۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

چرا جامعه‌ی واحد سیاسی در افغانستان شکل نمی‌گیرد؟

(از شماره یازدهم «قدرت»)
واحد سیاسی قدرت

افغانستان هنوز هم با هویت یک جامعه‌ی واحد سیاسی به مشکل می‌تواند قابل تعریف باشد. تشتت و پراکندگی وجه بارز و برجسته‌ی رابطه میان جوامع و اقشار مختلف این کشور است. وقتی بحث از ظرفیت جامعه‌ی افغانی برای پذیرایی از تکثر نیروهای متعدد سیاسی مطرح می‌شود، باید جوامع مختلف اتنیکی و حتی موقعیت‌های محلی و جغرافیایی به طور جداگانه مورد توجه قرار گیرد. یکی از دلایلی که جامعه‌ی افغانی نمی‌تواند شاهد شکل‌گیری یک نیروی فراگیر سیاسی، به دور از تعلقات اتنیکی و مذهبی و زبانی و امثال آن باشد، همین مجزا بودن شرایط و ویژگی‌های اتنیکی و مذهبی و زبانی در مجموعه‌های تشکیل‌دهنده‌ی ملت افغانستان است.
به طور مثال، شرايط اجتماعيِ نيروهاي سياسيِ موجود، تا حدودی زیاد متأثر از تاريخ و مناسبات تاريخي جوامع مربوطه‌ي آنان مي‌باشد. وقتی از سرنوشت مشترک ملی به عنوان محور مشترک اجتماع گروه‌های اجتماعی حرف زده می‌شود، متوجه می‌شویم که این مفهوم به طوری مشهودی انتزاعی باقی مانده و در عمل، نشانه‌های اندکی از اشتراک در سرنوشت ملی میان مجموعه‌های تشکیل‌دهنده‌ی ملت به ملاحظه می‌رسد. تفاهم تاریخی که یکی از عوامل اشتراک‌دهنده‌ی مجموعه‌های تشکیل‌دهنده‌ی اجزای ملت است، در افغانستان هنوز شکل نگرفته و این کشور با تاریخ‌های مختلف و تلقی‌های مختلف از تاریخ سردچار است. به طور مثال، وقتی از امیرعبدالرحمن یا ظاهر شاه حرف زده می‌شود، به ندرت می‌توان به یک قضاوت منصفانه و فارغ از گرایشات اتنیکی و زبانی و مذهبی دست یافت. حتی تحلیل‌های تاریخی در این کشور، نه برای روشن ساختن زوایای پنهان در واقعیت‌های تاریخی، بلکه به عنوان بستری برای پیشبرد جنگ‌های موجود سیاسی تلقی می‌شوند.
واقعیت تشتت و پراکندگی جامعه‌ی افغانی، ظرفیت داخلی هر جامعه یا واحد اتنیکی و مذهبی آن را برای پذیرایی از نیروهای متعدد سیاسی نیز متأثر ساخته است. به طور مثال، برخی از جوامع ظرفيت پذيرش حركت‌هاي متكثر و پراكنده‌ي سياسي را دارند، اما عده‌اي ديگر با تكثر و پراكندگي نيروهاي سياسي جز هدر دادن انرژي و امكانات موجود خويش بهره‌اي داشته نمي‌توانند. در این رده، از جامعه‌ی هزاره می‌توان به عنوان یک مثال روشن یاد کرد. این جامعه، در مقایسه با هر جامعه‌اي ديگر، از ظرفيت پذيرش انقطاب سياسي در ميان نيروهاي خويش محروم است. تعدد مراجع سیاسی در این جامعه، به سادگی عامل تشتت و انشقاق سیاسی بیشتر در این جامعه می‌شود. تجربه‌ی جنگ‌های داخلی با تمام تلخی‌ها و خاطرات تکان‌دهنده‌ی خود، هنوز بر روان مردم سایه‌ی خود را حفظ کرده است. احزاب و گروه‌های سیاسی که هر کدام می‌توانستند در انسجام نیروها و سازماندهی عمل سیاسی آنان موثر باشند، به خونبارترین نوع رقابت و خصومت‌های قبیلوی در این جامعه منجر شدند. هنوز هم، وقتی بحث ایجاد محوریت‌های سیاسی در این جامعه مطرح می‌شود، نيروهاي سياسيِ جديد در تعامل با نيروهاي گذشته‌ي جامعه با نوعي ناگزيري مواجه می‌شوند. به همین علت، زمينه و ظرفيت كار سياسي و اجتماعي محدود، براي جامعه‌ي هزاره مجال نمي‌دهد تا نيروهاي سياسي خويش را در صف‌بندي‌هاي كهنه و نو تقسيم كرده و اين نيروها را در تمام زمينه‌ها به طور منفرد و مجزا وارد عمل سازد. این ویژگی را می‌توان در جوامع دیگر نیز با نسبت‌های متفاوت مورد ملاحظه قرار داد.
واقعیت جامعه‌ی هزاره را می‌توان به عنوان مثالی در نظر گرفت که ذریعه‌ی آن واقعیت مجموعه‌ی ملت افغانستان نیز قابل درک شود.ملت افغانستان، با تکثر و تعدد نیروهای سیاسی به سوی تشتت و پراکندگی هر چه بیشتر حرکت کرده است. هنوز گفتمانی که بتواند مجموعه‌های مختلف سیاسی کشور را در زیر یک چتر و یا در محور یک مفهوم مشترک گردآوری کند، شکل نگرفته است. احساسات و گرایشات قبیلوی، تابویی است که مجموعه‌های مختلف را با تمام روپوش‌هایی که از دموکراسی و جامعه‌ی مدنی و ملت و امثال آن بر صورت خویش می‌کشند، در چنگال خود نگه داشته است. کسی از حریم‌های قبیلوی که در اطراف خویش دارد عبور نمی‌کند و هراس دارد که با این عبور، مرزها و حصارهای دفاعی و حمایتی جامعه‌ی مربوطه‌ی خویش را بی‌دفاع خواهد ساخت.
این واقعیت، در قالب انتخابات، حتی اقوام و طوایف کوچک و یا محلات و حوزه‌های کوچک را در برابر هم قرار داده است. مرزبندی‌های سکتاریستی و لوکالیستی، تشتت و پراکندگی را در جامعه‌ی افغانی به حدی وحشتناک گسترش داده است. سیستم انتخاباتی افغانستان که تحت عنوان سیستم رأی غیرقابل انتقال، از جمله‌ی نادرترین سیستم‌های انتخاباتی جهان است، یکی از عوامل عمده‌ای است که از شکل‌گیری مجموعه‌های گسترده‌تر ملی جلوگیری می‌کند. طراحان این سیستم خواسته اند از شکل‌گیری نیروهای منسجم قدرتمند در درون پارلمان و یا سایر نهادهای نظارت‌کننده‌ بر حکومت جلوگیری کنند، اما در واقع، از امکان فراهم آمدن نیروهای بزرگ‌تر ملی که بتواند مرزبندی‌های گونه‌گون قبیلوی و غیرمدنی را در هم بشکند، نیز جلوگیری کرده است.
افغانستان، از تاریخ حکومت‌داری‌های متمرکز به طور رسمی و قانونی فاصله‌ گرفته است، اما چون این فاصله در ذهن سیاستمداران و زمامداران کشور هنوز هم تعریف روشن خود را نیافته است، به گونه‌های مختلف تلاش صورت می‌گیرد تا قدرت هرچه بیشتر متمرکز بماند و از مشارکت واقعی مردم که در قالب احزاب و نهادهای ملی و دموکراتیک تحقق می‌یابد، جلوگیری شود. راز بزرگی که افغانستان هنوز هم نتوانسته است به یک جامعه‌ی واحد سیاسی تبدیل شود، همین بیگانگی زمامداران و سیاستمداران کشور از نورم‌ها و الگوهای دموکراتیک در عرصه‌ی حکومتداری و اداره‌ی امور جامعه است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر