(از شماره یازدهم «قدرت»)
عزیز رویش
با حس گناه آشنایی داریم. همهی ما کم و بیش در زندگی خود با این حس زندگی میکنیم. در تفسیر حس گناه سخنهای فراوانی گفته شده است. قرون وسطی را دوران «زندگی گناهآلود» لقب داده اند. انکیزیسیون یا تفتیش عقاید، بر مبنای حس گناهآلودگی آدمیان ایجاد شده بود. هر کسی در برابر کسی دیگر گناهکار بود. هر کسی بر کسی دیگر نظارت داشت تا از گناه او جلوگیری کند. آدمی اساساً مقرون به گناه بود. تنها لطف «پدر روحانی» میتوانست بار گناه آدمی را کاهش دهد. گناهکاران با همین انتظار میرفتند و در صفهای طولانی میایستادند تا نوبت اعتراف و آمرزش بیابند.
پروتستانتیسم در تعبیری، عصیان در برابر این حس گناه بود. با اعتراض، تابوی گناه مورد حمله قرار گرفت. در قرون وسطی، کسی به کشیش و روحانی با نگاه شک نگاه نمیکرد تا گناهکار نشود. در پروتستانتیسم، بر علیه کشیش و روحانی عصیان شد و تمام آموزههای کلیسا زیر سوال رفت تا آدمی از زیر بار گناه بیرون شود.
اروپا راهش را از درون ستیزه با تابوی گناه باز کرد. تمدن، بنیادش را بر اساس «گناه» استوار کرد: عصیان و قالبشکنی و تابوریزی در همهی عرصهها، از علم و هنر تا ادبیات و سیاست و فلسفه و باورهای دینی. فردیت، بزرگترین گناهِ قرون وسطی، اساس مدنیت جدید شد و به عنوان معیار همهی ارزشگزاریها اعتبار یافت. دموکراسی و حقوق بشر محصول مستقیم فردیت بود که در نقطهی مقابل جمعگرایی فردستیز قرون وسطی قرار میگرفت.
حس گناه، حس اذیتکنندهای است. نسلهای جامعهی ما به سادگی و سرعت از هم فاصله گرفته اند. در خانه، دختران و پسران نشسته اند و به طور عادی تلویزیون تماشا میکنند: رقص و آواز و خبر و سریال و فلم و همه چیز. اما پدر و مادر نیز در کنار شان نشسته و تلویزیون تماشا میکنند، با این تفاوت که تماشا کردن و حس گناهی که در عقب آن وجود دارد، احساس «لذت» و «آزار» را به طور همزمان در روان شان تزریق میکند. دختری در آن سوی حویلی پا به پا میشود و با گوشی موبایل بیخ گوشش، آرام لبخند میزند و بعد بلندتر میخندد و قرار ملاقات میگذارد. او با کی میخندد؟ ... با کی قرار ملاقات میگذارد؟ ... کجا میرود؟ ... مادر و پدری که شاهد این گناه بزرگ اند، هیچ کاری نمیتوانند. او شاید با همصنفیاش باشد؛ شاید با برادرش باشد؛ ... اما پدر و مادر از واقعیت امر هیچ چیزی نمیدانند. حس گناه، روان شان را زخم میزند. آنها در نسل خود هرگز چنین «پدیدهی وحشتناک»ی را شاهد نبودند.
حس گناه، در نسلهای متعدد جامعه یکسان نیست. همانطوری که در بخشهای مختلف جامعه یکسان نیست. جامعه دچار تناقض عجیبی شده است. خانهها در دو نسلی که تنها چند سال از هم فاصله دارند، به اندازهی یک تاریخ از هم دور شده اند. یکی طبیعی و آرام به همه چیز برخورد میکند و هیچ چیزی برای او غیرطبیعی و گناهآلود نیست، اما یکی دیگر، غیرطبیعی و ناآرام به همه چیز خیره میشود و همه چیز را غرق گناه و عصیان میبیند.
گناه تنها بار مذهبی ندارد. کسانی که با حس گناه زیسته اند و یا با تلقین حس گناه در آدمیان ممری برای توجیه «بودن» خود یافته اند، تلاش دارند حس گناه را به حوزهی سیاست نیز بکشانند. تابوهای مذهبی به تابوهای سیاسی تبدیل میشوند. کسی اگر به تابوی سیاسی دست بزند، در درون خود باید همان قدر معذب شود که دیروز با دست زدن به تابوی مذهبی معذب میشد. اربابان مذهبی جای خود را در این حوزه برای اربابان سیاسی تعویض کرده اند. کسی نباید از فلان «بابا» و «نیکه» و پیر و مراد سیاسی حرف بزند. این حرف زدن گناه دارد. نسل دیروز این حریم را رعایت میکرد. نسل امروز در این زمینه بیباک و بیپروا است. گناهکار مذهبی از بازخواست خدا ترسانده میشد، اما گناهکار سیاسی از مجازات و عقوبت سلطان ترسانده میشود. این حس از سطح ملی به سطح قومی و اجتماعی نیز کشانده میشود. دست زدن و یا بیحرمتی به تابوهای سیاسی سرنوشت «قوم» و «جامعه» را سیاه میکند. کسی نباید به آنان نزدیک شود. بیکارگی و بدکارگیها را دیدن باکی ندارد. نباید در دل خود چیز بدی راه داد. نباید بر زبان چیز بدی جاری ساخت. نباید از حمایت و حراست تابوها کناره گرفت. اینها همه حس گناه را در درون آدمی زنده میکنند. نسل جوان در این خصوص فوقالعاده بیباک و بیپروایند، اما نسل پیر، هر چند با آن کاری نمیتوانند، اما با حس گناه ناظر و شاهد آن اند.... مثل اینکه نمونهها در این عرصهها کم نیست...
در مقابله با حس گناه چه کاری را میتوان اصلاحگرانه خواند؟ ... زمان را نمیتوان راکد نگاه کرد. تغییر را نمیتوان مانع شد. تابوها، همچون برگهای خزانزده میریزند و کسی هم برای نگاهداشتن آنها کاری نمیتواند. دوران حس گناه و گناهآلودگی نیز به سرعت میگذرد و پایان مییابد. به وضوح میبینیم که حساسیت در برابر «حس گناه» ته کشیده و کمرنگ شده است. همه چیز عادی میشود. به همان سادگی که غذا میخوریم با همدیگر صحبت میکنیم و به بحث و مباحثه پیرامون هر چیزی میپردازیم: از خدا تا انسان، از معصوم تا سلطان، از رهبر تا پیرو.... چیز خاصی اتفاق نمیافتد. چشمها باز شده است و چشمان باز، نظارتی باز و به تبع آن، قضاوتی باز دارد. نمیشود از بینایان انتظار داشت که نبینند و از دیدگیهای خود تصویری نگیرند و نسبت به آن قضاوتی نکنند.
میتوان خود را متولی خدا و مذهب قلمداد کرد، اما نمیتوان برای این «تولیت» خود سند و مدرک قابل قبولی ارایه کرد. اگر رابطهی من و خدا رابطهی من و خدا باشد، کدام متولیای میتواند حلقهی وصل من و خدا باشد؟ ... اگر مذهب راه هدایت برای من باشد، کدام مرجعی میتواند عصاکش من در این راه باشد؟ ... اگر سیاست بر سرنوشت من تأثیر بگذارد و رنج و سودش بر زندگی من بار شود، چه کسی میتواند مرا در انتخاب سیاسیام به اضطرار و اجبار وادار کند؟ ... دیروز شاید این حرف را نمیشد با کسی در میان گذاشت، اما امروز هیچ کسی نمیتواند از طرح آن جلوگیری کند. آیا میشود در قرن بیستویک زندگی کرد و از تمام امتیازات و امکانات قرن بیستویک بهره گرفت، اما فضا و ماحول و ارزشهای خود را تا قرن بوق به عقب برد؟
درست است که جامعه رنجهایش را تحمل میکند و با کنار آمدن با پدیدههای نو، آمادگی خود را برای پذیرش هنجارها و نورمهای جدید نشان میدهد. اما حرکتهای مسئولانه و مدبرانه میتواند این پروسه را سالمتر و مصئونتر طی کند.
قراین زیادی وجود دارد که عبور جامعه از «خط گناه» را حکایت میکند. اصلاحگران باید گام به گام، تجربههای جامعه در جریان حرکت از «خط گناه» را به امری شعوری و آگاهانه تبدیل کنند تا جامعه به تدریج احساس کند که آنچه به عنوان پدیدههای جدید تجربه میکند، تنها با تغییر دیدگاه اویند که از «گناه» به امری عادی و طبیعی تبدیل میشوند. نقد معرفتی و رفتاری، هر دو به یکسان، بر رشد جامعه تأثیر میگذارند. همانگونه که نقد معرفتی و رفتاری در عرصهی باورهای مذهبی و اعتقادی میتواند به سالمشدن جهان ما کمک کند، در عرصهی سیاسی نیز میتواند ما را برای ایجاد تغییراتی بزرگ و مثبت جرأت بخشد.
عزیز رویش
با حس گناه آشنایی داریم. همهی ما کم و بیش در زندگی خود با این حس زندگی میکنیم. در تفسیر حس گناه سخنهای فراوانی گفته شده است. قرون وسطی را دوران «زندگی گناهآلود» لقب داده اند. انکیزیسیون یا تفتیش عقاید، بر مبنای حس گناهآلودگی آدمیان ایجاد شده بود. هر کسی در برابر کسی دیگر گناهکار بود. هر کسی بر کسی دیگر نظارت داشت تا از گناه او جلوگیری کند. آدمی اساساً مقرون به گناه بود. تنها لطف «پدر روحانی» میتوانست بار گناه آدمی را کاهش دهد. گناهکاران با همین انتظار میرفتند و در صفهای طولانی میایستادند تا نوبت اعتراف و آمرزش بیابند.
پروتستانتیسم در تعبیری، عصیان در برابر این حس گناه بود. با اعتراض، تابوی گناه مورد حمله قرار گرفت. در قرون وسطی، کسی به کشیش و روحانی با نگاه شک نگاه نمیکرد تا گناهکار نشود. در پروتستانتیسم، بر علیه کشیش و روحانی عصیان شد و تمام آموزههای کلیسا زیر سوال رفت تا آدمی از زیر بار گناه بیرون شود.
اروپا راهش را از درون ستیزه با تابوی گناه باز کرد. تمدن، بنیادش را بر اساس «گناه» استوار کرد: عصیان و قالبشکنی و تابوریزی در همهی عرصهها، از علم و هنر تا ادبیات و سیاست و فلسفه و باورهای دینی. فردیت، بزرگترین گناهِ قرون وسطی، اساس مدنیت جدید شد و به عنوان معیار همهی ارزشگزاریها اعتبار یافت. دموکراسی و حقوق بشر محصول مستقیم فردیت بود که در نقطهی مقابل جمعگرایی فردستیز قرون وسطی قرار میگرفت.
***
اینک، کشور ما وارد مرحلهای شده است که حس گناه، روان جامعه را به سختی مجروح ساخته است. تلویزیون وارد خانهها شده، موبایل بیخ گوش تمام دخترها و پسرها نشسته است، انترنیت و فلم و سریال و موسیقی و نقاشی و مجسمهسازی از ملزومات زندگی حساب میشوند، دخترها و پسرها، بدون همراهی مردان خانواده، به مکتب و دانشگاه میروند و بورسیههای تحصیلی میگیرند و به کشورهای «خارج» میروند.... اینها را نمیشود نفی کرد. اما چقدر از افراد جامعه را میتوان پیدا کرد که با این پدیدههای «گناهآلود» سازش کرده باشند و در برابر آن از حس گناه مبرا باشند؟حس گناه، حس اذیتکنندهای است. نسلهای جامعهی ما به سادگی و سرعت از هم فاصله گرفته اند. در خانه، دختران و پسران نشسته اند و به طور عادی تلویزیون تماشا میکنند: رقص و آواز و خبر و سریال و فلم و همه چیز. اما پدر و مادر نیز در کنار شان نشسته و تلویزیون تماشا میکنند، با این تفاوت که تماشا کردن و حس گناهی که در عقب آن وجود دارد، احساس «لذت» و «آزار» را به طور همزمان در روان شان تزریق میکند. دختری در آن سوی حویلی پا به پا میشود و با گوشی موبایل بیخ گوشش، آرام لبخند میزند و بعد بلندتر میخندد و قرار ملاقات میگذارد. او با کی میخندد؟ ... با کی قرار ملاقات میگذارد؟ ... کجا میرود؟ ... مادر و پدری که شاهد این گناه بزرگ اند، هیچ کاری نمیتوانند. او شاید با همصنفیاش باشد؛ شاید با برادرش باشد؛ ... اما پدر و مادر از واقعیت امر هیچ چیزی نمیدانند. حس گناه، روان شان را زخم میزند. آنها در نسل خود هرگز چنین «پدیدهی وحشتناک»ی را شاهد نبودند.
حس گناه، در نسلهای متعدد جامعه یکسان نیست. همانطوری که در بخشهای مختلف جامعه یکسان نیست. جامعه دچار تناقض عجیبی شده است. خانهها در دو نسلی که تنها چند سال از هم فاصله دارند، به اندازهی یک تاریخ از هم دور شده اند. یکی طبیعی و آرام به همه چیز برخورد میکند و هیچ چیزی برای او غیرطبیعی و گناهآلود نیست، اما یکی دیگر، غیرطبیعی و ناآرام به همه چیز خیره میشود و همه چیز را غرق گناه و عصیان میبیند.
***
گاهی به نظر میرسد در دنیایی پر از تناقض و تضاد زندگی میکنیم. همه چیز در لای هم میلولند. همه چیز قاطی پاطی و در هم برهم. یکی عبور از مرز «مدرنیته» و «پست مدرنیته» را در دشت برچی و کارته سخی و خیرخانه مینه تجربه میکند. یکی دیگر تلاش دارد تاریخ را تا چهارده قرن به عقب ببرد و «متشابهات» زمان پیامبر اسلام را در قرن بیست و یکم تکرار کند. یکی از هر امری تأویلی دارد که با آخرین تأویلات قرن شانه میزند، و یکی هنوز هم مانده است که تکلیف مسواک زدن را در رو به روی مسجد پل خشتی تمام کند.گناه تنها بار مذهبی ندارد. کسانی که با حس گناه زیسته اند و یا با تلقین حس گناه در آدمیان ممری برای توجیه «بودن» خود یافته اند، تلاش دارند حس گناه را به حوزهی سیاست نیز بکشانند. تابوهای مذهبی به تابوهای سیاسی تبدیل میشوند. کسی اگر به تابوی سیاسی دست بزند، در درون خود باید همان قدر معذب شود که دیروز با دست زدن به تابوی مذهبی معذب میشد. اربابان مذهبی جای خود را در این حوزه برای اربابان سیاسی تعویض کرده اند. کسی نباید از فلان «بابا» و «نیکه» و پیر و مراد سیاسی حرف بزند. این حرف زدن گناه دارد. نسل دیروز این حریم را رعایت میکرد. نسل امروز در این زمینه بیباک و بیپروا است. گناهکار مذهبی از بازخواست خدا ترسانده میشد، اما گناهکار سیاسی از مجازات و عقوبت سلطان ترسانده میشود. این حس از سطح ملی به سطح قومی و اجتماعی نیز کشانده میشود. دست زدن و یا بیحرمتی به تابوهای سیاسی سرنوشت «قوم» و «جامعه» را سیاه میکند. کسی نباید به آنان نزدیک شود. بیکارگی و بدکارگیها را دیدن باکی ندارد. نباید در دل خود چیز بدی راه داد. نباید بر زبان چیز بدی جاری ساخت. نباید از حمایت و حراست تابوها کناره گرفت. اینها همه حس گناه را در درون آدمی زنده میکنند. نسل جوان در این خصوص فوقالعاده بیباک و بیپروایند، اما نسل پیر، هر چند با آن کاری نمیتوانند، اما با حس گناه ناظر و شاهد آن اند.... مثل اینکه نمونهها در این عرصهها کم نیست...
***
با حس گناه چه باید کرد؟در مقابله با حس گناه چه کاری را میتوان اصلاحگرانه خواند؟ ... زمان را نمیتوان راکد نگاه کرد. تغییر را نمیتوان مانع شد. تابوها، همچون برگهای خزانزده میریزند و کسی هم برای نگاهداشتن آنها کاری نمیتواند. دوران حس گناه و گناهآلودگی نیز به سرعت میگذرد و پایان مییابد. به وضوح میبینیم که حساسیت در برابر «حس گناه» ته کشیده و کمرنگ شده است. همه چیز عادی میشود. به همان سادگی که غذا میخوریم با همدیگر صحبت میکنیم و به بحث و مباحثه پیرامون هر چیزی میپردازیم: از خدا تا انسان، از معصوم تا سلطان، از رهبر تا پیرو.... چیز خاصی اتفاق نمیافتد. چشمها باز شده است و چشمان باز، نظارتی باز و به تبع آن، قضاوتی باز دارد. نمیشود از بینایان انتظار داشت که نبینند و از دیدگیهای خود تصویری نگیرند و نسبت به آن قضاوتی نکنند.
میتوان خود را متولی خدا و مذهب قلمداد کرد، اما نمیتوان برای این «تولیت» خود سند و مدرک قابل قبولی ارایه کرد. اگر رابطهی من و خدا رابطهی من و خدا باشد، کدام متولیای میتواند حلقهی وصل من و خدا باشد؟ ... اگر مذهب راه هدایت برای من باشد، کدام مرجعی میتواند عصاکش من در این راه باشد؟ ... اگر سیاست بر سرنوشت من تأثیر بگذارد و رنج و سودش بر زندگی من بار شود، چه کسی میتواند مرا در انتخاب سیاسیام به اضطرار و اجبار وادار کند؟ ... دیروز شاید این حرف را نمیشد با کسی در میان گذاشت، اما امروز هیچ کسی نمیتواند از طرح آن جلوگیری کند. آیا میشود در قرن بیستویک زندگی کرد و از تمام امتیازات و امکانات قرن بیستویک بهره گرفت، اما فضا و ماحول و ارزشهای خود را تا قرن بوق به عقب برد؟
***
اما آیا همهی این حرفها میتواند بدان معنا باشد که گویا تمام نسلهای جامعه از این پارادوکس به سادگی عبور میکنند؟ ... آیا پذیرش این حرف برای همهی نسلهای جامعه به یکسان راحت و گوارا است؟... پاسخ به این سوال، شاید بتواند نقش ما را در مرحلهی دشوار کنونی نیز روشن سازد. به نظر میرسد جامعه بر روان خویش هنوز هم زخمهایی دارد که تنها پوستی نازک بر آن کشیده شده است. این زخمها التیام نیافته اند. هرگونه حرکتی که این زخم را باز کند و جامعه را دچار رنج و تعب سازد، پروسهی انتقال و سالم جامعه از دوران گذار را آسیب میرساند.درست است که جامعه رنجهایش را تحمل میکند و با کنار آمدن با پدیدههای نو، آمادگی خود را برای پذیرش هنجارها و نورمهای جدید نشان میدهد. اما حرکتهای مسئولانه و مدبرانه میتواند این پروسه را سالمتر و مصئونتر طی کند.
قراین زیادی وجود دارد که عبور جامعه از «خط گناه» را حکایت میکند. اصلاحگران باید گام به گام، تجربههای جامعه در جریان حرکت از «خط گناه» را به امری شعوری و آگاهانه تبدیل کنند تا جامعه به تدریج احساس کند که آنچه به عنوان پدیدههای جدید تجربه میکند، تنها با تغییر دیدگاه اویند که از «گناه» به امری عادی و طبیعی تبدیل میشوند. نقد معرفتی و رفتاری، هر دو به یکسان، بر رشد جامعه تأثیر میگذارند. همانگونه که نقد معرفتی و رفتاری در عرصهی باورهای مذهبی و اعتقادی میتواند به سالمشدن جهان ما کمک کند، در عرصهی سیاسی نیز میتواند ما را برای ایجاد تغییراتی بزرگ و مثبت جرأت بخشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر