هر سخن زمانی دارد و هر
زمان سخنی. زمانِ گفتن سخن بالاخره فراهم میشود. به همین دلیل، برای روایت قصههای
زندگی به عجله و شتاب خاصی ضرورت نیست. مهمتر از همه، سخنهایی که از تجربههای
مشترک جامعه محسوب میشوند، معمولاً سخنهای ناب و رازآلود نیستند. تقریباً همه، کم
و بیش، از آنها اطلاع دارند. تنها روایت شان از زبانهایی متفاوت، متفاوتتر میشود
و برخی از فاکتها در این یا آن روایت کمتر یا زیادتر رنگ میگیرند.
***
سابقهی
کار من و اشرف غنی برای انتخابات ریاست
جمهوری به روز سیزدهم جوزای 1392 برگشت میکند. اشرفغنی، چند روز قبلتر، کمک
کرده بود تا اعتصاب دانشجویان دانشکدهی علوم اجتماعی پایان یابد. بعد از آن، او
از معرفت دیدار کرد و از من خواست در جلساتی که تصمیم داشت روزهای جمعه در منزلش
برگزار کند، اشتراک کنم.
در
حاشیهی اولین جلسهی روز جمعه، از من دعوت کرد در طرحهای سیاسی او شریک شوم. من
بالمقابل از آمادگی او برای اشتراک در انتخابات پرسیدم. اشرف غنی یک روز وقت خواست
تا با «بیبیگل» مشوره کند. «بیبیگل» یا «رولا غنی»، همان خانمی بود که اکنون
«بانوی اول مملکت» خوانده میشود. صبح روز دوشنبه، سیزدهم جوزا، اشرف غنی مرا با
پاسخ مثبت خود در زیر سایبان منزلش در دارالامان استقبال کرد.
این نشست حدود چهل و پنج
دقیقه دوام کرد. بحث وضعیت سیاسی موجود، رابطهی هزارهها و پشتونها، مخصوصاً
معضل کوچیها و مردم بهسود و دایمیرداد و ناور و خوات، و ترکیب تیم انتخاباتی
موضوع صحبت بود. اشرف غنی تأمین رابطهی هزارهها و پشتونها را به عنوان یکی از
اهداف استراتژیک خود یاد کرد و قول داد که معضل کوچیها و هزارهها را به طور
بنیادی و دایمی حل کند. سخن صریح او این بود که «به خاطر زمین و چراگاه، نباید خون
هزاره و پشتون بر زمین بریزد.»
در این نشست به دو توافق
عمدهی دیگر نیز رسیدیم: یکی از چهرههای قدرتمند تاجیک باید در تیم انتخاباتی به
عنوان معاون اول گرفته شود. گزینهی مطلوب یونس قانونی بود که به نظر میرسید
ظرفیت کارش در حکومت اشرف غنی بیشتر است. از میان سیاستمداران هزاره، کریم خلیلی
نسبت به محقق و صادق مدبر و دیگران ارجحیت یافت.
در ختمِ نشست، قرار شد
اشرف غنی با رهبران ارشد تاجیک وارد مذاکره شود و از آنها بخواهد تا «یکی از چهرههای
قدرتمند خود را به عنوان معاون اول معرفی کنند». من عهدهدار شدم تا با کریم خلیلی
صحبت کنم و حمایت او را از این تیم جلب کنم.
همان روز در دفتر یادداشتهایم
نوشتم: «آغاز یک راه. عهدی برای نجات یک کشور و نسلهای آن. از خدا برای شکیبایی و
استواری در این راه توفیق میطلبم.»
***
جلسات من با خلیلی حدود
دو و نیم ماه دوام کرد تا اینکه بالاخره رضایت داد با اشرف غنی در منزلش ملاقات
کند. خلیلی در ابتدای امر با رهبران جمعیت اسلامی قرارهایی داشت؛ با حزب اسلامی
نیز تارهایی را بافته بود؛ از کرزی نیز چشم میزد؛ اما اشرف غنی در معادلهاش هیچ
جایی نداشت. خلیلی از «فکر» و «روحیه«ی اشرف غنی هراس داشت. اشرف غنی از اینکه
خلیلی را ملاقات میکرد، سرشار از سرور و شادمانی بود. در آن شب، اشرف غنی برای
خلیلی گفت که «در سیاست هزاره، تو مجتهد و مرجع تقلید من استی. تو بگو، من عمل میکنم.»
او قول داد که طرح خود برای پایان دادن دایمی معضل کوچیها و هزارهها را تا قبل
از ثبت نام آماده میکند، در فاصلهی ثبت نام تا اعلام نهایی لست، نشست سران کوچی
و هزاره را برگزار میکند تا وقتی لست نامزدان انتخابات اعلام شد، مانعی برای آغاز
کمپاین وجود نداشته باشد. خلیلی نیز متعهد شد که لستی از افراد مورد نظر خود را به
اشرف غنی تقدیم میکند که از میان آنها مناسبترین چهره را به عنوان معاون خود انتخاب
کند.
***
اشرف غنی دیدارش با
رهبران تاجک را تا اواخر سنبله ادامه داد. بارها به خانههای تک تک آنان رفت تا از
آنها بخواهد که وی را در انتخابات همراهی کنند. ظاهراً آخرین پاسخ منفی را از
یونس قانونی دریافت کرد و شام روزی که از دیدار با قانونی برگشته بود، با تلخکامی
گفت که «تاجیکها او را فریب داده و وقتتلفی کرده اند». از فرط ناراحتی لبهایش
را میگزید و معلوم بود که اعتماد به نفسش به سختی آسیب دیده بود.
همان شام، قصهی شکررنجیهای
دوستم و محقق به میان آمد. تا آن زمان داکتر حسین یاسا با نامهاش پرده از اختلاف
و آزردگی محقق و دوستم بر نداشته بود. من گزارشاتی داشتم که محقق و دوستم به خاطر
معاونت عبدالله دچار اختلاف جدی شده اند. دوستم حاضر نبود به چیزی کمتر از معاونت
ریاست جمهوری رضایت دهد. عبدالله حاضر نبود حمایت محقق را از دست دهد و از طرفی
نیز، نمیتوانست از دو معاون خود، یکی را پشتون انتخاب نکند.
ناخن گذاشتن روی اسم
جنرال دوستم و حزب جنبش برای اشرف غنی شوکهآور بود. «ترکتباران» برای او جاذبهی
زیادی داشت؛ اما اسم جنرال دوستم پاهایش را به اندازهی قلبش به لرزه میآورد. وقتی
از گزینهی ترکتباران یاد کردم، دستانش را به هوا بلند برد و گفت: «رویش صاحب، جنرال
دوستم خط قرمز ماست. به هیچ صورت مورد قبول نیست.» بااینهم، با حضور ترکتباران و
جنبش، بدون اسم جنرال دوستم، روی خوش نشان داد و معلوم بود که در چشمانش برق بیم و
امید به طور همزمان جا گرفته اند.
***
برای جلب حمایت جنرال
دوستم باید کارهای زیادی صورت میگرفت. اشرف غنی، بعد از آنکه شوکهی ابتداییاش
رفع شد، از حساسیت و واکنش پشتونهای افراطی یاد کرد و گفت که جنرال دوستم، آرای
پشتون را فوقالعاده تضعیف میکند و به مخالفان او مجال میدهد تا از این وضعیت
استفاده کنند.
آن شب، صحبتهای زیادی
مطرح شد و احتمالهای گوناگونی مورد ارزیابی قرار گرفت. در ختم، جلب حمایت جنبش
مورد توافق قرار گرفت و برخی از نیروهای موثر نشانی شدند که روی هر کدام از آنها
به ترتیب کار شود. اشرف غنی با اسمهای داکتر سلجوقی، ثریا دلیل، ذکی، نظیف شهرانی
و شاکر کارگر مشکلی نداشت و میگفت که با هر یک از آنها به راحتی کار میکند؛ اما
حساب جنرال دوستم هنوز روشن بود: «خط قرمز»!
وقتی در آخر خط، جنرال دوستم
پافشاری کرد که شخص خودش معاون اول باشد، اشرف غنی به اندازهی روز اول دچار
آشفتگی شد. میگفت: از لحاظ سیاسی درک میکند، اما چهره و اسم جنرال دوستم را برای
پشتونها نمیتواند توجیه کند. بالاخره، وقتی اهمیت نقش و حضور جنرال دوستم برای
برندهشدن در انتخابات مطرح شد، اشرف غنی نیز کوتاه آمد. مهمتر از آن، برای اشرف
غنی سرنوشت پشتونهای شمال نگرانیهای زیادی خلق میکرد و میگفت که «اگر برای
مشکلات شمال، راه حل سیاسی پیدا نشود، پشتونهای این مناطق با سرنوشت کشورهای
بالکان رو به رو میشوند». این حرف برایش خیلی جدی بود. (ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر