۱۳۹۰ بهمن ۱۸, سه‌شنبه


(نوشته ای از محمد گلزاری در جمهوری سکوت)

خبر مرگ شیخ آصف محسنی بار دیگر روی زبان‏ها افتاده است. وقتی می‏گوییم بار دیگر، به دلیل آن است که محسنی تا حالا ده‏ها بار مرده‏‏، اما اندکی بعدتر جوان‏تر و پرانرژی‏تر از قبل ظاهر شده است. این خبر تنها در صفحه‏ی فیس‏بوک ظاهر نشده، بلکه در هر گوشه و کنار زمزمه‏ای در مورد آن شنیده می‏شود. بازار کابل و تهران و مشهد و قم به یک نسبت گرم شده تا چیزی از این خبر گیر بیاورد و یا آن را برای دیگری گیر بیندازد.

به نظر من، مهم‏تر از مرگ شیخ آصف، واکنش‏هایی است که مرگ او برانگیخته است. فیس‏بوک و سایت‏ها پر است از تبریک گفتن به خاطر نجات از شر محسنی. اما در یک صفحه‏ی فیس‏بوک هم دیده نمی‏شود که کسی گفته باشد از مرگ هیچ‏کس، حتی محسنی، نباید خوشحال بود؛ یعنی به همین اندازه هم از مرگ شیخ‏آصف کسی دلخور نشده است که تا روشن‏شدن خبر مرگ و یا زندگی او، دیگران را از شماتت و خوشحالی باز دارد.

شیخ آصف محسنی، به هیچ وجه چهره‏ی محبوب و قابل توجیهی ندارد. حتی دوآتشه‏ترین اصحاب او هم وظیفه‏ی دفاع کردن از او را دشوار می‏یابند. برخی از کارنامه‏های جهاد او شرمنده اند و برخی از زنبارگی و هوس‏چرانی‏اش. برخی از خیانت‏های او در دوران جنگ‏های کابل دلخوری دارند و برخی بی‏شرمی و بی‏چشمی او در استفاده‏ی ناجایز از خدا و اسلام و روحانیت و قرآن و ارزش‏های دیگر را قابل قبول نمی‏دانند. بلی، به نام او از اسلام و روحانیت و مذهب و شیعه و امثال آن خیلی دفاع می‏شود، اما از خود او هیچ کسی به دفاع برنخاسته است. حتی کسانی مانند شیخ عارف رحمانی و سید قیوم سجادی هم از اینکه در مقام توجیه شیخ آصف بیرون شوند، حذر می‏کنند. عارف رحمانی برادری دارد که به هیچ وجه نمی‏تواند در موجودیت او به عنوان برادر، کسی همچون شیخ آصف را قابل توجیه بداند. البته عارف رحمانی هم دست کم از شیخ آصف ندارد، اما تفاوت‏های سلیقه‏ای او با شیخ آصف برای شیخ عارف رحمانی یک چلنج است که نمی‏تواند از کنارش ساده عبور کند.

(ادامه مطلب را در جمهوری سکوت دنبال کنید)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر