داکتر گفت: «این کار امکان ندارد. اگر فرمانها را لغو کنیم افغانستان دچار
هرج و مرج میشود. هزارههایی که به بغلان رفته اند بر اساس همین فرمان بوده است».
گفتم: داکتر صاحب، خلط مبحث نکنید. هزارههایی که به بغلان رفته اند از زمینهای
خود به زور تبعید و آواره شده اند. این فرمانها شبیه فرمانهایی است که کسانی به
جوزجان و کندز و تخار و فاریاب و ارزگان جابهجا شده و زمین مردم را گرفته اند. در
حالی که اینجا فرمان دولتی است، آنهم از حکمران محلی که به نام یعقوب خان است و
بر اساس این فرمان مراتع و چراگاههای مردم را در اختیار کوچی قرار داده اند.
گفتم: گیریم علفچرها و مراتع ملکیت دولت و عامه باشد، هم کوچی حق استفادهی
آن را دارد و هم دهنشین. اما دهنشین به خاطری که در محل است، حق اولویت دارد.
برای داکتر از جنجالی یاد کردم که در سال 75 بین کوچیها و دهنشینان منطقهی ما
در غزنی اتفاق افتاد. مولوی گلمحمد از قوماندانان حرکت انقلاب یک حکم فقهی را
بیان کرد و گفت: بر اساس فقه حنفی، بروید در آخرین نقطهای که جایداد مردم دهنشین
است، فرد بلندآوازی را بگویید که جیغ بزند. تا هر جا که صدای او رسید، ملکیت مردم
میشود و مردم حق استفادهی آن را دارند. بعد از آن «مُلک سلطانی» است و دولت حق
دارد برای هر کسی میخواهد بدهد. وقتی جیغ زدند، تا آخرین قلهی کوه میرسید. برای
داکتر گفتم: در تمام هزارهجات، به استثنای کوه بابا، جایی را پیدا نمیکنید که
وقتی جیغ زده شود تا سر کوه نرسد. گفتم: گذشته از این، ما هر سال به خاطر این نزاع
خون میدهیم و رنج میبریم، بدون اینکه کوچکترین فایدهای داشته باشد. تنها سال
گذشته، هشتاد و پنج نفر کوچی و بیست و پنج نفر از مردم محل کشته شدند. سال قبلتر
از آن یک صد و پنجاه نفر کشته شد. آیا میارزد که این وضعیت دوام کند. چرا این
فرمانها را اجازه دهیم که وسیلهی نزاع باشند؟ داکتر در اینجا که رسید گفت: باید
مشوره کند و بدون مشوره نمیتواند چیزی بگوید.
***
حالا مسألهی فرمانها برای من از بُعد سیاسی و تعهد داکتر مطرح است نه از
بُعد حقوقی یا جنبهی روشنفکری آن. داکتر میتواند برای مردم بگوید که تمام
معضلاتی را که در افغانستان وجود دارد هم به طور ریشهای درک میکند و هم برای آنها
راه حل دارد. اساسیترین معضل هم مربوط به کوچیها و دهنشینان است. بالاخره امسال
یا پنج سال بعد باید کوچیگری خاتمه بیابد. اما تنها در حکومت تحول و تداوم یا
حکومت داکتر غنی است که میتوانیم امتیاز بزرگی برای کوچیها بدهیم. گفتم: بیایید
برای این زیست یا شیوهی معیشت بدیلی که میگوییم، در منشور خود بنویسیم که دو صد
میلیون دالر را اختصاص میدهیم برای اینکه نزاع حل شود. مطمین باشید که حتا در
پارلمان کسی نخواهد بود که آن را رد کند. چون میفهمند که در این طرح جان و خون
انسان مطرح است. بالاخره، وقتی یک مجموعه انسانها را از شیوهی زندگی سنتی آنها
محروم میکنیم، باید برایشان امکان زیست بدهیم و اسکان فراهم کنیم و مالداری عصری
و شرکتهای مختلف ایجاد کنیم تا احساس کنند که واقعاً به یک شهروند فعال تبدیل میشوند.
با این راهحل، مطمین باشیم که کوچیها خوشحال میشوند. چند نفری که حالا دعوا
دارند کسانی اند که بیشتر از من ثروت دارند. شهرک و تیلفروشی دارند. کوچیای که
به محل میرود و دختر و پسرش با پای برهنه از دنبال شتر میرود، با این کوچیهای
ثروتمند یکی نیست. برای او اگر بگویی که برایش زندگی بدیل فراهم میکنی تا مالداری
عصری داشته باشد، فرزندان خود را به مکتب بفرستد، امنیت داشته باشد، از خدایش میخواهد.
اما اگر این کار را در حکومت اشرف غنی احمدزی نکنیم، مطمین باشیم که پنج سال بعد
این امتیاز را کسی نمیدهد.
این نزاع تا ابد دوام نمیکند. بالاخره خسته میشوند و یکی یکی میآیند به
شهر. آن زمان کسی حتا بهای غژدی شان را هم نخواهد داد. باید استدلال کنیم و حرف
بزنیم. این برای داکتر بزرگترین اعتبار و آبرو است. تعهدش را هم برای هزارهها و
هم برای کوچیها نشان میدهد. این منشور را از یک اعتبار برخوردار میسازد که هر
کسی بخواند احساس میکند که این یکی واقعاً برای حل معضل جدی است.
اگر این کار را نکند، چه خطر پیش میآید؟ داکتر از عبدالله و زلمی رسول یاد
میکند. میگویم که هیچکدام آنها مسوول نیستند. کسی از آنها نمیپرسد، حتا اگر
یک کلمه حرف نزنند. آنها میتوانند بگویند که این معضل را مانند معضلاتی دیگر ما
ایجاد نکرده ایم و کار خاصی نمیتوانیم. همچنانکه کرزی میگفت. اما اشرف غنی
احمدزی منسوب به کوچی است؛ ولو خودش کوچی نیست و زندگیاش با هیچ جای کوچی نمیخواند.
اگر معضل کوچی در حکومت اشرف غنی احمدزی حل نشود، مردم هراس میکنند و میگویند تا
حالا که کوچی در حکومت نبود، ما این غم را داشتیم، فردا با حکومت کوچی خاکستر ما
را بر باد میدهد. این کسانی را که میگوییم دشمن یا رقیب ما هستند، از این نکته
استفادههای زیادی میتوانند.
داکتر نمیتواند ضمانت دهد که اتفاقی نمیافتد. حتا طالب هم میتواند به
نام کوچی معضلی را خلق کند. اولین شلیکی که بلند شود، مردم احساس نمیکنند که با
یک حکومت بیطرف مواجه اند. میگویند از پشت سر یک حکومت کوچی بالای ما حمله شد.
آن زمان برای من چه میماند که در میان مردم کار کرده و اندک آبرویی برای خود قایلم؟
برای داکتر چه میماند که یک فرصت بعد از سالهای طولانی است و اگر از دست برود،
کس دیگری نمیتواند آن را جبران کند؟
به صراحت میگویم که وقتی داکتر طرح را گفت، اصلاً تصور نمیکردم که آنچه
را داکتر در ذهن خود پرورده است این بوده باشد. این طرح مرا غافلگیر کرد. حس میکردم
که او حل این معضل را به یک بُرد سیاسی برای خود تبدیل میکند. اگر امروز در منشور
خود اعلام کنیم که فرمانها را لغو میکنیم و در ازای آن این کارهای دیگر را انجام
میدهیم، تمام طرفها احساس پیروزی میکنند. کوچی احساس میکند که بهترین راه حل
را برای معضل خود پیدا کرده است. هزاره احساس میکند که با یک حکومت مسوولی طرف
است که واقعاً برای خون هزاره و کوچی ارزش قایل است و اینگونه راه حل میدهد. میتوانم
بگویم که بیش از نود درصد مردم، حتا اگر رأی هم ندهند، احساس و عواطف شان به حمایت
از اشرف غنی قرار میگیرد و میگویند که این فرد کار بزرگی را انجام داده است. به
اینگونه است که تمام طرحها و حرفهای داکتر که در منشور بیان کرده است، پشتوانه
پیدا میکند.
***
حالا داکتر از یک بُعد به مسأله نگاه میکند: حساسیت کوچیها. آن روز دیگر
هم این حرف را گفت. من برایش گفتم: حساسیت کوچیها برای شما مهم است؛ اما حساسیت
هزارهها برای من هم مهم است. همه ساله به خاطر این حساسیت انسان کشته میشود.
همین که انسان کشته می شود و هیچکدام به سادگی بر نمیگردد، به معنای آن است که
هر دو طرف، به طور یکسان در قضیه حساسیت دارند. هزاران نفر از دایمیرداد و کجاو و
ناور آواره شده و به کابل آمده اند. خانهها سوخته، اما مردم همه ساله در همین
خانههای نیمسوخته مقاومت میکنند و در طول سه چهار ماهی که کوچی میماند، آنجا
میایستند و میجنگند. بعد از سه چهار ماه، کوچی جنازههای خود را برداشته میرود
و هزارهها هم جنازههای خود را دفن میکنند تا سال دیگر که باز هم این داستان
تکرار میشود. هشت سال است که این قضیه دوام میکند. من یکی از بهترین و صمیمیترین
دوستان خود را در دایمیرداد از دست دادم که داکتر محمد علی نام داشت و از زمان
جهاد در بین هزارهها و پشتونها از محبوبترین چهرهها محسوب میشد. داکتر محمد
علی رفت تا میانجی شود بین هزارهها و کوچیها، اما او را نزدیک خیمهی کوچیها
تیرباران کردند. این داغ برای من مانده است که چه کار میتوانیم تا خلای کسی مانند
داکتر محمد علی را در دایمیردادی جبران کنیم که مردم برای تداوی زن و طفل خود به
یک تابلیت محتاج اند. به همین گونه است دهها انسانی که از طرف کوچی بر زمین میافتد.
مطمین هستیم که حد اقل مادر و پدر و کسی دیگر بوده است که آنها را دوست داشته
اند. برای من این قضیه مهمتر از هر حرفی دیگر است. (ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر