جلسهی دفتر عمران، فرصتهای
آشنایی من با دانش را بیشتر ساخت. قبل از آن شاید یک یا دو بار برای کار ثبت شورای
سرپرستی معرفت او را در وزارت عدلیه ملاقات کرده بودم. شخصیت محترم و بانزاکتی
بود. با نوشتهها و مقالاتش از دوران «پیام مستضعفین» که نشریهی سازمان نصر در
ایران بود و هفتهنامهی وحدت و نشریاتی دیگر مانند سراج و امثال آن آشنا بودم. از
او تصویر سیاسی نداشتم و نمیدانم چه دلیل داشت که در کابل نیز هیچگاهی به عنوان
یک مرجع سیاسی به او نگاه نکرده بودم.
چند روز قبل از جلسهی
دفتر عمران، صبح یک روز جمعه به دیدارش در شهرک امید سبز رفتم. آن جلسه را خلیلی
تنظیم کرده بود و اولین بار بود که با وی، به تنهایی روی یک مسألهی سیاسی صحبت میکردم.
***
من تا روز جمعه 12 میزان
1392 که اشرف غنی و خلیلی در حضور کرزی در ارگ ریاست جمهوری اسم دانش را در تکت
انتخابات درج کردند، با نامزدی او مخالف بودم. کاندیدای مورد نظر من، داکتر امین
احمدی یا جواد سلطانی بود. ویژگیهایی را در این دو شخص میدیدم که میتوانست هم
برای اشرف غنی و خلیلی قابل قبول باشد و هم «مدیریت تحول» در حکومت بعدی را ممکن
سازد. در مورد احمدی و سلطانی با اشرف غنی نیز صحبتهای زیادی داشتم و ظاهراً او
نیز پذیرفته بود که از میان این دو شخص، یکی میتواند گزینهی مناسبی باشد. اشرف
غنی برغم آنکه در مورد نظریات و روحیهی رادیکال سلطانی و وجههی روشنفکرانه و
اکادمیک او ملاحظه داشت، او را برای «مدیریت تحول» در حکومت خود فردی مناسب میخواند.
اشرف غنی از داکتر امین احمدی نیز تصویر خوبی داشت. اما دانش و دایفولادی دو اسمی
بودند که در مورد آنها همواره رأی نامساعد و منفی ابراز میکرد. دانش را اهل
سیاست نمیدانست و طرحهای حکومتداری خود را فراتر از توان و درک او تلقی میکرد.
دایفولادی نیز برای او فردی مناسب برای یک کار تیمی و گروهی نبود.
بااینهم، خلیلی کسی بود که انتخاب آخر را انجام
میداد. در صحبتهایی که با او داشتم، میگفت که احمدی حاضر نیست به این مسوولیت
گردن بگذارد. در مورد سلطانی تنها یک بار گفت که «تعهد» ندارد. فراتر از این جمله،
نه مخالفتی خاص نشان داد و نه هم شرحی بیشتر ارایه کرد. از دانش، هیچگاهی با
قاطعیت حرف نمیزد، اما یکی از روزها وقتی افرادی را نام برد که به گفتهی او
«تمایل دارند معرفی شوند»، دانش و عباس بصیر و سعادتی و دایفولادی را در یک ردیف
قطار کرد. خلیلی هر کدام از این افراد را یکی یکی برشمرد و گفت که چرا جرأت نمیکند
آنها را در لست نامزدان مورد حمایت خود داشته باشد. گفت دایفولادی حتی تهدید
کرده است که اگر او را نامزد نکنم، به طور صریح موضعگیری و مخالفت میکند. از دانش
با تعبیر «فرد بیخاصیت» نام برد که در دوران وزارت خود صلاحیت یک کار کوچک را هم
نشان نداد. در مورد عباس بصیر و سعادتی تعبیرات سبک و تخفیفکنندهای بر زبان آورد
که گویا «کار حکومت را سبک گرفته اند» و «سیاست را بازیچه فکر کرده اند».
خلیلی از روحیهی تند و
عصبی اشرف غنی به اندازهی طرحهای آیدیالی و روشنفکرانهی او هراس داشت و میگفت
که باید فردی برای او معرفی شود که هم توان درک او را داشته باشد و هم بتواند با
او در یک موازنهی بلند کار کند. خلیلی از تجربهی کار خود با کرزی یاد میکرد و
میگفت که حفظ وقار و وجاهتش در این حکومت، دشوارترین تجربهی سیاسیاش بوده و
حالا نگران است که این جایگاه در حکومت اشرف غنی آسیب ببیند.
***
خلیلی هیچگاهی از لست
مورد نظر خود به طور صریح چیزی نگفت. حرفهای ضمنی او چهرههایی را در بر میگرفت
که گاهی در یک سطح و گاهی در تفاوتی اندک با هم تلقی میشدند. در این میان، تصور
من آن بود که داکتر امین احمدی و جواد سلطانی باید در صدر لست قرار گیرند و یکی از
آنها پیشکش شوند. او گزینهی حمایت از محقق و صادق مدبر را در همان ابتدا با
قاطعیت رد کرد. سیما سمر را به دلیل «حساسیت شورای نظار و جهادیها» مناسب نمیدانست.
از پسرانش هیچگاهی یاد نکرد و به نظرم نیامد که تمایل دارد آنها را هم در لست
احتمالی خود داشته باشد. تنها یکی دو بار از «عالم» نقل قولهایی کرد که نشان از
رضایتش بود. رأی کرزی برایش مهم بود و گاهی از آن یاد میکرد؛ اما دلیل مشخصی برای
آن ذکر نکرد.
با قرینههایی که از صحبت
با خلیلی داشتم، احتمال داکتر امین احمدی و جواد سلطانی را برجستهتر میخواندم.
همین برداشتم را با اشرف غنی نیز در میان گذاشته بودم. به نظر من، «مدیریت تحول»ی
که اشرف غنی در حکومت خود از هزارهها توقع داشت، در محوریت یکی از این دو چهره
تمثیل میشد.
***
روزی که خلیلی و اشرف غنی
به ارگ رفتند تا تکت انتخاباتی خود را در حضورداشت کرزی اعلام کنند، طاهر زهیر
برای دیدار من به معرفت آمده بود. شام روز قبل، اشرف غنی تصمیم خود برای موافقت با
معاونت جنرال دوستم را نهایی کرد؛ اما در مورد نامزد خلیلی هنوز هم چیز خاصی نمیدانست.
گویا او انتظار داشت که خلیلی، مطابق تعهدی که سپرده بود، لستی از افراد را به او
معرفی کند تا او یکی را به انتخاب خود برگزیند. زهیر هم ظاهراً از گزینهی خلیلی
چیزی نمیدانست یا حد اقل برای من چیزی نگفته بود. او یاد کرد که صبح همان روز،
خلیلی در دیدار با اعضای حزبش از من و «نقش صادقانه»ای که داشته ام به نیکی یاد
کرده است.
حوالی ساعت یک بعد از
ظهر، با زهیر صحبت داشتم که خلیلی زنگ زد و از توافق در مورد دوستم و دانش به
عنوان معاونان اشرف غنی یاد کرد. ظاهراً همان لحظه از ارگ بیرون آمده بود. به او
تبریک گفتم، اما زهیر با شنیدن اسم دانش، واکنش نومیدانهای نشان داد که حاکی از
نارضایتیاش بود. برای من، برعکس، این انتخاب، با توجه به اینکه بالاخره خلیلی با
ملاحظات و معیارهای شخص خودش از فردی حمایت میکرد، یک امر قابل درک و طبیعی بود و
به همین دلیل برای زهیر گفتم که «اکنون باید از دانش حمایت کنیم؛ چون امکان تغییر
دادنش وجود ندارد و در برابر انتخابی که صورت گرفته است، گزینههای زیادی نداریم:
یا حمایت کنیم، یا مخالفت، یا هم از همه چیز دست بکشیم و بیتفاوتی اختیار کنیم».
***
فردای آن روز، اشرف غنی
را در منزلش ملاقات کردم. گفت که خلیلی او را غافلگیر کرد و خلاف تعهدش، لستی به
او نداد. او گفت که بعد از توافق روی اسم جنرال دوستم به عنوان معاون اول، کرزی از
صادق مدبر به عنوان معاون دوم یاد کرد. خلیلی به شدت مخالفت کرد و اسم دانش را بر
زبان آورد. کرزی نیز بلافاصله دعا کرد و قضیه ختم شد. اشرف غنی گفت که بعد از آن،
دیگر او نتوانست مخالفت کند، چون سایر گزینههای خلیلی را نمیدانست و طرح هر اسمی
دیگر را ناشیانه تلقی میکرد.
روز دیگر، وقتی خلیلی را
در منزلش ملاقات کردم، میگفت که او از اسم دانش شروع کرد و میخواست سایر اسمها
را هم به دنبال آن بگوید، اما کرزی مجال نداد و اشرف غنی هم مخالفت نکرد. در
نتیجه، دانش انتخاب شد. (ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر