۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

هویت و خشونت (29)








یک صد و نوزده روز

یادداشت‌هایی از دانشگاه یل (29)

هویت و خشونت

می‌گویند ما در جهانی آرام‌تر زندگی می‌کنیم. آیا می‌توان این حرف را به سادگی باور کرد؟...
از زمانی که در دانشگاه یل آمده ام، در کنار سوال‌های دیگر به برخی از مفاهیم کلیشه‌ای نیز مشغول شده ام که تا کنون به نحوی آنها را بی‌چون‌وچرا در پس‌خانه‌ی ذهن خود داشته و بدون اینکه زیاد به آن بپردازم، از کنار شان رد می‌شدم. یکی از سوالات، همین مفهومی است که می‌گوییم جهان ما آرام‌تر و مصئون‌تر از گذشته است.
در اولین روزهایی که به جمع ورلدفیلوز پیوستم، ویدیوی کوتاهی از شرمین عبید چینویی، مستندساز پاکستانی را تماشا کردم که اسمش «کودکان طالبان» است. این خانم پاکستانی با شجاعت و هوشمندی کم‌نظیری می‌رود و در پرورش‌گاه‌های طالبان پاکستانی با کودکانی مصاحبه می‌کند که با تربیت ویژه‌ به عمل‌کنندگان انتحاری تبدیل می‌شوند. بچه‌های خوردسال با ایمان غیرقابل‌تصوری از آمادگی و عشق خود به انتحار حرف می‌زنند. نقطه‌ی عزیمت تمام این اطفال خدا و رضایت خدا است.
خانم شرمین، در می‌یابد که تربیت این اطفال توسط طالبان در پنج گام تعقیب می‌شود:
گام اول، اطفال از میان فقیرترین خانواده‌ها شناسایی و شکار می‌شوند و با ادعای آموزش و تغذیه به صدها میل دورتر از خانواده‌های شان انتقال می‌یابند، جایی که مدرسه‌ها و تربیت‌گاه‌های مخصوص طالبان قرار دارد؛
گام دوم، برای این اطفال قرآن به زبان عربی آموزش داده می‌شود، زبانی که این اطفال هیچ چیزی از آن نمی‌دانند و از هرگونه منبع اطلاعاتی دیگر غیر از قرآن محروم می‌شوند، کتاب، مجله، تلویزیون، رادیو و هر وسیله‌ی اطلاع‌رسانی دیگر از دسترس آنان دور می‌شود؛
گام سوم، در شرایط سخت به گونه‌ای تربیت می‌شوند که از جهانی که در آن زندگی می‌کنند، بیگانه و متنفر باشند: طالبان این اطفال را می‌زنند، نان خشک و آب می‌خورانند، آنها را از هرگونه بازی و تفریح محروم می‌سازند و آنان را وادار می‌کنند که تمام روز قرآن بخوانند؛
گام چهارم، افرادی از رده‌های ارشد طالبان می‌آیند و برای این اطفال در مورد شهادت و خدا و بهشت و پاداش‌های بهشتی بعد از عمل انتحاری سخن می‌گویند؛
گام پنجم، ویدیوهای زجردهنده از عراق و افغانستان و جاهای دیگر را به گونه‌ی گزینشی به اطفال نشان می‌دهند تا بگویند که جهان کفر و ضد اسلام با مسلمانان چه می‌کنند و مسلمانان در برابر آنان چه مسئولیت دارند. بعد از اجرای این برنامه است که اطفال به عمل‌کنندگان انتحاری تبدیل شده و در اجرای عمل خویش برای یک لحظه هم درنگ نمی‌کنند.
شرمین نشان می‌دهد که این اطفال، پس از شست‌وشوی مغزی با این برنامه به چه سادگی از عشق و هیجان خود برای انتحار یا به اصطلاح آنان «عمل فدایی و شهادت‌طلبانه» حرف می‌زنند. زین الله، پسری در حدود 12 ساله 6 نفر را در عمل انتحاری در پاکستان به قتل می‌رساند؛ پسری دیگر به نام صادق کمتر از 12 سال عمر دارد و با انفجار خود در یک محل مزدحم 22 نفر را به قتل می‌رساند و پسری دیگر چیزی بزرگ‌تر از دو نفر اولی به نام مسعود 28 نفر را می‌کشد. همه‌ی این عمل‌ها به عنوان راهی برای بزرگ ساختن اسلام و جلب رضایت خداوند صورت می‌گیرد.
***
توسل به انتحار به سوال بزرگ و پیچیده‌ی زمان ما تبدیل شده است. همیشه وقتی سخن از انتحار می‌شود به یاد آن جمله‌ی کوتاه هوارد فاست در مقدمه‌ی کتاب اسپارتاکوس می‌افتم که می‌گوید قیام اسپارتاکوس نشان داد که اگر انسانی تصمیم بگیرد برای هدف خود تا پای مرگ پیش برود دنیا را تکان می‌دهد. انتحار وسیله‌ی کاملاً جدیدی است که به خدمت خشونت و تفکرات خشونت‌طلبانه در زمان ما قرار گرفته است. سخنانی که از زبان اطفال طالبان شنیده می‌شود، نشان می‌دهد که جان انسان به وسیله‌ی ساده‌ی سیاسی و حزبی تقلیل یافته است و به همان سادگی که از تفنگ و گلوله برای پیشبرد جنگ و رقابت استفاده می‌شد حالا می‌توان از جان انسان نیز استفاده کرد.
جنگ امروز دیگر حوزه‌ی کلان اسلام و کفر را به آن معنای متداولی که در گذشته به کار می‌برد از هم تفکیک نمی‌کند. هر رقابت سیاسی می‌تواند حوزه‌ی جنگی باشد که سلاح آن انتحار و گرفتن جان انسان برای قربانی کردن صدها و هزاران انسانی دیگر باشد. پیچیدگی این امر، ما را به بازنگری جدی نسبت به جا و مقامی که در آن قرار داریم، دعوت می‌کند. شیوه‌های کلاسیک مقابله با این وسیله کارساز نیست. برای هر سلاحی می‌توان سلاحی دیگر ساخت که قادر به شناخت و دفع آن باشد، اما وقتی سلاحی از انسان ساخته شود که به پیچیدگی دنیای درون خود مرموز و خطرناک می‌شود، آیا می‌توان به سادگی از سلاحی سخن گفت که تنها دنیای ظاهر را می‌بیند و قادر به کشف و استراق دنیای پیچیده و مرموز درون نیست؟
عمل انتحاری توسط مسلمانان افراطی دیگر از آن مرز هم عبور کرده است که صرفاً به گرایشات سیاسی یا مذهبی نسبت داده شود. آمیزه‌ای از عقیده و عاطفه و فقر و حس دورماندگی از جهان و عقده‌ی محرومیت از زندگی و نعمات و اهداف معین سیاسی و استخباراتی به طور همزمان دست به دست هم داده و موجی جدید از سوال‌های بی‌پاسخ زمان ما را در قالب خشونت انتحاری مطرح کرده است که هر کسی باید تلاش کند تا از منظر و دیدگاه خاص خود برای آن پاسخی درخور و شایسته پیدا کند.
***
در یکی از درس‌هایی که آقای آنتونی کرونمن، استاد کالج حقوق دانشگاه یل ایراد کرد، رابطه‌ی هویت و خشونت مورد بررسی قرار گرفت. او یکی از چهره‌های سرشناس دانشگاه یل است که زمانی ریاست کالج حقوق را در این دانشگاه بر عهده داشته و دیدگاه و نظریاتش در مورد نظام آموزشی امریکا و مسایلی از قبیل هویت و خشونت و افراطیت توجهات زیادی را به خود جلب کرده است. آقای کرونمن از جمله‌ی معدود استادان امریکایی است که کم‌توجهی به علوم انسانی در دانشگا‌ه‌ها را عامل عمده‌ی رکود و افت اخلاقی در جهان می‌دانند. او می‌گوید که اخلاق را نمی‌توان به عنوان یک درس جداگانه در کنار سایر درس‌ها آورد و به دانش‌آموزان و دانش‌جویان عرضه کرد. اخلاق نیاز زندگی است و هر لحظه‌ی زندگی از آن متأثر است. نمی‌توان مقدار معینی از اخلاق را به عنوان یک نیاز وارد غذای روزانه‌ی افراد کرد و انتظار داشت که در کنترل و تربیت افراد معجزه خلق کند.
آقای کرونمن، حس تعلق داشتن به جایی و به چیزی را از مهم‌ترین دغدغه‌های انسان قلمداد می‌کند و می‌گوید که هویت انسان نیز از همین تعلقات او شکل می‌گیرد. به عقیده‌ی کرونمن، انسان با هر تعلقی که داشته باشد، بخشی از هویت خود را می‌تند و این تعلقات در یک پیوند مستحکم و زنجیره‌ای منظومه‌ای را تشکیل می‌دهد که از آن به نام هویت یاد می‌کنند. او می‌گوید که شما می‌توانید با زیاد یا کم کردن تأثیر یکی از این تعلقات، جهت تازه‌ای برای منظومه‌ی هویتی خود ایجاد کنید، اما هیچگاهی نمی‌توانید از هویتی حرف بزنید که به یکی یا دو تعلق شما منحصر باشد.
آقای کرونمن گفت که هر بخشی از عناصر تشکیل‌دهنده‌ی هویت انسان حامل ارزشی برای انسان نیز هست. انسان با تعلقی که با بخش‌های مختلف تشکیل‌دهنده‌ی هویت خود پیدا می‌کند در واقع، بخشی از نظام ارزشی وجود خود را نیز تکمیل می‌کند. او می‌گوید: بر اساس ارزش‌ها است که ما خواسته‌های معین پیدا می‌کنیم و برای تحقق و برآورده‌ساختن آنها به تکاپو و تلاش می‌افتیم. گاهی برخی از همین ارزش‌ها آنقدر در ما عمیق می‌شوند که حاضر می‌شویم برای به دست آوردن آنها جان خود را نیز قربانی کنیم. اینجا رده‌بندی ارزش‌ها مطرح است. حس ما در همچون حالات این است که هویت ما به تحقق همین ارزش خاص بستگی دارد و اگر این ارزش خدشه‌دار شود بودن ما پوچ و فاقد معنا می‌شود.
آنتونی کرونمن می‌گوید: زندگی هیچ انسانی در هیچ حالتی فاقد ارزش‌های معین نیست. بناءً بحث داشتن ارزش چیزی است و آمادگی برای کشته‌شدن در راه تحقق ارزش چیزی دیگر. وقتی یک انسان ارزشی را که به آن عقیده دارد، تا به آن حد بزرگ می‌سازد که حاضر است برای آن قربانی شود، به معنای آن است که خود او به عنوان مرجع انتخاب و گزینش از میان رفته است و چیزی فراتر از خودش در او خانه کرده که وی آن را مساوی با همان هویت راستین و بنیادی خود می‌داند.
در پاسخ به سوالی که مطرح شد، آقای کرونمن رابطه‌ی پیچیده‌ی فرهنگ و مذهب را در شکل‌بخشیدن هویت انسان‌ها مورد بررسی قرار داد. او گفت: گاهی دریافت یک مفهوم مشخص و روشن از مذهب ساده‌تر از دریافت مفهوم روشن از فرهنگ است. فرهنگ در واقع از اینکه در قالب چند واژه‌ای معین تعریف شود، فراتر می‌رود. اگر دقت کنیم این فرهنگ است که در واقع جهت‌دهنده و حرکت‌دهنده‌ی ما است. مذهب گزینش ثانوی در ماست. ما مذهب را انتخاب می‌کنیم، مذهب ما را انتخاب نمی‌کند. اما در مورد فرهنگ چنین ادعایی کرده نمی‌توانیم. فرهنگ در واقع همه‌ی هستی و بودن ما را احتوا می‌کند. وقتی قبول می‌کنیم که مذهبی را برتر بشماریم یا به مذهبی گرایش نشان دهیم یا مطابق اصول و ارزش‌های مذهبی عمل کنیم، در واقع نشان می‌دهیم که چیزی قبل از ترجیحات ما وجود داشته و ما بر اساس این ترجیحات دست به گزینش زده ایم.
تعلقات انسان در جریان زمان گسترده‌تر می‌شود و این گستردگی تعلقات جنبه‌های تازه‌ای را در هویت انسان دخیل می‌سازد. زمانی بود که انسان مجموعه‌ی تعلقات خود را می‌توانست در یکی دو مورد محدود بیان کند: قبیله، مذهب، زبان، ... در قرن نوزدهم پایگاه‌ طبقاتی نیز به طور مشخص وارد حوزه‌ی هویت‌بخشی انسان‌ها شد. طبقه‌ی کارگر یا پرولتاریا برای جمعی هویت می‌داد و طبقه‌ی ثروتمند و سرمایه‌دار برای جمعی دیگر. اکنون وضعیت به سادگی قرن نوزدهم هم نیست. به هر میزان که دنیای پیرامون شما فراخ‌تر می‌شود، تعلقات و پیوندهای تان گسترده‌تر می‌شود. یکی از دلایلی که در زمان ما ایدئولوژی‌ها نیز نمی‌توانند هویت ثابت و کلیشه‌ای انسان‌ها قلمداد شوند همین گستردگی تعلقات انسان‌ها است. آقای کرونمن این تغییرات را نیز در دیدگاه‌های خود پیرامون نقش هویت در ساختار معرفتی و رفتاری انسان مورد اشاره قرار می‌دهد.
آنتونی کرونمن هویت را نشانه‌ای از تشخص فردی و یا «خودبودن» انسان تعریف می‌کند. به عقیده‌ی او انسان با تأکید بر هویت خود در واقع مرز تمایز خود از دیگران را بیان می‌کند. او گفت: هر کسی با اشاره به هویت خود پایگاهی را نشان می‌دهد که وی به طور مستقل و مجزا از دیگران آنجا ایستاده است. آقای کرونمن از اصطلاح سمپاتی (همدردی و حس یگانگی) و بی‌خانگی یاد کرد که هر دو به گونه‌ای پارادوکسیکال در درون انسان عمل می‌کنند. او می‌گوید: سمپاتی شما به هویت تان در واقع نشانه‌ای از تعلق تان نسبت به چیزی است که شما از آن برخوردار هستید و می‌خواهید به هر قیمت ممکن آن را حفاظت کنید. بی‌خانگی حس دیگری است که همیشه با شما است و به طور پنهان شما را بیم می‌دهد که مبادا این هویت از شما گرفته شود و شما به حس پوچی و خودگمی گرفتار شوید. کرونمن گفت: وقتی انسان به جایی برسد که حس کند هویت او مورد تعرض قرار گرفته است، به اعمالی رو می‌آورد که اصطلاحاً آن را بی‌رحمی و خشونت قلمداد می‌کنند. در رابطه‌ی فرهنگ و مذهب نیز خشونت نقش پیونددهنده بازی می‌کند، یعنی خشونت ساختارهای بسته‌ی فرهنگی را با ذهنیت بسته‌ی مذهبی به گونه‌ای به هم وصل می‌کند که برای بیان هویت جدید جز توسل به خشونت راهی دیگر باقی نمی‌ماند.
***
درس‌های کرونمن بیشتر به نظریاتی که آقای امین مألوف، نویسنده‌ی مشهور لبنانی در کتاب خود «به نام هویت» از آن سخن می‌گوید اشاره داشت. این کتاب چند روز قبل‌تر به دسترس ما قرار داده شد تا برای آمادگی در کلاس آقای کرونمن از دیدگاه‌های آقای مألوف نیز باخبر باشیم. امین مألوف نویسنده‌ی لبنانی است که در سال 1948 در خانواده‌ای مسیحی در لبنان به دنیا آمده و پس از سال 1976 در فرانسه زندگی کرده است. او می‌گوید از همان زمانی که زادگاهش را برای زندگی در فرانسه ترک کرده با این سوال مواجه بوده است که او بیشتر یک لبنانی است یا فرانسوی. مألوف هویت خود را آمیزه‌ای از هر دو می‌داند: هم لبنانی و هم فرانسوی. به عقیده‌ی او هر پاسخی غیر از این نوعی دروغ خواهد بود.
امین مألوف پیوند خود با لبنان را از این منظر می‌بیند که در آنجا متولد شده و نخستین آشنایی‌های خود با زبان و آدم‌ها و جهان را از همان جا گرفته و لذت‌های کودکی را در همان محیط تجربه کرده است. او تا 27 سالگی در لبنان بوده و بعد از آن بقیه‌ی عمرش را در فرانسه زندگی کرده است. در این کشور او آب و شراب نوشیده و هر لحظه سنگ‌هایش را لمس کرده و کتاب‌هایش را با زبان فرانسوی نوشته است. حالا چگونه می‌تواند از میان این دو تعلق یکی را برگزیند و دیگری را دور اندازد؟
بحث ظریف هویت و خشونت آقای امین مألوف نیز از همین جا باز می‌شود. او نمی‌تواند بگوید که من نیمی لبنانی و نیمی فرانسوی ام. به عقیده‌ی او هویت فرد اینگونه سهم‌بندی نمی‌شود. او می‌گوید که من چندین هویت را نگرفته ام که تا در خود آنها را آمیخته باشم، من صرفاً یک هویت دارم که از اجزای مختلف تشکیل شده و این اجزا را نمی‌توانم در مقایسه با هم رده‌بندی کنم. او می‌گوید که هر فردی اینچنین دارای هویت می‌شود. اما مألوف به این پاسخ ساده باقی نمی‌ماند. او باید به این سوال نیز پاسخ دهد که وقتی به خود مراجعه می‌کند عمیق‌ترین پیوندهای او با کدام بخش از هویت‌های درهم‌آمیخته‌ی او نزدیک می‌شود. مألوف این سوال را در ابتدا عاری از هرگونه دقتی می‌دانست که حتی به آن فکر کند، اما رفته رفته متوجه می‌شود که در عقب این سوال، رگه‌های دیگری از حقایقی نهفته است که انسان‌ها را به سوی خود جلب می‌کند. او می‌بیند که انسان‌ها در عالم واقع با این سوال به سادگی کنار نمی‌آیند که بگویند هویت واقعی آنها از کدام تعلق شان بیشتر متأثر است.
بحث‌های مألوف، با سوالی که چند روز قبل ماروین ریس در مورد هویت آمیخته‌ی خود طرح کرده بود، ارتباط می‌یافت. ماروین ریس از مادری ولز و پدری جاماییکایی به دنیا آمده و عمرش را در انگلستان به سر برده است. اما وقتی او سخن می‌گوید سهمی را که مادرش در هویت او بر عهده داشته، اندک و ناچیز می‌یابد و همیشه خود را فرزند آن پدری می‌داند که به عنوان برده به انگلستان و جاهای دیگر انتقال یافته و خرید و فروش شده است. اکنون چهره‌ی سیاه متمایل به سفیدی ماروین ریس، او را در جامعه‌ی سیاه‌پوستان بیشتر قابل درک و پذیرش می‌سازد تا در جامعه‌ی سفیدپوستان. ماروین ریس در بحث‌های آنتونی کرونمن نیز این سوال خود را به میان کشید و گفت بحث هویت و اینکه تعلقات واقعی شما به کدام بخش از هویت تان برگشت می‌کند در شرایط عادی و طبیعی معنای زیادی ندارد، اما وقتی پای محاسبات جدی‌تر در روابط و صف‌بندی‌های اجتماعی به میان می‌آید و وقتی امتیازات اجتماعی با همین معیارها تقسیم‌بندی می‌شود شما ناگزیر می‌شوید که پیوند عمیق‌تر تان به یکی از هویت‌های پنهان تان را برجسته‌تر حس کنید.
آقای کرونمن ظرافت دیدگاه آقای مألوف را نیز در پرورش همین نکته می‌بیند. او می‌گوید که بحث هویت در زمان ما تنها به این خلاصه نمی‌شود که من یا تو یا کسی دیگر چه اسم داریم و چگونه خود را به همدیگر معرفی می‌کنیم، بلکه فراتر از آن این نکته را نیز در بر می‌گیرد که ما از پایگاهی که هویت خود را با آن معرفی می‌کنیم چگونه به سراغ همدیگر می‌رویم و انتظارات و توقعات ما از همدیگر چگونه شکل می‌گیرد. به عقیده‌ی کرونمن، پیچیدگی دریافت تعلق راستین در میان آمیزه‌ای از عناصر هویت‌بخش، انسان امروزی را بیشتر به درون خودش برگشت داده است و تمام قضاوت‌ها در همان دنیای پنهان درون او صورت می‌گیرد. او می‌گوید که انسان امروز در موارد زیاد دچار نوعی هراس از درون خود است و این مناقشه‌ی درونی او را از تعریف هویت واقعی‌اش باز می‌دارد و رابطه‌های کلان‌ترش با دیگران را خدشه‌دار می‌سازد.
یکی از بحث‌های جالبی که در همین رابطه پیش آمد، نقش ایدئولوژی‌ها در تعریف هویت انسان‌ها بود. ایدئولوژی‌ها هیچگاهی به هویت واحدی که از اجزای متکثر پدید آمده و قابل تجزیه نیست، تکیه نمی‌کنند. این امر با ذات ایدئولوژی که خواهان حرکت مشخص فرد است، منافات دارد. به همین علت است که ایدئولوژی‌ها تنها یکی از عناصری را که در هویت فرد نقش دارند، برجسته می‌سازند و مجموعه‌ی تعلقات و پیوندهای دیگر فرد را با همان عنصر تعریف می‌کنند و معنا می‌بخشند. مثلاً در مارکسیسم پایگاه طبقاتی فرد برجسته می‌شد، در مذاهب تعلق مذهبی و پیوند انسان با خدا برجسته می‌شود، در فاشیسم تعلق نژادی برجسته می‌شد و حالا هم هر چند در بیان تیوریک، کسان زیادی هستند که زمان ما را زمان پایان ایدئولوژی قلمداد می‌کنند، در عمل، ایدئولوژی‌ها دایره‌ی بزرگ‌تر خود را از دست داده و در دایره‌های کوچک‌تر باز هم همان نقشی را بازی می‌کنند که به شقه‌شدن انسان و محدودشدن او به یکی از عناصر هویت‌بخش منجر می‌شود. جنگ‌های اتنیکی و زبانی و ملی توجیهات عمده‌ی خود را از همین شبه‌ایدئولوژی‌های کوچک دریافت می‌کنند. او گفت ترسی که این شبه‌ایدئولوژی‌های کوچک در درون فرد ایجاد می‌کنند به گونه‌ای عمل می‌کند که گاهی افراد حتی نمی‌توانند چشم به چشم هم نگاه ‌کنند.
***
آقای کرونمن تاریخ بشر را تاریخ جنگ‌هایی می‌داند که انسان‌ها را به دلایل هویتی آنها از هم مجزا ساخته و به جان هم انداخته است. سوال مهم این است که چگونه می‌توان از مرزهایی که هویت‌های ما به اطراف ما می‌کشند عبور کرد و به دنیایی وارد شد که هویت آنها تنها بیان همان فردیت مستقل آنها در کنار افراد دیگر باشد؟ افراد وقتی در یک گروه‌ بزرگ‌تر اجتماعی قرار می‌گیرند باز با گروه‌های دیگر از پایگاه هویتی تعامل می‌کنند که معرف استقلال و دگربودن شان است. چگونه می‌توانیم این تعریف از هویت را به گونه‌ای پرورش دهیم و باز کنیم که به حل ریشه‌ای پاره‌ای از معضلات دشوار زمان خود نزدیک شویم؟
تروریسم و رادیکالیسم مذهبی مشکل عمده‌ی زمان ماست. به عقیده‌ی آقای کرونمن، انسان برای عبور از تهدیدات رادیکالیسم مذهبی تنها بر تکنولوژی و برتری‌ قدرت نظامی تکیه نمی‌تواند. رشد تجارت و فراهم آوردن زمینه‌های رفاه همگانی نیز پاسخ مناسب نیست. اصلاً ناممکن است که شما بتوانید بدون تغییر ذهنیت غالب در افراد پروژه‌ای راه اندازید که بر اساس آن افراد را مرفه سازید و بعد انتظار داشته باشید که همه از هویت‌های مورد علاقه‌ی خود دست بکشند و در یک فضای صلح و آشتی باهمی زندگی کنند. او گفت: کار مهم این است که ذهنیت افراد به طور ریشه‌ای و عمیق تغییر کند و تعریف انسان‌ها از هویت و تشخص آنها مبنای تازه‌تر پیدا کند. او می‌گوید: از زمانی که جهان تکنولوژی و رشد صنعتی را تنها راه خوشبختی تلقی کرد، توجه به بخش‌های دیگر ضرورت انسان کاهش یافت. فلسفه و تفکر خلاق و تلاش برای معنابخشی جهان حلقه‌های مفقوده‌ای شدند که در بازار تجارت و اقتصاد میدان مانور خود را به طور وحشتناکی کوچک یافتند. آقای کرونمن نظام آموزش و پرورش جهانی را مکان اصلی برای بازتعریف هویت انسان‌ها می‌داند.
در جریان بحث، آقای کرونمن این سخن یکی از همراهان ورلدفیلوز را پذیرفت که در ظاهر ما احترام به انسان و حقوق بنیادی انسان را در زیربنای تمدن خود داریم، اما در واقع انسانی که بتواند شقه‌های مختلف خود را در یک فضا و بستر قابل قبول برای همه گرد آورد وجود ندارد. هویت انسان‌ها را نمی‌توان از یک مکان و یک پایگاه تعریف کرد و بعد به تمام نقاط جهان منتقل ساخت. هویت، بحث مهمی است که باید انسان‌ها آن را همزمان با این سوال در موقعیت‌های جداگانه‌ی خود تعریف کنند و برای آن دید مشترک و راهکشا خلق کنند: آیا حق داریم و آیا می‌توانیم برای بیان هویت خود از سلاح خشونت استفاده کنیم؟ ... اگر این حق و این توان را نداریم چگونه می‌توانیم هویت‌های مستقل و جداگانه‌ی خود را از یک عامل برای افتراق و چندپارچگی به عاملی برای وفاق و نزدیکی تبدیل کنیم؟
***
قسمت‌های دیگر مباحث آقای کرونمن را در یادداشتی جداگانه تنظیم خواهم کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر