۱۳۹۴ آذر ۲۴, سه‌شنبه

اشرف غنی در فاصله‌ی دو سال (39)



امروز شنبه است. 16 عقرب 1394. روایت امروز من، تقریباً مصادف است با همین شب و روزها در دو سال قبل، یعنی شنبه 23 عقرب 1392. اشرف غنی، در فاصله‌ی این دو سال، تصویری کاملاً متفاوت یافته است. چند روز قبل، یکی از سایت‌های خبری معتبر، با استناد به صفحه‌ی فیس‌بوکی ارگ ریاست جهموری، اعلام کرد که اشرف غنی در طول یک هفته به طور متوسط 1500 فحش دریافت می‌کند. این خبرگزاری ادعا کرد که شواهدی دارد که تعداد زیادی از فحش‌هایی که در ذیل پست‌های این صفحه نوشته می‌شوند، از طرف مدیران صفحه پاک می‌شوند.
اشرف غنی اتهام سنگینی از برخوردهای قومی را بر خود حمل می‌کند. گفته می‌شود که ارگ و سیاست‌های ارگ‌نشینان، به طور بی‌سابقه‌ای پشتونی مدیریت می‌شود. در حادثه‌ی کندز، ساکنان ارگ به طور آشکار «ستون پنجم طالبان» یا «ستون پنجم آی‌اس‌آی» لقب گرفتند. پنج مقام ارشد امنیتی کشور بدون استثنا پشتون اند. اشرف غنی متهم است که ارگ و اداره‌ی امور و شورای امنیت ملی خود را به طور یک دست از پشتون‌های افراطی و متعصب پر کرده است. وی متهم است که با نگاه و تحلیل پشتونی، تمام پروژه‌های عمرانی و انکشافی و توسعه‌ی مدنی در کشور را متوقف نگه داشته است. می‌گویند اشرف غنی آنقدر بی‌سواد و بیگانه با اسلام و دین و تاریخ است که امام حسین را در روز عاشورا، «نواسه‌ی خدا» خطاب می‌کند و یا آنقدر بی‌تعهد است که رسوایی مرگ فرخنده و رخشانه را نه کوچک‌ترین سوال بر هویت ریاست جمهوری خود حساب می‌کند و نه بر فردیتش به عنوان یک انسان مدنی این مُلک.
این همه حرف، فاصله‌ای را پر می‌کند که اشرف غنی در ظرف دو سال، طی کرده است. آیا او دو سال قبل هم چنین پندار و رفتاری را در خود نشان می‌داد؟ آیا او دو سال قبل هم تا این اندازه بی‌خار و بی‌خاصیت و سوال‌برانگیز بود؟
دو سال قبل، در همین شب و روزها، اشرف غنی در ابتدای راهش برای ورود در رقابت انتخابات ریاست جمهوری قرار داشت. افراد زیادی در کنارش بودند. افراد زیادی هم صف کشیده بودند تا در کنارش بایستند و در قدرتی که او مدیریت می‌کرد، سهیم شوند. من هم یکی از این افراد بودم که فکر می‌کردم نزدیک‌ترین رابطه را با اشرف غنی دارم و شریک قسمت زیادی از حرف‌ها و برنامه‌های او هستم. آیا آن زمان اشرف غنی چیزی را پنهان می‌کرد که اکنون آفتابی شده است؟ آیا من چیزی را در او می‌دیدم که عامدانه از آن چشم‌پوشی می‌کردم؟ آیا واقعاً حس طمع و امیدی خاص، پرده‌ای بر درک و قضاوت‌های من انداخته بود که نمی‌توانستم واقعیت اشرف غنی را باور کنم؟
 ***
کم نیستند کسانی که اشرف غنی را دو سال قبل با همان نگاه و زبانی قضاوت می‌کردند که حالا قضاوت می‌کنند: «کپسولی از نفرت و خشونت و تعصب و توطیه». دقیقاً نمی‌دانم که این افراد از اشرف غنی چه برداشت داشتند و برداشت شان از کجا آب می‌خورد. اما روایت من فرد متفاوتی را نشان می‌دهد که دلیل خاصی برای بدبینی و نفرت از او نداشتم. برعکس، دلیل زیادی داشتم که باید از او حمایت می‌کردم و در همراهی با او به آینده‌ی بهتر سرزمین و نسل خود امیدوار می‌شدم.
من در ماه سنبله‌ی 1389، با حشمت غنی، برادر اشرف غنی، گفت‌وگویی داشتم در تلویزیون نور. اشرف غنی این گفت‌وگو را از اول تا آخر دیده بود و از آن به خوبی مطلع بود. وی نظر من در مورد خود و کارنامه‌ی انتخاباتی‌اش در سال 1388 را در کتاب «بگذار نفس بکشم» به دقت خوانده بود و از آن آگاهی داشت. او سابقه‌ی زندگی مرا می‌دانست و با فکر و نگاهم در رابطه با مسایل سیاسی و فرهنگی نیز آشنا بود. او از معرفت دیدار کرده بود و کارها و برنامه‌های مرا در یک شعاع گسترده‌تر نیز ارزیابی می‌کرد. بنابراین، دلیلی نداشتم که بگویم او در عالم ناآشنایی با من، یا من در عالم ناآشنایی با او، کنار هم ایستاده ایم و با هم دست داده ایم.
تصویری که در ماه عقرب 1392 از اشرف غنی داشتم، به حد کافی مرا در همراهی با او دلگرم می‌ساخت: می دیدم که هرگاه فردی را مستعد شنیدن می‌یافت، آرام و شمرده، افکارش را بیان می‌کرد. به تفصیل و سنجیده و دقیق حرف می‌زد. هرگاه سخنی می‌یافت که به تأمل نیاز داشت و فکر او را به حرکت می‌انداخت، دقیق و آرام گوش می‌کرد و از مداخله در وسط حرف و نظر مقابل به شدت اجتناب می‌کرد.
برخی از نشست‌های من با اشرف غنی از دو تا چهار ساعت دوام می‌کرد. او نه خسته می‌شد، نه بی‌حوصله. برای من هم حرف‌ها و سخنانش مهم و جدی بودند. دلیلی نداشتم که بگویم او از سر تعارف و یا تظاهر سخنی می‌گوید که فردا تلک گردنش شود.
در اغلب صحبت‌ها، اشرف غنی از من می‌خواست که حرف‌هایم را اول بگویم. می‌گفت: «تسلسلی در حرف‌هایت است که می‌خواهم بشنوم. وقتی تمام شد، من حرفم را می‌گویم». من اغلب از روی یادداشت‌هایی که قبلاً آماده می‌کردم، نظریاتم را شرح می‌دادم و تا ختم نمی‌شد، اشرف غنی گوش می‌کرد و اغلب هم یادداشت‌برداری می‌کرد تا در پاسخ‌ها یا واکنش‌هایش آن‌ها را به یاد داشته باشد. به همین گونه، من هم موردی نداشتم که در وسط حرف‌ها و نظریات او مجبور شوم چیزی را بپرسم و یا امری را توضیح دهم. این نشست‌ها، از ماه جوزا تا عقرب 1392، چیزی بیش از شش ماه را احتوا می‌کرد.
اشرف غنی در تصویرهای عملی خود نیز کاستی‌ای را برای من نشان نداده بود: با من، در اولین نشست در ماه جوزای 1392، متعهد شد که بهبود رابطه‌ی اقوام، مخصوصاً هزاره‌ها و پشتون‌ها را در اولویت سیاست‌های خود داشته باشد. به صراحت پذیرفت که به معضل کوچی‌ها و رابطه‌ی آنان با هزاره‌ها نقطه‌ی پایان بگذارد. به همین دلیل، در اولین صحبتش با خلیلی، به صراحت گفت که مسأله‌ی کوچی را به عنوان مهم‌ترین مسأله در رابطه‌ی هزاره‌ها و پشتون‌ها به طور بنیادی و برای همیشه حل می‌کند. او خلیلی را در سیاست‌های هزاره، «مجتهد و مرجع تقلید» خود خطاب کرد و از او خواست که بگوید تا چه کار کند. این‌ها اگر تعارف هم بود، از مرجع قابل اعتنایی بود و برای من جدی محسوب می‌شد.
وقتی بحث رابطه با تاجیک‌ها مطرح شد، پذیرفت که با تمام شخصیت‌های محوری تاجیک‌تبار دیدار کند و نقطه‌نظراتش برای ساختن یک افغانستان باثبات را با آن‌ها در میان بگذارد. وقتی پای همراهی با جنرال دوستم به میان آمد، بعد از یک درنگ و دقت، وارد اقدام شد و در برابر هیچ فشاری از ناحیه‌ی روابط درون‌اجتماعی‌اش زانو خم نکرد.
به همین ترتیب، وقتی در قبال دعوتش به همراهی در انتخابات، خواستم که در صورت پیروزی، من ریاست دفترش را داشته باشم و پنج نفر دیگر از همراهانم که عبدال محمدی یکی از آنان بود، در کمیسیون‌های نهاد ریاست جمهوری به عنوان رییس و عضو پذیرفته شوند، بی‌درنگ و در حضورداشت تمام این همراهان، قبول کرد و متعهد شد که اعضای ارشد تیم انتخاباتی‌اش را نیز به صراحت در جریان بگذارد.
***
اشرف غنی نشان می‌داد که به مسایل سیاسی، برخلاف اکثر سیاستمداران افغانی، بیشتر از تعارفات شفاهی و غیر عملی، از منظر یک فرد اکادمیک نگاه می‌کند. او به هر مسأله به عنوان «موضوعی برای فکر کردن» توجه داشت و کوشش می‌کرد برای آن راه حل عملی و واقع‌بینانه بیابد.
در روایت بعدی، نظریات او را که در مقدمه‌ی کتاب «بگذار نفس بکشم»، بیان کرد، خواهم آورد. این نظریات برای من از اهمیت زیادی برخوردار بودند. اشرف غنی در مقام یک فرد روشن‌فکر و دانشمند پشتون که برای احراز پست ریاست جمهوری کشور رقابت می‌کرد، به تاریخ و مطالبات سیاسی من اعتنا می‌کرد. این حرف برای من محکی بود از تعهد اشرف غنی برای ساختن یک افغانستان جدید؛ افغانستانی متفاوت با آنچه «افغانستان سنتی» نام داشت. (ادامه دارد)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر