کوی دوست / شماره چهاردهم «قدرت»
طیبه خاوری از بامیان
طیبه خاوری از بامیان
با سلام به همهي اهالي وخوانندگان محترم نشريهي «قدرت» !
بار بار قلم به دست ميگيرم تا جملاتي را بنويسم اما باز همينکه اندکي مينويسم به بن بست ميرسم و ناگزير ادامه نميدهم، لحظهي بعد باز آتش درونم شعله ميکشد و از اينهمه درد و محنت که در اطراف من است دودهايي عظيم در درونم بيداد ميکند، شکايتهايي از مادري دارم که ديگر نامهربان شده است و فرزندانش را به فراموشي سپرده است.
ميهن مانند مادر ميباشد که بايد هميشه آغوشش براي فرزندانش باز باشد. اما به هر طرفي که بنگري فرزنداني را ميبيني که بلاتکليف و سرگردان به دنبال يک لقمهي نان به هر دري ميزنند و فرياد ميکنند و دست دراز ميکنند، فرزنداني را مي بيني که با لباسهاي پاره پاره، با چشماني اشک بار، با کفشهايي که ته آنان سوراخ شده اند و با وضعيت رقت بار، اما کسي نيست که صداي آنان را بشنود. کجاست آن مادر دلسوز که به اين فرزندان نازنينش رسيدگي نمايد. آيا اگر واقعا به درستي تعبيري را که از ميهن کرده اند درست است پس چرا چنين نيست؟، چرا اين مادر اينقدر نامهربان شده است، و به فرزندانش نمي انديشد، آنان را در آغوش پر مهرش نمي گيرد و با لالاييهاي پرمهرش آنها را آرام نمي کند؟ وهزاران سوال ديگر.
آيا به راستي اين مادرمهربان اين گونه نامهربان شده است ويا نه؟ يا اينکه فرزندان اين مادر اين گونه به جان هم افتاده اند وبر سرو کله هم مي زنند. دوستي شکايت از صحنههاي جنگ را دارد و مي گويد با وجود اينکه ما ديگر از جنگ بيرون شده ايم اما هنوز شاهد آثار بر جاي مانده از جنگ هستيم تنها آثار نه، بلکه صحنههايي از جنگ واقعي. امروز نيز شاهد پر پر شدن عزيزانمان در هر گوشه وکنار اين مرزو بوم هستيم سران اين خطه به خاطر رسيدن به آرمانهاي شخصيشان در زد و بندهايي فرو ميروند و ضربهي اصلي را افراد بيگناه و بيچاره ميبينند.
افغانستان مرکز پرورش دزدان، مواد مخدر، تروريزم، قاچاق، فساد، بيداد و... شده است. به خود ميشرمم چرا، چرا، آخر چرا؟ چرا بايد اينگونه باشد؟ مينويسند افغانستان چيز گرانبهايي را گم کرده، آن گم شده عقلشان است. به راستي اگر زياد از اصل قضيه به دور نرويم با يد اعتراف نماييم که اين گفتهي آخر کاملا درست، اگر اين گونه نميبود هيچ گاهي اين همه دست کمک از هر کجا به سوي اين کشور دراز نميشد واين کشور با وجود ثروتهاي عظيم و طبيعي که در اختيار دارد اينگونه منت بار جامعه جهاني نميبود.
ما همگي فقط ياد گرفته ايم جرگه تشکيل بدهيم کنفرانس بگيريم و با شعارهاي صلح خواهي فقط خود را خوش نام در پيشگاه جامعه جهاني نشان دهيم. با وجود اينکه نتيجهي هم نمي گيريم اما باز با بيشرمي براي حل گندهاي به با رآورده مان به کشورهاي بيگانه براي دريافت مثلا کمک دست گدايي دراز مي کنيم.
رهبران احزاب و اقوام که خود را هرکدام به تنهايي مغز متفکر مي دانند، مهرههايي هستند به دست افراد و کسان ديگر، طوري وابسته به گروهي هستند که به هيچ وجه نميشود آنها را جدا کرد و اگر جدا شوند احساس مي شودکه ديگر نمي توانند نفس بکشند، با وجود اين شرايط بحراني آنهم در اين دوره پر از تحول قرن بيست ويک، ديگر چه انتظاري از فرست طلبان و بهانه جويان مي توانيم داشته باشيم. با اينکه همه ميدانيم مشکل از افغانستان نيست، مشکل از من است، از توست، از ماست، از همه مردم اين سرزمين است، اما همچنان بيخبريم.
واژه صلح که امروز در افغانستان از هر گوشه وکناري بانک آن بلند است اما در عمل تاريک باقي مانده است. يکي از تعهداتي که رئيس جمهور در کنفرانس کابل به جامعه جهاني داده بود اين بود که امنيت و صلح را در افغانستان پياده ميکند فساد اداري را از بين ميبرد و يکپارچگي را بين اقوام مختلف کشور ايجاد ميکند، اما به قول مولوي: «هر آنچيزي که در عالم هويداست / نشانش در تن وجان تو پيداست»، آن جناب در اين مدت چند ساله چه گلي به سر زده که حالا بتواند آبش دهد.
نه صلح، نه ثبات، نه امنيت و نه آرامي هيچ گاهي به وجود نميآيد مگر زماني که فقر ريشه کن شود و مردم ما از اين بلاي خانمانسوز نفسي راحت بکشد. آنگاه که روستاييان ما با علاقهمندي بسيار به زرع وکشتشان رو آورند پدران و مادران ما فرزندانشان را با شکمهايي سير به بستر خواب روان نمايند، بيوه زنان ما در نگاه کردن به فرزندانشان اشک نريزند، کودکان ما در کوچه و پس کوچههاي شهر وروستاي مان مشغول جمع کردن زبالهها نباشند و به عوض دست فروشي کردن به مکاتب بروند و خلاصه آنگاه که اقليتها در جامعه ما مانند ديگران از حق وحقوق طبيعيشان برخوردارگردند در آن وقت صلح به ما رو آورده است.
اقليتها به دليل عدم منزلت اجتماعي مناسب و محروميت از مهارتهاي فني وحرفهاي وتحصيلات عالي به بي کاري و فقر دچار هستند. فقري که در کشور ما وجود دارد و نابرابري که در بين طبقات است نتيجهي تعصبات، فساد، قاچاق، دزدي و عوامل مختلف ديگري از قبيل جنگ، حوادث طبيعي، موقعيت جغرافيايي و غيره است. امروز در کشور ما احزاب سياسي، اتحاديهها، انجمنهاي صنفي، شوراهاي محلي وتودهي مردم کوچه و بازار که همهي آنها به نوعي در اداره کشور نقش دارند قد علم کرده اند و همه به گونهي خود نمايي ميکند اما بايد اين را در نظر گرفت که اين موقعيتي که حالا پيش آمده بايد مدتها قبل پيش مي آمد و تا حال بايد مرحلهي گزار را از سر مي گذراند.
اما تا زماني که افراد بيدار نشده اند واز حق خود دفاع وآن را مطالبه نکرده اند هيچگاهي به نياز خود نمي رسند. اما بايد اضافه کرد که قدرت زماني در دست مردم قرار ميگيرد که مردم اين احساس را پيدا کنند که متعلق به همين مملکت هستند و براي سرزميني که زحمت کشيده اند بيگانه نيستند از آنجا که امروز بين شرق و غرب، شمال و جنوب اين کشور مرزهايي تعيين شده است و شمالي را جنوبي نمي خواهد و جنوبي را شمالي و همينطور اگر اندکي از مرز خود بيرونتر روند احساس مي کنند که وارد کشور ديگري شده اند چگونه ميتوان اين اوضاع را سر و سامان داد؟
وقتي افراد يک جامعه نسبت به همديگر تا اين حد غريبه اند مسلما قدرت شان را در جهت منفي استفاده خواهند کرد. واقعيت اين است که معماران صلح بايد بيش از هر فعاليت ديگري سعي نمايند همين فرهنگ نظام چند قطبي تازه به بار آمده را به طريق صحيح آن تطبيق وحفظ نمايند وريشههاي استبداد، تبعيض و محروميت را ابتدا از وجود خودشان پاک، و بعد از جامعه بر چينند. خودشان پيش قدم شوند تا ديگران به دنبال آنان بيايند.
يکي ديگر از خواستها، ايجاد هويت ملي ورفع محروميت سياسي است و اين يکي از فکتورهايي ايست که ميتواند به رفع محروميت سياسي کمک نمايد، ايجاد وگسترش هويت ملي در افکار تک تک مردم افغانستان زماني شکل خواهد گرفت که من، تو، او همه با هم «ما» شويم.
سياستمداران، رهبران احزاب واقوام افغانستان تا به حال خود را اصلاح نکرده اند هنوز ريشههاي قومگرايي و نژاد پرستي در خود آنان موج مي زند گروهها به خاطر بدست آوردن اهداف شخصي به راحتي در مقابل قانون اساسي کشور، قرار مي گيرند. با وجود چنين وضعيتي رسيدن به هويت ملي چه وقت پيش خواهدآمد خدا ميداند. ميبينيد همين مادر مهربان که اينگونه نامهربان شده است واقعا حق دارد، مشکل او نيست مشکل از فرزندانش است.
نشريه قدرت بسيار خوب مي نويسد که افغانستان کشوري منازعات اجتماعياي در هم پيچيده است، دولت و ساير نهادهاي فعال، عاجز از تحليل منازعات واعتراضات هستند و با يک نگاهي به تحولات امروز کشور به راحتي پي به اين موضوع ميبريم ببينيد چگونه افرادي به نام کوچي با يک عده مردمان محلي دست به گريبان مي شوند و چه اغتشاشاتي را به بار مي آورند آيا اين موضوعات آنقدر مسئلهي سخت و غير قابل حل است که دولت از عهدهي آن برآمده نميتواند يا اينکه دولت و دولت مداران آنقدر بي اعتنا به اين موضوعات هستند که اصلا نمي خواهند مداخلهاي داشته باشند و فقط يک طرف قضيه را مي بينند. خلاصه سرتان را به درد نياورم، اصلا دلم نميخواهد تقصيرات را به دوش افغانستان بياندازم بل همانطور که گفتم مقصر خودمان هستيم و اين ما هستيم که دلمان به حال اين مادر غم ديده نميسوزد ودائم براي او آبروريزي ايجاد ميکنيم. با احترام تا صحبتهاي ديگر و درد دلهاي ديگر بدرود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر