۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

شجاعت در فکر، شجاعت در عمل


از شجاعت و جسارت زیاد حرف می‌زنیم. حدیثی نغز در عقب این دو واژه‌ی خوب پنهان است. اما خوب است بیندیشیم که مبارزه‌ی ما برای عدالت مصداق شجاعت و جسارت را در چه چیزهایی برجسته می‌سازد. آیا می‌توان شجاعت و جسارت را در هر مصداق و در هر موردی تحسین کرد؟ و آیا اصولاً شجاعت و جسارت همیشه یکی اند؟
اینکه برویم و روبه‌روی دشمن، درست در خط گلوله‌ای که شلیک می‌کند، بایستیم و بر خود نلرزیم، بدون شک عملی جسورانه انجام داده‌ایم، اما آیا این عمل را می‌توان شجاعت نیز قلمداد کرد؟ ... در تعبیرات قدیم، اینگونه عمل را تهور می‌گفتند نه شجاعت. جسارت با تهور همزادتر است تا با شجاعت. می‌گویند شجاعت، ایستادگی توأم با عقلانیت و محاسبه‌ است و تهور/جسارت ایستادگی است، اما الزاماً با عقلانیت و محاسبه توأم نیست. با پنجه‌های خود به رخ شیر پریدن تهور/جسارت است اما شاید شجاعت نباشد. اما در نقطه‌ای کمین کردن و تفنگ در دست گرفتن و از آمدن شیر نهراسیدن و به پیروزی خود باور داشتن شجاعت است.
ما حالا، بدون شک، به جایی رسیده ایم که مبارزه‌ی خود برای عدالت را سرفصل هر ارزشی در زندگی خود قلمداد کنیم. دشمنان عدالت، به سیاق سرشت و طبیعت و موقعیت خود، از هیچ عمل سبعانه و ستمگرانه‌ای در برابر ما دریغ نمی‌کنند: تهدید می‌کنند، قتل عام می‌کنند، بر صورت دختران اسید می‌پاشند، مکتب دختران را با گاز سمی مورد حمله قرار می‌دهند، محدودیت خلق می‌کنند، هیاهو و غوغا به راه می‌اندازند، حمله می‌کنند، و خلاصه‌ هر کاری که از دست شان برآید انجام می‌دهند تا ما را بترسانند و از سر راه خود بردارند. اکنون بر ماست که از این شگردهای دشمن نترسیم و میدان را رها نکنیم. این شرط اول است. به نظر می‌رسد تعریف شجاعت نیز از همین جا شروع می‌شود.
گام دوم ما این است که ببینیم دشمن با چه وسیله‌ها و از چه راه‌هایی بر ما هجوم می‌آورد و وسایل موفقیتش در این تهاجم چیست. محاسبه و سنجش این امر نیز به شجاعت ضرورت دارد. این شجاعت، شجاعت صبر و شکیبایی و بردباری برای تأمل و تفکر است. ما معمولاً فراموش می‌کنیم که تفکر مقدمه‌ی عمل است و هر گاه در تفکر خود شجاعت یافتیم، عمل ما به خودی خود مقرون به شجاعت می‌شود. تفکر را همان جوهر و ذات آدمی حساب کنیم که آدمی با آن، آدم می‌شود. یک مشت انباشته‌های ذهنی را که اغلب منقولات نشخوارشده‌ی دیگران است و اغلب هم بلای گردن آدمی می‌شود، تفکر حساب نکنیم. به عبارتی دیگر، تفکر مان جوهره‌ای است که با آن معنا می‌شویم و هر چه هستیم و هر چه انجام می‌دهیم، از همان جوهره الهام می‌گیرد.
آنکه چیزهای زیادی می‌داند، اما جرأت عمل مطابق با دانسته‌های خود را ندارد، متفکر نیست، شاید فاضل و اهل معلومات باشد. پیامبر نکته‌ی ساده‌ای را برای جندب بن جناده گفت. همین نکته برای او جوهره‌ای خلق کرد که بی‌مآبا رفت و سه بار در میدان مکه رو به روی قریش ایستاد و پیام جدید خویش را فریاد کرد. همین جوهره بود که از او ابوذر غفاری ساخت که تا دم مرگ او را در برابر هر دشنه و دشنام و جفایی شجاعت می‌بخشید و از یادش نمی‌رفت که حریفانش بس زبون و بیچاره اند که از سخن او می‌ترسند. اینها مثال‌های تاریخی اند که تفکر را به عنوان یک بینش و بصیرت و نگاه در آدمی معنا می‌کنند. بابه مزاری نیز در میان مردمش از همین جنس تفکری خلق کرد که ساده‌ترین کسان می‌توانستند در برابر هولناک‌ترین صحنه‌ها شجاعانه بایستند و بر خود نلرزند.
اکنون به نظر می‌رسد ما شجاعت را تنها در عمل معنا می‌کنیم و از شجاعت در تفکر غفلت کرده ایم. ده‌ها آدم جسور حاضر اند در برابر پولیس و کوچی و هر چیزی سینه سپر کنند، اما یکی حاضر نیست برود و رو در روی فلان رهبر و زمامدار بایستد و صاف و ساده بگوید که به ناحق راه مردم را بند انداخته و مردم را به ذلت و بیچارگی کشانده است و دلیلش چه و چه بوده است. فراموش نکنیم که فساد جامعه از فساد نخبگان فکری آن شروع می‌شود. وقتی نخبگان فکری جامعه به نواله‌خواری عادت کردند، جامعه به نواله‌خواری کشانده می‌شود. پیامبر وقتی می‌گفت: بزرگ‌ترین جهاد گفتن کلمه‌ای حق در نزد سلطانی جائر است، به همین شجاعت در تفکر ارج می‌نهاد.
حرف زدن و رو در روی دنیا از موضع و حرف عادلانه‌ی خود دفاع کردن باز هم شجاعت می‌خواهد. آیا هیچ فکر کرده ایم که گاهی آنقدر مفهوم شجاعت برای ما انتزاعی می‌شود که فراموش می‌کنیم سه ساعت کار روزانه و عایدی که برای ما می‌آورد می‌تواند ما را بترساند و از تصمیم و عمل شجاعانه باز دارد؟ آیا متوجه شده ایم که گاهی حتی تصور از دست دادن یک شب‌نشینی و پارک و بودن در حلقه‌ی دوستان و بزرگان شجاعت ما را آزمایش می‌کند؟ آیا دیده ایم که گاهی یک انتقاد ساده از عملکرد و تصمیم ما که به سرنوشت و عزت و حیات انسان‌های بی‌شمار ارتباط می‌گیرد چقدر باعث خشم و ناراحتی و عصبانیت ما می‌شود؟ ... اینها همه نشان آن اند که ما هنوز با شجاعت در تفکر بیگانه ایم. جنایت و خیانت می‌کنیم و خود را به صد خدازدگی و حقارت دچار می‌کنیم، نمی‌ترسیم، اما از اینکه کسی بیاید و رو در روی ما بگوید که این کار درست نبود و مایه‌ی خجلت و رسوایی شد، بر خود می‌لرزیم....
از تکانه‌ای که در سطح جامعه پدید آمده است، باید احساس خوشی و امیدواری کرد. اما حوصله و شکیبایی خود برای تفکر را نباید از دست داد. قبل از اینکه جامعه را به ماجراجویی و جسارت تشویق می‌کنیم، به فکر کردن و تأمل کردن دعوت کنیم. می‌گویند خیلی فکر کرده ایم و خیلی وقت را هدر داده ایم و حالا فصل عمل رسیده است. بخش دوم این سخن شاید درست باشد که هم وقت را هدر داده ایم و هم فصل عمل رسیده است، اما بخش اول سخن را باید بازنگری کرد. آیا ما واقعاً فکر کرده ایم؟... آیا واقعاً فکر کرده ایم که چرا به چنین حال و روز گرفتار شده ایم؟ ... آیا واقعاً فکر کرده ایم که در زیر پوست سیاست کشور ما چه دارد شکل می‌گیرد؟ ... آیا واقعاً فکر کرده ایم که خشونت برهنه‌ی پولیس در حادثه‌ی روز جمعه، در قلب پایتخت، حامل چه پیام و چه نشانه‌ای بوده است؟ ...
اینکه کسانی را به عنوان رهبر و پیشگام مقصر بدانیم و کسانی را به نام روشنفکر و آخوند، گرهی از کار باز نمی‌شود. اینکه بگوییم چرا حزب نمی‌سازیم و تشکیلات سراسری راه نمی‌اندازیم و این و آن کار دیگر را نمی‌کنیم، هیچکدام کار برجای مانده را به انجام نمی‌رساند. هراس عمده از این است که همه گرفتار دزد شده باشیم و همه داد و فریاد کنیم که دزد، دزد، دزد. این هیاهو شاید تنها به اختفای دزد کمک کند نه اینکه ما را در شناخت دزد یاری رساند. دوست دارم قبل از مبادرت به هر کار، و یا قبل از حکم کردن به هر کار، یک بار مشخص کنیم که با این کار به کجا می‌خواهیم برسیم. برای پرسیدن این حرف باز هم به حوصله و شکیبایی ضرورت داریم. شکی نیست که بطن جامعه آبستن نطفه‌ای جدید است. این نطفه به گونه‌ی یک طفل به دنیا خواهد آمد. خوب است تلاش کنیم این طفل باری دیگر ناقص‌العضو و معیوب به دنیا نیاید. این سخن هوشی‌مین، رهبر فرزانه‌ی ویتنام را فراموش نکنیم که «دایه‌ی خوب درد مادر را حس می‌کند، اما سلامت بچه را نیز از یاد نمی‌برد».


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر