افغانستان
نشانههایی از یک تحول تاریخی جدید
نشانههایی از یک تحول تاریخی جدید
(برگرفته از شماره بیست و چهارم هفته نامه «قدرت»)
اشاره:به نظر میرسد افغانستان، باری دیگر، در آستانهی یک تحول مهم قرار گرفته است. ادارهی اوباما ماه جولای سال 2011 را آغاز خروج نیروهای امریکایی از افغانستان اعلام کرده است. با این وضع، چه سرنوشت خاصی در انتظار افغانستان است و چرخ سیاسی این کشور به کدام سمت حرکت خواهد کرد؟ ... آیا مدیران سیاسی افغانستان قادر خواهند بود مرحلهی جدید در تاریخ سیاسی کشور را به درستی رهبری کنند؟ ... آیا افغانستان بار دیگر به کام جنگهای داخلی فرو خواهد رفت؟ ... آیا این کشور به صحنهی رقابت کشورهای منطقوی و قدرتهای جهانی تبدیل خواهد شد؟ ... آیا این کشور یکپارچگی خود را حفظ خواهد کرد و یا دچار تشتتهای بیشتر و تجزیه خواهد شد؟ ... در نوشتار کنونی به طور گذرا، به بررسی این موضوع خواهیم پرداخت.
***
سال 1387، وقتی آخرین سربازان ارتش سرخ، به فرمان گرباچف، رهبر حزب کمونیست اتحاد شوروی، از فراز دریای آمو به سمت ازبکستان عبور کردند، کمتر کسی تصور میکرد که این تحول تاریخی به چیزی غیر از یک جشن و شادمانی بزرگ تبدیل خواهد شد.توافقی که در چهاردهم اگست سال 1988، به میانجیگری سازمان ملل متحد در جنیوا صورت گرفته بود، سه اصل عمده را در رابطه با آیندهی افغانستان در بر داشت: تأمین روابط متقابل میان افغانستان و پاکستان، بهخصوص، عدم مداخله در امور داخلی همدیگر؛ برگشت داوطلبانهی مهاجران افغان به کشور شان؛ و همکاری برای تأمین ثبات افغانستان که با خروج نیروهای خارجی از تاریخ پانزدهم می همان سال شروع میشد. در آن توافق، اتحاد شوروی و ایالات متحدهی امریکا نیز متعهد شده بودند که از هرگونه مداخله در امور افغانستان خودداری میکنند.
مرحلهی ابتدایی خروج نیروهای ارتش سرخ عنوان آزمایشی داشت. در ابتدا تصور میشد که رهبران اتحاد شوروی از این اقدام به هدف کاهش فشارهای جنگ و انحراف اذهان عامه در داخل کشور خود و در سطح بینالمللی استفاده میکنند و احتمال ندارد که تلفات سنگین و هزینههای هنگفتی را که در جنگ افغانستان تحمل کرده بودند، به سادگی فراموش کنند و دست از همه چیز بردارند.
اما گویی همان خروج آزمایشی، آغازی شد برای شکستن سدی که برغم ظاهر پولادین خویش، در واقع درونی مملو از پوکی و پوسیدگی داشت و بلافاصله پس از فروریختن اولین قطرههای آب، به شاریدگی آغاز کرد و در کمتر از یک سال، هیچ اثری از حضور نیروهای اتحاد شوروی در افغانستان باقی نماند. نیروهای اتحاد شوروی در زمان خروج از افغانستان رقمی در حدود بالاتر از صد هزار نفر را با تجهیزات سنگین نظامی احتوا میکرد.
تنها فردی که ظاهراً در هنگام خروج نیروهای نظامی ارتش سرخ، از احتمال یک آیندهی خونین در افغانستان هوشدار میداد، داکتر نجیبالله، رییس دولت برجا مانده از دوران اشغال بود. او پیام خود را با الفاظ روشن و صریح بیان میکرد و در اولین مقاومتهایی که در برابر حملات سنگین و گستردهی گروههای مجاهدین در سراسر کشور نشان داد، بر این نکته تأکید کرد که خروج نیروهای ارتش سرخ از افغانستان پایان همهی ماجرا نیست و باید برای مقابله با وضعیتی پیچیدهتر آمادگی داشت.
در داخل و خارج افغانستان، کسی هوشدارهای داکتر نجیب الله را جدی نگرفت. تصور عمده بر آن بود که او برای باقی ماندن در قدرت و یا احیاناً مصئونیت از انتقام ملت، تلاش میکند جای پایی برای آیندهی سیاسی خود دست و پا کند. همهی توجهات به ساقط ساختن دولت داکتر نجیب الله معطوف بود و کسی به این نمیاندیشید که ساختاری که باید به جای رژیم تحت رهبری وی ادارهی قدرت در کشور را بر عهده داشته باشد، چگونه ماهیتی خواهد داشت.
پس از خروج کامل نیروهای اتحاد شوروی، تا سقوط کامل حکومت داکتر نجیبالله در سال 1992، چیزی حدود چهار سال گذشت. ظاهراً همین چهار سال نیز زمان کافی بود تا به دور از هیجانات غیر سیاسی، به ساختار و میکانیزم اداره و رهبری قدرت در آیندهی افغانستان به طور جدی فکر میشد. روشن است که در این زمینه فکر میشد، اما در هستهی این فکر وحشت سقوط در یک جانب و هیجان پیروزی در جانب دیگر وجود داشت. افغانستان در مسیری قرار گرفته بود که به تدبیری فراتر از وحشت و هیجان نیازمند بود.
***
اینک بار دیگر، عقربهی زمان روی همان چرخی گردش میکند که تداعی کنندهی خاطرات سال 1387 است. در میان سیاستمداران افغانستان کس و یا مرجعی به معنای واقعی کلمه وجود ندارد که بتواند ادعا کند از تمام ماجرای پشت پردهی حوادث در رابطه با آیندهی سیاسی کشور اطلاعات کافی در اختیار دارد. افغانستان و مدیران سیاسی آن ظاهراً آنقدر اعتبار سیاسی خود را از دست داده اند که بحثهای جدی در رابطه با مواضع و نقش آنها را صرفاً در حدس و گمانهای مطبوعاتی میتوان دنبال کرد. سیاستمداران و تصمیمگیرندگان اصلی قدرتهای بینالمللی هرگونه بحث در رابطه با افغانستان را در حاشیهی آجندای خویش قرار میدهند.انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 با رسواییهای تقلب از مشروعیت و اعتبار خود کاست. انتخابات پارلمانی سال 1389 نیز اکنون با چالشی مواجه است که مدیران و گردانندگان کمیسیون مستقل انتخابات به درستی نمیتوانند بفهمند که آیا واقعاً قادر به اعلام نتایج نهایی آن خواهند بود یا نه. دهها نفر از برندگان کنونی انتخابات به عنوان افراد متقلب به مراجع عدلی و قضایی معرفی شده اند. تا سرنوشت اینها معلوم نشده باشد، پارلمان بعدی تشکیل شده نمیتواند. تعداد این افراد نیز به حدی است که اگر از لست حذف شوند، میزان واقعی آرایی که به عنوان آرای شفاف در صندوقها باقی میماند، تا حدی کاهش مییابد که اصلاً در شمار رأی گرفته نمیشوند. بحران کاهش نمایندگان پشتون در پارلمان و یا راهیافتن شخصیتهایی که به نحوی مطلوب حلقات حاکمهی کشور نیستند، هنوز در شمار گرههای کور محسوب میشود که کسی قادر به باز کردن آن نیست. اگر انتخابات به طور کامل باطل اعلام شود، هزینهی گزاف انتخابات بعدی را چه کسی پرداخت میکند و اصولاً چه ضمانتی وجود دارد که انتخابات بعدی بتواند نتیجهای بهتر از این انتخابات داشته باشد؟ ... آیا اصولاً این احتمال تقلب است که نتیجهی نهایی انتخابات را به گروگان گرفته یا هراس از تغییرات اساسی دیگر در بدنه و ساختار نظام سیاسی کشور؟
سخنان صریحی در مطبوعات و رسانهها مطرح است که گویا در باطل ساختن نتیجهی انتخابات کنونی، شخص رییس جمهور نیز نقش اساسی دارد و حتی برخی از نمایندگان پارلمان و یا مقامات کمیسیون انتخابات ادعا دارند که از جانب رییس جمهور مورد تشویق و فشار قرار گرفته اند تا در برابر نتیجهی نهایی انتخابات ایستادگی کنند و آن را نپذیرند...
در سویی دیگر، مقامات یوناما و اتحادیهی اروپا از کارکرد و نتیجهی انتخابات پارلمانی حمایت میکنند و آن را به رسمیت میشناسند و مقامات کمیسیون مستقل انتخابات نیز در برابر تطمیع و تهدیدهایی که گویا به آدرس آنان راجع میشود، سرسختانه ایستادگی میکنند و حتی هوشدار داده اند که در صورت تداوم این وضع، مراجع اصلی فشارها را افشا خواهند کرد...
حالا اگر نتیجهی انتخابات پذیرفته شود، پیامدهای آن برای کسانی که خود را در سطوح مختلف بازنده احساس میکنند، چه خواهد بود؟... اینها با توجه به قدرتی که در بدنهی نظام و ساختار اجتماعی افغانستان دارند، حاضر خواهند شد این نتیجه را به عنوان بخشی از تغییر بزرگ در اندام جامعه قبول کنند؟ ...
اگر نتیجهی انتخابات پذیرفته نشود، پیامدهای آن برای کسانی که اکثریت پارلمانی را در این انتخابات به دست آورده و از آن به عنوان چهرهی اصلی و واقعی افغانستان کنونی یاد میکنند، چه خواهد بود؟ ... آیا این مجموعه نیز با توجه به قدرت و زمینههایی که در نظام سیاسی و ساختار اجتماعی افغانستان دارند، به سادگی اجازه خواهند داد تا حلقات حاکم با دستاوردهای شان بازی کند؟
***
این همه پیچیدگی در وضعیت سیاسی کشور درست در زمانی جریان دارد که برای آغاز خروج نیروهای ناتو از افغانستان صرفاً چند ماهی دیگر باقی مانده و واگذاری ولایتهای مختلف به نیروهای امنیتی داخلی از همین حالا در دستور کار قرار گرفته است. از آن سو، مذاکره با طالبان و سایر مخالفان مسلح دولت نیز از مجراهای مختلف و با سرعتی بیسابقه دنبال میشود. طالبان هیچگونه نرمشی در خواستههای خود نشان نداده اند و همچنان از موقف قدرت با دولت افغانستان طرف میشوند. برگشت و یا سهیم شدن آنها در ساختار قدرت با هویت و وزنهی کنونی آنها، سوال مهم دیگری است که هنوز به آن توجه جدی صورت نگرفته است.با توجه به این وضع، سال 2011 سالی خواهد بود که در آن چهرهی سیاست و مناسبات و روابط سیاسی در رابطه با افغانستان به شکل جدی دگرگون خواهد شد. مهمترین تحول در این سال، آغاز خروج نیروهای بینالمللی از کشور است. هنوز هم به طور واضح روشن نیست که ماه جولای 2011 سرآغاز خروج کامل از افغانستان است و یا کاهش یافتن نیروهای ناتو در حد یک یا چند پایگاه نظامی.
هرگونه تصمیم در این خصوص با احتمالات متعددی همراه است که برخی از آنها را میتوان به گونهی ذیل ردیف کرد:
ظاهراً احتمال اول، خروج کامل نیروهای بینالمللی از افغانستان است. هرچند عواملی همچون منافع استراتیژیک ناتو (مخصوصاً امریکا)، توازن قوا در عرصهی منطقوی و امثال آن نیز برای کمرنگ ساختن این احتمال مطرح میشود، اما برای اینکه این عوامل واقعاً بتوانند برای باقی ماندن نیروهای بینالمللی ضمانتی روشن خلق کنند، دلیل خاصی در دست نیست. فشارهایی که در افکار عامهی غرب وجود دارد و شباهتهایی که میان گیرماندن امریکا در افغانستان با ویتنام صورت میگیرد، گرایش به سوی خروج کامل و بیقید و شرط از افغانستان را به یکی از احتمالات عمده تبدیل کرده است.
احتمال دوم، کاهش نیروهای بینالمللی در حد یک یا چند پایگاه نظامی است که از منافع ناتو (مخصوصاً امریکا) در افغانستان و منطقه پاسداری کند، اما این پایگاه به وضعیت داخلی افغانستان و امور حکومتداری آن هیچ دخالتی نداشته باشد. با این احتمال، رابطهی امریکا با افغانستان مانند رابطهی این کشور با عربستان سعودی و یا بحرین خواهد بود که بر اساس آن، امریکا اجازه خواهد داشت پایگاه نظامی خود را در افغانستان حفظ کند، اما حکومت افغانستان را در امور داخلی دارای دست باز بگذارد و مناقشات داخلی و نقض حقوق بشر و پایمال شدن دموکراسی و امثال آن، برای امریکا و غربیها الزام و یا مسئولیتی خلق نکند. محافظهکاران سیاسی، مخصوصاً در ایالات متحدهی امریکا از این طرح به عنوان یک گزینهی مصئون یاد میکنند.
احتمال سوم، باقی ماندن نیروهای بینالمللی در حد یک یا چند پایگاه نظامی، اما با نقش موثر برای حفاظت از پروسهی کنونی و رعایت حقوق زنان و حقوق اقلیتها و آزادی بیان در کشور است. این همان احتمالی است که اکثریت مدافعان حقوق بشر و جامعهی مدنی در غرب، و اکثریت سیاستمداران غیرپشتون و گروهی قلیلی از سیاستمداران دموکرات و ترقیپسند پشتون در افغانستان انتظار آن را دارند. بر اساس این احتمال، مسئولیتهای مرتبط با امنیت و بازسازی و حکومتداری در افغانستان به گونهی شفاف میان مقامات افغانی و بینالمللی تقسیم میشود و هر یک به ایفای نقش و مسئولیت خود گردن میگذارد.
با توجه به هر یک از احتمالات فوق، باید به چند سوال اساسی توجه شود:
سوال اول این است که در صورت تحقق هر یک از احتمالات سهگانهی فوق، وضعیت عمومی کشور به کدام سمت حرکت خواهد کرد؟ ... ما در هر یک از حالتهای فوق چه تدابیر و امکاناتی را در اختیار خود داریم که اولاً از احتمالات بدتر جلوگیری کنیم و ثانیاً، اگر بدترین احتمالات تحقق بیابد، آمادگی مقابله و حفاظت از خود را داشته باشیم؟
سوال دوم این است که آیا احزاب، ساختارها، مدیریت و رویکرد سیاسی موجود ما برای مقابله با وضعیتهای جدید کافی به نظر میرسد؟ ... اگر جواب مثبت است، دلایل ما چیست؟ ... اگر جواب منفی است، تدابیر بدیل ما چه بوده میتواند؟ ...
سوال سوم جدیتر از اینها است: در یک دیدگاه کلی، آیا ما از یک افغانستان متحد و یکپارچه حمایت میکنیم یا خواهان تجزیه و پارچهپارچهشدن این کشور به دو یا چند کشور کوچک و خودمختار دیگر هستیم؟ ... اگر افغانستان یکپارچه را نمیخواهیم، پیامد و هزینههای تجزیهی کشور به دو یا چند پارچهی دیگر را برای همهی اطراف درگیر چگونه ارزیابی میکنیم؟ ... آیا توان و امکانات تحمل این پیامد و هزینهها را داریم؟ ... و آیا اصولاً تحمل این پیامد و هزینهها را معقول و منطقی میدانیم؟ ...
اگر تجزیه و پارچه پارچه شدن افغانستان را معقول و باصرفه نمیدانیم، رویکرد ما برای افغانستان متحد و یکپارچه چیست؟ ... چگونه میتوانیم اولاً برای این حفظ و تأمین این یکپارچگی نقش موثر و فعال بازی کنیم، و ثانیاً ضمانتی خلق کنیم که همهی اجزای این افغانستان متحد و یکپارچه در کنار هم احساس کنند که هم مصئونیت جانی شان تأمین میشود و مواجه با سرکوب و انتقامجویی و کینهتوزی نمیشوند و هم منافع شان تأمین میشود و از حقوق و امتیازات شهروندی خود محروم نمیگردند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر