۱۳۹۴ آذر ۲۴, سه‌شنبه

اشرف غنی در مقدمه‌ی کتاب چه گفت؟ (40)



شام روز شنبه، 23 عقرب 1392، طبق قرار قبلی، برای ثبت نظریات و برداشت‌های اشرف غنی در رابطه با کتاب «بگذار نفس بکشم» به منزلش رفتم. امتناع خلیلی از سهم‌گرفتن در تمویل انتخابات را نگفتم. فکر می‌کردم برای رسیدگی به این موضوع زمان زیادی در پیش دارند. وقتی از نتیجه‌ی دیدارم با خلیلی پرسید، گفتم: ترجیح می‌دهم در این زمینه با خلیلی حضوری صحبت کنید تا راه حل‌های مناسبی پیدا شود.
***
هوا تاریک شده بود. در سالن، تنهایی نشسته بودیم. کسی دیگر نبود. پطنوس چایش را با خود آورده بود. بعد از آنکه روی کوچ آرام گرفت، لبخندی زد و گفت: «کار دشواری در پیش داریم. هیچ چیز روشن نیست». حرف دیگری نگفت که توضیح نظرش باشد. من هم چیزی نپرسیدم.
کتاب «بگذار نفس بکشم» دم دستش بود. یادداشت‌هایی گرفته بود که لای یکی از ورق‌های کتاب گذاشته بود. شش محور را برجسته کرد که در نظر دارد به عنوان برداشتش از کتاب بگوید: اول، نسل ساکن دوزخ، عنوانی که از یک فصل کتاب اقتباس کرده بود. دوم، ناکامی رهبریت سیاسی و غافل‌گیرشدن همه در برابر حوادثی که توان مدیریت آن را نداشتند به عنوان وجه مشترک تمام رهبران سیاسی. سوم، مسأله‌ی هویت برای هزاره‌ها، مخصوصاً راهی که در رهبری مزاری از ننگ تا افتخار طی کرده اند. چهارم، خطر حفظ موجودیت در جنگ همه علیه همه. پنجم، دیدگاه مدنی و رویکرد مدنی هزاره‌ها برای مقابله با محرومیت و ستم تاریخی. ششم، ملت‌سازی و عدالت.
***
اشرف غنی گفت که می‌خواهد قبل از آغاز سخن، چارچوکات ذهنی‌اش را در رابطه با کتاب بگوید. حافظه‌اش در بیان نکته‌هایی از متن کتاب برایم جالب بود؛ همانگونه بود دقتش در گرفتن مطالبی که به طور ضمنی در کتاب بیان شده بود و نشان می‌داد که گاهی بخش‌هایی از کتاب را چند بار در حالت مقایسوی با هم مرور کرده بود.
وقتی فهرست برداشت‌هایش را بیان کرد، تکه‌هایی از برداشت‌های کلی‌اش را شرح داد و به طور کوتاه گفت: «می‌خواهم دَینی را که از این کتاب و از شخص خودت دارم، ادا کنم.» این جمله‌اش را در حالتی بیان کرد که با نگاهش، مستقیم به چشمان من می‌دید. تشکر کردم. او هم دستش را دراز کرد. چاینک چینی را از روی میز برداشت. گیلاسش را از چای پر کرد و گفت: من آماده ام.... و ثبت شروع شد.
بدون وقفه حرف زد. تسلسل کلمات و مطالب در ذهنش نشان می‌داد که با آمادگی کامل، آمده بود. من فقط نکته‌هایی را که به نظرم به توضیح ضرورت داشتند تا در موقع بازنویسی متن استفاده شوند، یادداشت می‌کردم. صحبت‌های او در دو قسمت، مجموعاً یک ساعت و چهل و دو دقیقه طول کشید. حدود کمتر از ده دقیقه‌ی دیگر به توضیح نکته‌هایی اختصاص یافت که من از لابلای نظریات او یادداشت کرده بودم.
***
بعد از برنامه‌ی ثبت، یک ساعت دیگر هم ماندم. این وقت تماماً با آنچه من در کتابچه‌ی یادداشت‌هایم تحت عنوان «درد دل‌های اشرف غنی» نوشته ام، گذشت. اشرف غنی رفت به دوران کودکی‌هایش. از لوگر گفت. از خانواده‌اش یاد کرد. از خاطرات پدرش قصه کرد. در مورد مشکلاتی که کوچی‌ها داشته اند و چگونه او توانسته است تجربه‌ی متفاوتی باشد از زندگی یک فرد در یک خانواده‌ی کوچی.
خاطرات دوران دانش‌جویی او در زمانی که افغانستان تفکرات چپ و انقلابی را تجربه می‌کرد و نزاع‌هایی که میان جوانان مسلمان و چپ‌اندیش در سطح دانشگاه صورت می‌گرفت، حامل اثراتی بود که وی به عنوان یک دانش‌جوی جوان با خود حمل می‌کرد. از آرمان‌هایش گفت. از اینکه اگر بتواند صفحه‌ی جدیدی را در تاریخ سیاسی افغانستان باز کند، با خوش‌بینی یاد کرد. در خلال صحبت‌هایش، چندین بار اشاره کرد که «کتاب بگذار نفس بکشم، تجربه‌های مرا از سی و چهل سال قبل با آن‌چه در جریان جهاد و جنگ‌های داخلی پیش آمده است، وصل کرده است». گفت: «من در تمام مدت بعد از کودتای حزب دموکراتیک خلق از افغانستان دور بوده ام. با کشور تماس مستقیم نداشته ام. این کتاب مرا کمک کرد تا از چشم یک فرد تمام این راه را دوباره طی کنم».
***
وقتی از منزل اشرف غنی بیرون آمدم، با خود در مورد امکانات وسیعی می‌اندیشیدم که در افغانستان برای کارهای مشترک وجود دارد. خود را موفق احساس می‌کردم و اعتماد به نفسم بیشتر از پیش تقویت شده بود. فکر می‌کردم موفقیت من در کار با اشرف غنی و درک او از سخنان و مطالبات من، در رویه‌ی دیگر گرهی را نشان می‌دهد که در رابطه‌ها و گفت‌وگوهای ما وجود داشته است. اگر این گره باز شود، انسان این مُلک شایسته‌ی زندگی بهتری خواهد شد.
در طول راه که از جاده‌های نیمه‌تاریک دارالامان و پل سرخ تا پل خشک باز می‌شد، به روزی می‌اندیشیدم که این تلاش‌ها به نتیجه برسند و افغانستان جایی شود که همه در آن با خوشی و راحتی زندگی کنند.
***
آن شب کم خوابیدم. نزدیک‌های نیمه‌شب بیدار شدم و تا صبح، صورت مدون و ویرایش‌شده‌ای از نظریات اشرف غنی را برای تهیه‌ی دو نسخه‌ی جداگانه، آماده کردم. حدود هفت هزار و هفت صد کلمه شده بود که مطالب و نکته‌های زیادی را در بر می‌گرفت. ویرایش متن، به دلیل نظم و انسجامی که در سخنان اشرف غنی وجود داشت، زحمت زیادی را به بار نیاورد.
اشرف غنی در آغاز سخنش، «بگذار نفس بکشم» را اثری توصیف می‌کند که «نقطه‌ی عطف تاریخ افغانستان را از دیدگاه فردی تشریح می‌کند که هم ساخته‌ی تاریخ است و هم خود در ساختن تاریخ نقش داشته است». می‌گوید: «وی در چارچوب حوادث تلخی که شاهد شد، در ابتدا هویت خویش را به حیث هزاره و بعد به حیث یک بازی‌گر افغان، اما از دیدگاه خاص هزاره بودن، به دست آورد». وی معتقد است که «این کتاب برای همه‌ی سیاستمداران و سیاست‌گرایان افغانستان یکی از آثار حتمی است که باید خوانده شود». و می‌گوید: «من شخصاً از این کتاب نکته‌های زیادی را آموختم. این کتاب در صورت ظاهر مرور دست اولی بود بر آنچه در سه دهه‌ی اخیر بر کشور ما رفته است، اما در واقع چراغی است که پرتو آن قرن‌ها تاریخ ما را روشن می‌سازد و نشان می‌دهد که ما در این قرن‌ها از کجا و چگونه عبور کرده ایم که به حوادث و رویدادهای این سه‌دهه رسیده ایم».
اشرف غنی در قسمتی از سخنانش می‌گوید: «کتاب با درد عظیمی نوشته شده است که آن را از لابلای کلمات و جملات و فصل‌های کتاب می‌توان درک کرد». وی «هویت» را «نخی» توصیف می‌کند «که از جملات اول تا آخر کتاب نقطه‌ی تسلسل نگارش رویش را تشکیل می‌دهد.» وی می‌گوید که «رویش به حیث شرکت‌کننده، ناظر و مورخ نقاط عطف مشخصی را شرح می‌دهد که در آن هزاره‌های افغانستان هویت خویش را از ننگ به افتخار تبدیل کردند». او از تحولاتی یاد می‌کند که در اثر آن‌ها «زبان جدید سیاسی‌ای در میان هزاره‌ها شکل گرفته و در اثر این زبان بحث هویتی هزاره‌ها به یک درخواست معین سیاسی برای سهم‌گیری در قدرت و تصمیم‌گیری سیاسی به گونه‌ی منسجم و هدفمند تبدیل می‌شود».
اشرف غنی از نقش عبدال‌علی مزاری به حیث شخصی یاد می‌کند که «در نقطه‌ی عطف تاریخی افغانستان، رهبری جدیدی را برای هزاره‌ها به وجود می‌آورد و تصمیم‌های سیاسی‌ای می‌گیرد که در نتیجه‌ی آن نقش رهبری سیاسی جامعه‌ی هزاره برجسته می‌شود». او با یادآوری تکه‌ای از سخنان بابه مزاری می‌گوید که «عبدال‌علی مزاری رهبریت سیاسی‌ای را در نقطه‌ی عطف تاریخ بنیان‌گذاری کرد که در اثر آن جامعه‌ی فعلی هزاره‌ی افغانستان بر تاریخ ننگ فایق آمد».
وی در بحث مشارکت در قدرت نکته‌ی مهمی را طرح می‌کند: «اکنون جای‌گاه برادران و خواهران هزاره‌ی ما در رأس هرم قدرت سیاسی خالی نیست. پست‌های حساس و مهمی را در رده‌های تصمیم‌گیری سیاسی کشور از قوای مجریه تا مقننه و قضائیه در دست دارند، اما هر گاهی که بخواهند کوچک‌ترین امور روزمره‌ی خود را در درون ساختار و اداره‌ی نظام سیاسی حل کنند، می‌بینند که حضور شان کم‌رنگ است. این است که خود را با ساختار قدرت هم‌چنان بیگانه می‌یابند».
***
صورت مدون و مکتوب سخنان اشرف غنی را همان روز برایش رساندم تا آن‌ها را قبل از چاپ بازبینی و تصحیح کند. دو روز بعد، وقتی او را دیدم با برخی اضافات و اصلاحیه‌هایی که انجام داده بود، متن را به من مسترد کرد و به این ترتیب، حدود 22 صفحه بر حجم کتاب «بگذار نفس بکشم» اضافه شد. (ادامه دارد)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر