۱۳۹۴ دی ۲, چهارشنبه

کوچی‌ها وسیله‌ی سرکوب بودند نه مبادله‌ی اقتصادی (66)



قصه‌ی من با اشرف غنی دقیقاً از همین جا شروع شد. برای اشرف غنی گفتم: بیا که حالا بگوییم نزاع هزاره و پشتون، به خصوص مسأله‌ی کوچی‌ها، در کجاست. اگر مسأله‌ی کوچی حل نشود، هر سال خون می‌ریزد. ما بیش از هفت سال خون و کشته داده ایم. فایده اش را کی برده است: هزاره یا کوچی؟ خانه‌ها ویران شده و هستی مردم نابود شده است. تا چه وقت دوام می‌دهیم؟ باید برای آن راه حل پیدا کنیم.
شیوه‌ی زیست کوچی‌گری برای افغانستان شرم است. در قرن بیست و یکم برای افغانستان هیچ چیزی ندارد: نه منفعت اقتصادی دارد، نه منفعت سیاسی. به جای آن زمینه‌ای بسازیم که این‌ها به زندگی مدنی روی بیاورند. اگر این‌ها به شهر بیایند، بعد از یک مدت هر کدام شان به داکتر اشرف غنی احمدزی تبدیل می‌شوند. دوست دارم به جای اینکه در دای‌میرداد با کوچی‌ای طرف باشم که زمین مرا می‌گیرد یا مرا می‌کشد، با یک کوچی‌ای طرف باشم که مثل داکتر اشرف غنی احمدزی حرف بزند و من هر لحظه از حرف‌های او لذت ببرم و از او چیزی بیاموزم. این حرف ما بود که اساس دوستی جدید ما را ریخت. تیوری تداوم و تحول نیز بر اساس همین طرح ریخته شد.
داکتر حرف می‌زد، صحبت می‌کرد، استدلال می‌کرد و بعد به نتیجه می‌رسیدیم و گام بر می‌داشتیم. بر اساس همین صحبت‌ها بود که داکتر رفت به خانه‌ی تک تک رهبران تاجیک‌ها. من این کار را نیکو می‌دانستم و حس می‌کردم که او فراتر از اِگوی شخصیتی به چیز دیگری باورمند است. داکتر به خانه خانه‌ی این افراد رفت، نه اینکه آن‌ها را به خانه‌ی خودش بخواهد. حس می‌کردم این کار را می‌کند تا به آن‌ها بگوید که شما در نظام سیاسی افغانستان هستید و حذف کردن شما ثبات افغانستان را بر هم می‌زند. بعد، با همین دیدگاه، آمد دستش را روی خلیلی گذاشت تا بگوید که خلیلی می‌تواند او را در این پروسه برای ایجاد ثبات کمک کند.
***
بار اولی که با خلیلی صحبت کردیم شب بود. سه نفر بودیم: من و اشرف غنی و خلیلی. شاید چهل و پنج دقیقه یا بیشتر از آن حرف زدند و واقعاً خربوزه زیر بغل همدیگر گذاشتند. تعارفات بسیار خوب. در آخرش خلیلی برای من گفت: تو هیچ حرفی نزدی. گفتم: تشکر. من فقط یک حرف دارم. این تعارفات شما به جا؛ اما یک سوال آقای خلیلی دارد که اگر داکتر پاسخ نگوید می‌گویم از همین‌جا قطع کنید که فردا کاری نمی‌توانید. یک سوال داکتر دارد که اگر آقای خلیلی پاسخ نگوید قطع کنید که فردا دچار مشکل می‌شوید. گفتم: آقای خلیلی می‌خواهد مسأله‌ی کوچی حل شود. اگر مسأله‌ی کوچی حل نشود، او در بین مردم ایستاده و حرف زده نمی‌تواند. اگر رأی آورده نتواند داکتر در هدف خود برای رسیدن به حکومت ناکام می‌ماند. حرف داکتر این است که آقای خلیلی باید کسی را برایش معرفی کند که در حکومتش پشتیبان تیوری «تحول» باشد و «مدیریت تحول» را بر دوش گیرد.
این حرفی بود که داکتر همیشه می‌گفت که وظیفه‌ی «تداوم» را خودش انجام می‌دهد، ولی در «مدیریت تحول» از هزاره‌ها می‌خواهد که به او کمک کنند. دلایل زیادی داشت. می‌گفت هزاره‌ها بیشترین ظرفیت را برای مدیریت تحول دارند به خاطری که دیگران امتیازاتی دارند که نمی‌خواهند از دست دهند یا برخی‌ها ظرفیت آن را ندارند. اما هزاره‌ها جامعه‌ای اند که هم ظرفیت تحول را دارند و هم می‌خواهند تحول ایجاد شود و من به همین دلیل روی آن‌ها تکیه می‌کنم. تیوری «تحول» را به طور مشخص شرح می‌داد: در عرصه‌ی حکومتداری، یعنی حکومت بهتر از این باشد. در روابط اقوام، یعنی باید این رابطه‌های اتنیکی در سیاست ما از بین بروند و مردم احساس کنند که یک هزاره به سادگی می‌تواند به جلال‌آباد برود و یک پشتون می‌تواند برود بامیان. یا یک بدخشانی و کنری می‌توانند به کنر و بدخشان بروند. در عرصه‌ی سیاست بین‌المللی باید تحول ایجاد کنیم تا نشان دهیم که کسی هستیم با صدا و جرفی متفاوت و قابل قبول.
آقای خلیلی گفت: من یک تیم پنج‌شش نفره را برایت معرفی می‌کنم. خودت از بین شان انتخاب کن. داکتر گفت: من پیش از اینکه ثبت نام شروع شود، تمام حرف خود را در مسأله‌ی کوچی با شما در میان می‌گذارم. در فاصله‌ی ثبت نام و اعلام لست کمیسیون‌هایی را تشکیل می‌دهیم که نهایی شود تا وقتی لست اعلام شد، ما به طرف کمپاین و کار برویم. این حرفی بود که گفته شد و از منزل خلیلی بیرون آمدیم. بعد از آن من شخصاً دیگر نه مجال داشتم و نه برای من معنا داشت که مسأله‌ی کوچی را از داکتر بپرسم. طرفش خلیلی بود. از خلیلی که می‌پرسیدم می‌گفت که ما صحبت می‌کنیم.
این کار رفت تا به منشور رسیدیم. در روزهای اول در لست مسایلی که مطرح کردیم یکی هم مسأله‌ی کوچی‌ها بود. پس افتاد تا دوشنبه‌ی گذشته. ما لستی داشتیم از مسایلی که بیان نشده بودند: مسأله‌ی اعتیاد و زنان و محیط زیست و جوانان و خط دیورند و امثال آن. همه را تمام کردیم، مسأله‌ی کوچی‌ها ماند تا روز دوشنبه که داکتر حرف‌های خود را گفت و رسید به طرح‌هایش که برای من واقعاً قابل قبول نبود. یعنی احساس نمی‌کردم که داکتر اینگونه طرح دهد. داکتر در مقدمه‌ای که برای کتاب من نوشته بود، از دوره‌ی استبدادی امیرعبدالرحمان و فشار سنگینی یاد می‌کند که بر هزاره‌ها تحمیل شد و هزاره‌ها با چه وضعیت دشواری طرف شدند. در آخر آن مقدمه می‌گوید که ما به افغانستانی ضرورت داریم که از هویت‌های کوچک به هویت بزرگ برسد و وحدت ملی را در قالب مشترکات ملی تأمین کند. برای من این‌ها حرف‌های تیوریکی بودند که تنها یک فرد با اندیشه‌ی دموکراتیک می‌تواند آن را بگوید.
داکتر در صحبت‌های خود برای منشور دو نکته‌ی کلان را مطرح کرد: اول، در مقدمه گفت که «کوچی‌ها وسیله‌ی مبادله‌ی اقتصادی بودند که اجناس را از یک‌جا به جایی دیگر می‌بردند». در سایر نقاط شاید اینگونه بوده باشد، اما در هزاره‌جات کاملاً برعکس بوده است. کوچی‌ها اموال خود را می‌بردند و به زور بالای مردم می‌فروختند و در آخر وقتی برگشت می‌کردند، اجناس خود را می‌آوردند روی دریچه‌های بام مردم می‌گذاشتند و می‌گفتند که این را به تو سپرده ام، سال بعد قیمتش را از تو می‌گیرم. سال بعد مردم مکلف بودند که قیمت آن جنس را برایش پرداخت کنند. این وسیله‌ی مبادله نبود؛ وسیله‌ی سرکوب بود. این تجربه‌ی عام در هزاره‌جات بود که در سخنان افراد مختلف می‌بینید که از آن یاد می‌کنند. از جمله در کتاب «هزاره‌جات، سرزمین محرومان» که داکتر آن را می‌خواند، عبدالحسین مقصودی این حکایت را بیان می‌کند.
دوم، در وقت طرح، باز هم نکته‌هایی را مطرح کرد که برای من قابل قبول نبودند: تثبیت اسناد کوچی‌ها بر اساس اسناد معتبر و قابل قبول برای جانبین، ایجاد مراتع بدیل برای کوچی‌ها، اقدام برای جلوگیری از هرگونه خونریزی و ایجاد فضای مصوون توسط قوای امنیتی، ایجاد کمیسیون باصلاحیت از نمایندگان هر دو طرف برای فیصله‌ی منازعه و تطبیق آن به صورت سریع و اصولی، ایجاد صندوق از طرف دولت تا هرگونه منازعه‌ای که جنبه‌ی اقتصادی دارد از طرف دولت جبران شود، نهادهای عدلی و قضایی به گونه‌ای بازسازی شوند که تمام مسایل متنازع‌فیه را به سرعت حل کنند و برای تمام اراکین در هزاره‌جات هدایت داده شود تا این فیصله‌ها را به سرعت و قاطعیت تطبیق کنند.
وقتی داکتر طرح‌هایش را بیان کرد، گفتم: متأسفانه این راه حل نیست. پرسید: راه حل چیست؟ گفتم: راه حل اساسی معطوف است بر دو خواست: کوچی‌ها حق دارند بروند از ملکیت مشروع و قانونی‌ای که قباله دارند استفاده کنند. به هر دلیلی بوده، از صاحبش خریده و قباله‌ی شرعی دارند و دهقان و خانه داشته اند. بر اساس تعهد ما که حراست از ملکیت مشروع مردم است، مکلف هستیم که این جایداد کوچی‌ها را برای شان برسانیم و کوچی‌ها بروند و از جایداد خود استفاده کنند. گفتم: هزاره‌ها در برابر این حرف، مخالفتی ندارند. جتا در دوران جهاد که کوچی‌ها نمی‌توانستند بروند، دهقانان محصولات شان را به پشاور می‌بردند و تسلیم می‌دادند با این استدلال که مُلک کوچی است و برای ما خوردنش حرام است. هزاره‌ها می‌گویند کوچی‌ها بیایند و روی زمین‌های خود سکونت و کار کنند. از طرف هزاره‌ها، خواست شان لغو فرمان‌هایی است که بعد از دوران امیرعبدالرحمن وسیله‌ی سرکوب هزاره‌ها بوده است. اگر این فرمان‌ها لغو نشود، هزاره‌ها احساس می‌کنند که سال بعد باز هم این نزاع دوام می‌کند. (ادامه دارد)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر