جناب قانونپوه، سرور دانش،
شما در قسمتهای پایانی «اعلامیه«ی خود حرفی میگویید که
راستی راستی بر اعصاب خیلیها راه میروید: «احساس ما این است که نویسنده و
همکارانش خواسته اند، آتش خشم خود شان را با افکندن آتش کینه و کدورت و جدایی و
نفاق بر خرمن باقی اعضای اتاق فکر و شخصیت های سیاسی مورد نظر شان سرد تر سازند».
اینکه متوجه آتش خشم ما شده اید، نکتهی خوبی است؛ اما صفت
«کینه و کدورت و جدایی و نفاق» در عقب این «آتش خشم» قابل تأمل است. دوست دارم
خاضعانه التماس کنم که بیایید نترسیم و صادق باشیم و شجاعتِ گفتن را داشته باشیم.
شما نیک میدانید که آتش کینه از جای دیگر بلند شده است: از غنیمت، از قدرت، از
پولهای بادآورده، از تقسیم منصب و مقام و از حذف نیروهای منتسب به این یا آن. آتش
کینه از جایی بلند شده است که مقامها در آن بر سر چیزهای دیگری درگیر اند. آتش
کینه از بنیادسازیها بلند است. از امتیازاتی که این بنیادسازیها به کیسهی کسی
میریزد و از کیسهی کسی میدزدد. آتش کینه از جایی بلند است که نوکیسهای بر بام
بلند میشود و کهنهکیسهای را به سوی خاک میراند. آتش کینه از جایی بلند است که کسی
راه را بر کسی میبندد و کسی از این بندافتیدن راه، کفرش به آسمان میرسد.
جناب قانونپوه،
شما به طعنه از «خشم» ما یاد میکنید و گویا متوجه شده اید
که ما خشمگین هستیم. خوب است با این حرف نیز موافق باشیم که به راستی ما خشمگین
هستیم. از خشم میسوزیم و در خشم خاکستر میشویم. اما بپرسیم که خشم از چه و چرا؟
خشم از حذف شدن؛ خشم از استفادهی ابزاری از تمام مردم برای اهداف و مقاصد شخصی و
برای پوشاندن ابتذال فردی؛ خشم از بیمناعتی و ذلت؛ خشم از اینکه بلندای قامت یک
ملتِ باعزت چگونه بر حضیض پستی و دنائت میافتد و خرد میشود؛ خشم از تفافتادن بر
صورت مادر و زن و انسان این زمین؛ خشم از زانوزدن ایمان در برابر نان؛ خشم از
چشمانی که حیا و شرم و شرف در آن مرده است؛ خشم از زمینی که بر سینهی خود نامردمیترین
تصویرهای روزگار را تحمل میکند و نفس نفس میزند.
ما خشمگین هستیم، چون سیاستورزی بدون مطالبهی جمعی و
اجتماعی را امر غیر عقلانی میدانیم؛ ما خشمگین هستیم، چون میبینیم که چشمان آبی
مزاری بر ما و نسل ما خیره شده است و ما در برابر این چشمان، شاهد فروافتیدن و
تمکین و تسلیم شده ایم؛ ما خشمگین هستیم، چون گامهای پستی را بر استخوان سینههای
خود و نسل خود احساس میکنیم و صدای خرد شدن ذرههای ایمان و تقوای یک نسل بامناعت
را شاهد میشویم و کاری از دست ما بر نمیآید.
ما خشمگین هستیم، چون سی و یک انسان سرزمین ما اسیر گرگان
آدمخوار میشود و شما در مقام رهبری و پیشوایی سیاسی جامعه لب از لب باز نمیکنید
و زهرهکفک نمیشوید. ما خشمگین هستیم، چون فرخندهی ما روی جاده، در پیش چشم خلقالله
زجرکش میشود و آه میکشد و ناله میکند، اما شما این صدا را در یک کیلومتری ارگ و
قصر تان اعتنا نمیکنید. ما خشمگین هستیم، چون سربازان فداکار میهن ما در وردوج و
جلریز و کنر و هلمند و بادغیس و فاریاب و ارزگان تکهتکه میشوند و مثله میشوند،
اما شما در ارگ آرام و بیخیال، کک تان هم نمیگزد. ما خشمگین هستیم، چون سنگهایی
که بر فرق رخشانه میریزد کاسهی چشمان شما را نشانه نمیگیرد و خدا خدا گفتن و هق
زدن و التماس کردن او شما را در تاریکخانهی وجدان و شعور و شرف تان به لرزش در
نمیآرد. ما خشمگین هستیم، چون تبسم ملت ما اسیر میشود و شما تکان نمیخورید، از
قفا حلال میشود و شما به خود نمیآیید. ما خشمگین هستیم، قانونپوه، چون قرار ما
این نبود و میخواستیم با حکومت و قدرت، برای ملت خود عزت و مناعت و مصوونیت هدیه
کنیم نه شرم و اهانت و حقارت. ما خشمگین هستیم و این خشم خود را هرگز پنهان نمیکنیم،
جناب استاد!
***
شما مینویسید:
«آنگونه که روایتگر گفته است، اگر آن سلسله جلسات را، جلسات تولید فکر و آن اتاق
را، اتاق فکر بدانیم، احمقانه و غیر منطقی است اگر
تولید کنندگان فکر برای پیروزی در یک مبارزه انتخاباتی، ساعت ها وقت و انرژی تلف
کنند تا برای خویشتن و تیم مورد حمایت خویش، عیوبی را بتراشند که نادرست و گزاف
باشد. رسم زمانه شاید این باشد که در انتخابات، نقاط ضعف رقبای انتخاباتی برجسته
شود؛ اما برعکسش گیج کننده و با پشت راه رفتن است. شیپور را از دهن گشادش نواختن
است. ما تا هنوز یاد نگرفته ایم تا شیپور را از دهن گشادش بنوازیم. شما که چنین می
کنید، لطفا نام اتاق فکر را در این موارد یدک نکشید و از نام ما استفاده نکنید. این توهین به فکر، به اتاق
فکر و به اعضای آن است.»
جناب معاون
رییس جمهور،
شما، سرور دانش،
معلم سیاست و اخلاق تشریف دارید؛ استاد دانشگاه؛ روحانی و عالم دین. اما کاربرد
الفاظ شنیع و درشت چرا؟ زبان به طعن و لعن گشودن چرا؟ آیا این را به حساب اخلاق
سیاسی شما بگیریم یا ناشی از قرارگرفتن تان در مسند و قدرت؟ چه رازی است که همهی
شما وقتی پای تان به آن وادی عفن میرسد بیچاره میشوید و این بیچارگی را با
الفاظ درشت و مستهجن دور میزنید؟
جناب قانونپوه،
انتظار این سخن از
شما دور از ذهن بود . سیاست یک نوع مبارزه است. در این مبارزه عقلانیت ایجاب میکند
که خود را پیشتر از حریف بشناسیم. حفرهها، کاستیها و نقطه ضعفها را شناسایی
کنیم و برای هر کدام آنها راه حل پیدا کنیم. بنابراین، آنچه گفته شده است نوعی
نگاه از درون و خودانتقادی بوده است که لازمهی سیاستورزی در دنیای امروز است. ما
عیب نتراشیدیم. ما نقد کردیم تا از کاستی آگاه شویم و برای برخی از آنها در صورت
امکان راهحل پیدا کنیم. غفلت از خود تا اینجای کار دو تاوان داشته است: یکی فرار
سیاستمداران از نقد و بیگانگی آنها با کارنامههای شان. و دیگری خسارتهایی که
این نوع سیاستورزی برمردم تحمیل کرده است. نااهلان بر بام رفته اند و صاحبخردان
به انزوا رانده شده اند. سیاست در دام و کام تملقگران افتیده است و عرصهی سرنوشت
مردم توسط نااهلان اشغال شده است. تصور ما این بود که با این نقد، راه به سیاست
خردمندانه باز کنیم نه اینکه برای رقیبان خود عیبتراشی کنیم و بر نقطههای عیب
شان فشار بیاوریم تا از نفی حریف اثبات خود را به دست آریم.
جناب قانونپوه،
میرسیم به آخرین بند «اعلامیه»ی شما. شما مینویسید: «از روایتگر "یک
انتخاب" توقع می رفت که اگر منظور شان بیان حقایق و عام ساختن موضوعات سیاسی
پشت پرده است، از یکسو امانت روایتگری را در مورد دیگران رعایت می کرد و از سوی
دیگر منصفانه و با شجاعت اخلاقی به نقاط خبط و خطای خود اشاره نموده و خواسته نخست
خود از رهبری حزب وحدت و خواسته بعدی خود در مورد عدم نشر سلسله روایت های
"یک انتخاب" را نیز با خوانندگان شریک می ساخت. اما با تأسف که این هردو
انتظار برآورده نشد.»
میگویم: آفرین بر شما و همکاران تان. اول، خیال تان تخت باشد که میگویم
بزرگترین «خبط و خطای خود» را قرارگرفتن و راهرفتن در کنار شما میدانم و سراسر
«روایت یک انتخاب» اذعان بر همین نکته است. دوم، ما جمعیت بدون خواست نیستیم و
نخواهیم بود. سیاستِ بدون خواست را شما با خود درون ارگ برده اید. من از اول روایت
گفته ام که از اشرف غنی چه خواست داشته ام و تا چه حد پای این خواست ایستاده ام. من
از رهبری حزب وحدت خواست داشته ام. این شمایید که خواست تان بدون زحمت و عذاب از
کیسهی آسمان میریزد. من وادی سیاست را وادی «خواست»های مشترک میدانم که هر کسی
باید آن را مطرح کند. اما دوست دارم خاضعانه از شما تقاضا کنم که بگویید خواست من
از «رهبری حزب وحدت» یا «عدم نشر سلسله روایتهای یک انتخاب» چه بوده است که شما از
برآوردهنشدن آن «تأسف» دارید؟
لطفاً مصداقهای خواست مرا مشخص کنید تا ببینم که «تأسف»
شما از برآورده نشدن آنها چقدر بجا بوده و اکنون تا چه حد آماده اید آن را
برآورده سازید.
جناب معاون رییس جمهور،
اجازه میدهید در آخر این یادداشت، پیشنهاد خاضعانهای را
برای تان مطرح کنم؟ ... ارگ را ترک کنید و برگردید به بنیاد و دانشگاه و تدریس و
تحقیق. غذای تان سرد نمیماند. موتر زره و دالان ارگ، آنقدرها هم خوب نیست که شما
برای آن بهایی اینچنین سنگین پرداخت کنید. حتا پیشنهاد جواد سلطانی برای تان
باصرفهتر است از چشمبینی در ارگی که قیمت آن برای شما گزاف است. (پایان)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر