۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

پاکستان از چه می‌ترسد؟


(برگرفته از شماره بیست و یکم هفته نامه «قدرت»)

زمامداران و سیاستمداران افغانستان به طور مکرر از مداخله‌ی خصمانه‌ی پاکستان در امور داخلی افغانستان حرف می‌زنند و مخالفت‌های مسلحانه‌ی طالبان را نیز توطیه‌ی آشکار آی‌اس‌آس، سازمان استخباراتی ارتش پاکستان، قلمداد می‌کنند. البته پاکستان هم، برغم یک سری الفاظ متعارف دیپلوماتیک، هیچگاهی نکوشیده است به طور رسمی و شفاف بگوید که در افغانستان دخالتی ندارد و یا طالبان مورد استفاده‌ی این کشور قرار نمی‌گیرد.
سوال این است که چرا پاکستان با افغانستان سر دشمنی دارد؟ ... آیا پاکستان نمی‌داند که استفاده از طالبان، همچون استفاده از شمشیر دوتیغه‌ای است که اگر جانب سیاسی و استخباراتی آن زمامداران افغانستان را تحت فشار قرار می‌دهد جانب اعتقادی و ایدئولوژیک آن برای نظام و ثبات پاکستان نیز خطرناک است؟ ... و اصولاً چرا باید پاکستان همیشه از بنیادگراترین و قهقرایی‌ترین جریان پشتونی برای اهداف سیاسی خود در افغانستان استفاده کند و روشنفکران و پیشگامان حرکت مدنی پشتون را بی‌رحمانه از میان بردارد؟
***
اکثر تحلیل‌گران سیاسی در سطح منطقه و جهان، بر هوشیاری سیاسی سیاستمداران پاکستانی اعتراف دارند. پاکستان از ابتدای تأسیس خود دارای ساختار ناهمگون و مملو از تناقضات درونی بوده است. این کشور با توجیه مذهبی ایجاد شد و ناسیونالیسم خود را نیز بر مبنای توجیه مذهبی استوار کرد. اما در عین حال، عضو مهم خانواده‌ی کامنولت و بازار آزاد و کشورهایی شد که دموکراسی را به عنوان نظام سیاسی خود از انگلستان به میراث بردند. پاکستان در عمر کوتاه خود دو سوم تاریخ سیاسی‌اش را تحت حاکمیت یونیفورم‌پوشان ارتش سپری کرده و نظامیان هر گاهی که دل شان خواسته است، به طور مستقیم وارد عرصه شده و گاهی از اعدام سیاستمداران غیرنظامی نیز ابا نورزیده اند. بقیه‌ی زمان‌ها نیز وقتی سیاست نقاب غیرنظامی داشته، باز هم سازمان استخباراتی ارتش پاکستان، موتور اصلی برای حفظ ثبات و امنیت و رهبری سیاست‌های داخلی و خارجی به شمار رفته است. حمله‌ی ایالات متحده‌ بر پایگاه‌های طالبان و القاعده پس از یازدهم سپتامبر، سیاستمداران پاکستانی را در موقعیت دشواری قرار داد، اما دیده شد که نظامیان این کشور، به رهبری پرویز مشرف، نه تنها از آن موقعیت دشوار به سادگی بیرون رفتند، بلکه با قرار گرفتن در صف مبارزه‌ی جهانی علیه ترور، بیشترین نفع را نیز به کیسه‌ی خود ریختند. اینکه پاکستان قوی‌ترین ارتش منطقه را در اختیار خود دارد و صاحب بمب اتمی نیز هست، نشانه‌ی سیاست‌ قوی در عقب ناهمگونی‌های ساختاری این کشور به شمار می‌رود.
با این وجود، آیا سیاستمداران پاکستانی هنوز هم نمی‌دانند که بازی سیاسی آنها با بنیادگرایان مذهبی در افغانستان خطرناک است و به نفع آنها تمام نمی‌شود؟... در عین حال، اگر رابطه‌ی کاری مداوم سیاستمداران پاکستانی با این بنیادگرایان مذهبی، ماهیت این بازی را برای آنها قابل درک ساخته است، چرا باز هم بر این بازی اصرار می‌کنند و همچنان تلاش دارند که از طریق این بازی راهی برای نجات و پیروزی خود جستجو کنند؟
***
در زمانی که مصروف پیشبرد برنامه‌هایم در دانشگاه یل بوده ام، با یک روزنامه‌نگار کهنه‌کار پاکستانی که با امور افغانستان نیز آشنایی نزدیکی دارد، وارد بحث‌های زیادی در روابط پیچیده‌ی پاکستان و افغانستان شده ام. این روزنامه‌نگار به دلایل امنیتی خواسته است که در هیچ یک از یادداشت‌هایم اسم او را نگیرم و این شرطی بوده است که مباحثه و گفت‌وگوهای ما را دوام داده است. حس می‌کنم در بحث با این روزنامه‌نگار، برخی از پارادوکس‌هایی که در نظریات روزنامه‌نگار معروف دیگر پاکستان، احمدرشید، به نظر می‌رسد نیز قابل درک می‌شود.
احمد رشید همان کسی است که اولین کتاب را در مورد طالبان نوشت و بیشترین نظریات را در مورد این گروه مطرح کرده و چندی قبل نیز در کنفرانسی در لندن، به صراحت از طرح تجزیه‌ی افغانستان انتقاد کرد. در عین حال، سخنان دیگری بر زبان‌ها جاریست که گویا احمد رشید یکی از حامیان جدی طرحی است که بر مبنای آن مناطق جنوب افغانستان به طالبان واگذار شود و گاهی گفته می‌شود که وی از الحاق پاره‌ای از مناطق جنوب به پاکستان سخن می‌گوید. با ادامه‌ی صحبت‌هایم با روزنامه‌نگار پاکستانی حس می‌کنم گوشه‌ای از این رازها در سیاست پاکستان باز شده و پارادوکس‌ نظریات احمدرشید نیز قابل درک می‌شود.
چه رازی در سیاست افغانستان وجود دارد که طرح‌های بلندمدت اتحاد شوروی را به ناکامی کشید و ایالات متحده‌ی امریکا و متحدان غربی آن را نیز دچار سرگردانی ساخته است؟ برخی از تحلیل‌گران افغان بدون درنگ پاسخ می‌گویند که این همان افتخاری است که این کشور از زمان اسکندر مقدونی تا چنگیز و تا انگلیس و روس داشته و اکنون با زمین‌گیر ساختن امریکا و سایر قدرت‌های غربی خشت دیگری را نیز بر آن می‌گذارد. این تحلیل، هیچگاهی بر دلیل خاصی که بتواند قناعت ذهنی فراهم کند، استوار نبوده است. اینکه همه‌ی قدرت‌ها در افغانستان زمین‌گیر شده اند، یک طرف سکه است، اما اینکه افغانستان خود نیز به طور مداوم زمین‌گیر بوده و منتظر ایستاده است که پای کدام نکبت‌زده‌ای دیگر در اینجا گیر می‌افتد، طرف دیگر سکه است. وقتی روزنامه‌نگار پاکستانی آرام آرام کنج دلش را باز می‌کرد و سخن می‌گفت، داشتم با خود فکر می‌کردم که آیا واقعاً ما داریم همه را با سیاست‌های خود دچار سرگیجی و حیرت ساخته ایم؟
دو روز قبل، در جمع همراهان ورلد فیلوز، با جنرال مک‌کرستال دیدار داشتیم. اعتراف می‌کنم که او را به هیچ وجه سرباز یونیفورم‌پوشی نیافتم که از عقب عینک‌های یک جنرال چهارستاره سخن بگوید. او حالا در دانشگاه یل دوره‌ای از مدیریت و رهبری مدرن را تدریس می‌کند و دانشجویان او در صحبت‌هایی که تا کنون داشته ایم، از هیچ درسی به اندازه‌ی درس‌های او ابراز رضایت نکرده اند. همراهان ورلد فیلوز نیز در صحبت یک و نیم‌ ساعته‌ای که با او داشتیم، از هوش و ذکاوت و دید عمیق و اکادمیک او دچار شگفتی شده بودند. اما او هم در توصیف از افغانستان گفت: جامعه‌ای به نهایت پیچیده که کار کردن در آن، مستلزم حساسیت و ظرافت فوق‌العاده‌ای است.... این پیچیدگی چیست و این ظرافت در کجای افغانستان وجود دارد که نه خودش از آن چیزی می‌داند و نه کسی از بیرون به راز آن پی می‌برد؟.... آیا واقعاً افغانستان یک صندوق جادویی برای سیاستمداران منطقه و جهان است؟
***
روزنامه‌نگار پاکستانی می‌گوید که سیاستمداران کشور او از یک نکته نگرانی دارند و آن لاینحل بودن مسأله‌ی مرزی پاکستان با افغانستان است. او می‌گوید که مسأله‌ی مرزی تنها مربوط به خود مرز و دفاع و حراست از آن نیست. پاکستان از این منظر هیچ هراسی ندارد، اما از اثراتی که لاینحل بودن این بحث بر مجموعه‌ی سیاستگزاری‌های داخلی کشور دارد، سیاستمداران این کشور را فوق‌العاده نگران می‌سازد. از دید این روزنامه‌نگار، پاکستان می‌داند که عملاً نه در افغانستان زمینه‌ی طرح یکجا شدن پشتون‌های دو سوی مرز وجود دارد و نه در پاکستان. پاکستان این را هم می‌داند که برهم‌خوردن مرزهایش در شمال و شمال غرب، پیامدهای بزرگ منطقوی خواهد داشت و جهان امروز پذیرای این تغییر بزرگ در منطقه نیست. اما لاینحل ماندن آن پاکستان را در یک درد سر دایمی با مردمانی گیر انداخته است که هرگونه بحث و نزاع مناقشه‌انگیز داخلی را به ناف این موضوع گره می‌زنند و از پشتونستان بزرگ مانند یک نوستالژی سخن می‌گویند. بحث پشتونستان حتی پاکستان را از رسیدگی درست به مسأله بلوچستان باز داشته و مشکل کشمیر را نیز به یک موضوع لاینحل مرزی با هند تبدیل کرده است.
***
در تحلیلی که پیش رو دارم، در پی آن نیستم که نظریات این روزنامه‌نگار پاکستانی را مورد قضاوت قرار دهم. تفصیل بحث‌هایم با این روزنامه‌نگار نیز از حوصله‌ی این نوشته بیرون است. اما آنچه از یادآوری این بحث مد نظر دارم، موقف سیاستمداران و زمامداران افغانستان در رابطه با موضوع خط مرزی دیورند است. روزنامه‌نگار پاکستانی راست می‌گوید که «خط مرزی را نادیده گرفتن عملاً ناممکن و منطقاً غیر قابل توجیه است». بااینهم، خط مرزی عملاً نادیده گرفته شده و طرف افغانی هیچگاهی حاضر نشده است رسمیت آن را بپذیرد. داودخان در زمان حکومت خود، حتی حاضر شد تا مرز جنگ با پاکستان نیز پیش برود. بنابراین، خط مرزی برای پاکستان همان مویی است که در دماغ آن روییده و از شر آن خلاصی هم ندارد. بازی سیاستمداران پاکستان برای مصئون ماندن از این درد سر، همان معمایی است که امروز همه را دچار شگفتی ساخته است.
بازی سیاسی پاکستان، در ظاهر امر، حمایت از پشتون‌ها برای گرفتن قدرت مطلقه در افغانستان است، اما در عمل سیاستمداران پاکستانی تلاش دارند که قدرت پشتونی در افغانستان توسط جریانی نمایندگی شود که نه تنها هیچ خطری برای تمامیت ارضی پاکستان خلق نکند، بلکه انتقام سیاسی پاکستان از پشتون‌ها نیز باشد. شاه‌پرستان از قاعده‌ی بازی پاکستان بیرون اند. روشنفکران چپ نیز در این قاعده جا نمی‌گیرند. کسانی هم که با تفکر و اندیشه‌های مدرن غربی آشنایی و نزدیکی دارند برای پاکستان قابل قبول نیستند. تنها طالبان و حزب اسلامی می‌مانند که بند دل سیاست‌های افغانی سازمان استخبارات ارتش پاکستان را تشکیل می‌دهند.
با این حال، آیا زمامداران و سیاستمداران افغانی از آن هوشیاری برخوردار نیستند که چنین بازی ظریفی را در سیاست‌های پاکستان درک کنند؟ آیا این سیاستمداران هیچگاهی از خود نپرسیده اند که دوستی پاکستان با پشتون‌های افغانستان چرا باید در سیمای حمایت از طالبان تمثیل شود که هیچ وجه مشترک با سیاست و تفکر حاکم بر نظام سیاسی پاکستان ندارد؟ ... به یاد داشته باشیم که زمانی ارتش پاکستان حتی خانم بی‌نظیر بوتو را نیز وادار کرده بود که در نقش مادر طالبان صحنه‌آرایی کند! ... این دقیقاً در زمانی بود که طالبان در افغانستان زنان را بر روی جاده‌ها شلاق می‌زدند و آموزش دختران ممنوع شده بود و رفتارهای شدیداً قرون وسطایی توسط طالبان به منصه‌ی اجرا در می‌آمد.
حالا نیز طالبان مورد حمایت پاکستان قرار دارند. طالبان مکتب می‌سوزانند، بینی‌ دختران را می‌برند، بر صورت دختران مکاتب اسید می‌پاشند و از انفاذ شریعت به شیوه و اسلوب خود سخن می‌گویند. پاکستان کدام یک از این رفتارهای طالبان را می‌پذیرد؟... این سخن را می‌توان از اشفاق کیانی تا احمد شجاع پاشا، از آصف زرداری تا یوسف رضا گیلانی، و از نواز شریف تا پرویز مشرف به تکرار پرسان کرد.
***
به نظر می‌رسد هراس پاکستان قابل درک است. سیاستمداران و زمامداران افغانستان هنوز هم نشان نداده اند که به نگرانی پاکستان توجه دارند. در طول نه سال گذشته، حتی یک بار هم از زبان سیاستمداران افغان شنیده نشده است که بگویند مرزی که پاکستان را به خاطر عدم حفاظت آن ملامت می‌کنیم، هنوز توسط خود ما به رسمیت شناخته نشده است. هنوز هم وقتی از خط دیورند یاد می‌شود، زمین و زمان افغانستان به لرزه می‌آید و پشتون لر و بر روی زبان‌ها می‌افتد، بدون اینکه توجه شود که بهای این موضع، عملاً برای افغانستان، و به خصوص برای پشتون‌ها، چقدر سنگین است.
سیاستمداران افغانستان، با لاینحل گذاشتن خط مرزی دیورند، برعلاوه‌ی ایجاد بن‌بست در سیاست پاکستان، وحدت ملی افغانستان را نیز عملاً آسیب‌پذیر نگه داشته اند. سخن تنها بر سر این نیست که پشتون‌ها با هم یکی شوند یا نشوند. سخن بر سر این است که این صدا برای یکجایی پشتون با کدام منطق و کدام توجیه صورت می‌گیرد؟ ... اگر نقش امیرعبدالرحمن در ایجاد این خط مورد انتقاد است، مجموعه‌ی سیاست‌ها و عملکردهای امیرعبدالرحمن که بهای پذیرش این خط مرزی بود، نیز باید مورد انتقاد و ملامتی باشد. اگر خط دیورند پشتون‌ها را از هم جدا کرده است، خط‌مرزی شمال و غرب و جنوب‌غرب، تاجیک‌ها، ازبک‌ها، ترکمن‌ها و بلوچ‌ها را نیز از هم جدا کرده است. چرا سیاستمداران افغانستان در رد کردن مرز دیورند، به حال این شقه‌های دیگر اتنیکی در کشور خود فکر نمی‌کنند؟... وقتی بحث پشتون به عنوان یک بحث استثنایی مطرح شود، آیا برای دیگر اتنی‌های کشور حق نمی‌دهند که خود را تافته‌ی جدابافته احساس کنند و وحدت پشتون‌های دو سوی مرز را تهدیدی برای تناسب مشارکت قومی و هویت‌ و حضور اتنیکی خود تلقی کنند؟
***
سیاستمداران و زمامداران افغانستان باید به یک جنبه‌ی دیگر لاینحل ماندن خط مرزی دیورند نیز فکر کنند. گیریم سایر اتنی‌های افغانستان نیز به احترام خواسته‌های «برادر بزرگ‌تر» از تمام سوال‌ها و تردید‌های خود چشم‌پوشی کنند و در پیشبرد این داعیه همنوایی نیز نشان دهند، آیا پاکستان حاضر می‌شود که به خاطر این درخواست جانب افغانی، از مناطق شمالی و شمال‌غربی خود دست بکشد و آن را دودستی برای تأمین وحدت پشتون‌های لر و بر تقدیم کند؟ ... اگر جواب مثبت است، دلیل روشن و منطقی ما چیست؟ ... اگر جواب منفی است باید پرسید که وسیله‌های فشار ما برای پیروزی در این نزاع پایان ناپذیر چه خواهد بود؟
ظاهراً فرض قابل قبول همین است که پاکستان از خط مرزی دیورند دست نمی‌کشد. در این صورت، دو کار باید انجام شود: افغانستان باید به منطقه‌ی نفوذ پاکستان تبدیل شود تا سازمان استخبارات پاکستان هرگونه که خواست بر آن فرمانروایی کند و هرگونه که خواست چهره‌ی آن را به دنیا معرفی کند. آیا سیاستمداران افغانی حاضر اند این طرح را گردن بگذارند؟ اگر فرض بر رد این خواسته‌ی پاکستان باشد، باید بپذیریم که مناطق پشتون‌نشین در دو سوی خط دیورند به طور مداوم دستخوش ‌بازی‌های پاکستان قرار داشته باشد تا در آن سو، با پرورش طالبان، عامه‌ی پشتون از هرگونه آمیزش و همنوایی با پاکستان مدرن و مترقی باز بماند و در این سوی خط، با ادامه‌ی جنگ و ناامنی و استیلای سنت‌های سخت‌گیرانه‌ی قبیلوی، از ایجاد و رشد هرگونه نورم زندگی مدنی جلوگیری شود.... آیا این همان چیزی است که سیاستمداران و زمامداران افغانی در جستجوی آن اند؟
***
سیاست عملی، چیزی مجزا از بازی‌های ایدئولوژیک و یا عواطف و احساساتی است که هرچند در فردیت اقناع خلق کند، در عمل تراژيدی و فاجعه به بار آرد. به همین دلیل، می‌توان پیشنهاد کرد که سیاستمداران و زمامداران افغانستان، در کنار بازی‌های مرسوم دیگری که دارند، با راه‌انداختن یک بحث جدی و راهکشا، برای مشکل بنیادی خود با پاکستان پاسخی مناسب جستجو کنند. شاید سزاوار نباشد که سیاستمداران افغانستان منتظر بمانند تا بعد از زمین‌ گیر شدن امریکا، تابلوی به چاله‌انداختن را دم دروازه‌ی پاکستان نیز نصب کنند!
ظاهراً آقای کرزی با تشکیل شورای عالی صلح تحت ریاست آقای برهان الدین ربانی کوشیده است برای دلهره و نگرانی‌های خود پاسخی پیدا کند. اما با تلخی باید اعتراف کرد که این پاسخ هیچ گرهی از کار او و سیاستمداران اطرافش باز نمی‌کند. این شورا، در واقع، یک بازی ناشیانه است که آقای کرزی به راه انداخته و صرفاً زمان او را هدر می‌دهد. هیچ نکته‌ای جدی در این شورا به چشم نمی‌خورد که به مشکل اساسی افغانستان با پاکستان و طالبان ارتباط داشته باشد.
اگر به دو مصاحبه‌ای که اخیراً بی‌بی‌سی با آقای ربانی و ذبیح‌الله مجاهد انجام داده است، دقت شود، ملاحظه می‌شود که شورای عالی صلح آقای کرزی یا بازی ناشیانه و بی‌مزه با آقای ربانی و هیأت همراه اوست، یا بازی مضحک با طالبان که از زمان‌های زیاد کف دست آقای کرزی را خوانده و همیشه در برابر درخواست‌ها و التماس‌های او از زبان خشونت و نفرت سخن گفته اند.
اینکه افرادی از حلقات رهبری طالبان با هلی‌کوپتر ناتو فاصله‌ی مرز پاکستان تا کابل را طی کنند، فاصله‌ی سیاست پاکستان تا کابل رفع نمی‌شود. این ادعا نیز که گفته می‌شود افرادی از شورای کویته یا شبکه‌ی حقانی بدون اجازه‌ی پاکستان در مذاکرات اشتراک می‌کنند، به حدی ساده‌لوحانه است که حتی دولتمردان افغانستان نیز به راست بودن آن باور ندارند. بنابراین، شورای عالی صلح، در غیبت طرح مشخص و روشن برای حل معضل مرزی با پاکستان، تنها وقت و فرصت‌هایی را که همچنان در اختیار افغانستان است، ضایع می‌سازد. به نظر می‌رسد این بازی‌ها دست به خاشاک انداختن در زمانی است که همه‌ی سدها از اطراف سیاستمداران و زمامداران افغانستان فروریخته اند.
***
افغانستان، بیش از هر زمانی دیگر به روشن‌بینی و شجاعت سیاسی ضرورت دارد. سیاست کنونی که سیاست سنتی و کهنه‌ در افغانستان است، باید کنار گذاشته شود. این سیاست تنها مصروفیتی است که بهای آن خون و سرنوشت میلیون‌ها انسانی است که قربانی همه‌روزه‌ی آن به شمار می‌روند. افغانستان باید صادقانه و شفاف به میز مذاکره با پاکستان حاضر شود و واقع‌بینی سیاسی خود را مبنای هرگونه موضع و تصمیم سیاسی خود قرار دهد. افغانستان باید بپذیرد که ادامه‌ی تعلل‌هایش در پذیرفتن خط مرزی دیورند، بهای سنگین‌تری را روی دوشش خواهد نهاد.

۱ نظر:

  1. سلام حال شما؟
    مطب و همچين وبلاگ جالبي داريد.
    خوشحال ميشوم كه با شما تبادل لينك داشته باشم.
    اگه وقت كرديد به ماهم سري بزنيد.
    موفق باشيد.

    پاسخحذف