(از شماره یازدهم «قدرت»)
شمس سوشیانت
جریان جدید سیاسی از افشای 92 هزار سند ارتش امریکا در افغانستان، توسط تارنمای انترنیتی موسوم به ویکیلیکس، برخاست. این اسناد، تلفات ملکی و ارتباط مستقیم آی اس آی با تروریستان طالبان را افشا کرد و در واقع، به مداخلهی پاکستان صورت انکارناپذیر برای جامعهی جهانی و حلقات سیاسی افغانستان بخشید. به دنبال همین مسأله بود که دیوید کامرون به پاکستان هشدار داد و سبب واکنشهای تند پاکستانیها شد. سفیران پاکستان در امریکا، بریتانیا و افغانستان نیز واکنش نشان دادند. وزارت خارجهی پاکستان و رییس جمهوی آن کشور نیز واکنش نشان دادند. ولی، محتوای واکنشهای پاکستان شامل دو محور بودند: یکی، تأکید بر سیاستهای گذشتهی پاکستان در برابر افغانستان که در قالب حمایت از طالبان، تاکید بر انحصارگرایی قومی، و این که فلان قوم افغانستان مساوی به طالبان هست، دنبال میشد. دوم، فرافکنی نسبت به افشای اسناد. یعنی، تأکید بر شکست امریکا و جامعهی جهانی در افغانستان و یا شکست جامعهی جهانی در برابر طالبان. از حمیدگل تا زرداری هر یک تأکید کردند که امریکا و غرب به خاطر شکست شان در افغانستان، دست به افشای خودآگاهانه اسناد جنگی شان زده اند که این در واقع فرار از اتهام است.
زرداری در فرانسه گفت که جامعهی جهانی در افغانستان شکست خورده است. این سخن زرداری، در واقع جوهر کلام ملاعمر و طالبان نیز هست. زرداری با وجودی که می خواست دست به فرافکنی زده دیگران را متهم کند، به نحوی مستقیم تبدیل به سخنگوی طالبان نیز شد. اما، جان مسأله این است که تمام واکنشهای پاکستان تاکنون جامعهی جهانی را مجاب نکرده است. بنابراین، افغانستان در یک موقعیت جدید سیاسی قرار گرفته است که میتواند در افزایش فشارهای بینالمللی بر پاکستان نقش فعال و همهجانبه بازی کند.
پاکستان چند خطر را از سرگذرانده است. نخست، فروپاشی آن کشور به خاطر حمایت از امریکا بر علیه طالبان. دوم، خطر لبنانیسازی پاکستان به خاطر گسستهای فرقهای، قومی و طبقاتی شدیدی که در این کشور حاکم است. سوم، خطر حملهی ناتو بر پاکستان. پاکستان زمانی احساس کرد که این همه خطر را پشت سر گذرانده است که دولت افغانستان مسألهی مذاکره با طالبان را مطرح کرد و در آن سوی مرز شرقی افغانستان، پاکستان عملاً توانست دوباره بر نیروهای تندرو داخلی و طالبان کنترول استراتژیک پیدا کند. این مسأله سبب شد که حکومت افغانستان نیز راه حل افغانستان را در اسلامآباد جستوجو کرده دست به دامن پاکستان شود. نزدیکی کابل با اسلامآباد موجی از اعتراضات و گسستهای سیاسی را در افغانستان برپا کرده است. نفس این رویکرد سیاسی، روند همبستگیسازی داخلی و انسجام اجتماعی را که بعد از کنفرانس بن تازه نسج گرفته بود، از هم فروپاشانیده و آسیب زده است.
این وضعیت برای جامعهی جهانی نیز نگرانی آفرید و عملاً جنگ با طالبان را به سوی بن بست سوق داد. تا جایی که دیگر، تعریف از دشمن در دستگاه حکومتی و نظامی افغانستان دشوار شد. ابهام در تعریف دشمن، سبب اختلافات و تنشهای ویران کننده میان حکومت افغانستان و جامعهی جهانی نیز گردید. اما، افشای 92 هزار سند که به مداخلهی پاکستان، صورت عینی و انکارناپذیر بخشید، بار دیگر فشارها را بر پاکستان افزایش داد. تا جایی که زرداری با عجله به لندن سفر کرد و اما اظهاراتش از سوی مقامات غربی و به خصوص از سوی امریکاییها مبنی بر شکست جامعهی جهانی در افغانستان، به شدت رد شد. مجموعهی این تحولات نشان میدهد که پاکستان هنوز در معرض هرگونه خطر قابل تصور است. ممکن تِز «تغییر جغرافیای جنگ» که توسط سپنتا وزیر خارجهی اسبق افغانستان مطرح شده بود، عملی شود.
تز تغییر جغرافیای جنگ، یکی از اصلیترین نگرانیهای پاکستان است که میتواند وضعیت را به شدت متحول کند. تحقق این تز، جز حملهی ناتو بر مراکز بازتولید تروریزم در خاک پاکستان ناممکن است. اما پاکستان علاوه بر آن که با تغییر جغرافیای جنگ عملا «عمق استراتژیک»اش را از دست میدهد از پیامدهای اجتماعی و سیاسی آن نیز آگاه است. افزون براین، حمله بر مراکز تروریزم در پاکستان، هیچگاهی به معنای چشمپوشی از سازمایههای اجتماعی، قومی، فرهنگی و اقتصادی طالبانیزم در داخل افغانستان و سازمان القاعده در ابعاد منطقهای نیست. داود مرادیان رییس مرکز مطالعات استراتژیک وزارت امورخارجه، برای تعریف واضح از دشمن و موفقیت جنگ با تروریزم، تز «مثلث ترور» را مطرح کرده بود. مثلث ترور، از سه ضلع طالبان، القاعده و آی اس آی تشکیل شده است که به گمان صاحب این تز، جامعهی جهانی تا کنون نسبت به دو ضلع این مثلث که طالبان و آی اس آی است، توجه جدی نکرده است. بر اساس وضعیت کنونی در سیاست حکومت افغانستان، میتوان گفت که این تز از سوی دولت افغانستان نیز مورد عنایت قرار نگرفت. چون دولت عملاً، طالبان را به ناراضیان داخلی تقلیل داده و از تحلیل ابعاد اصلیترین ضلع مثلث ترور چشمپوشی کردند و از توضیح درست علمی- تاریخی طالبانیزم جهت استنتاج رهنمودهای درست استراتژیک گریز کردند و مسأله را در یک ابهام عمدی سیاسی فرو بردند که امروز همچون غُول وحشی دوباره سر برآورده است.
اصولاً توجه به ساختار و مناسبات اصلی مثلث ترور از جوانب مختلف، در چشماندازهای استراتژیک حکومت افغانستان به صورت دقیق و علمی واکادمیک نمیتوانست وجود داشته باشد؛ چون کارگذاران سیاسی به دلیل وابستگیهای قومی تلاش کردند تحت همپوشانی قومی، سیاستهای سست و روزمره داشته باشند، تعریف و برداشت بینالمللی و اکادمیک از طالبان ر تلطیف بکنند: این همان سیاستی است که پاکستان نیز دنبال میکند. در حالی که، اگر نگاهی واضح و شفاف نسبت به تز مثلث ترور وجود داشته باشد، به نظر میرسد یکی از بهترین تزهای مطرح شده در طی سالهای اخیر جنگ در افغانستان است که میتواند رهنمودبخش باشد. تکیه بر این تز، میتواند تز تغییر جغرافیای جنگ را نیز حمایت کند. از جانب دیگر، این تز فشارهای لازم سیاسی بر پاکستان را – که یکی از مسایل اجتناب ناپذیر است – نیز ضمانت میکند. چون بدون فشارهای لازم، نمیتوان دست پاکستان را کوتاه کرده بر «دیپلوماسی انتحاری» پاکستان فایق آمد.
وضعیت طوری دیگر حرکت کرد و فرصتهای زیادی از دست رفت. اکنون سوال مهم این است که نقش دولت افغانستان در این مرحلهی زمانی که پاکستان سخت نگران است، چه میباشد؟ متأسفانه وقتی به این نقطه میرسیم، کمی مأیوس میشویم. دولت افغانستان در شرایط بدی به سر میبرد: نه استراتژی مشخص در برابر پاکستان دارد، نه یک ذهنیت سیاسی واحد در حد تصمیمگیریها در برابر پاکستان دارد، نه یک دستگاه قابل اعتماد و قدرتمند دارد، نه توان مطمین ملی برای فشار بر پاکستان دارد. به دلیل نداشتن استراتژی و سیاست مشخص، حتا در راستای افزایش فشارهای جامعهی جهانی نیز کاری کرده نمیتواند. در چنین شرایط حساس، افغانستان یک دیپلوماسی به خواب رفته دارد. با این دیپلوماسی به خواب رفته، نمیتوان ادعایهای خوشصورت و ایدهآل را طرح کرد.
در حقیقت، افغانستان فرصتهای زیادی را از دست داد. افغانستان میتوانست با حضور جامعهی جهانی در افغانستان و حمایتهای بینالمللی مشکلات تاریخی و سیاسیاش با پاکستان را حل کند تا حد اقل ادعای ارضی میان دو کشور در میان نباشد. ولی افغانستان به سمت و سوی دیگر رفت که دوباره به سرگشتگی سیاسی و فروپاشی نسبی داخلی منجر شد. مشکل در اینجا بود که سیاستمداران افغانستان، نفهمیدند که در قرن بیست و یک هستند و نیز نشناختند که مولفههای اصلی بحران در افغانستان چهها است. این سیاستمداران و سیاستگذاران، نسبت به تمامی مسایل رویکردهای کلاسیک و سنتی را برگزیدند و دوباره افغانستان را به کام منجلابی دیگر هدایت نمودند. به این صورت، افغانستان نمیتوانست به عنوان یک ملت- دولت با مولفهها و سازمایههای مدرن و قابل قبول و همبستگیساز وارد قرن بیست و یک شود. در نتیجه به یک سرگشتگی معذب حلقآویز شد و نتوانست ریختوپاشهایش را جمع و جور کند. در نتیجه، سیاست افغانستان در برابر پاکستان نیز به شکست منجر شده استراتژی آمریکا و غرب در منطقه پاکستانمحور شد و سیاستها در افغانستان پاکستانیسازی شدند. مهمترین نکتهای را که زمامداران افغانستان در مراودههای خود با پاکستان بر آن تکیه کردند، عبارت بود از دلگرمیهای قومی پاکستان به این زمامداران...
اکنون نیز، فشارها بر پاکستان از سر گرفته شده و این بهترین فرصت برای افغانستان است. افغانستان میتواند اشتباهاتش را مرور کرده این بار فرصت را از دست ندهد؛ ولی، بایستی منتظر باشیم که حکومت افغانستان از یک سرگشتگی سیاسی تباهی آور، بیرون میشود یا خیر؟
شمس سوشیانت
جریان جدید سیاسی از افشای 92 هزار سند ارتش امریکا در افغانستان، توسط تارنمای انترنیتی موسوم به ویکیلیکس، برخاست. این اسناد، تلفات ملکی و ارتباط مستقیم آی اس آی با تروریستان طالبان را افشا کرد و در واقع، به مداخلهی پاکستان صورت انکارناپذیر برای جامعهی جهانی و حلقات سیاسی افغانستان بخشید. به دنبال همین مسأله بود که دیوید کامرون به پاکستان هشدار داد و سبب واکنشهای تند پاکستانیها شد. سفیران پاکستان در امریکا، بریتانیا و افغانستان نیز واکنش نشان دادند. وزارت خارجهی پاکستان و رییس جمهوی آن کشور نیز واکنش نشان دادند. ولی، محتوای واکنشهای پاکستان شامل دو محور بودند: یکی، تأکید بر سیاستهای گذشتهی پاکستان در برابر افغانستان که در قالب حمایت از طالبان، تاکید بر انحصارگرایی قومی، و این که فلان قوم افغانستان مساوی به طالبان هست، دنبال میشد. دوم، فرافکنی نسبت به افشای اسناد. یعنی، تأکید بر شکست امریکا و جامعهی جهانی در افغانستان و یا شکست جامعهی جهانی در برابر طالبان. از حمیدگل تا زرداری هر یک تأکید کردند که امریکا و غرب به خاطر شکست شان در افغانستان، دست به افشای خودآگاهانه اسناد جنگی شان زده اند که این در واقع فرار از اتهام است.
زرداری در فرانسه گفت که جامعهی جهانی در افغانستان شکست خورده است. این سخن زرداری، در واقع جوهر کلام ملاعمر و طالبان نیز هست. زرداری با وجودی که می خواست دست به فرافکنی زده دیگران را متهم کند، به نحوی مستقیم تبدیل به سخنگوی طالبان نیز شد. اما، جان مسأله این است که تمام واکنشهای پاکستان تاکنون جامعهی جهانی را مجاب نکرده است. بنابراین، افغانستان در یک موقعیت جدید سیاسی قرار گرفته است که میتواند در افزایش فشارهای بینالمللی بر پاکستان نقش فعال و همهجانبه بازی کند.
پاکستان چند خطر را از سرگذرانده است. نخست، فروپاشی آن کشور به خاطر حمایت از امریکا بر علیه طالبان. دوم، خطر لبنانیسازی پاکستان به خاطر گسستهای فرقهای، قومی و طبقاتی شدیدی که در این کشور حاکم است. سوم، خطر حملهی ناتو بر پاکستان. پاکستان زمانی احساس کرد که این همه خطر را پشت سر گذرانده است که دولت افغانستان مسألهی مذاکره با طالبان را مطرح کرد و در آن سوی مرز شرقی افغانستان، پاکستان عملاً توانست دوباره بر نیروهای تندرو داخلی و طالبان کنترول استراتژیک پیدا کند. این مسأله سبب شد که حکومت افغانستان نیز راه حل افغانستان را در اسلامآباد جستوجو کرده دست به دامن پاکستان شود. نزدیکی کابل با اسلامآباد موجی از اعتراضات و گسستهای سیاسی را در افغانستان برپا کرده است. نفس این رویکرد سیاسی، روند همبستگیسازی داخلی و انسجام اجتماعی را که بعد از کنفرانس بن تازه نسج گرفته بود، از هم فروپاشانیده و آسیب زده است.
این وضعیت برای جامعهی جهانی نیز نگرانی آفرید و عملاً جنگ با طالبان را به سوی بن بست سوق داد. تا جایی که دیگر، تعریف از دشمن در دستگاه حکومتی و نظامی افغانستان دشوار شد. ابهام در تعریف دشمن، سبب اختلافات و تنشهای ویران کننده میان حکومت افغانستان و جامعهی جهانی نیز گردید. اما، افشای 92 هزار سند که به مداخلهی پاکستان، صورت عینی و انکارناپذیر بخشید، بار دیگر فشارها را بر پاکستان افزایش داد. تا جایی که زرداری با عجله به لندن سفر کرد و اما اظهاراتش از سوی مقامات غربی و به خصوص از سوی امریکاییها مبنی بر شکست جامعهی جهانی در افغانستان، به شدت رد شد. مجموعهی این تحولات نشان میدهد که پاکستان هنوز در معرض هرگونه خطر قابل تصور است. ممکن تِز «تغییر جغرافیای جنگ» که توسط سپنتا وزیر خارجهی اسبق افغانستان مطرح شده بود، عملی شود.
تز تغییر جغرافیای جنگ، یکی از اصلیترین نگرانیهای پاکستان است که میتواند وضعیت را به شدت متحول کند. تحقق این تز، جز حملهی ناتو بر مراکز بازتولید تروریزم در خاک پاکستان ناممکن است. اما پاکستان علاوه بر آن که با تغییر جغرافیای جنگ عملا «عمق استراتژیک»اش را از دست میدهد از پیامدهای اجتماعی و سیاسی آن نیز آگاه است. افزون براین، حمله بر مراکز تروریزم در پاکستان، هیچگاهی به معنای چشمپوشی از سازمایههای اجتماعی، قومی، فرهنگی و اقتصادی طالبانیزم در داخل افغانستان و سازمان القاعده در ابعاد منطقهای نیست. داود مرادیان رییس مرکز مطالعات استراتژیک وزارت امورخارجه، برای تعریف واضح از دشمن و موفقیت جنگ با تروریزم، تز «مثلث ترور» را مطرح کرده بود. مثلث ترور، از سه ضلع طالبان، القاعده و آی اس آی تشکیل شده است که به گمان صاحب این تز، جامعهی جهانی تا کنون نسبت به دو ضلع این مثلث که طالبان و آی اس آی است، توجه جدی نکرده است. بر اساس وضعیت کنونی در سیاست حکومت افغانستان، میتوان گفت که این تز از سوی دولت افغانستان نیز مورد عنایت قرار نگرفت. چون دولت عملاً، طالبان را به ناراضیان داخلی تقلیل داده و از تحلیل ابعاد اصلیترین ضلع مثلث ترور چشمپوشی کردند و از توضیح درست علمی- تاریخی طالبانیزم جهت استنتاج رهنمودهای درست استراتژیک گریز کردند و مسأله را در یک ابهام عمدی سیاسی فرو بردند که امروز همچون غُول وحشی دوباره سر برآورده است.
اصولاً توجه به ساختار و مناسبات اصلی مثلث ترور از جوانب مختلف، در چشماندازهای استراتژیک حکومت افغانستان به صورت دقیق و علمی واکادمیک نمیتوانست وجود داشته باشد؛ چون کارگذاران سیاسی به دلیل وابستگیهای قومی تلاش کردند تحت همپوشانی قومی، سیاستهای سست و روزمره داشته باشند، تعریف و برداشت بینالمللی و اکادمیک از طالبان ر تلطیف بکنند: این همان سیاستی است که پاکستان نیز دنبال میکند. در حالی که، اگر نگاهی واضح و شفاف نسبت به تز مثلث ترور وجود داشته باشد، به نظر میرسد یکی از بهترین تزهای مطرح شده در طی سالهای اخیر جنگ در افغانستان است که میتواند رهنمودبخش باشد. تکیه بر این تز، میتواند تز تغییر جغرافیای جنگ را نیز حمایت کند. از جانب دیگر، این تز فشارهای لازم سیاسی بر پاکستان را – که یکی از مسایل اجتناب ناپذیر است – نیز ضمانت میکند. چون بدون فشارهای لازم، نمیتوان دست پاکستان را کوتاه کرده بر «دیپلوماسی انتحاری» پاکستان فایق آمد.
وضعیت طوری دیگر حرکت کرد و فرصتهای زیادی از دست رفت. اکنون سوال مهم این است که نقش دولت افغانستان در این مرحلهی زمانی که پاکستان سخت نگران است، چه میباشد؟ متأسفانه وقتی به این نقطه میرسیم، کمی مأیوس میشویم. دولت افغانستان در شرایط بدی به سر میبرد: نه استراتژی مشخص در برابر پاکستان دارد، نه یک ذهنیت سیاسی واحد در حد تصمیمگیریها در برابر پاکستان دارد، نه یک دستگاه قابل اعتماد و قدرتمند دارد، نه توان مطمین ملی برای فشار بر پاکستان دارد. به دلیل نداشتن استراتژی و سیاست مشخص، حتا در راستای افزایش فشارهای جامعهی جهانی نیز کاری کرده نمیتواند. در چنین شرایط حساس، افغانستان یک دیپلوماسی به خواب رفته دارد. با این دیپلوماسی به خواب رفته، نمیتوان ادعایهای خوشصورت و ایدهآل را طرح کرد.
در حقیقت، افغانستان فرصتهای زیادی را از دست داد. افغانستان میتوانست با حضور جامعهی جهانی در افغانستان و حمایتهای بینالمللی مشکلات تاریخی و سیاسیاش با پاکستان را حل کند تا حد اقل ادعای ارضی میان دو کشور در میان نباشد. ولی افغانستان به سمت و سوی دیگر رفت که دوباره به سرگشتگی سیاسی و فروپاشی نسبی داخلی منجر شد. مشکل در اینجا بود که سیاستمداران افغانستان، نفهمیدند که در قرن بیست و یک هستند و نیز نشناختند که مولفههای اصلی بحران در افغانستان چهها است. این سیاستمداران و سیاستگذاران، نسبت به تمامی مسایل رویکردهای کلاسیک و سنتی را برگزیدند و دوباره افغانستان را به کام منجلابی دیگر هدایت نمودند. به این صورت، افغانستان نمیتوانست به عنوان یک ملت- دولت با مولفهها و سازمایههای مدرن و قابل قبول و همبستگیساز وارد قرن بیست و یک شود. در نتیجه به یک سرگشتگی معذب حلقآویز شد و نتوانست ریختوپاشهایش را جمع و جور کند. در نتیجه، سیاست افغانستان در برابر پاکستان نیز به شکست منجر شده استراتژی آمریکا و غرب در منطقه پاکستانمحور شد و سیاستها در افغانستان پاکستانیسازی شدند. مهمترین نکتهای را که زمامداران افغانستان در مراودههای خود با پاکستان بر آن تکیه کردند، عبارت بود از دلگرمیهای قومی پاکستان به این زمامداران...
اکنون نیز، فشارها بر پاکستان از سر گرفته شده و این بهترین فرصت برای افغانستان است. افغانستان میتواند اشتباهاتش را مرور کرده این بار فرصت را از دست ندهد؛ ولی، بایستی منتظر باشیم که حکومت افغانستان از یک سرگشتگی سیاسی تباهی آور، بیرون میشود یا خیر؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر