۱۳۹۴ دی ۲, چهارشنبه

شامی پر از تلخی و دلهره و ناراحتی (62)



از دفتر دانش، ناراحت و خشم‌گین بیرون آمدیم. او دم دروازه‌ی اتاقش با ما خداحافظی کرد. نفهمیدم که از هشدار آخری من چه برداشت کرد، اما از شنیدن سخنان او و توصیه‌های خلیلی حس آزاردهنده‌ای گرفته بودم. فکر می‌کردم آن‌ها در دشوارترین آزمون سیاسی، عقب میدان را تخلیه کرده و ما را در معرکه تنها گذاشته اند. با شناختی که از کار و رابطه‌ام با اشرف غنی داشتم، حل قضیه‌ی کوچی را در برابر آن‌چه وی به عنوان یک دستاورد و مسوولیت تاریخی تصور می‌کرد، کار شاقه یا بزرگی نمی‌دیدم.
حس می‌کردم عقب‌گرد خلیلی و دانش برای اشرف غنی و اطرافیان او حامل یک پیام است: «قضیه‌ی کوچی یا سایر مطالباتی از این دست، موضوعی است که توسط عده‌ای ماجراجو تحت نام روشن‌فکر و تحصیل‌کرده و امثال آن دامن زده می‌شود، حالانکه سیاستمداران واقعی هزاره به آن اهمیتی قایل نیستند».
من راهم را با اشرف غنی از رابطه‌ی حساس هزاره و پشتون و مخصوصاً منازعه‌ی درازمدت کوچی‌ها شروع کرده بودم و او هم با توجه به شناختی که از من و دیدگاه و خواسته‌هایم داشت، با من همراه شده بود. مسأله‌ی کوچی در مقایسه با پذیرش جنرال دوستم به عنوان معاون رییس جمهور و یا مطالبات و ادبیات و لحنی که در منشور انتخاباتی به عنوان سند مکتوب تعهدات اشرف غنی در برابر ملت و جهان به کار رفته بود، سنگ کلانی نبود که اشرف غنی از آن عبور نکند.
فکر می‌کردم دانش و خلیلی سطح و سقف سیاست را باری دیگر به زمین زده اند. حالا باید این وزن را در فردیت خود تحمل می‌کردیم و با اشرف غنی نیز باری دیگر از موقف فردی، نه یک جمع یا گروه سیاسی، موضع می‌گرفتیم. پیامدهای این موضع، مرا هم از لحاظ فردی و هم از لحاظ سیاسی و اجتماعی، نگران و هراسان می‌کرد.
***
نزدیک شام به دفتر سرای غزنی رسیدیم. همراه با شهیر و بهادری به اتاق کار من در منزل دوم رفتیم. برق نبود. در تاریکی نشستیم. منتظر روشن شدن جنراتور نماندیم و شروع کردیم به بررسی آن‌چه در برابر خود داشتیم: تصمیم دشوار در یک مقطع حساس. چه باید کرد؟
برداشت مشترک ما این بود که دانش و خلیلی حتا کلمه‌ای هم در مورد معضل کوچی بر زبان نمی‌راندند. سخنان دانش ته و توی قضیه را صاف نشان می‌داد. حالا ما باید تصمیم می‌گرفتیم که چه کار کنیم. سوالی که روی میز قرار گرفت، ساده و صریح بود: اگر می‌خواهیم با غنی همراه بمانیم، باید از خیر قضیه‌ی کوچی بگذریم و برای اشرف غنی هم بگوییم که حالا وقتی خلیلی و دانش قضیه را جدی نگرفته اند، ما هم در این زمینه هیچ اصراری نداریم. اگر بالعکس، پشت قضیه‌ی کوچی می‌ایستیم و حل آن را محک رابطه و کار آینده‌ی خود با اشرف غنی می‌دانیم، باید قید حکومت و ریاست دفتر و هرگونه همراهی سیاسی با او را بزنیم؛ چون اگر اشرف غنی آن را قبول کند یا نکند، نزاکت و اعتمادی در این رابطه باقی نمی‌ماند.
بهادری حرفش کوتاه و قاطع بود: باید به راه خود با اشرف غنی ادامه دهیم. اگر ما بیرون بیاییم، خلیلی و دانش می‌مانند و خوش‌حال هم می‌شوند که مزاحمتی در برابر خواسته‌های کوچک خود ندارند. ماندن در حکومت زمینه را برای انجام هر کار و هر طرحی دیگر نگه می‌دارد. اما اگر بعد از این‌همه کار از حکومت بیرون شویم، نه در جامعه جای خواهیم داشت و نه در حکومت. دلیل او نیز صریح و ساده بود: سیاست و حکومت را با معیارهای ایدئولوژیک و عاطفی قاطی نکنیم. روشن‌فکربازی را کنار بگذاریم. صاف و راست سیاست کنیم. خطاب به من گفت: اشرف غنی بر تو اعتماد دارد و از نقش و کارت باخبر است. اما اگر روی قضیه‌ی کوچی پافشاری کنی، همه چیز را زیر پا خواهد کرد. حالا قضیه به حیثیت او گره خورده است و به حد کافی افراد و نیروهایی را در کنار خود دارد که خلای حضورت را نادیده بگیرد.
بهادری پیش‌بینی داشت که اشرف غنی به هر حال، به قدرت می‌رسد. به جز او گزینه‌ی دیگری وجود ندارد. زلمی رسول و گل آغا شیرزوی و سیاف برای حکومت کردن نیستند. عبدالله و تیم او هم شانسی برای برنده شدن و حکومت کردن ندارند. ستیزه با قدرت عاقلانه نیست.... این تمام حرف بهادری بود که با شدت و حدت پشت آن ایستاده بود.
شهیر نظرش، برعکس، مبارزه‌جویانه بود. گفت: تمام ادعای ما از همراهی با اشرف غنی این بوده که او در حل قضیه‌ی کوچی و رسیدگی به تمام مطالبات ما صادقانه رفتار می‌کند. این کار نشود، تمام حرف ما دروغ می‌شود. جامعه روی این قضیه حساس است و به سادگی نمی‌گذرد. اینکه اشرف غنی در هر صورت برنده می‌شود، مبنای دقیقی ندارد. اگر هزاره‌ها پشت او نایستند، ازبک‌ها نیز روی موضع خود نمی‌مانند. شهیر بر مقاومت پافشاری داشت و می‌گفت که باید روی این موضع استوار بمانیم، حتا اگر خلیلی و دانش نیز میدان خالی کنند.
تردید من جای دیگری بود. پرسیدم که آیا مطمین هستیم که اشرف غنی بعد از رسیدن به قدرت روی حرف خود می‌ماند و مانند قضیه‌ی کوچی زیر تمام قول‌های دیگرش نمی‌زند؟ مهم‌تر از آن، وقتی حالا اشرف غنی حاضر نشود به خاطر رأیی که ضامن قدرتش می‌شود، به این مطالبه اعتنا کند، چه ضمانت دارد که فردا با لشکر و زور حکومت به یک دیکتاتور خونریز تبدیل نشود؟
گفتم: تا حالا تمام نشانه‌هایی را که داشتیم، حاکی از این بود که او ما را جدی می‌گیرد و روی حرفش می‌ایستد. دلیل روشنی برای بی‌اعتمادی و بدبینی خود نداشتیم. او طرح‌ها و حرف‌های ما را به عنوان فکر و خواسته‌های خودش تلقی می‌کرد. ما او را شریک قدرتی می‌دانستیم که برای حصول آن دوشادوش هم مبارزه می‌کردیم و به این قدرت برای ایجاد یک جامعه‌ی دموکراتیک و مدنی چشم دوخته بودیم. حالا که او دوباره به میدان قدیمش برگشته است ما باید چه کار کنیم؟ آیا بر خوش‌بینی گذشته‌ی خود اعتماد کنیم و چشم بر همه چیز ببندیم یا این دریافت را به عنوان یک شناخت مثبت تلقی کنیم و راه خود را با توجه به دریافت‌های جدید از نو انتخاب کنیم؟
بهادری استدلال داشت که قضیه‌ی کوچی برای اشرف غنی یک مسأله‌ی روشن‌فکرانه و مدنی نیست. او با حساسیت قومی پشتون‌ها رو به روست که قضیه‌ی کوچی را بیشتر از جنبه‌ی سیاسی و اقتصادی، از منظر حیثیتی می‌بینند. اشرف غنی نمی‌تواند به این نکته بی‌تفاوت باشد. اما این بدان معنا نیست که او از نقش و کار تو دل کنده باشد و یا در سایر زمینه‌ها روی حرفش نایستد.
شهیر بیشتر از من در برابر بهادری محاجه داشت. گاهی حرف‌های ما به مرز ناراحتی و آزردگی می‌کشید و دوباره بر می‌گشتیم به نقطه‌ی اول. بهادری بر حرف خود اصرار داشت. از موقف من در تیم اشرف غنی یاد ‌کرد. از اینکه تنها اشرف غنی نیست. ده‌ها دوست و رفیق دیگر هم داریم که از ما حمایت می‌کنند. پرسیدم: چه ضمانتی داریم که اشرف غنی یا این افراد دیگر برای همیشه رفیق و همراه ما خواهند ماند؟ اکثر آن‌ها در کنار اشرف غنی دوست و همراه ما شده اند. فردا وقتی جنگ قدرت در ارگ برپا شود و مسایل حساس یکی پی هم بالا بیایند، ما دو راه بیشتر نخواهیم داشت: یا به گونه‌ی موثر بایستیم و با هرگونه دسیسه و بدکاری مقابله کنیم و برای پرداخت هرگونه هزینه نیز آماده باشیم. یا گام به گام عقب‌نشینی کنیم تا ماندن خود در ارگ را به هر قیمت ممکن حفظ کنیم. حالا باید تصمیم بگیریم که کدام یک را مناسب و با صرفه می‌دانیم؟
گفتم: ما، خوب یا بد، اعتماد نیم‌بندی بر دانش و خلیلی داشتیم. جمع دیگری را نیز در این تیم می‌دیدیم که با ما همراه خواهند بود. احساس تنهایی نمی‌کردیم. تصور ما این بود که حساسیت اوضاع خلیلی و دانش را سر عقل آورده و سیاست را تنها با مطامع کوچک فردی تعویض نخواهند کرد. با همین خوش‌بینی، بر تعهدات اشرف غنی نیز بهای زیادی قایل بودیم و تصور نمی‌کردیم که او با مطالعه و شناختی که دارد، خطر سقوط در دام قبیله‌گرایی و خودکامگی را گردن بگذارد. اما رفته رفته پی می‌بریم که توقعات ما مبنای دقیقی نداشته و ناشی از یک خوش‌بینی غیرواقع‌بینانه بوده است.
بهادری ملاحظه‌ی دیگری را نیز مطرح کرد: اگر از کمپاین بیرون بیاییم و اشرف غنی شکست بخورد، هم او و هم خلیلی و دانش اتهام هرگونه وضعیت ناخوشایند بعدی را متوجه ما می‌سازند که گویا در حساس‌ترین مرحله‌ی رقابت به آنها خیانت کرده ایم و آن‌ها را از پشت خنجر زده ایم. بهتر است این شناخت و شکست را با بردباری تحمل کنیم. قضیه‌ی کوچی هم بیشتر از ما متوجه خلیلی و دانش است که باید پاسخ دهند. در نهایت، شدت و هیجان فعالیت‌های خود را کم می‌کنیم، ولی از تیم بیرون نمی‌شویم.
حرف من و شهیر چیز دیگری بود: وقتی اشرف غنی و خلیلی و دانش روی عهد و پیمان خود نایستند، بهتر است شکست بخورند، هرچند اتهام این شکست را به ما نسبت دهند. قبول این اتهام آسان‌تر است از اینکه با یک فریب به قدرت برسند و فردا دمار از روزگار مردم درآرند.
در آخر، به نتیجه‌ی مشترکی رسیدیم: در فضای پر از بدبینی و نفرت و تعصبی که فردا بر ارگ سایه خواهد انداخت، ضمانت خوبی برای کار کردن نداریم. خوب است همین حالا، نامه‌ای برای اشرف غنی بنویسیم و آخرین حرف‌های خود را صریح و شفاف برای خودش بگوییم. تصامیم بعدی را در زمانش، متناسب با موضع او خواهیم گرفت. (ادامه دارد)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر