۱۳۹۳ دی ۱۰, چهارشنبه

ده سال بعد چه خواهیم گفت؟


آخرین روزهای سال 2014 میلادی را با پایان یافتن نقش نظامی نیروهای ناتو در افغانستان سپری می کنیم. نیروهای ناتو و ائتلاف بین المللی سیزده سال در افغانستان بودند. در این دوران 3485 نفر که 2356 تن آنان امریکایی و 453 نفر آنان بریتانیایی بودند، کشته شدند. هزینه حضور نیروهای بین المللی در افغانستان بیش از هزار میلیارد دالر تخمین شده است.
آیا افغانستان از حضور نیروهای بین المللی با این همه هزینه سنگین به خوبی بهره برداری کرد؟... این سوال، در یک وجه، به دولت و زمامداران افغانستان مربوط می شود و در وجه دوم به تمام افرادی که به نحوی خود را در ساختن تاریخ جدید برای کشور و نسل های آینده سهیم می دانستند.
***
می گویند که آلمان و جاپان و کوریای جنوبی، درست مانند افغانستان، از کمک جامعه جهانی، مخصوصاً ایالات متحده امریکا استفاده کردند و سرنوشت خود را بعد از یک جنگ ویرانگر، تغییر دادند. در صحت این حرف شک نیست. اما افغانستان، بعد از ده سال و آنهمه مساعدت و هزینه های هنگفت، هنوز با سوالی رو به رو است که به مراتب پیچیده تر از سیزده سال قبل است. سرنوشت ما تغییر کرد یا نکرد، اما و اگرهای زیادی دارد، اما هنوز نظام سیاسی ای نداریم که ظرفیت تشکیل یک حکومت را در سه ماه داشته باشد و هنوز هم تمام امور کشور، از امنیت و اقتصاد گرفته تا روابط منطقه ای و بین المللی، با انگشتان «فرد» می چرخد نه با ساختارهای «نظام».
می گویند که آلمان و جاپان و کوریای جنوبی با شورش داخلی علیه نظام سیاسی خود مواجه نبودند و به همین دلیل، تمام توجه زمامداران و سیاستمداران به تنظیم روابط بین المللی و نحوه استفاده از کمک های خارجی برای رو به راه ساختن امور داخلی معطوف بود. افغانستان، برعکس، با شورش داخلی و حساسیت شدید فرهنگی در برابر حضور بین المللی پنجه می داد. این تفاوت را یکی از عوامل عمده ای می دانند که دولت و زمامداران افغانستان را زمین گیر ساخته است. با این وجود، همین عامل نیز خرد و تدبیر زمامداران افغانستان را به آزمون می گیرد. می گویند که زمامداران افغانستان، حتی به اندازه یک جمله خوب هم به تاریخ نسپردند که نشان از درک جدی و عمیق آنان از وضعیت و فرصت هایی باشد که به دست آورده بودند. اینها زبان خود را با پف و دشنام آلودند و جیب های خود را از پول مساعدت های بین المللی انباشتند، اما فکر نکردند که برای ادامه زندگی و قدرت خود در سایه حضور نیروهای بین المللی چه ضمانت هایی را باید خلق کنند که قابل اطمینان باشد.
***
به وجه دوم بر می گردیم. می گویند «حکومت ها آینه سطح رشد فرهنگی و مدنی ملت های خود اند» و یا «هر ملت شایسته حکومتی است که بر آنان حکومت می کند.» کرزی، به تمام معنا یک شخص بی مبالات بود. او با همین بی مبالاتی افرادی را در کنار خود پرورش داد که الگوهای زندگی سیاسی اکثریت آنان با سخیف ترین حرکات و حرف های فاقد مناعت رقم خورد. فرانسوی ها می گویند: «بگو با کی راه می روی تا بگویم تو کی هستی». کرزی را از راه رفتن با همراهانش می توان سنجش و ارزیابی کرد. حالا هم تمام امیدهای کرزی و همراهانش این است که ببینند اشرف غنی و عبدالله چگونه به زمین می خورند تا آنها مشت خود را گره کنند و بگویند «به روح کفن کش قدیم صلوات بفرستید
اما همین کرزی کسی جز ما نبود. او از جنس ما بود و همدم و پیشگام ما بود. وقتی به شاعر یا نویسنده ای پیام می داد، سر از پا نشناخته به دربارش حضور می یافت و از دستش مدال و جایزه می گرفت. وقتی به کسی کرسی و مقام اشاره می کرد، لبش از مدح و ثنای پروردگار و اولوالامر بند نمی آمد. این کس تنها کریم خرم یا سید مخدوم رهین نبود. من بودم. تو بودی و هر کسی دیگر در این ملک که برای خود مایه ای اندوخته بود.
هر کسی برای اینکه کرزی را خوب و قابل قبول بداند و همدمی خود با او را غنیمت بشمارد، دلیل و توجیهی داشت. نمی شود گفت این دلایل و توجیهات بی اساس و نادرست بودند، اما در کل، سطح فرهنگ و مدنیت ما را نیز در شعاع توقعات و انتظارات ما بازتاب می دادند. داستان ما و این زمامداران، به شمول کرزی، داستان «درمانده و درمانده طلب» بود. هر کدام ما به راحتی جای خود را تعویض می کردیم تا در این یا آن هیأت ظاهر شویم. پس، ما همانیم که کرزی از ما نمایندگی می کرد و ما از حنجره او با جهان سخن می گفتیم.
***
وقتی چند سال پیش می گفتند که سال 2014 سال دشوار و پرچالشی است که باید پیشاپیش مواظب آن باشیم، گرده های ما از خنده می ترکید که مگر امریکا و انگلیس مفت به افغانستان آمده اند که مفت آن را ترک کنند؟ اینها برای منافع خود آمده اند و برای منافع خود می مانند. وقتی می گفتند: اگر امریکا و انگلیس به خاطر منافع خود آمده اند، به خاطر منافع خود بیرون هم خواهند شد. می گفتیم: نه، ناف منافع امریکا و انگلیس به افغانستان و کوه ها و منابع و موقعیت استراتژیک آن بخیه خورده است و دنیا پایان می یابد، اما امریکا و انگلیس از اینجا بیرون نمی روند. وقتی می گفتند: خیلی خوب، منافع امریکا و انگلیس با ما چه ربطی دارد و برای ما چه ضمانت و اطمینانی خلق می کند که آسوده و بی خیال بخوابیم؟ می گفتیم: اینش دیگر روشنفکری و خیالبافی است. امریکا و انگلیس که اینجا بودند، همه چیز است: پول است و نان است و ساختمان است و امکان مفت دشنام دادن و اهانت کردن و عقده عیش و نشاط را خالی کردن.
حالا باز هم به فصل حساب رسیده ایم. ده سال امیدواری و انتظار پایان یافته است و ده سال نق نق و انتقاد و گلایه آغاز می شود. این دهه را دهه تحول نام گذاشته اند. این دهه نیز زمان اندکی نیست. ناتو اینجا می ماند، هرچند در نقش مشوره دهی و آموزش نیروهای نظامی افغان. دهه تحول نیز با همین نقش ادامه می یابد. اما آیا فکر کرده ایم که «تحول» الزاماً همان مفهومی است که از آن «سرنوشت بهتر» خود را درک کرده باشیم؟
***
به نظر می رسد باید از هیچ چیزی جز چشم بینی و عطالت خود بیمناک نباشیم. کسی دشمن فطری ما نیست. کسی البته برای انجام کار ما هم بیکار نمانده است. ما باید از خود و خدا و جهان و دوستی و دشمنی و هر چیز تعریف تازه تری بیابیم و هیچکدام اینها را پوششی برای استتار خود از درک و قبولی مسوولیت های خود قرار ندهیم. ده سال بعد، کسی باز هم در مقام رییس هیأت نمایندگی ناتو و امریکا اینجا می ایستد تا برای نماینده ما بگوید که دهه تحول نیز رسماً پایان یافت و ما خورسندیم که دور دیگری از تعهدات خود با شما را به پایان رساندیم. اما آیا در آن روز، باز هم حنیف اتمری خواهیم داشت که بگوید: «ما نقش شما را درک می کنیم و سهم قربانیان شما را ارج می گذاریم. فرزندان شما فرزندان ما هم هستند»؟
 ***
افغانستان، کشور تکرار است. همه چیز اگر در این سرزمین با دریغ انقطاع مواجه باشد، سخن و رفتار و نگاه و اخلاق و کاراکترهای سیاسی و فرهنگی و اعتقادی اش سخت شبیه هم اند و سخت از همدیگر ارث می برند و به همدیگر ارث می گذارند. شمله ما قیل است. مشت ما گره کرده است. دهان ما از کف بند نمی آید. از زمین و زمان و خدا و انسان طلبکاریم.... اما خود، همانی که بودیم، هستیم. سیزده سال یا ده سال یا دو و نیم قرن، فرقی نمی کند. دریغ، این است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر