۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

رهبری مفهومی چندوجهی است (27)



یک صد و نوزده روز

یادداشت‌هایی از دانشگاه یل (27)

رهبری مفهومی چندوجهی است

دیویدبرگ رویکرد ویکتور وروم در مورد رهبری را تک‌وجهی قلمداد کرده و می‌گوید که او بیشتر از منظر خصوصیت‌های فردی به مسأله‌ی رهبری نگاه می‌کند. به نظر برگ، ویکتور وروم، چون بیشتر نقش فرد را در درون گروه مطالعه می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه می‌توان یک گروه موفق داشت، به جنبه‌های دیگر مفهوم رهبری کمتر تماس گرفته است.
دیوید برگ گفت: رهبری مانند مرغی نیست که در قفس نشسته باشد و شما او را در یک دنیای بسته بررسی کنید و با ذکر خصوصیت‌های فردی، برای او راه‌های موفقیت را نشان دهید. رهبری با خصوصیت‌های معین خود تنها می‌تواند با دیگران رابطه‌ بگیرد، اما رهبری فراتر از رابطه‌ ایجادکردن، جهت‌دادن و حرکت دادن مردم به سمت اهداف و خواسته‌های معین نیز هست. او گفت: اینکه رهبران چگونه کسانی اند و چه می‌خواهند در درجه‌ی دوم اهمیت قرار می‌گیرد. سوال مهم در مورد رهبران این است که چه می‌کنند و چه تأثیر و تغییری را در روابط اجتماعی و نظامی که مردم در آن به سر می‌برند به وجود می‌آرند. به همین علت، مفهوم رهبری را هیچگاهی نمی‌توان در کلیشه‌های ثابت تعریف کرد.
دیوید برگ، مفهوم رهبری را بیشتر از هر مفهومی دیگر تابع شرایط و زمینه‌ها دانست و گفت: ارتباط رهبری با مردم و در نظرگرفتن مردم به عنوان مجموعه‌ افرادی زنده و در حال تحول، رهبری را از مفهوم ایستایی و رکود جدا می‌کند. او گفت: رهبری از چنان سیالیتی برخوردار است که در جامعه‌ای واحد می‌توان مراحل و شرایط مختلف را در نظر گرفت که مفهوم رهبری را دگرگون می‌کنند. به عقیده‌ی دیوید برگ، به هر میزانی که جامعه بتواند خصیصه‌ی پویایی و انطباق‌پذیری با شرایط را در مفهوم رهبری خود تمثیل کند، به همان اندازه می‌تواند شاهد رشد و پیشرفت باشد و در مقابله با شرایط و زمینه‌های جدید دچار بن‌بست و رکود نشود.
دیوید برگ گفت: برای رهبری خصوصیت‌های کلیشه‌ای در نظر گرفتن و مطابق آن به تحلیل رهبری پرداختن در مباحث روان‌شناسی جالب تمام می‌شود، اما در واقعیت‌های زندگی اجتماعی راه‌کشا بوده نمی‌تواند. او گفت: مثلاً زمانی خصوصیت فردی رهبری در امریکا چهار چیز بود: قدبلند، سفیدپوست، مرد، روحیه‌ و توان نظامی‌گری. کتاب‌های زیادی را می‌توان از گذشته پیدا کرد که وقتی به ذکر خصوصیت‌های رهبری می‌پرداختند به این خصوصیت‌ها اشاره داشتند و از همین منظر به تحلیل موفقیت‌ها یا ناکامی‌های افراد می‌پرداختند.
دیوید برگ در قسمتی دیگر از مباحث، در پاسخ به سوالی از ماروین ریس که رابطه‌ی رهبری با موقعیت رهبری را پرسان کرد، گفت: مفهوم رهبری به هر حال، با واقعیت بالفعل سر و کار دارد. رهبران واقعی همان کسانی هستند که در مرجعیت رهبری قرار دارند. از این منظر می‌توان گفت که افراد دو گونه به این مرجعیت می‌رسند: کسانی کار می‌کنند و با زحمت و تلاش‌های مستمر خود به مقام رهبری می‌رسند و برخی دیگر، بدون اینکه خود شان کار خاصی کرده باشند، در مقام و موقعیت رهبری قرار می‌گیرند. اما او گفت که هیچ رهبری به طور تصادفی و خودبه‌خودی به مقام رهبری نمی‌رسد. زمینه‌ها و شرایط از یک‌سو و میزان معینی از تلاش و کار فرد از سویی دیگر باعث می‌شود که وی در مقام رهبری قرار گیرد. دیوید برگ گفت: برغم اینکه پذیرفتن این سخن برای کسانی که دنبال رهبری آیدیال هستند دشوار به نظر می‌رسد، واقعیت رهبری همین است. هیچ دیکتاتوری به طور تصادفی دیکتاتور نمی‌شود. باید خصوصیت‌های معینی داشته باشد و باید کارهای معینی را انجام داده باشد که به مقامی برسد که بتواند دیکتاتوری خود را اِعمال و توجیه کند. هیتلر برجسته‌ترین نمونه‌ی چنین رهبری است. در گذشته کسانی بودند که تلاش می‌کردند بگویند فلان و فلان عامل خاص باعث شد که هیتلر به قدرت برسد، اما اکنون بهتر است پدیده‌ی رهبری و دیکتاتوری هیتلر را از منظرهای مختلف نگاه کرد، از جمله‌ میزان معین کاری که هیتلر انجام داد. دیوید برگ گفت: البته فراموش نکنید که اغلب دیکتاتوران افراد محبوبی در میان مردم بوده اند. اتفاقاً در پاره‌ای موارد محبوبیت مردمی برخی از دیکتاتورها به مراتب بیشتر از سایر رهبران بوده است با اینکه شماری از آنان منفورترین چهره‌های تاریخ نیز بوده و دیکتاتوری خود را تنها با زور و فشار بر مردم تحمیل کرده اند.

آیا سیاستمداران همیشه دروغ می‌گویند؟
این سوال هم نکته‌های چالش‌برانگیزی را مطرح کرد. هوارد دین زمانی خود را کاندیدای ریاست جمهوری کرده بود. قضاوت او بعد از کاندیداتوری‌اش این بود که سیاستمداران در موقعیت‌های بزرگ‌تر ناگزیر می‌شوند دروغ‌های بزرگ‌تر بگویند. دیویدبرگ این حرف هوارد دین را با این استدلال رد ‌کرد که در آن تجربه‌ا‌ی خاص به شکلی ساده‌لوحانه‌ تعمیم یافته است. برگ گفت: بهتر است گفته شود که سیاستمداران الزاماً همه‌ی حقایق را نمی‌گویند، نه اینکه الزاماً دروغ می‌گویند. ریکاردو تیران برای تقویت استدلال دیویدبرگ مثالی از برخورد والدین با فرزندان شان داد و گفت: در بسیاری مواقع والدین لازم نمی‌بینند همه‌ی حقایق را برای فرزندان شان افشا کنند که این امر ممکن است بر روحیه و رشد شان تأثیر منفی بگذارد، حالانکه این حرف به معنای آن نیست که آنها الزاماً دروغ می‌گویند.
نکته‌ای را که من داشتم و اندکی بحث را به خود مصروف کرد وجهه‌ی دیگر این حرف بود که گویا کتمان حقایق الزاماً به معنای دروغ گفتن نیست. استدلال من، با اشاره به مثال‌های رهبری در جوامع‌ عقب‌مانده، این بود که دروغ الزاماً سخنی نیست که کاملاً خلاف واقع باشد، گاهی وقتی واقعیتی کتمان می‌شود و به تمام معنی برای مردم ابلاغ نمی‌شود خود به معنای آن است که واقعیت به طور مسخ‌شده و ناقص به مردم انتقال یافته است. من گفتم: مثال برخورد والدین با فرزندان را که با مسایل مختلف دیگر از جمله پیوندهای عاطفی و علایق خونی و امثال آن ارتباط می‌گیرد نباید به حوزه‌ی روابط سیاسی بکشانیم که منافع و دیدگاه‌ها و خواسته‌های مختلف را شامل می‌شود. صداقت و تعهد سیاستمداری که از رأی و رضایت مردم استفاده می‌کند تا کاری را انجام دهد الزاماً با صداقت و تعهد والدین نسبت به فرزندان شان قابل مقایسه نیست. تا مردم آگاه شوند که سیاستمدار برخی از حرف را گفته و برخی دیگر را کتمان کرده است، با صدها خساره و ضایعه‌ی جبران‌ناپذیر مواجه می‌شوند که از لحاظ قانونی هیچ کسی را نمی‌توان به خاطر آن مقصر دانست.
دیوید برگ در اینجا نکته‌های تازه‌ای را به میان کشید و گفت: این حرف درست است و به همین علت نباید از هیچ حرفی در دنیای سیاست و روابط اجتماعی به طور مطلق سخن گفت. او گفت: سیاستمداران وقتی در موقف نفوذ و تأثیرگذاری بالاتر قرار می‌گیرند، نشان می‌دهند که نسبت به دیگران از ساختمان مغزی پیچیده‌تر و قدرتمندتری برخوردار اند و همین خصوصیت برای آنها اجازه می‌دهد که با احساسات و باورهای مردم بازی‌های ظریف‌تر و پیچیده‌تری انجام دهند. بااینهم، او گفت که سیاستمداران ناگزیر نیستند همیشه همه‌ی حقایق را برای مردم بگویند ولی این به معنای آن نیست که مردم حق ندارند از همه‌ی حقایق باخبر شوند. نقش رسانه‌ها و مطبوعات در جوامع دموکراتیک از همین نظر برجسته می‌شود. یعنی رسانه‌ها تلاش می‌کنند که حد اکثر حقایق ممکن را برای مردم افشا کنند و به این ترتیب فرصت بازی سیاستمداران با احساسات و عواطف مردم را کمتر سازند.

مهارت‌های رهبری قابل آموختن اند
دیویدبرگ بر عنصری دیگر در امر رهبری نیز تأکید کرد: مهارت و هنر رهبری کردن. او گفت برخی افراد به طور ذاتی از مهارت‌های معینی برخوردار اند که می‌تواند آنها را در اتخاذ و پیشبرد موقف رهبری کمک کند. اما وی تأکید کرد که این مهارت ذاتی را نباید خیلی برجسته ساخت، چون گرایشات دیکتاتورمآبانه اکثراً در زیر همین پوشش پنهان می‌شود. کسانی ادعا می‌کنند که آنها به دلیل خصوصیت‌های ذاتی معینی که دارند شایسته‌ و سزاوار رسیدن به مقامات خاصی هستند و دیگرانی که از این خصوصیت‌ها محروم اند باید حدود خود را نگه دارند و از موقف اطاعت و فرمانبرداری عبور نکنند. دیویدبرگ گفت: قسمت اعظم مهارت‌های رهبری قابل یادگرفتن و پرورش دادن است. دیوید برگ به طور نمونه از برخی خصوصیت‌هایی یاد کرد که فردی را در مقام رهبری ممتاز می‌سازد. به طور مثال، گوش دادن به سخنان دیگران برای یک رهبری موفق خیلی مهم است. رهبری که حوصله‌ی گوش‌دادن به سخنان دیگران را نداشته باشد، به هیچ صورت نمی‌تواند یک رهبر خوب و موفق باشد. شکیبایی در مواقع نزاع و بحران خصوصیت‌ دیگری است که یک رهبر خوب باید از آن برخوردار باشد. رهبری که در مقابله با منازعات و بحران‌ها دچار بی‌حوصله‌گی می‌شود و یا شکیبایی خود را از دست می‌دهد، رهبر خوب گفته نمی‌شود. رهبر خوب در طرح خواسته‌های خود نیز صراحت دارد و از موضعی که اتخاذ می‌کند به سادگی عقب‌نشینی نمی‌کند، در حالی که فرصت سازش و تعامل با دیگران را نیز هیچگاه از یاد نمی‌برد.
آقای برگ گفت: رهبری‌ها معمولاً در ایجاد توازن میان ایستادگی بر مواضع خود از یک جانب، و آمادگی برای سازش و تعامل از جانبی دیگر به چالش کشیده می‌شوند. آنچه به نام مهارت رهبری یاد می‌شود، ایجاد همین توازن و شناختن موقع و زمینه‌های مناسب برای حرکت و یا عقب‌گرد است. برگ گفت: مشورت کردن و تیم قدرتمند مشورتی را در کنار خود داشتن می‌تواند سنگینی این کار عظیم را کاهش دهد و رهبری را در ایجاد توازن میان لحظات دشوار کمک کند. اما او گفت: افراد زیادی هستند که وقتی در مقام رهبری قرار گرفتند، مهارت گوش کردن به سخنان مخالف را از دست می‌دهند و تمایل شان به طرف دیکتاتوری و اعمال قدرت بیشتر می‌شود. برگ جوامع و گروه‌هایی را که از لحاظ درک سیاسی در مرتبه‌های نازل‌تری قرار داشته باشند، بیشتر از همه مستعد پرورش‌ رهبران دیکتاتور قلمداد کرد و گفت: در دیکتاتوری اگر از یک طرف میل طبیعی افراد برای احراز قدرت بیشتر مطرح است از طرفی دیگر عدم توجه و جدیت افراد گروه به حراست از حقوق و آزادی‌های شان نیز مطرح است.
دیوید برگ گفت: زمینه‌ها و شرایط مختلف به مودل‌های متفاوت رهبری ضرورت دارد. مثلاً شما در شرایط جنگی وزنه‌ی تصمیم‌گیری‌های عاجل و عملیاتی را بیشتر می‌بینید که این امر به طور طبیعی رهبری را به نحله‌هایی از دیکتاتوری نزدیک‌تر می‌کند، اما در شرایط عادی که هیچ خطر و یا تهدیدی عاجل مطرح نباشد، رهبری‌های دموکراتیک و تصمیم‌گیری با مشارکت و رضایت اکثریت افراد نزدیکی بیشتر پیدا می‌کند. وی گفت: از همین نظر است که در دموکراسی رعایت شرایط و زمینه‌های خاص برای اعمال قدرت به میان می‌آید و شما نمی‌توانید مودل رهبری امریکایی را در یک کشور آسیایی یا افریقایی تحمیل کنید و یا مودل رهبری چینایی را برای شرایط و زمینه‌ی اروپایی یا امریکایی مناسب بدانید.

رهبری موفق «مفهوم‌ساز» و «معنابخش» است
این اصطلاح در بیانات دیویدبرگ را شاید من نتوانسته باشم به درستی انتقال دهم. او در توصیف مهارت‌ها و خصوصیت‌های رهبری بر قدرت «مفهوم‌سازی» و «معنابخشی» رهبری تأکید کرد و گفت: مردم اکثراً از مفاهیم الهام می‌گیرند و وقتی مفهومی برای مردم آشنا باشد، فوراً ذهن شان به سیاق همان مفهوم در گذشته برگشت می‌کند. برگ گفت: رهبران موفق یکی از کارهای مهمی که انجام می‌دهند خلق مفاهیم جدید است که مردم را به سوی آنها جذب کند و ذهن آنها را مصروف نگه دارد. برگ معتقد است که اگر رهبری تنها از مفاهیم گذشته و رایج استفاده کند، ممکن است وضعیت موجود را حفظ کند و یا حرکت را مطابق آنچه فعلاً جریان دارد رهبری کند، اما از ایجاد تحولی خاص محروم می‌ماند. مثلاً وقتی بحران اقتصادی پیش می‌آید، نظام موجود اقتصادی جهان زیر سوال می‌رود. رهبران بیش از همه توجه مردم را به خود جلب می‌کنند. اگر در همچون مواقع رهبری بتواند مفهوم تازه‌ای را که از یک دید و نگاهی تازه حکایت می‌کند برای مردم مطرح کند، مردم هم در فهم بهتر و هم در موفقیت و پیشبرد آن سهیم می‌شوند. او گفت: قسمتی از مفاهیم جدید را تنها می‌توان با ابداع اصطلاحات جدید و یا ترکیبی جدید از اصطلاحات رایج خلق کرد. در این بخش سیاستمدار باید از خلق مفاهیمی که درک و هضم آن برای مردم دشوار است برحذر باشد. برعکس، رهبری چون با نیاز واقعی سر و کار دارد، باید متناسب با میزان درک مخاطبان خود عمل کند و از همان مواد و مصالحی که برای ذهن مردم آشنا است مفهومی تازه ایجاد کند.
آقای برگ در توضیح قدرت «معنابخشی» گفت: رهبری وقتی با یک واقعیت خاص مواجه می‌شود کوشش می‌کند آن واقعیت را از دیدگاه خود معنا کند و به این ترتیب افکار عامه را به همان سمتی که خود می‌خواهد بکشاند. وی از مثال برخورد با غایله‌ی «قرآن سوزی» که توسط کشیشی به نام تری جونز در ایالت فلوریدای امریکا راه افتاده بود، یاد کرد و برخورد بارک اوباما در آخرین لحظات غایله را نمونه‌ای از برخورد هوشمندانه‌ی رهبری با واقعه دانست. بارک اوباما در حالی که اکثریت مردم منتظر بودند که از این غایله چگونه می‌شود عبور کرد در واکنش به حرکت او، از اصطلاح «guy» که معادل کلمه‌ی «یارو» یا «مردکه»ی فارسی بوده می‌تواند استفاده کرد که شأن و مقام کشیش را در اذهان عامه کوچک می‌کرد و بعد عمل او را با اصطلاح «stunt» یاد کرد که نوعی شیرین‌کاری بی‌مزه و مبتذل قلمداد می‌شود. بارک اوباما به این وسیله در واقع، اهمیت کاری را که کشیش تری‌جونز در پی انجامش بود، پایین انداخت. به عقیده‌ی برگ، اینگونه بازی با کلمات و معنابخشی به آنها به عنوان یکی از مهارت‌های رهبری تلقی می‌شود.
برگ گفت: در افکار عامه و موضع‌گیری‌هایی که اکثریت مردم دارند، همیشه با تفکر استدلالی سر و کار ندارید. رهبری هم این نیست که در تمام مسایل بنشیند و با مردم بحث‌های مستدل و بگومگوهای بی‌پایان راه اندازد. کار رهبری این است که چگونه می‌تواند در مواقع معین نیازمندی‌های مردم را درک کند و برای این نیازمندی‌ها پاسخ مشخص و روشن بدهد. معنابخشی در واقع ارایه‌ی نگرش و تفسیری جدید از یک واقعیت است. برگ گفت: شما می‌توانید کار کشیش تری جونز را خیلی بزرگ‌نمایی کنید و از جنبه‌های مختلف در مورد آن صحبت کنید و بعد آن را به یک قضیه‌ی داغ و حساس تبدیل کنید که تمام سیاست‌های دنیا را به خود مصروف کند، اما شما می‌توانید از اهمیت آن بکاهید و مردم را به جنبه‌های مختلف قضیه آشنا ساخته و کوشش کنید که بحران را با مهارتی نیکوتر پشت سر بگذارید.
تغییر زبان و حتی اکت و اداهای رهبری یکی از ویژگی‌ها و یکی از شاخص‌های امتیاز رهبری محسوب می‌شود. برگ گفت: کسانی که مودل‌های ثابت رهبری را بر مردم تحمیل می‌کنند مجال رشد و حرکت و پویایی را از مردم سلب می‌کنند. رهبری‌ بیشتر از هر عنصری دیگر در تحول‌بخشیدن دیدگاه و رفتار مردم نقش دارد. اگر رهبری نتواند سیالیت و پویایی خود را در زبان و کاربرد اصطلاحات و انطباق یافتن با شرایط و زمینه‌های مختلف حفظ کند، رشد عمومی جامعه را به شدت آسیب می‌رساند.

رهبری هم هراس خلق می‌کند و هم امنیت می‌بخشد!
دیوید برگ گفت: ارتباط رهبری با شرایط و زمینه‌های مختلف این سوال را نیز پاسخ می‌گوید که آیا وظیفه‌ی اصلی یک رهبر خلق اطمینان و آرامش برای مردم است یا ایجاد وحشت و هراس و نگرانی در میان مردم. او گفت: شما نمی‌توانید این شگردهای رهبری را به طور کلیشه‌ای رد یا تأیید کنید. در زمانی که امریکا مورد حمله‌ قرار گرفت، جورج بوش با فضاسازی خاص خود توانست وحشت و نگرانی مردم امریکا و جهان را تا مرحله‌ای بالا ببرد که حمله‌ی برق‌آسا بر افغانستان و نابودی طالبان و القاعده به سادگی عملی شود. این استفاده‌ی ماهرانه از ایجاد وحشت و نگرانی به حدی موثر بود که کشورهای مختلف که به هیچ وجه با عملیات نظامی امریکا موافق نبودند، یا در صف موافقت و همراهی قرار گرفتند و یا به طور کامل سکوت کردند.
دیوید برگ بازی ظریف با احساسات و عواطف مردم را یکی از مهارت‌های سیاستمدار عنوان کرد و گفت: سیاستمدار نمی‌تواند از احساسات و عواطف مردم غفلت کند. او گفت: در جوامع دموکراتیک شکل بخشیدن به افکار عامه توسط رسانه‌ها یکی از ارکان قدرت حکومت و سیاستمداران محسوب می‌شود با اینکه رسانه‌ها اغلباً به سود اطلاع‌رسانی و آگاهی عامه نیز کار می‌کنند. او گفت: تا زمانی که افکار عامه قناعت نکند، رهبران و سیاستمداران ناگزیر می‌شوند تصامیم خود را با فشار و دشواری به منصه‌ی اجرا بگذارند. سخنرانی‌ و یا حضور رهبران در مواقع حساس در محلات تجمع مردم نشانه‌ای از اهمیتی است که افکار عامه در نزد سیاستمداران دارد.
دیوید برگ گفت: رهبر موفق همیشه تلاش می‌کند متناسب با فضا و شرایط خاصی که در آن قرار می‌گیرد، احساسات و عواطف مردم را جهت‌دهی کند. اغلب سیاستمداران که به مسایل داخلی اهمیت بیشتر می‌دهند کوشش می‌کنند مردم را در برابر بحران‌ها آرامش بخشند و برای آنها اطمینان خلق کنند. اما در مقابله با مشکلات و مسایلی که با روابط خارجی ارتباط می‌یابد، به دلیل قدرت‌ها و نیروهای مختلفی که در مسایل دخالت می‌یابند، اغلب به میزانی از نگرانی و هراس ضرورت است تا مردم جدی‌تر و حساس‌تر باشند و مسئولیت‌های بیشتری را بر عهده گیرند.

رهبری حاصل نقش‌های متقابل است
شاید جالب‌ترین بخش سخنان دیویدبرگ مربوط به سوالی بود که پرسیده شد آیا در رهبری با مفهوم نقش سر و کار داریم یا با شخصیت فردی. دیوید برگ گفت: رهبری حاصل نقش‌های متقابل است که به هم ارتباط می‌یابند و در نتیجه‌ی آن مفهوم مشترکی به نام رهبری پدید می‌آید. در کمپاین‌های انتخاباتی صدها و هزاران فرد به طور همزمان نقش بازی می‌کنند تا فرد و یا افرادی معین به کرسی‌های قدرت دست یابند. اینجا همه‌ی کسانی که کمپاین می‌کنند الزاماً از نقش مساوی برخوردار نیستند، اما اگر شما نتیجه‌ی کار را با مجموعه‌ی نقش‌هایی که بازی شده است، سنجش کنید برای هیچ نقش معینی نمی‌توانید امتیازی تام قایل شوید که گویا در نقطه‌ی محوری و مرکزی قرار گیرد. او گفت: کثرت نقش‌هایی که به طور همزمان در خلق مفهوم رهبری سهیم می‌شوند رهبری را از یک شخصیت فردی به نقشی نزدیک می‌کند که با مشارکت و تعامل مجموعه‌ی افراد عملی می‌شود.
دیوید برگ خودش این سوال را به بحث عام کشانید که چگونه می‌توان در زمانی واحد هم رهبر بود و هم پیرو؟ گفت‌وگوی جالبی به میان آمد که حاصل آن یک نکته‌ی ظریف بود: رهبری وقتی از اصول و قواعدی پیروی می‌کند که توسط جمع و با رضایت جمع ایجاد شده است، به معنای این است که رهبری در عین حال موقف پیروی نیز هست. اگر رهبری به گونه‌ای عمل کند که نقض‌کننده‌ی این اصول و قواعد باشد در واقع اصل رهبری را از میان برده است. دیوید برگ در جمع‌بندی و توضیح نظریات مختلف گفت: نقش رهبری نیز در فرد تمثیل نمی‌شود در رابطه‌هایی تمثیل می‌شود که در حول رهبری به هم وصل می‌شوند. او گفت: دو نکته در این تعامل همیشه مهم است: یکی نتیجه‌ای که از ایفای نقش مشترک پدید می‌آید و دیگری دیدگاهی است که در میان تمام اعضای گروه خلق می‌شود و بر اساس آن، همه اعضای گروه در یک روند به هم پیوسته هم مفهوم خلق می‌کنند و هم مفهوم را تبیین می‌کنند، هم عمل می‌کنند و هم عمل خود را بازبینی و اصلاح می‌کنند و به این ترتیب است که فعالیت و پویایی گروه تأمین می‌شود.
دیوید برگ گفت: یکی از دستاوردهای نیکوی انسان امروزی این است که در بخش‌های مختلف به تواضع و فروتنی امیدوارکننده‌ای دست یافته است. این انسان، برخلاف انسان‌های گذشته، خود را به هیچ صورت کامل نمی‌داند و حس می‌کند که باید در بسیاری زمینه‌ها با اتکا بر نیرو و رابطه‌ای که در جمع خلق می‌شود حرکت کند. به همین دلیل، برای انسان امروزی توصیه می‌شود که بهترین کاری را که توان انجامش را دارد، به بهترین شکل ممکن انجام و از هدر دادن نیرو و انرژی خود در جاهایی که استعداد و توان انجام کاری را ندارد اجتناب کند. او گفت: این وظیفه‌ی افراد گروه است که وقتی می‌بینند کسی در مقام و موقعیت خود بهترین نقش را ایفا نمی‌کند، او را از آن مقام خلع کنند.
دیوید برگ دورانی بودن تصدی مقامات قدرت و مراجع سازماندهی و مدیریت را یکی از اصول شایسته‌ای عنوان کرد که در دموکراسی‌ها و رهبریت‌های دموکراتیک از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است. وی گفت: تفکرات گذشته از واگذاری و دست به دست شدن مراجع اتوریته وحشت داشتند و حس عمومی بر این بود که تغییر در مقام و موقف افراد، بر مجموعه‌ی کارکرد نظام آسیب می‌رساند. دیوید برگ گفت: یکی از نشانه‌های رشد جامعه و گروه این است که با این تفکر با جدیت مبارزه شود. حس اینکه تنها فرد معین می‌تواند کاری را انجام دهد، دو زیان عمده دارد: یکی حس اعتماد به نفس را در میان بقیه‌ی اعضای گروه از میان می‌برد و دوم، فردی را که در مقام و موقفی قرار گرفته است به گونه‌ای با آن موقف و مقام پیوند می‌دهد که وی خود را فراموش کرده و از بروز دادن استعدادهای مختلفی که دارد محروم می‌ماند.
دیوید برگ گفت: شما الزاماً ضرورت ندارید که فرد را به عنوان یک نماد فزیکی تغییر و تبدیل کنید. مهم این است که نظامی داشته باشید که در آن امکان رقابت برای تصدی مقامات وجود داشته باشد هر چند یک فرد با ابراز شایستگی خود در کاری معین چندین بار بتواند پست یا مقامی را احراز کند.

رهبری مرجع تصمیم‌گیری جمعی است
بحث‌های دیویدبرگ، با ابراز نظر و سوال‌های زیادی که در جریان گفت‌وگو پیش آمد با آخرین حلقه‌ی تکمیل کننده‌ی مفهوم رهبری به پایان رسید: رابطه‌ی رهبری با تصمیم‌گیری‌های جمعی. دیوید برگ گفت: شاید تصمیم‌گیری حساس‌ترین بخش مسئولیت رهبری باشد. او گفت: رهبری وقتی مهارت حرف‌شنوی را در خود پرورش دهد و وقتی قدرت انطباق‌پذیری با شرایط و زمینه‌های مختلف را در خود خلق کند و وقتی بتواند نقش خود را در وسط رابطه‌های جمعی درک و احترام کند، جریان تصمیم‌گیری در مورد مسایل مختلف را نیز سهولت می‌بخشد. به عقیده‌ی برگ، رهبری می‌تواند در میان گروه خود افرادی را داشته باشد که در بخش‌های مختلف تخصص و شایستگی دارند و وقتی پای تصمیم‌گیری به میان می‌آید رهبری باید توان آن را داشته باشد که بتواند از نظر آگاه‌ترین و کارشناس‌ترین فرد یا افراد گروه خود حمایت و پیروی کند. رهبری در این مقام نقش وصل‌کننده‌ی جمع را بازی می‌کند. افرادی که در این جمع اشتراک دارند هر کدام می‌توانند دیدگاه کلی خود را داشته باشند، اما وقتی پای تصمیم‌گیری مشخص به میان می‌آید باید نظر همان کسی رعایت شود که نسبت به دیگران در همان زمینه آگاه‌تر است.
دیوید برگ در مورد احتمال بروز مناقشه در جریان تصمیم‌گیری، به خصوص وقتی که چند نظر کارشناسانه در یک موضوع واحد مطرح شود، گفت: در این مورد نیز رهبری می‌تواند نقش میانجی بازی کند و دعوا را به گروه سومی بکشاند که در همان زمینه کارشناس است نه اینکه خودش آستین پس بزند و تصمیم بگیرد. به عقیده‌ی دیویدبرگ یکی از عوامل عمده‌ای که می‌تواند یک گروه یا یک جمع را به فساد و نابودی بکشاند، تصمیم‌گیری بر اساس خواسته و تمایل کسانی است که در میان گروه در همان مورد و زمینه‌ی مشخص کارشناس نیستند و صلاحیت ابراز نظر و تصمیم‌گیری ندارند.

۱ نظر:

  1. معلم گرامی آقای رویش سلام
    بخش "رهبری حاصل نقش های متقابل است" نه فرد، برایم خیلی تکان دهنده بود.
    ناگهان به یاد خودم افتادم. دیدم که در طول 12 سال در مکتب فقط به خاطر یک وهم درس خوانده بودم،اینکه مبادا"من" اول نمره نشوم،و کسی دیگری اول نمره شود. وقتی مطالعه میکردم نیز با همین باور همراه بودم. در تعاملات اجتماعی ، دینی و سیاسی نیز با همین باور پیش میرفتم . فکر میکردم فقط یک اول نمره وجود دارد . اگر این اول نمره من بودم خیلی احساس رضایت و غرور و اعتماد به نفس میکردم . و اگر من نبودم نیز به همان اندازه عدم اعتماد به نفس را در خودم احساس میکردم .
    کسانی را که در رده ها و تعاملات اجتماعی ، سیاسی ، دینی و خصوصا علمی از خودم بالا تر احساس میکردم اعتماد به نفس ام صفر میشد . فکر میکردم این قله ها ی که آنان به فتح آن نایل آمده اند برای من فتح ناشدنی است.
    وقتی میخواستم بنزیسم این "وهم " مرا همراهی میکرد. وقتی میخواستم چیزی بگویم نیز این "اشباح" دنبالم بودند. شاید به همین خاطر است که تا به حال وقتی میخواهم در جمعی سخن بگویم پاهایم و دست هایم میلرزد.
    ادعا نمیکنم که فضای تاریخی ای سیاسی ، اجتماعی حاکم بر یک جامعه در تشککل این "اوهام" و "اشباح" تاثیز پزیر نیست. اما چیزی که من میگویم اینست که "منیت " و "فردیت " در فضای علمی فرهنگی یک جامعه خصوصا در نظام تعلیمی در تشکیل این "اشباح" سهیم است . حال فرق نمیکند که چه این "منیت " و "فردیت" در خود محور باشد و چه در "نقش های متقابل". هر دو به یک اندازه زیانبار و جبران ناپزیر است .
    شاید جبران و خساره یی بی اعتمادی های اجتماعی سیاسی را یک رهبر ایدآل بتواند بپردازد ، اما در مورد علم و معرفت چنین نیست.
    فضای حاکم بر معارف و تعلیم در افغانستان "حاصل نقش های متقابل" نیست. بخاطریکه اکثرا بزرگان و خردورزان و عالمان و پیشگامان چنان "خود بزرگنمایی" میکنند به تعبیر آقای هاتف ، که نه تنها مجال رشد را از نقش های متقابل میگیرند که اعتماد به نفس نقش های متقابل را نیز به صفر کاهش میدهند.
    البته آقای رویش این یکی را باید بدون ضمیمه عرض کنم ، وقتی ازمن به عنوان یک افغان از وضع معارف و تعلیم در افغانستان میپرسند به یک استثنا میتوانم اشاره کنم که لیسه عالی معرفت است. که با استاندارد واقعا امروزی و علمی مدیریت میشود. و این دست آورد کوچکی نیست. ما همیشه امیدواریم که دست های شما از این هم باز تر شود. وقتی از دانشگاه یل مینویسید به ارزش کار های شما در لیسه عالی معرفت بیشتر پی میبریم.
    موفق باشید آقای رویش از تجربه های تان در دانشگاه یل بسیار مسلسل و منظم استفاده میبریم. وقتی یاد داشت های تان را میخوانم واقعا حظور فزیکی خود را در آنجا احساس میکنم. البته این یکی از عمیق ترین مهارت های یک معلم واقعیست اینکه چگونه مغلق ترین مسایل را تسهیل کند و در خور فهم قرار دهد.
    با تقدیم احترام هادی رسالت
    25 سپتامبر دوهزارو ده

    پاسخحذف