شریف سعیدی
(برگرفته از جمهوری سکوت)
قابیل
نی در آب ایستاده است
نیزه
آب در دهان نیلوفر ریخته
زهر
سیب سرخ رسیده است
در شاخهی خم شده از چاقوبرگها
گلها در نسیم تاب میدهند
زنبورهای چاق را
بر ابریشم برگهای سبز کز کرده اند کرمها آرام
و برگهای نیمهخشک
تورهای تارهای عنکبوت اند
از باغ بیدماغ
به خود میآیم
چشم چپم میپرد
بر چشم راستم
بینیام تیغی آختهای است در میان دو چشم
زبانم سرم را به باد میدهد
دندانهایم زبانم را به ساطور
دست چپم قابیل است
دست راستم هابیل
کلاغ در موهایم قار قار میکند
و خوشههای گندم خشکیده
با خون دانه دانهی هابیل
در دشتی که منم
داغ
تنها در اتاق داغ
برهنه ام
و میشمارم دانه دانه
با دانههای بیشمار عرق در پیشانی
و آبشاری که قطره قطره از موهای سرم شروع میشود
از سینهام شیار
از بازوانم جویبار
و بدینسان آبشار میشوم
و بدینسان آب
در اتاق داغ
تنها
عذاب
خواب من تر بود و رویایم در آب افتاد بود
روی چینهای دو چشمم آفتاب افتاده بود
خواب من میرفت سر از روی بالش زیر آب
رود با شیبی پریشان در شتاب افتاده بود
حرف میگفتم میان خواب و بیداری روان
بر ذغال داغ از دستم کباب افتاده بود
رفته بودم کوهگردی خودکشی هم رفته بود
نیمههای صخره از دستم طناب افتاده بود
روی دست جنگل پرخار جان میباخت
مادهخرگوشی که از چنگ عقاب افتاده بود
پنجهی سرخی بریده، ماهیی بر خاک بود
همچو ابراهیمی در آتش رباب افتاده بود
بینی یک دختر افغان دماغم را برید
زیر تیغ تیز از دست حجاب افتاده بود
خواب من هی تلخ میگردید و هزیانم زیاد
در کنارم شیشههای بیشراب افتاده بود
دخترم نم نم به رویم آب زد بیدار کرد
گفت: فهمیدم که خوابت در عذاب افتاده بود
شریف سعیدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر