل بودم. خلیلی،
دقیقاً همان کلماتی را برای من گفت که از زبان دانش شنیده بودم: «با بلاغی و
دیگران حرفی ندارم. اما شفق میآید و اگر نتوانیم توقعش را برآورده کنیم میرود
کنار شورای نظار. داکتر طالب غزنیچیبازی راه میاندازد»! (ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر